علی مزروعی، خبرنگار گروه نقد روز: اگر تحولات منطقه را مرور کرده باشید درک خواهید کرد که وضعیت فعلی بهمراتب متفاوتتر از چیزی است که پیش از 7 اکتبر بوده است. ابرمعادله عادیسازی متوقف مانده و قدرتهای نوظهوری در محور مقاومت شکوفا شدهاند. عملیات طوفان الاقصی را میتوان عاملی دانست که بسیاری از کلانراهبردهای غرب در منطقه را به نقطه صفر برده و سیاستهای آمریکا در سایر نقاط جهان را نیز به چالش کشیده است. مهدی خراطیان، کارشناس مسائل سیاسی بهتازگی در صفحه شخصی خود در توییتر به تشریح تحولات جهانی پرداخته و عنوان جنگ سرد جدید را به وضعیت کنونی جهان اطلاق کرده است. جنگی که اکنون نقطه اوج آن در غزه مشاهده میشود و قدرتهایی همچون چین و روسیه نیز اگر میخواهند در تقابل با راهبردهای محدودکننده آمریکا شکست نخورند باید موضعی فعالانه در قبال این جنگ اتخاذ کرده و مانع از تحقق ایدههای کاخ سفید شوند. در غیر این صورت باید منتظر شکست در درگیریهای حوزه یوروآتلانتیک و ایندوپاسیفیک باشند. برای بررسی سیاستهای حاکم بر فضای فعلی جهان به سراغ مهدی خراطیان رفتیم. در این گفتوگو همچنین مطالبی که خراطیان مختصرا در توییتر خود مورد اشاره قرار داده را نیز بررسی کردهایم. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
تعریف جنگ سرد جدید در سند امنیت ملی آمریکا
مهدی خراطیان در رشته توییتی که در صفحه شخصیاش منتشر کرده عنوان جنگ سرد جدید را به فضای فعلی جهان اطلاق نموده است. او این تعریف را در گفتوگو با «فرهیختگان» با استناد به سند امنیت ملی آمریکا اینگونه تشریح کرده است: «بحث سر رقابتهای استراتژیک چین و آمریکاست. فضای بینالملل از دوران پس از جنگ سرد عبور کرده و چیزی که ما از شواهد و قرائن برداشت میکنیم، این است که ما در طلیعه و نقطه شروع یک جنگ سرد جدید میان ایالات متحده آمریکا و چین هستیم. این شواهد زیادی دارد که شاید معتبرترین و مستندترین و مهمترین آن سند استراتژی امنیت ملی آمریکا در سال 2022 است که بایدن در مقدمه آن سند توضیح داده در یک دوران عطف قرار گرفتهایم و از یک دهه سرنوشتساز صحبت میکنند. از رقابتهای ژئوپلیتیک میگویند. این سند ضد چین و حول محور این کشور سازماندهی شده است. سند امنیت ملی آمریکا از دو بلوک یا جریان دموکراسی و اتوکراسی صحبت میکند، یعنی سعی میکند یک خطکشی بین ما و آنها یا خودی و غیرخودی ترسیم کند که اینها نشانههای ادبیات جنگ سرد است؛ البته جنگ سرد جدید با جنگ سرد قدیم دوران قرن بیستم تفاوتهایی دارد. آنقدر خطی نیست و خیلی پیچیده و دارای ابعاد متفاوتی است و نمیشود به این سرراستی تحلیلش کرد.»
نظم جدیدی که آمریکا پیش از 7 اکتبر در حال اجرای آن بود
این کارشناس حوزه سیاسی در ادامه به تشریح حرکتهای منسجمی میپردازد که آمریکا در راستای پیشبرد جنگ سرد آن را در دستور کار خود قرار داده است: «اول از همه ما باید درک کنیم که در جنگ سرد جدید ایالات متحده در دوره بایدن در تلاش است یکسری شکافها در حوزه بلوک غرب یا طبقه حاکم آتلانتیک را ترمیم کند و این کار را تا حد خوبی انجام داده است. از طرف دیگر هم تلاش کرده با یکسری معاملات و بدهبستانها با قدرتهای میانی مثل ترکیه یا هند و قدرتهای منطقهای فضایی را فراهم کند که مجموعا منجر به مهار چین شود. بهنوعی آمریکاییها یک جهان چندقطبی را پذیرفتهاند و در تلاش هستند عناصر قدرت را به گونهای به هم ربط دهند که برآیند آن تقویت آمریکا و تضعیف چین باشد. چیزی که ما میفهمیم این است که ایالات متحده اولین کاری که کرده به واسطه جنگ اوکراین شکافهای درون ناتو را ترمیم کرده و یک ناتوی متحد و یکپارچه را دوباره بازسازی کرد و فنلاند و سوئد را به ناتو ملحق ساخت. همچنین در حوزه ایندوپاسیفیک با کشورهایی مثل فیلیپین پیمانهای غیرنظامی امضا کردند و سعی داشتند استرالیا و نیوزلند را کاملا به سمت خودشان بکشند. با ویتنام هم در حوزه اقتصادی و امنیتی کارهایی انجام دهند، هرچند ویتنام بیشتر در مدار چین تعریف میشود اما بههرحال تلاش خودشان را کردند. همچنین سعی دارند از نفوذ چین در کشورهای دیگر مثل سنگاپور یا مالزی هم کم کنند. سعی کردند اختلافات جدی مودی و حزبش، اختلافات جدی با حزب دموکرات هند بر سر مساله جنگ اوکراین و مسائل حقوق بشری را فعلا و موقتا حل کنند. تلاش کردند در حوزه خاورمیانه هم با کشورهای عربی که با حزب دموکرات آمریکا مشکل داشتند و معتقد بودند در بهار عربی حزب دموکرات بهنوعی آنها را تنها گذاشته و دکترین کارتر را کنار گذاشته و دیگر به امنیت آنها متعهد نیست را متقاعد کنند که آمریکا حاضر است در برابر ایران و کشورهای دیگر از آنها حفاظت کند. به بنسلمان که بایدن ابتدا قبولش نداشت، نزدیک شدند و معاملات مهمی کردند. به اماراتیها و بحرینیها سعی کردند نزدیک شوند. مجموعا استراتژیهایی را در پیش گرفتند که نمود اصلی آن همین کریدور آیمک شد. در آسیای میانه و قفقاز هم سعی کردند پرونده تنش بین ارمنستان و آذربایجان را مدیریت کنند. ماحصل بدهبستانهای پیچیده آنها به سقوط آرتساخ منتهی شد و از آن طرف در حوزه آسیای میانه هم بایدن و هم اولاف شولتس، صدراعظم آلمان آمادگی دارند در کریدور ترانس کاسپین یا کریدور میانی فعالیت کنند.»
حرکت انفعالی پیش از 7 اکتبر میتوانست منجر به تجزیه ایران شود
این کارشناس مسائل سیاسی در ادامه رشته توییت خود انفعال ایران در تحولات پیش از 7 اکتبر را عاملی موثر در پیشبرد حرکتی دانسته بود که میتوانست تجزیه ایران را نتیجه دهد. دلیل اینکه چگونه از تحولات پیش از 7 اکتبر تجزیه ایران حاصل شده است را از او جویا شدیم. وی در اینباره توضیح میدهد: «مجموع این اقدامات نشاندهنده این است که ما در حال محاصرهشدن بودیم. از لحاظ ژئواکونومی داشت یکجور خفگی برای ما رقم میخورد و از لحاظ سیاسی هم همینطور. از نظر امنیتی هم قبل از 7 اکتبر، ما ذیل ضربات اطلاعاتی دوباره داشتیم قرار میگرفتیم و علائم اتفاقات مربوط به فوت مهسا امینی داشت آشکار میشد که 7 اکتبر اتفاق افتاد. برخلاف برجام که ایران در محور معاملات با غرب قرار داشت و اسرائیل و کشورهای عربی در حاشیه بودند، اینبار آنها در متن و ایران در حاشیه بود. ایران قرار بود ذیل ضربات اطلاعاتی و فشار بیشتر اقتصادی قرار گیرد و قضیه 6 میلیارد دلار هم فقط کارکرد جانبی داشت و در قالب سیاست چماق و هویج باید تحلیل میشد، نه برای ما، بلکه برای سعودیها و اسرائیل. ابرمعامله عادیسازی هم گل سرسبد این داستان بود که اگر محقق میشد، ما در منطقه وضع پیچیدهای پیدا میکردیم و بهنوعی محور مقاومت به محاق میرفت و یک زلزله ژئوپلیتیک میتوانست در منطقه به وجود بیاید که تبعات آن برای ما خیلی شدید و دامنگیر بود. همه اینها منجر به این میشد که ما در میانمدت واقعا ضعیف شویم و کشور از لحاظ اقتصادی و امنیتی در یک وضع نامناسب قرار گیرد. این میتوانست منجر به واگراییهایی در مناطق خوزستان، کردستان، سیستانوبلوچستان و آذربایجان شود. کشور ضعیف از لحاظ اقتصادی و امنیتی خودبهخود مستعد تجزیه میشود. تحلیل و برآورد من قبل از 7 اکتبر این بود که مجموع تحولات منطقهای و جهانی بهشدت به ضرر ماست و ما در موضع انفعالی هستیم و کار و ابتکاری نداریم تا اینکه 7 اکتبر پیش آمد و درهایی باز شد. بماند که آیا این در باز ماند و ما توانستیم از آن استفاده کنیم یا نه، چون بحث دیگری است.»
پایان مرگ موقت پروژه عادیسازی
مهدی خراطیان معامله عادیسازی را سهضلعی متشکل از عربستان، آمریکا و اسرائیل توصیف میکند که عربستان مشروط به انعقاد یک پیمان دفاعی در تراز ناتو وارد آن شده است. وی در اینباره توضیح میدهد: «شرط بنسلمان برای عادیسازی با اسرائیل این بود که آمریکاییها با سعودیها وارد یک پیمان دفاعی الزامآور شوند، نه یک پیمان دفاعی عادی. سعودیها یک پیمان در تراز ناتو را میخواستند که در واقعیت نپذیرفتند و قرار شد این پیمان دفاعی در تراز پیمان آمریکا با کره و ژاپن امضا شود.»
اگرچه عملیات 7 اکتبر باعث شد تا معامله عادیسازی مدتی متوقف شود اما با کاهش التهابات سران سعودی بار دیگر تمایل خود برای پیگیری عادیسازی را ابراز میکنند. خراطیان معتقد است که مذاکرات عادیسازی اکنون درحال پیگیری شدن بوده و چالشهای نهایی شدن آن را اینگونه تشریح میکند: «مشکل الان نتانیاهو است که شروط را نمیپذیرد. کشورهای عربی و آمریکاییها بهشدت معتقدند که بدون طرح 2دولتی امکانپذیر نیست و سعودیها نمیخواهند آبرویشان را در این قضیه حراج کنند و معتقدند با این اتفاقات دیگر باید سراغ طرح 2دولتی رفت و نوار غزه هم باید زیر نظر تشکیلات خودگردان باشد و این تشکیلات کمکم باید به یک دولت تبدیل شود و شهرکهایی که در کرانه باختری ساخته شده، بهتدریج بیرون بروند یا محدود شوند و بههرحال طوری شود که یک دولت مستقل فلسطینی باشد که ضامنی باشد برای امنیت و آینده منطقه و مانع از این شود که این جنگ دیگر تکرار شود و کسی به بهانه آزادی قدس و احقاق حقوق فلسطینیان کاری مثل 7 اکتبر را انجام ندهد. اما نتانیاهو میگوید ما از بهر تا نهر را باید کنترل کنیم و جریان راستگرای افراطی هم همین نظر را دارد. اینجا ممکن است مانعی ایجاد شود که به نظر من موقتی است و بحث عادیسازی اتفاق میافتد. به نظر میرسد این مساله دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.»
پیروزی آمریکا در غزه شکست چین و روسیه در حوزههای ایندوپاسیفیک و یوروآتلانتیک را در پی دارد؟
آنطور که خراطیان در توییتر خود تشریح کرده است موفقیت آمریکا در نبرد فعلی غزه میتواند منجر به شکست چین و روسیه در درگیریهای حوزه ایندوپاسیفیک و یوروآتلانتیک شود. او چرایی این امر را اینگونه تشریح میکند: «اگر این جنگ به شکلی تمام شود که با سقوط حماس و نابودی آن به اتمام برسد، بههرحال نظم آمریکایی منطقه خاورمیانه با قدرتی به مراتب بیشتر از قبل تشدید خواهد شد. این از یک طرف به تشکیل کریدور آیمک کمک میکند و از طرف دیگر در منطقه خاورمیانه نظمی را برقرار میکند که بهنوعی حوزه یوروآتلانتیک را امتداد میدهد و از لحاظ اقتصادی و امنیتی بین ایندوپاسیفیک اتصال ایجاد میکند. این چیزی است که مطلوب آمریکاییهاست. اگر اینجا با پیروزی این اتفاق را مدیریت کنند در حوزه اوکراین و تایوان هم میتوانند کارهایی انجام دهند که درنهایت به ضرر چین و روسیه باشد؛ لذا بحث و مساله اساسی اینجا چین است. چین در جنگ غزه هم نشان داد با اسرائیل همراهی نمیکند و برعکس در همراهی با فلسطین موضعی اتخاذ کرد که بهنوعی برای اسرائیلیها و آمریکاییها حتی برخورنده و ناراحتکننده هم بود. در بدنه اجتماعی چین هم این مساله شدیدتر بود. در راس حزب یک عده خب محافظهکار هستند و سعی میکنند دل کسی را نشکنند اما به نحو روشنی مواضعشان بیشتر به سمت فلسطین بود تا اسرائیل. میخواهم بگویم که این نظم منطقه خاورمیانه حول محور یک نظم آمریکایی و برجستگی نقش اسرائیل در منطقه چیزی نیست که به نفع روسیه و چین باشد و در میانمدت میتواند هر دو کشور را بهشدت متضرر کند؛ البته در این میان روسها معاملاتی صورت داده و سعی کردند بالاخره نقشی برای خودشان در آینده منطقه تعریف کنند و کارهایی انجام دادند که بحثش مفصل است، مثلا پروژههایی که به نظر میآید با اماراتیها پیش میبرند، یا نقشی که در قفقاز و جنگ غزه ایفا میکنند نشان میدهد که آنها سعی میکنند این اتفاقات را مدیریت کنند. چینیها به نظر میآید که منفعلتر هستند و نگران از اینکه اگر آمریکاییها و اسرائیلیها از این عرصه خیلی محکم و قاطع بیرون بیایند، برایشان یک برگ منفی خواهد بود که میتواند به آنها آسیب بزند و آنها با قدرت بیشتری به سمت چین بروند. مجموعه اینها نشان میدهد که چینیها نگرانیهایی دارند، مخصوصا در قضیه بابالمندب شرکتهای چینی دارند از ناامنیها آسیب میبینند اما ساکت هستند، چون متوجه بودند که مشغولبودن و تضعیف آمریکاییها در این جنگ خاورمیانه برای آنها یک پوئن است و به همان نسبت هم اگر آمریکاییها موفق به مدیریت صحنه شوند و از این بحران سالم بیرون بیایند برای چین یک پوئن منفی است.
درگیر کردن ایران با شکافهای قومیتی در امتداد دکترین «پیرامون بنگوریون» تعریف میشود
خراطیان پس از اینکه اقدامات سیاسی رژیمصهیونیستی را در چهارچوب نسخه جدید «دکترین پیرامون بن گوریون» تقسیمبندی کرده رویکرد ایران را در صدد خنثی کردن روند درپیشگرفتهشده توسط غرب عنوان میکند. او در پاسخ به این سوال که نسخه جدید دکترین پیرامون بن گوریون چگونه تعریف میشود توضیح میدهد: «دکترین پیرامون بنگوریون زمانی که اسرائیل با کشورهای عربی مشکل داشت توسط «بنگوریون» و «الیاهو ساسون» مطرح شد. هدف طراحان این ایده این بود که از وزنه کشورهایی مثل ترکیه، ایران و اتیوپی استفاده کند برای اینکه خودش را در منطقه جا بیندازد و با اقلیتهایی مثل کردها ارتباط بگیرد یا پایی آنجا باز کند که موازنهای با اعراب ایجاد کند. این خلاصه آن ایده است؛ اما در نسخه جدید تغییر کرده. نسخه جدید، نسخهای معکوس و بهروزرسانیشده است. الان در نسخه جدید تلاش میشود با اعراب و مخصوصا با کشورهای حاشیه خلیجفارس که تخاصم مستقیمی با اسرائیل نداشتند روابط برقرار شود چون حوزه شامات مانند عراق، سوریه، لبنان و فلسطین هر کدام با اسرائیل درگیر بودند. پس از اینها نمیشد انتظاری داشت به بخش هستهای عراق از طرف اسرائیل حمله هوایی شود. مشخصا سوریه و لبنان و فلسطین که جنگیدند با مصر هم که سابقه درگیری تاریخی دارند اما با کشورهای حاشیه خلیجفارس فاصله داشتند و تهدید اسرائیل تهدید نزدیکی نبوده و میشود گفت کشورهایی مثل بحرین، امارات یا عربستان میخواستند به اسرائیل نزدیک شوند با این هدف که ایران را مهار کنند. پیمان ابراهیم در امتداد همین نسخه جدید دکترین جدید بنگوریون قابل تحلیل است که البته تا الان فراتر هم رفته و کشورهایی مثل آذربایجان و اقلیم کردستان هم باید در این چهارچوب تحلیل شوند. به شکل کلیتر تلاش برای نفوذ در آسیای میانه و کشیدن آنها به سمت اسرائیل باز در چهارچوب همین مساله قابل تحلیل است. قراردادن ایران ذیل ضربات شکافهای قومیتی و رشددادن ایده پانترکسیم در آذربایجان و پانکردیسم در کردستان یا پانعربیسم در مناطق عربی در امتداد همین ایده است.»
پس از 7 اکتبر عربستان موضعی بالاتر از قطر در مناسبات سیاسی با اسرائیل پیدا کرد
اگرچه عملیات طوفان الاقصی اجرایی شدن معامله عادیسازی را به تعویق انداخته و هزینههای زیادی را به رژیمصهیونیستی و حامیان آن تحمیل کرده اما عربستان سعودی یکی از بازیگرانی است که با دور کردن خود از فضای جنگ توانسته وضعیت سیاسی خود را در منطقه تا حدی حفظ کرده و همین حفظ موقعیت باعث شده تا برخی عربستان سعودی را در موضعی بالاتر نسبت به 7 اکتبر ارزیابی کنند. خراطیان دیدگاهش در اینباره را اینگونه شرح میدهد: «با 7 اکتبر قطریها به محاق رفتند. قطریها به واسطه اخوانی بودن حماس با این گروه ارتباط نزدیکی دارند و از این ارتباط به نفع روابطشان با اسرائیل هم بهره میبردند. اما بعد از 7 اکتبر حماس بهعنوان عنصر مخرب شناخته میشود و دیگر قطر نمیتواند نقش گذشته خود را ایفا کند. به نظر میآید که جایگاهشان تضعیف شده و الان اماراتیها و سعودیها هستند که برجسته شده و دارند جاپایی در پرونده فلسطین پیدا میکنند. پس از 7 اکتبر آنطور که باید جنگ پیش نرفت و بهموقع جنگ تمام نشد و غزه به یک ویرانه تبدیل شد، لذا در این شرایط سعودیها خودشان را در موضعی بهتر میبینند، چون بههرحال غزه باید بازسازی شده و این بحران انسانی که در غزه هست باید تمام شود. خود حماس یا تشکیلات خودگردان که نمیتوانند این کار را به خودی خود انجام دهند. اسرائیلیها هم که نمیتوانند، حتی آمریکاییها هم انگیزهاش را ندارند اما عربستان و امارات انگیزه زیادی دارند و با شروطی حاضرند این کار را انجام دهند تا جایگاه مهمی در آینده پرونده فلسطین پیدا کنند و البته ابزارهای فشار بیشتری نسبت به اسرائیل داشته باشند.»
موقعیت استراتژیک و توان موشکی جایگاه امنیتی یمن را ارتقا داد
پیش از اتفاقات 7 اکتبر، یمن بازیگری بود که در نبرد نظامی با عربستان تعریف میشد اما 7 اکتبر به لحاظ امنیتی جایگاه یمن را در افکار عمومی جهان ارتقا داده است. خراطیان چرایی این مساله را اینگونه توضیح میدهد: «درصد مهم و قابل توجهی یعنی حدود 13-12 درصد از تجارت دریایی کانتینری دنیا از منطقه بابالمندب عبور میکند. این یک اتفاق مهم است و به نظر میآید درصد مهمی از تجارت جهانی به بابالمندب وابستگی دارد. یمنیها به این دلیل که از لحاظ ژئواستراتژیک در یک جای بسیار سوقالجیشی قرار گرفتهاند و با توجه به اینکه توان موشکی قابل توجهی دارند و این توان را بومیسازی کردند و وارد جنگ آبراهها شدند، هم در افکار عمومی بینالمللی و هم در افکار عمومی عرب جایگاه متفاوتی پیدا کردهاند. این میتواند ایالات متحده آمریکا را مستقیما به چالش بکشد و واقعا ممکن است آمریکاییها نتوانند آنطوری که باید به انصارالله پاسخ دهند. درواقع بهخاطر آن جای ویژهای که دارند و از طرف دیگر بهخاطر یکدستبودن بخشی از یمن که از لحاظ اجتماعی تعداد حامیانشان بالاست و متفقالقول هستند که میخواهند جلوی اسرائیل و آمریکا بایستند، این مساله به آنها قدرتی میدهد که برای گروهی با این ابعاد، بسیار کمنظیر و شاید هم بتوان گفت بینظیر است. اما در جنگ غزه ضریب لازم را پیدا نکردند و تهران میتوانست با یکسری اقدامات کاری کند که انصارالله ضریب بیشتری از آنچه الان هست، پیدا کند که در آن صورت ممکن بود جنگ در همان ماه اول به اتمام برسد.»
اثرگذار بودن اقدامات یمن آمریکا را به واکنش واداشت
در چند ماهی که از تهدیدهای موشکی یمن علیه رژیمصهیونیستی گذشت، آمریکا به غیر از استفاده از سامانه پدافندی خود هیچگونه ابزار تقابلی دیگری را برای مهار یمن فعال نکرد. به محض اینکه جنگ بعد دریایی پیدا کرد و امنیت دریایی کشتیهایی که به سمت اسرائیل در حرکت بودند به خطر افتاد، آمریکا و انگلستان وارد میدان شده و اقداماتی را علیه یمن انجام دادند. اقداماتی که قطعا برای مهار یمن کافی نیست و برخی آن را صرفا با هدف بازگرداندن ثبات به بازار انرژی توجیه میکنند نه حمایت آمریکا از اسرائیل. خراطیان اگرچه درکی مطلق در اینباره را رد میکند اما اثرات تورمی در بازار انرژی را بیتاثیر ندانسته و معتقد است: «موشکهایی که انصارالله به اسرائیل شلیک میکرد، موشکهایی نبود که قابل رهگیری نباشد، یعنی میل ایالات متحده این بوده که بدون درگیرکردن مستقیم خود و همپیمانانش در منطقه، با حداقل هزینه تنش را کنترل کند. وقتی انصارالله موشک و پهپاد شلیک میکرد، توسط رزمناوهای آمریکایی یا بریتانیایی و متحدان آمریکا مثل اردن یا عربستان یا مصر قابل رهگیری بود لذا آن مواردی که موشک به ایلات برخورد کرد، بسیار محدود بودند و طوری نبود که اسرائیل را وارد آنپاسی کند که فشار غیرقابل تحملی به او وارد شود. بنابر این مصادره کشتیها یا هدف قراردادن آنها را در دستورکار قرار دادند که بحثی متفاوت بود. آمریکا در قالب سنتکام و ائتلافهای دریایی قبل از این تلاش کرده بود آبراههای بینالمللی را کنترل کند. در سند امنیت ملیشان هم صراحتا به بابالمندب و تنگه هرمز اشاره و تاکید کردهاند که ما به هیچ قدرتی اجازه نمیدهیم این آبراهها را تهدید یا ناامن کند. بههرحال از نظر اقتصادی آمریکا در وضعیتی است که میشود گفت تورمش مهار شده است اما عواملی مثل این قضیه، تورم یا بازار نفت را تحریک میکند لذا آمریکاییها تلاش کردند جلوی این قضیه را بهنحوی بگیرند و چارهای جز ورود مستقیم نداشتند.»
نیاز بایدن به حمایت مالی الیگارشهای صهیونیست در انتخابات مانع اعمال فشار برای آتشبس در غزه
این کارشناس حوزه سیاسی در ادامه به این سوال که چرا با وجود اینکه تداوم جنگ رژیمصهیونیستی را متضرر میکند و عادیسازی را هم به تعویق میاندازد، آمریکا برای رسیدن به یک آتشبس بر رژیمصهیونیستی اعمال فشار نمیکند؟ اینگونه پاسخ میدهد: «آمریکاییها پشت صحنه فشار میآورند اما مشکل نتانیاهو و بایدن هستند. بایدن از یک طرف به دلیل انتخابات سال بعد کشورش نمیخواهد اینطور دیده شود که حزب دموکرات و کاخ سفید تحت رهبری او پشت اسرائیل را خالی کرده، یعنی نمیخواهند این مساله در بین افکار عمومی و در میان الیگارشهای صهیونیستی که نقش حامیان مالی کاندیداها را بازی میکنند، اینطور دیده شود که حزب دموکرات باز هم در دقیقه 90 پشت اسرائیل را خالی کرد، لذا به نتانیاهو فشار میآورند که جنگ را جمع کند اما اگر کار به این نقطه برسد که نتانیاهو بگوید من نمیخواهم، آمریکا قصد ندارد که فشار بیاورد که این حس تقویت شود. بهنوعی دنبال یکجور سیاستهای کج دار و مریز هستند که نتانیاهو با فشاری که از سوی اپوزیسیون احساس میکند، بهخصوص گالانت و لاپید و بالاخره از جانب افکار عمومی داخل اسرائیل و دادگاههای بینالمللی که علیه او در جریان است و... ، خودش کنار بکشد و گالانت جایش را بگیرد و طرحهایی که درباره مذاکرات و طرح دودولتی مدنظر است، پیش برود. نمیگویم لزوما گالانت موافق طرح دودولتی مدنظر کاخ سفید یا سعودی یا امارات است اما بههرحال از نتانیاهو قطعا انعطافش بیشتر است. بایدن در تلاش است برای فضای انتخاباتی 2024 لابیهای صهیونیستی را علیه خودش تحریک نکند. این امر اقتضا میکند از حمایت اسرائیل کنار نکشد و طوری به نظر نرسد که آمریکا اسرائیل را تنها گذاشته است. از طرف دیگر هم دوست ندارد موج جنگ وارد کمپین انتخاباتیاش شود و دارند تلاش میکنند در ماه ژانویه که در آن هستیم یا احتمالا در ماه فوریه جنگ به یک نقطه اتمام برسد و بعد از آن هم به شکل ایدهآل دوست دارند تا ماه ژوئن بحث عادیسازی انجام شود و یک معامله بزرگ صورت گیرد و بازسازی غزه و طرح دودولتی و ابرمعامله سهجانبه اتفاق بیفتد که هم دستاوردی برای بایدن در کمپین انتخاباتیاش در رقابت احتمالی با ترامپ باشد و هم اینکه لابی صهیونیستی را علیه وی بسیج نکند که طرف ترامپ رفته و بایدن را زمین بزنند.»