مجله تصویری فرهنگ و هنر «قاف» با اجرا و سردبیری اکبر نبوی در ایام جشنواره فیلم فجر به مدت 10 شب در فضای مجازی منتشر خواهد شد. یکی از قسمتهای این مجموعه تصویری گفتوگوی اکبر نبوی و علیرضا رئیسیان کارگردان سینما است، متن این «گفتوگو» را در ادامه میخوانید.
در خدمت آقای علیرضا رئیسیان از کارگردانان خوب سینمای کشور و دوستان خودم هستیم. میخواهیم مدیریت سینمایی را طی چهار دهه گذشته مرور کنیم. اگر مقدمهای دارید بفرمایید، بعد وارد بحث میشویم.
من دیروز خبری خواندم که در اطراف شما یعنی بلوار کشاورز قرار است کاخ جشنواره شامل 16هکتار افتتاح شود. یاد این افتادم که گذشته از جشنواره جهانی فیلم تهران که پدیدهای عجیبوغریب در آن سالها و آن فضای فرهنگی تهران بود، بعد از انقلاب کل جشنواره فیلم فجر یک اتاق کوچک بالای سینما فرهنگ بود.
آقای امید و خانم پهلوان هم آنجا بودند.
و یک آقای بهشتی.
آقای ریپور هم بود و یکی، دو نفر دیگر؛ آقای صالح و آقای زاهدی.
برای فیلمها در زمستانهای آن موقع تهران و موشکباران صف طولانی بود. داشتم فکر میکردم معنی جشنواره آن است، یعنی آن فیلمها و آن شکل از ارتباط با مخاطب یا این.
و آن بخشهای تنوع جشنواره. نمایشهای ویژه، گنجینههای فیلمخانهای و...
و فیلمهای ایرانی که بهترین فیلمها را برای اولینبار میدیدند و فضای عجیب و خاصی بود. با خودم فکر کردم اگر آن جشنواره و مدیریت است، پس این چیست؟ فقط به کاخ و اینجور چیزها برسد، دیگر امسال اوج این مدل جشنوارهها باشد، این چیست! به همین دلیل فکر کردم اینها همه موقعیت طنز است. از مرحله تراژدی که رد میشود، به طنز میرسد. کار متخصصان به وجود آوردن سیستم و کار روشنفکران نقد سیستم است. من همیشه سعی کردهام منصفانه و منتقدانه اما جدی با موضوع فرهنگ و حوزه کاری خودم سینما برخورد کنم. به همین دلیل هم کاملا صادقانه سعی میکنم مطالبی را که میگویم استنادات درست و دقیق داشته باشد و احساسی نباشد و روی گرایش به یک طرف یا گرایشهای دیگر هم نباشد. فکر هم میکنم خیلی کم صحبت کردیم اما هر وقت بوده، گفتوگوهای خوبی از آب درآمده، چون صداقت شرط اصلیاش بوده و هر جا و با هر شکلی هم طبیعتا گفتوگو نمیکنیم. به همین دلیل فکر میکنم اگر بخواهیم بحث مدیریت را که عین جریان سینماست، بررسی کنیم ناچاریم به یکسری از فاکتورها بپردازیم. چه خوشایند کسی باشد، چه نباشد، اینها واقعیات سینمای ایران در این 40 و چند سال است. اتفاقا من فکر کردم به جای اینکه سیر تاریخی و متناوب را بگوییم، تحلیل کنیم از اینکه چه شد و الان چه هست و چگونه است. قطعا شما میدانید سینمای قبل از انقلاب، یک بدنه اصلی داشت که اوجش دهه 50 بود و آقای کاووسی به آن فیلمفارسی اطلاق کرد اما خودشان تعابیر دیگری هم داشتند و هیچ معنی واقعی از هنر سینما در آن نبود. همهچیز سرهمبندیشده بود؛ از سناریو تا ساخت. نسبتا مخاطب هم داشت، چون درست است که سینماهایی که فیلمهای ایرانی نشان میدادند، از مرکز به پایین بودند و قشر مخاطبان آنها هم طبیعتا در همین گرایش خلاصه میشد اما در سال 51، 90 فیلم سینمایی تولید میشود و همگی به نمایش درمیآیند. ما هرگز دیگر به این آمار نرسیدیم. همین مسیر وقتی میآید، آنقدر تکرار مکرر میشود و آنقدر از جریان ذات طبیعی سینما یعنی تنوع و تکثر و چندگونگی خارج میشود که در سال 56، به 13 فیلم میرسد.
موتور سینما کاملا پایین میآید.
کاملا و به یک معنا سینما آنجا تعطیل میشود، نه اینکه درهایش بسته شود! اینجا هنوز یک سال مانده تا پیروزی انقلاب. خود این به لحاظ جامعهشناختی به ما میگوید که مخاطبان این فیلمها دیگر کاملا آنها را پس زدند. نوع دیگری از گرایش طبقه متوسط یعنی تحصیلکردهها و دانشجویان و بقیه هم سینمای هنری را دنبال میکردند که آن هم در یک یا دو سالن سینما به نمایش درمیآمد اما عموم سرمایهگذاریهایش و نه صددرصد در بخشهای دولتی حمایت میشد. حالا یا تلهفیلم تلویزیون بود یا مرکز گسترش سینمایی بود که یکجوری وابسته بود. آقای فرمانآرا خیلی سعی میکند بگوید کاملا خصوصی بود اما اینطور نبود واقعا. هم بحث تولید مشترک داشت و هم تولید داخلی و هم خود فرهنگوهنر حتی. کانون پرورش فکری هم حمایت از سینمای خاص خودش را داشت با فیلمسازانی که در شروع فیلمسازی حرفهای به آنجا میرفتند یا بعدا حرفهای میشدند و فیلمهایی را میساختند. بنابراین جریان سینمای هنری کاملا حمایت میشد و جریان سینمای بدنه اصلی هم توسط بخش خصوصی وجود داشت. آن سینما یک اداره کل، مسئول رتقوفتق امورش بود با شش، هفت کارمند. بعد میرسیم به اوایل دهه 60 که تیم آقای بهشتی و وزارت آقای خاتمی به ارشاد میآیند که اینها از تلویزیون آمده بودند و طبیعتا گرایش و شناختشان هم نسبت به مقوله همان اتفاقی بود که در تلویزیون میافتاد، یعنی تلویزیون سرمایه را در اختیار میگذاشت و پروژهای را تصویب میکرد. این پروژه تحت نظارتی ساخته میشد و آنتن هم در اختیار مدیریت بود. این عینا در سینما پیاده شد؛ البته باید این نکته را هم در نظر داشت در آن روزها به دلیل جو اوایل انقلاب و جنگ، همهچیز در کنترل دولت بود و اینطور نبود که اقتصاد و صنعتش آزاد باشد و فرهنگ و سینما دولتی.
حتی به شکل افراطی.
بله، چون نگرشی که مدیران داشتند، یک نگاه چپگرایانه به اقتصاد، فرهنگ، سیاست و همه اینها بود؛ البته این فوایدی هم داشت، ازجمله اینکه سینما بازتاسیس شد. سینمایی که از میان رفته بود، وقتی بازتاسیس شود، همهچیز را در اختیار نیروهای فعال و نخبه میگذارد و بخشی از سینمای قبل از انقلاب، یعنی بهترینهایشان، درواقع همه آن نسل فیلمساز هنری و از سینمای بدنه هم بهترینهایشان میآیند و فیلم میسازند. حالا همه امکانات و مقدرات این سینما در اختیار دولت است؛ از سرمایهگذاری، تصویب پروژهها، نظارت، هدایت، حمایت تا اکران، جدول...
تا حتی مواد خام و وسایل و تجهیزات که نمیشد به همهکس ارز بدهند و خود دولت وارد میکرد.
میبینید که 40 تا 45 فیلم هر سال ساخته میشد، چندتایی هم بخش خصوصی میساختند اما عموما آنهایی بودند که گرایش بازگشت سرمایه در آنها بیشتر بود و در آن محدوده هم میگنجیدند، یعنی در جدول اکران میآمدند و نمایش هم داده میشدند، ولی جنبه حمایت از فیلمهای متفاوت و هنری و یک دیدگاه متکثر حاکم بود؛ به همین دلیل اینها نقاط قوت آن سینماست که اگر فکر کنیم در آن شرایط راه دیگری غیر از این وجود داشت که مثلا میشد به سینمای قبل از انقلاب و در بخش سرمایهگذاری و نمایش ادامه داد، به نظر من نمیشد. برای اینکه اصلا هم شرایطش به لحاظ ساختاری وجود نداشت و هم اینکه دیگر امکان تکرار آن سینما میسر نبود.
یک نکته هم من اضافه میکنم. بههرحال در جریان ماههای منتهی به انقلاب در سال 57 یکی از جلوههای اعتراض و خشم مردم نسبت به سیستم سیاسی قبل از انقلاب یعنی رژیم پهلوی، در حمله به سینماها خودش را نشان میداد. واقعا ارادهای از داخل خود مردم بود یا جریان دیگری هم بود که به بانکها حمله میشد. آن بهعنوان مظهر فرهنگی و این بهعنوان مظهری اقتصادی رژیم. نمیخواهم واکاویاش کنم. از طرفی بههرحال توده متدین و جریانات مذهبی قدرتمند که در حوزههای علمیه بودند، نسبت به سینما روی خوشی نشان نمیدادند، درنتیجه سینما به مراقبتهای بیشتری در حوزه مدیریت نیاز داشت و نمیشد بیپروا عمل کرد. بخشی از آن سیاست که تا یک مقطع خیلی مدافع آن هستم، ناشی از این نگرانیها بود. اگر آن مراقبتها نمیشد، شاید اصل سینما زیر سوال قرار میگرفت و امکان پاگرفتن سینما پس از انقلاب به راحتی میسر نمیشد.
اگر ما نتیجه را الان بررسی و تحلیل کنیم و ببینیم آن موقعیت آیا برای رشد یک تفکر هنری در سینما میسر و مفید بود یا نه و نتایجش را بسنجیم، میبینیم مثلا فیلمی مثل «جادههای سرد» که هیچکدام از المانهای سینمای قبل از انقلاب که مورد توجه مخاطب قرار داشت را ندارد - در آن فیلم، هم کار کردم و هم در بخشی از دستمزدمان همگی شراکت داشتیم که بعدا خوشحال بودیم مگر میشود چنین فیلمی فروش کند- در گیشه فروش میکند. بنابراین معادلات تهیهکنندگان قابل احترام قبل از انقلاب را نیز بههم ریخت. من از یکی از همان تهیهکنندگان محترم شنیدم که گفت مگر میشود عنصر خشونت و سکس و رقص و آواز در فیلمی نباشد و این فیلم مورد استقبال واقع شود؟ در همان قبل از انقلاب هم «سوتهدلان» مال سینمای هنری است. فیلمهای دیگری مثل «دایره مینا» آقای مهرجویی نیز همین مشخصات را داشتند و مورد استقبال آن قشر متوسط شهری تحصیلکرده قرار میگرفتند و حیات طبیعی سینمای هنری هیچوقت منقطع نمیشد. یعنی حتی در سال 57 فیلم «چریکه تارا» تولید میشود.
سال 58 هم فکر میکنم مرحوم سینایی فیلم «زندهباد» را ساخت.
بله یا حتی فیلم آقای فرمانآرا. این حیات ممکن است کند و تند شود اما هیچوقت منقطع نشد اما آن حیات کاملا قطع شد. این به ما میگوید که جامعه متحول شده و به سمت یک نوع گرایش فرهنگیتر رفته. کسانی که الان به آن مقطع نگاه میکنند، میگویند سینمای دهه 60 سینمای گلخانهای بود. من میگویم حداقل آن مدیریت که الان بسیار باید به او احترام گذاشت، برنامه و ایده داشتند و برای پیادهکردن آن ایده توانایی اجرایی داشتند. فقط این نبود که دولت زور بگوید. دولت میتوانست بگوید فقط فیلمهای پروپاگاندا تولید شود. برای آن کار حوزه هنری به وجود آمده بود و بنیاد مستضعفان یکجوری، فیلمهایی را حمایت میکرد. جریان اصلی سینما، هم روشنفکران فیلمساز قبل از انقلاب و هم نیروهای جدید که اکثرا تحصیلکرده بودند و تحصیلات سینمایی داشتند، آمده بودند و ترکیبی به وجود آمده بود که از دلش عیاری، جوزانی و بنیاعتماد بیرون آمدند.
حاتمیکیا و ملاقلیپور.
بله. ترکیبی است که میتوان گفت به حیات طبیعی سینما نزدیک است. اقتدار دستگاههای دولتی یا سیستمهای حاکمیتی هم آنگونه نبود که همهچیز کاملا مطابق میل آنها باشد. بههرحال فرمولی که مقدرات از الف تا ی سینما در دست دولت باشد، در شوروی سابق اعمال میشد و در همانجا هم همه فیلم تبلیغاتی نمیساختند. تارکوفسکی، پاراجانف، کونچالوفسکی، الم کلیموف و لاریسا شپیتکو هم بودند و همه اینها فیلمهای هنری درجه یک ساختند.
آیزنشتاین هم بود.
آیزنشتاین در شروعش بود و آن تئوری را واقعا سعی کرد به فیلم برگرداند و تئوری تدوین بینظیر در دنیا گذاشت که بعدا غربیها هم خیلی از آن استفاده کردند.
بازن در سینما خیلی به آن استناد میکند.
خود آمریکاییها هم همینطور. گریفیث میگوید من از این تئوریها بهشدت سود بردم؛ بنابراین میخواهم بگویم که این هم دانش سینمایی را نفی نمیکند، هم سلیقه فیلمسازان را اما درعینحال رویش کنترل هم هست. در بخش آمار و ارقامی که امروزه خیلی مد است هم بگویم.
آمار فروش فیلمها؟
بله، و مخاطبان. در سخنرانیهای زیادی خصوصا از جانب وزیر و رئیس سازمان سینمایی و تئاتری و موسیقی آمارها را میشنویم. آمار ذاتا و اصولا از یک سیطره کمی حرف میزند و در ورزش هم آمار برای شکستهشدن است. اینجا هم همینطور است. فردا ممکن است این آمار شکسته شده و آمار دیگری بیاید، بنابراین خیلی قابل استناد که نیست، من میخواهم بگویم پشتش چون تحلیل وجود ندارد و پردازش نشده، اتفاقا گول میزند خیلیها را و فکر میکنند که واقعا همین است که گفته میشود. در یک سخنرانی گفتند که امسال پرمخاطبترین و پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران ساخته شده. یک کسی هم کامنت گذاشته بود که کسی که این حرف را میزند یا سینما نمیداند چیست یا تاریخ سینما را نمیشناسد یا عدد را نمیشناسد. در سال 1369 که آمار جمعیتی ما حدودا بین 30 تا 35 میلیون نفر بود، 81 میلیون نفر مخاطب در سینما بوده است، یعنی 2.5 برابر جمعیت. این از آمارهای جالب در زمان خودش در دنیاست. این آمار را با الان مقایسه کنید. من میخواهم بگویم یک سیری اتفاق افتاد که حالا یک نوسانی داشت به دلیل شرایط سیاسی و عوضشدن دولتها که همه اینها روی سینما هم اثر داشت. اگر بخواهیم سریع از اینها رد شویم، چون فراز و نشیب زیاد داشته، ما در دو دوره دیگر تاریخی هم آمار مخاطب بالایی بعد از انقلاب داریم. قبل از انقلاب یعنی اواخر دهه 40 و اوایل 50 که کلا این بحث را منتفی میکند. در آن دو دوره هم یعنی دوره اول اصلاحات این آمار قابل بررسی است که یکو نیم برابر جمعیت است و اوایل دولت اول روحانی هم باز میزان مخاطب خیلی بیشتر از آن چیزی است که الان هست. الان آخرین آماری که من دیشب از یکی از دوستان در شورای صنفی گرفتم و چک کردم و آماری که خود رئیس سینما شرح میدهد، هنوز به 25 درصد جمعیت نرسیده، یعنی 25 درصد جمعیت کل کشور یکبار بروند به سینما. حالا اینها که دو بار رفتند را کنار میگذاریم، بنابراین این آمار افتخارآمیزی است. بله. امسال پرفروشترین سال سینمای ایران بوده و این خیلی هم خوب است. یک تعداد فیلم هستند که صنعت را رونق میدهند و پیش میبرند و همیشه هم میتوانند خوب باشند، ولی این شکلی که اتفاق افتاده، واقعا حاصل برنامهریزی بوده؟
خیر.
من میگویم همین اتفاق قبل از انقلاب فقط یک اداره کل داشته و دیگر نیازی نبود، چون آن زمان دولت کاری به چیزی نداشت.
اگر حاصل برنامهریزی آقایان باشد که وامصیبت از فهم فرهنگیشان. بالاخره ما به فیلمی توهین نمیکنیم اما فیلمها به لحاظ سطح کیفیت فرهنگی و هنری نازل هستند. این را نمیتوانیم پنهان کنیم.
من بخواهم تعبیری از حرف شما بکنم باید بگویم این فیلمها که به آنها افتخار میکنیم، حتی یک عدد اینها در جشنواره نیست. اگر قابل افتخار است و مردم عنصر اصلی هستند و اینها را میخواهند، یکی بهعنوان نمونه بوده و تولید شده و الان هست. الان برای سال آینده میگویند نزدیک هفت فیلم از همین شکلها آماده هست، یعنی شش ماه اول هر چهار هفته یک فیلم از اینها اکران شود. اما خطری که وجود دارد، همان خطر سینمای قبل از انقلاب است، چون تکرار همان الگوست و یکجایی بیننده میگوید بس است.
چون اشباع میشود.
میگویند من دیدهام. همین بازیگران با همین قصهها و رقص و آوازها را میبینند و میگویند کافی است و دیگر نمیخواهم ببینم. آنوقت اتفاقی که میافتد این است که شما دارید با فرهنگ به صورت انحصاری برخورد میکنید و میگویید اینکه یک دسته از فیلمهایی که من پولش را میدهم، آن چیزهایی است که الگوی من برای سینماست و بیننده اصلا ندارد. فیلمهایی در فارابی در همین دو سال تولید شده که اصلا به نمایش درنیامده، چند فیلم مستقیما به تلویزیون فروخته شده و تلویزیون نشان نمیدهد. تلویزیون با این همه قدرت و سیطره و امکانات عرضه ندارد خودش فیلم بسازد و نشان دهد؟ ما باید بسازیم. اسم ما چیست؟ بنیاد سینمایی فارابی. ما فیلم میسازیم و میدهیم تلویزیون نشان دهد. چون اینها نقض غرض است، نشان میدهد که مدیریت دارای ایده و تفکر و تواناییای مطلقا نیست. یک دلیل عمدهاش این است که هیچکدام از مدیران ارشاد و نه در سینما که در بخشهای بالاترش دانش سینمایی ندارند؛ بنابراین باید عنصر دانش و تجربه مدیریتی در آن تخصص و عنصر توانایی با هم جمع شوند تا اتفاقی بیفتد، یعنی تئوری هدایت، حمایت و نظارت بعدا هم بود و تا الان هیچوقت تعطیل نشده؛ یک کم بازتر و بستهتر شده اما چرا دیگر تکرار نمیشود؟
اسمش را نمیبرند اما هست. به شکل دیگری.
آفرین. چرا دیگر آن موفقیتها تکرار نشد؟ موقعیت سینمای ایران در جهان چه بود؟ الان صفر است. در این دو سال گذشته موقعیت سینمای رسمی نه سینمای بهاصطلاح زیرزمینی و این چیزها صفر شده که هیچوقت ما در این موقعیت نبودهایم. از موقعی که فضای بینالمللی را حمایت کردیم که برود، هیچوقت در این موقعیت نبودم. این را چه کسی پاسخگوست؟ یعنی اینکه پرچم ما به صورت رسمی در هیچ جشنوارهای از فیلمهایی که تولیدکننده ما هستند، نرود، خوب است؟ اگر خوب است، در ورزش هم تکرار کنید و بگویید ما نرویم یا موفق نباشیم یا اصلا نباشیم، خیلی خوب است. اینکه نمیشود! چون شما در محدوده سیاست وقتی رابطهات را با جهان به هم میزنی، در همهچیز تاثیر میگذارد. در فرهنگ کارگردانان و فیلمسازان شاخص الان همهشان چند سال است بیکار هستند و این نشان میدهد که این محصولات دیگر تولید نمیشوند که جذاب باشند؛ حالا برای اینطرفیها یا آنطرفیها. در داخل هم تنوع و تکثر از میان رفته و دو مدل سینما فقط وجود دارد؛ سینمای حمایتی و دولتی کامل و زیر نظر و سینمای کمدی عامهپسند. این دو یکجایی به یک مشکلی برمیخورند که دیگر از دست هیچکس کاری برنمیآید. دلیلش هم این است که اندیشه محوری برای ایجاد یک مدیریت بابرنامه در کل حوزه فرهنگ وجود ندارد! و به یک معنا دوستی میگفت به نظر من این دولت در این زمینه، به قول ما هنریها مینیمال یعنی حداقلی است که درست هم میگفت؛ یعنی از حداقلها دارد سعی میکند رونق یا پروپاگاندا ایجاد کند. این نیاز به نیروهای جدید دارد که حتی ممکن است مصرفشان یک فیلم بیشتر نباشد. آن چیزی که در هنر و خصوصا در سینما در دنیا مطرح است، استمرار است، چون شما اوج بلوغ هنریات با تجربهای که به دست میآوری شکل میگیرد. وقتی کلینتایستوود در 93 سالگی آخرین فیلمش را ساخته، یعنی چه؟ یعنی هیچکس را شما نمیتوانید به زور بازنشسته کنید. وودی آلن 84 ساله است. رابرت آلتمن زمانی که فوت کرد، نزدیک 80 سالش بود.
حوزه علم و هنر بازنشستگی ندارد.
بازنشستگی مربوط به خود هنرمند است که احساس کند دیگر نمیتواند فیلم بسازد اما الان همه این نیروها حذف شدهاند، یعنی آدمهای حرفهای خوشسابقه سینمای ایران در همه دستهها، چه فیلمهای مردمپسند و چه فیلمهای هنری و خاص و جشنوارهای همه کلا کنار گذاشته شدهاند. این برنامهای است که از اواخر دوره احمدینژاد با آمدن نیروهای جدید و تازهوارد که خیلی تحصیلات و استانداردشان مهم نبود، شروع شد، در دوران روحانی اوج گرفت و الان قلهاش است. شما میبینید که همین جشنواره امسال آمارشان گفت از صد و خردهای فرم پرشده، 52 فیلم اولی هستند، یعنی نزدیک 60 درصد تولیدات فیلم اولی هستند. آن طرف هم هیچ اسم محترم حرفهای جز یکی دو نفر نمیبینید.
نگوییم محترم، بگوییم باسابقه؛ چون همه اینها هم انشاءالله محترم هستند.
محترم به لحاظ هنری، یعنی کسی که سابقهاش را نگاه میکنیم، فیلمساز مهمی است. یکی دو نفر از اینها هستند و بیشتر از آن نیروها. این اتفاق میافتد چون شما باید بگویید من اگر این امکانات را میدهم، به کسانی میدهم که مورد اعتماد من هستند و چیزی که من میخواهم را تولید میکنند. جشنواره با این تولیدات آیا ارزیابی هم بعدا میشود که این فیلمها چه شدند و کجا رفتند؟ یعنی اصلا به اکران درآمدند یا از آنها استقبال شد یا نشد! این آماری که الان من خدمت شما گفتم، از هزار میلیارد رد شد و واقعی است. این نشاندهنده رونق گیشه است، نه چیز دیگر.
آن هم برای چند فیلم، نه گیشه عام.
آفرین. آمار نشان میدهد که از این هزار میلیارد، نزدیک 70 درصد مال سه فیلم است که هر سه هم کمدی هستند. سازندگان اینها هم کسانی هستند که قبلا هم این مسیر را کار کردهاند و در این مسیر بودهاند؛ بنابراین وقتی 70 درصد گیشه مخاطب شما مال سه فیلم است، آن تعداد فیلمی که میمانند، ممکن است 5 تا 10درصدشان به پول خودشان در اکران برسند که آنها هم بیشتر فیلمهای کمدی هستند؛ فیلم منتقدانه اجتماعی و هنری در اینها اصلا نیست، درحالی که قبلا بوده. قبلا فیلم آقای فرهادی، حاتمیکیا و مهرجویی بوده یا فیلم سگکشی بیضایی بوده اما الان نیست و 80 درصد شکست مطلق در فرآیند اکران سینما داریم. آیا به نظر شما این سینما ورشکسته نیست؟ صنعتی که 80 درصد آن شکست میخورد، صنعت پررونقی است؟ پس ما وقتی میگوییم رونق فروش و مخاطب، باید تحلیل هم داشته باشیم و قدرت تحمل نقد را هم داشته باشیم و بدانیم که ما داریم هشدار میدهیم این سینما با این وضعیت سینمای قابل دوامی نیست. از دهه 60 که همه آن مجموعه به آن شکل بود؛ ولی 10 سال فرصت داشتند این کار را بکنند. الان درست است که دولتها عوض میشوند اما مسیری که من گفتم، حداقل در 10 سال گذشته، روندش همین بوده و به این نقطه رسیده. تعداد سالنها افزایش یافته و اینها پسفردا محصولاتی میخواهند که این سالنها را پر کند و آن محصولات وجود ندارند. یک نوع محصول در هیچ نوع صنعت یا عنصر فرهنگی همیشه قابل دوام و احترام نبوده است. شما فرض کنید رمانهایی که تولید میکنید، همه عامهپسند باشند، پس کتابخانه شما مربوط به یک قشر خاص میشود. الان در سینما همین اتفاق افتاده است؛ الان یک محدوده 25 درصد جمعیت همه همین فیلمها را میروند. اینها یک جایی پس بزنند، تمام میشوند. مخاطب فیلمها و تماشاگران دیگر اصلا مدتی است که سینما نمیروند.
چون بحث به اینجا رسید، اتفاقا میخواستم این را سوال کنم. در دهه 60 شمارگان کتاب را درنظر بگیرید. در موضوعات مختلف و نه صرفا موضوعات فرهنگی و هنری. موضوعات علمی، دینی و... نوع استقبال مردم از سینما و تماشای فیلم طبق آماری که شما فرمودید، سال 69، 81 میلیون بلیت پاره شده، یعنی 81 میلیون تماشاگر. جامعه میزان باسوادها در سال 69 اصلا قابل مقایسه با جامعه امروز یعنی سال 1402 نیست. شاخصههای فرهنگی مثل امروز به شکل ظاهری دستکم در جامعه توسعهیافته نیست، در نسبت با امروز و مجموعهای از شاخصها و مولفههای اجتماعی و جامعهشناختی دیگر. از حوزه مدیریت فاصله بگیریم و به حوزه مخاطب بیاییم. چه اتفاقی افتاده که شمارگان کتاب به این وضعیت بسیار اسفناک 200، 300، 500 نسخه رسیده. فیلمهای جدی حالا اینکه چقدر کم یا جدی تولید میشوند، بماند اما همین چند فیلم خوبی هم که -منظورم از خوب بهلحاظ استانداردهای سینمایی است- دستکم مجموعههایی از شاخصههای فرهنگوهنر را در خودش داشته باشد و ارزش افزودهای به مخاطب به لحاظ فرهنگی و هنری اضافه کند و برایش به ارمغان بیاورد. به نظر شما چه اتفاقی افتاده که آن جامعه پیشرو به لحاظ فرهنگوهنر و تشنه خواندن و دیدن در دهه 60 به مرور روند نزولی واقعا خطرناکی را در پیش میگیرد؟
من فکر میکنم در امر فرهنگ خصوصا همهچیز سادهسازیشده است، یعنی گفتند چه چیزی راحتترین محصول برای بهدستآوردن امکان مالی بیشتر است! شما حتما بیشتر از من دنبال کردید، بخشی از جامعهشناسان وقتی در بحث حضور جامعه در ارتباطات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بحث میکنند، میگویند ما در مرحله فروپاشی هستیم. وقتی این اتفاق میافتد، شما در حوزه فرهنگ دقیق که شوید، میبینید اولا بهدستآوردن چنین فضایی برای نشاندادن رونق و همه اینها کار بسیار سادهای است، برای اینکه محدوده مشخصی از مردم را هدف قرار میدهیم و با آنها امور میگذرد. بقیه اینجا چه میشوند؟ یعنی آن قشری که چیز دیگری میخواهد. به قول شما اگر در کتاب پیدا نکند و تیراژ کتاب همینطور پایین بیاید، برای اینکه دیگر آن خواستهها را برای آن قشر تحصیلکرده فراهم نمیکند، سراغ عنصر دیگری میرود. در فیلم پیدا نکند، سراغ محصول دیگر میرود؛ چه از بیرون بیاید و چه هر اتفاق دیگری بیفتد. اگر در موسیقی پیدا نکند و شما صرفا همه امکانات را در کنسرتهای پاپ خلاصه کنید، طبیعتا بخش دیگری از موسیقی مغفول میماند! چرا حسین علیزاده ناراضی است؟ چرا میگوید حتی من حاضر نیستم اجرایی انجام دهم. فخرالدینی الان کجاست؟ و بزرگان دیگر، مثل پیرنیاکان و ساکت و... آیا به حرفشان کسی اهمیت میدهد که اینها بگویند چه اتفاقی دارد میافتد و آن خطر بزرگ کجاست؟ وقتی فاصله فرهنگی بین مردم و دستگاههای تصمیمگیرنده زیاد شود، این گپ را چه کسی و چه چیزی پر میکند؟ کالای نامرغوب به احتمال زیاد، چون کالای مرغوب برای همه فرهیختگان که وجود ندارد، حتی در سینمای جهان هم دیگر فیلم مرغوب به آن میزان نیست. معکوس این اتفاق در بحثهای داخلی چیست؟ سینمایی که در سال 56 کلا منتفی شد، یک دلیل بیشتر نداشت و این را من در دانشکده تحقیق کردم، وقتی که دانشجو بودم. برخی از دوستان سینمایی قبل از انقلاب میگویند وجود فیلم خارجی و سانسور. بهنظر من اینها نبود. اینها هم بود، نه اینکه مطلق نبود اما عنصر اصلی این بود دیگر تولید فیلم خوب اصلا مقرونبهصرفه نبود، یعنی وقتی هزینه ساخت و تولید یک فیلم شما 600، 700 هزار تومان میشد و در اکران صد هزار تومان فروش میکرد، این اصلا منتفی بود. وقتی دولت در دهه 60 آمد، گفت من حمایت میکنم برای اینکه این اتفاق نیفتد؛ حتی خسارت فیلمهای در اکران را دولت میداد. حالا این حمایتها در غرب شکل دیگری دارد و بدون اعمال نظر و سفارشهای اینطوری است، اما بههرحال این حمایتها هست. صندوقی هست که عوارض فیلمهای خارجی بهنفع سینما و فرهنگ داخلی جمع میشود. الان چه اتفاقی میافتد؟ شغل من همین است و من ضمنا یک فعال صنفی هستم. فیلم هنری مورد پسند مخاطب نه فیلمی که کسی نرود ببیند، اصلا دیگر امکان تولید ندارد، چون فیلم خوب و حرفهای نیاز به 20 تا 30 میلیارد تومان هزینه دارد. آماری که من دیدم دوستان دادند، همین فیلمهای پرفروش در اکران و نمایش، نزدیک به 25 درصد بازگشت برای تهیهکننده دارد. قبلا 30 درصد بوده اما الان بهدلیل ارزش افزوده و مالیات این عدد پایین آمده. این فیلم باید 90 میلیارد تومان در گیشه بفروشد که سر به سر شود. تازه کل پردهها در انحصار آن فیلمهاست و اصلا فضایی برای دیدهشدن شما وجود ندارد. در پلتفرمها هم که یکروزی اگر امکانش بود، آنجا هم با هم تحلیل کنیم و بگوییم و بشنویم، وضعیت خیلی خوب نیست، با اینکه فضای ایدهآلی در اختیار بود؛ البته آنجا امکانی است که آن نوع فیلمها کمک میکنند اما همه آنها اکران آنلاین نمیشوند. منظورم این است چون مقرون به صرفه نیست، اصلا دیگر تولیدش وجود نخواهد داشت. بخشنامهای دستوری مسئول سازمان سینمایی نزدیک بیش از یکسال و نیم پیش به بنیاد فارابی فرستاده. عین نامه یعنی کپیاش را من دیدم که کارگردانی اگر بخواهد از حمایتهای فارابی و دولتی برخوردار شود، نباید فیلم خودش را تهیه کند. اصلا این در دنیا یک پدیده است.
با چه استدلالی؟
هیچی. ما خیلی سعی کردیم. این دوستان گفتند برای اینکه ایجاد اشتغال شود. گفتیم این نابودی است، نه ایجاد اشتغال. تازه شما فکر کنید تهیهکنندهای که میتواند فیلم خودش را تولید کند، طبق قانون صنفی، حداقل باید 3 فیلم کارگردانی کرده باشد و بعد بتواند فیلم خودش را فقط تهیه کند و بعد بیش از پنج فیلم دیگر را هم تهیه کند. این آدم اصلا صفر کیلومتر نیست. کسی است مثل علی ژکان، هاشمی، کاظمی و دیگرانی که این درخواستها را داشتند.
اصلا همین موضوعات را خودمان وقتی در پروانه ساخت بودیم، اگر یادتان باشد گفتیم باید 3 فیلم بسازد و بعد فیلم خودش را تهیه کند، یعنی درواقع نوعی تصمیم صنفی- دولتی با هم بود، یعنی صنف و دولت با هم به این تصمیم خوب رسیدند.
الان این تصمیم کاملا ضدسینمایی و ضدصنفی است یعنی من حق ندارم اگر میخواهم از حمایت برخوردار شوم، درواقع یعنی حمایتی به تو نمیدهیم. خیلی روشن است. بنده که نه درخواستی دادم و نه خواهم داد اما آنهایی هم که چنین درخواستهایی داشتند، دیدند اینطوری نمیشود، من باید از یکی درخواست کنم بیاید و او جای من که خودم کار تهیهکنندگی را انجام میدادم، کارم را انجام دهد و پولی من به او بدهم و هیچ مسئولیتی هم نخواهد داشت، چون همه کارها را دارم خودم انجام میدهم؛ این یعنی چه؟ این از بیدانشی میآید؟ از کجفهمی میآید؟ در این کار یکجور عمد هست که فیلمسازها دیگر نتوانند کار کنند و حیات داشته باشند. بدون حمایت 20 تا 30 میلیارد سرمایه برای سینمای حرفهای استاندارد که مخاطب هم داشته باشد، چطور ممکن است وجود داشته باشد؟ اصلا تعجبی ندارد کسی با آن سرمایه برود فیلم کمدی تولید کند. حالا خیلی از این فیلمهای کمدی هم به هدف نمیرسند، یعنی قرار نیست اینها همه پرفروش باشند. شما به آمار فروش در دنیا نگاه کنید، هیچوقت یگانه نیست که فقط یک مدل فیلم بتواند تمام آمار فروش را داشته باشد. در آنجا هم اتفاقا سینمای کودکپسند و نوجوانپسند و ابرقهرمانیها شکست خوردهاند. الان دو سال است که کمپانی مارول در آستانه ورشکستگی است. این مال اینجا و آنجا نیست. این قانونی است که از طبیعت سینما و طبیعت هنر میآید.
و از طبیعت جامعه میآید.
آفرین. شما اگر میگویید الان از نظر اقتصادی طبقه متوسط حذف شده، آیا از نظر فرهنگی هم حذف شده؟ نمیشود این همه آدم متفاوت و تحصیلکرده و جوان و مطالبهگر را ندید بگیریم، فقط به صرف اینکه اینها ممکن است نقدها یا اعتراضاتی داشته باشند.
مردم هم اعتراضشان را به شکل دیگری نشان میدهند.
دقیقا همین است. برای اینکه در اروپا هم همین بوده. مگر جنبش دانشجویی 1968 از کجا شروع شد؟ جنبش بعدی در آمریکا یعنی جنبش والاستریت از کجا شروع شد؟ از سوی قشر متوسط تحصیلکرده. آن طبقه فرودست قهرمانانی که میخواهند، مدلهایی از آن در سینما وجود داشت. فیلمهای سعید روستایی نمونههای بسیار خوبی بود. او هم الان نمیتواند کار کند. من از شما چند سوال ساده میپرسم؛ صداقت و حضورت در این سالها معلوم بوده. الان موقعیت بینالمللی سینمای ما در جهان چیست؟ آیا اصلا موقعیت رسمی سینمایی داریم؟
اتفاقا دیروز با مهدی عسگرپور همین صحبت شد. او تحلیلی داشت. مهدی گفت من اینجاها را کمی داییجان ناپلئونی نگاه میکنم و بعد به این رسید که حضور نداریم، من هم قبول دارم نداریم، گفتم من هم اینجا را یک خرده داییجان ناپلئونی نگاه میکنم، چون بهشدت برای منافع ملی خطرناک است. ما گاهی حواسمان نیست وقتی مسئول میشویم نباید صرفا به تمناهای خود و گروه و حزب خودمان -منظورم تشکیلات سیاسی نیست- یا رفقای خودمان توجه کنیم. چهارچوب و دایره و جغرافیای بزرگی به نام ایران هست و منافع ایران. عدمحضور بینالمللی سینمای ایران معنای بدی دارد. کاری که در دهه 60 شد، اتفاقا با هوشمندی انجام شد. این انقلاب که اسمش هست انقلاب اسلامی با پدیدههای مدرن مشکلی ندارد. یکی از مهمترین جلوههای پدیدههای مدرن سینماست. منظورم این نیست که خواستند ریاکارانه این کار را کنند. بهشتی و انوار به سینما اعتقاد داشتند و برای سینما فضیلت قائل بودند و البته محصولاتشان هم شد آن نوع حضور و این پرچمی که بالا رفت اما الان این پرچم بالا نیست.
درحالیکه همه دنیا قبول کردند ما در واقعیت دست بردیم. چطور ممکن است خانمی تنها در اتاقی حجاب داشته باشد؟ ما واقعیت را قلب کردیم، تازه این موقعیت بهدست آمد. من فقط مهمترین نقدی که به آن دوران دهه 60 دارم، به لحاظ تئوریک این است که شما اسبی را زین کردید بعدا سوارکاران نابلد سوارش شدند و همان راه را ادامه دادند و زمین خوردند. خود اسب را هم ناکار کردند اما بهلحاظ روشی یک نکته اینکه میشد برای اینها راهحل پیدا کرد و اینجوری غیرممکن نبود، چون آن فضا بههرحال فضایی بود که قدرت دولت و حکومت و خود شخص اول مملکت پشت این ماجراها قرار گرفته بود. همین که فیلم «گاو» فیلم خوبی است، یعنی چه؟ این پیام یعنی چه؟ یعنی سینمای هنری را تقویت کنید؛ سینمایی که به اندیشگی نزدیک است وگرنه نمونههای دیگر هم خیلی بود و میتوانستند از آنها هم مثال بزنند و بگویند. نکته بعدی اینکه چرا تعدادی که عشق و حرفه و شغلشان این بود، کلا کنار گذاشته شدند؟ برای آن هم میشد به مرور راهحل پیدا کرد. الان که من نگاه میکنم و آن دوره را میبینم، واقعا اتفاقی نمیافتاد، کما اینکه کارگردانان، نویسندگان و فیلمبرداران توانستند کار کنند فقط بازیگران، آن هم تعداد معدودی؛ کما اینکه ایرج قادری بعدا کار و بازی کرد.
مرحوم فردین هم اگر بازی میکرد، هیچ اتفاقی نمیافتاد.
هیچ اتفاقی نمیافتاد.
من اتفاقا با مرحوم فردین برای مجلهام گفتوگو کردم. به ایشان گفتم الان اگر بخواهند اجازه دهند بازی کنی، من جای تو باشم بازی نمیکنم، گفت چرا؟ گفتم یک فاصله هست. فردینی که مردم قبل از انقلاب روی پرده سینما دیدند، آن قیافه را دارد و خوشتیپ و ژیگول است و میخواند، یا عارف است یا ایرج و کسانی هم که روی نوار ویدئو شما را دیدند، باز همان است اما فردینی که الان جلوی من نشسته، موهایش یکدست سفید است و یک فاصله وجود دارد. اگر فردین در سینما حضور مییافت، هیچ اتفاقی نمیافتاد.
کما اینکه در ورزش این اتفاق نیفتاد. کار فوتبالیستها و وزنهبرداران ادامه پیدا کرد. آرامآرام نسلی جایگزین شد. پروسه فرهنگ پروسهای تدریجی است. امسال اگر شما میگویید ما پررونقترین و پرمخاطبترین هستیم، فردا ممکن است شکل دیگری پیدا کند، برای اینکه تدریج است که در اینجا نتیجه میدهد. من بخواهم کلامم را جمعبندی کنم، به دوستانی که در دولت یا بالاتر تصمیمگیر هستند، میگویم شما این آمار رونق اقتصادی در گیشه را صرفا کنار این قرار بدهید که چند درصد از فیلمسازهای حرفهای الان بیکار هستند. بیشترین میزان بیکاری در این 40 ساله الان است. چند درصدشان ممنوعالکار هستند؛ از همه نوع شامل بازیگر، کارگردان، نویسنده؟ بیشترین میزان. چند درصد مهاجرت کردهاند؟ بیشترین میزان. اینها به شما دارد آلارم میدهد و زنگ خطر است. در صنفی که خود من فعالیت دارم که تهیهکنندگان و کارگردانان هستند، آمار یکبهیک ما گرفتیم و نه آمار کلی، یعنی منشی به همه زنگ زده و دیده 95 درصد اعضای این صنف که معتبرترین فیلمهای بعد از انقلاب مال اینهاست؛ از فرهادی تا داوودنژاد، پناهی، پوراحمد، حمیدنژاد و... بیش از سه سال است که کاملا بیکار هستند. اگر کسی به فکر حداقل موقعیت مدیریتی خودش هم هست، باید به این آلارم توجه کند. این انعکاس خواهد داشت. این تبعات خواهد داشت. این واکنشها را برخواهد انگیخت. یک آدمی که در جامعه و محله خودش حدودی از اعتبار را دارد، چطور باید زندگی کند؟ این آدم که تنها حرفه و تخصصش همین است و نشان داده که بلد است بیکار است. چرا کسی پیگیر رفتن آقای فرهادی یا بیضائی و امثال اینها نیست؟ اینها کجا و چرا رفتند؟ اینها بخشی از هویت فرهنگی این دوران تاریخی ما هستند. چه آقایان دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند.
حالا اگر نگوییم هویت، بخشی از کارنامه فرهنگی ما هستند.
من معتقدم حتما هویت هستند. سینمای ایران بدون اینها معنایش چیست؟ یک بخش در خارج است، یک بخش در داخل است، یک بخش هم در هر دو تاست، یعنی فیلمسازانی که هم در خارج و هم در داخل اعتباری داشتند. این اعتبارها شخصی و فردی نیست.
سرمایه ملی است؛ مثلا بهرام بیضایی سرمایه ملی بود و هست.
آفرین و همه در آن نقش دارند. فقط این نیست که یک مدیر اگر پول دستش است، بگوید من به دوستم میدهم و به آنهایی که من را قبول ندارند، نمیدهم. این جزء اموال عمومی است و اگر کسی میخواهد حسابرسی کند، بیاید به این رسیدگیکند.
وقتی تفکر به این سمت میرود که با منها کار کنیم، این دایره منها هی روزبهروز تنگتر شده و وسیعتر نمیشود. یواشیواش این و آن و آن دیگری منها میشوند و در آخر خودمان میمانیم و حوضمان و الان در آن شرایط خطیر هستیم که شما هم اشاره کردید.
در تمام سالهای دهه 60 هم در جشنواره فجر همه فیلمهایی بودند که فارابی حمایت میکرد. اگر میخواهند این را بگویند هم من الان پاسخشان را میگویم، ولی هر فیلمسازی فیلم خودش را میساخت. آقای مهرجویی اگر کمدی هم میساخت، میشد اجارهنشینها. دیگر اینهایی که الان هستند، نمیشد.
بیضایی «باشو» میساخت، تقوایی «ناخداخورشید» میساخت.
بیضایی «سگکشی» را میساخت فارابی حمایت کرد.
حالا «سگکشی» برای بعد از دهه 60 است، ولی باز هم خودش ساخت. «وقتی همه خوابیم» آخرین فیلمش را هم باز خودش ساخت.
بنابراین اگر ما به این انحصار سینمای پروپاگاندای تبلیغاتی و سینمای عامهپسند تبلیغاتی بهسرعت خاتمه ندهیم، انحصاری خطرناک خواهد بود. من اولینبار 5 سال پیش در نشست مطبوعاتی فیلم آخرم این حرف را زدم و گفتم من ترجیح میدهم در چنین شرایطی که این اتفاق دارد میافتد، مشارکت نداشته باشم. حالا تازه شروعش بود. گفتم، اعتراضم را اینطوری بگویم. این خیلی فضای بدی است که نه تهیهکنندگی بتوانیم بکنیم و نه کارگردانی و نه محصولی که بههرحال مخاطب داشت. شما آمارها را نگاه کنید، بنده و آقای داوودی و داوودنژاد و فخیمزاد و مرحوم پوراحمد و بنیاعتماد و همه ما مخاطب داشتیم. شما اینها را حذف کردید! آیا مجوزی برای این کار دارید؟
سبد فرهنگی ما را لاغر کردند. جامعهای که سبد فرهنگیاش لاغر باشد، ضررهایش در درازمدت خودش را نشان میدهد. در کوتاهمدت کمترین ضرر را ما میتوانیم بگوییم اما در درازمدت این لاغرشدن سبد فرهنگی خیلی اثر منفی خواهد داشت، چون بهسختی دیگر میتوان آن سبد فرهنگی را احیا کرد، یعنی زمان زیادی میبرد.
به نظر من آن زمان ممکن است دیگر آن نیروها نباشند یا ممکن است آن فضای اجتماعی نباشد و مردم به سمت چیزهای دیگر گرایش پیدا کرده باشند و از آنها تغذیه فکری و فرهنگیشان را بکنند یا در محیطهایی که محیط جمعی اینطوری نیست، در تریاها، پارکها قرار بگیرند.
بعد به سر خودمان بزنیم که چه کاری کردیم! بهعنوان جمله آخر به نظر شما آقایان باید چه کار کنند؟ البته ما هم خودمان را جزئی از اینها میدانیم و خودمان را جدا نمیکنیم.
مهمترین عنصری که حتی در تفکر فلسفه معاصر هم خیلی به آن بها میدهند، نقد است. اگر نقد اتفاق بیفتد و نقد مصلحانه باشد، حتی تند، ادامهاش به گفتوگو منجر میشود و گفتوگو مفیدترین چیز برای جامعه است. الان هیچ گفتوگویی میان هنرمندان در تمام شاخهها و مسئولان ردهبالا مطلقا وجود ندارد. من یکبار سخنان وزیر محترم ارشاد را سرچ کردم و یک جمله فرهنگی پیدا نکردم. یک جمله حتی مربوط به شاخصه فرهنگی در نگاه بالاترین مسئول فرهنگی ندیدم. این نشان میدهد که احتمالا یا اینکاره نیستند یا دانشش را ندارند یا اشتباه شده یا هر چیز دیگر، مثلا تیم زیرمجموعهاش. شما خاطرتان هست حتی در دوره اول خاتمی که وزیر بود، رئیس سازمان سینمایی وزیر سینما بود و ایشان هم وزیر ارشاد بود. حیدریان وزیر سینما بود و مسجدجامعی وزیر ارشاد؛ حتی شمقدری با همه آن اتفاقاتی که پیش آمد، وزیر سینما بود و حسینی وزیر ارشاد. الان یک مسئولان و مدیرانی را آن بالا میگذارند و یک مدیرانی را خودشان میگذارند. اینها با هم همگون نیستند و هیچ ایدهای ندارند برای اینکه بگویند ایده ما برای رفتن از نقطه آ به نقطه ب چیست و چگونه این مسیر را باید برویم و چه کار میخواهیم بکنیم. یک عضو پروانه ساخت ممکن است تئوریسین همه اینها باشد، در پروانه نمایش هم باشد. اشکال ندارد. تئوری شما اگر این است بگویید تا ما نقدش کنیم.
تکلیف ما با شما روشن نیست.
بله. این عدم گفتوگو و ارتباط بین نیروهای درون سینما بهعنوان هنرمندان و بیرون از سینما با مسئولان و مدیران و با جامعه وقتی منقطع شود، به نظر من خطر واقعی آنجاست. امیدوارم دیر نشود و بشود برای آن زودتر یک فکری کرد و این گفتوگوها را بهصورت جمعی با گروههای مختلف سازماندهی کرد. با فرهیختگان موسیقی و تئاتر و...
هنر تجسمی و حجمی.
شما نگاه کنید میبینید در حوزه کتاب، نوشته و رمان و همه اینها این مساله است.
کتاب بنیاد فرهنگ هم هست.
فقط هم در محدوده وزارت ارشاد خلاصه نمیشود. کل چهار وزارتخانه فرهنگی شامل آموزشوپرورش، آموزش عالی، میراث فرهنگی و وزارت ارشاد ضعف عجیب و مفرطی در این زمینه دارند که نمیتوانند با کسانی که اهل هستند و میدانند و شناخت و دانش دارند، گفتوگو کنند. حداقلش این است که شما در یک رودررویی قرار میگیرید و معلوم میشود عیارتان چیست. این به جامعه کمک میکند که گفتوگو را یاد بگیرد. بداند که مسائل از طریق گفتوگو حل میشوند. اگر به این نتیجه رسید که گفتوگو فایدهای ندارد، آنوقت دیگر انتهای کار است.
امیدوارم مجموعه صحبتهایی که اینجا مطرح میشود کمککننده باشد. برای آنچه شما فرمودید و من هم در آغاز پخش این برنامهها در یوتیوب و آپارات یک یادداشت نوشتم که در روزنامه «فرهیختگان» هم منتشر شد که قاف متکلم وحده نیست و به گفتوگو میاندیشد. ما بنا داریم به گفتوگو کمک کنیم. قرار نیست کار خیلی بزرگی انجام دهیم اما همین که کمک کنیم و به سهم خودمان در کنار دیگرانی که برای گفتوگو تلاش میکنند، تلاش کنیم، شاید انشاءالله برکاتی برای جامعه داشته باشد.
من هم امیدوارم این نقدها و گفتوگوهای شما با دوستان و همکاران دیگر باعث نشود که دوستان برداشت شخصی کنند. شخصیاش نکنند، چون جایی دیدم که گفته بودند اینها با رونق مخالف هستند.
مگر میشود خانواده خودش با رونق مخالف باشد.
آفرین. این حرف اصلا با طبیعت ما همخوانی ندارد. ما اصلا حرف میزنیم که مخاطب داشته باشیم و به محض اینکه فیلم میسازیم، خودمان در معرض نقد قرار میگیریم. شما هم خودتان را در معرض نقد قرار داده و مسائل را شخصی نکنید. به هیچ وجه حرفهای من جنبه شخصی ندارد. من زندگی شخصیام اینقدر هست که بتوانم از نظر اندیشه و مالی آن را رتقوفتق کنم. این را یک پلن کلی ببینید.