حمید ملکزاده، پژوهشگر اندیشههای سیاسی: متنهایی که عموما نشر نگاه معاصر با ترجمه سهیل صفاری به بازار کتاب ارائه داده، فارغ از داوری ما درباره کیفیت ترجمه وی، از این ویژگی اساسی برخوردار است که نسبت مشخصی با مسائل مربوط به سیاست را بهشکلی سرراست مطرح کردهاند. مقایسه این متون با آنچه پیش از این مورد علاقه ناشران و جماعت کتابخوان ایرانی بوده است میتواند معیاری برای ادعای نویسنده باشد. مجموعههای متعدد کتابهای کوچک که عموما با ادعای «مقاومت در مقابل سترونی آکادمی» و «دخالتگری مستقیم در سیاست» منتشر میشوند معمولا حاوی متنهایی پیچیده درباره موضوعاتی بسیار تخصصی و نزاعهای تاریخی در سیاست غربی هستند که مطالعه آنها به دانشی پیشزمینهای و آشنایی با روششناسیهای خاص در فلسفه و سیاست نیاز دارد. این کتابها علیرغم ادعاهایشان بیش از پیش به ناتوانی خوانندگانشان از بهدست آوردن فهمی مشخص درباره سیاست و عمل سیاسی منتهی میشوند. کتابهایی که برای خوانده نشدن، فهمیده نشدن و تکرار شدن در گفتوگوهای دوستانهای بهکار میروند که بناست متفاوت باشند. به همه اینها اضافه کنید کلاسهایی با ادعاهای مربوط به آکادمی موازی که آرزو دارند یا شاید بهتر است بگویم خیال میکنند، چیزی متفاوت از مناسبات آکادمیک برای عمومی کردن دانش و وارد کردن آن به زندگی روزمره مردم را اجرا کنند و درنهایت به نمونههای مبتذلی از بیماریهای موجود در آکادمی تبدیل میشوند تا تنها کالای تازهای به کالاهای خریدنی در بازار دانش افزوده باشند و درنهایت زندگی عمومی مردم را از ریخت میاندازند و دانش و عمل سیاسی را بهطور همزمان از چیزی که میتوانستند باشند منحرف میکنند. کارهایی که نشر نگاه معاصر اینروزها با ترجمه صفاری وارد بازار میکند از این مزیت اساسیتر نیز برخوردار است که مترجم این کارها علیرغم رشته تحصیلیاش هرگز افاضات بیدلیلی مانند «مقدمه مترجم»، «یادداشت دبیر فلان»، «تفسیر آنطوری از بایستههای اینطوری در فلان متن» و از این دست را در خود ندارند. افاضات مترجمانی که معمولا بدون صلاحیتهای لازم برای نوشتن یک مقدمه به ترجمهشان دست به قلم میبرند. این دسته از مقدمهها عموما متنهایی یکسان، با زبانی «بدون دلیل پیچیده» و تفاسیری «دلبخواهی» را تولید میکنند تا توضیح بدهند که چرا مقدمه نوشتن کار نادرستی است و از این جور دلمشغولیهایشان را به خواننده منتقل میکنند. در مقابل این تلاشهای زینتی در بازار ترجمه کتاب در سالهای اخیر، سهیل صفاری متون اصلی و مناسب برای اندیشیدن درباره سیاست را به خوانندگان فارسیزبان ارائه میدهد تا شاید در مواجهه با متونی تاثیرگذار در اندیشه و عمل سیاسی امکان بهدست آمدن درکی شخصی برای خواننده با هر سطحی از دانش تاریخی و سیاسی درباره سیاست را فراهم آورده باشد. در این نوشتار من سعی خواهم کرد درباره کتاب «سرچشمههای فاشیسم» اثر فیلسوف فاشیست ایتالیایی، جیوانی جنتیله مطالبی را بنویسم. این کتاب برای اولینبار در سال 1391 و توسط نشر نگاه معاصر به فارسیزبانان ارائه شده است. من سعی خواهم کرد به بهانه معرفی این کتاب مباحثی را درباره فاشیسم و از زبان فیلسوف ایتالیایی برای خوانندگانم مطرح کنم.
فاشیسم چیست؟
این پرسشی است که درست از لحظه پیروزی دولت فاشیستی در ایتالیا مطرح شد و هنوز تلاشهای زیادی برای ارائه دادن یک پاسخ مشخص به آن، از منظرهای گوناگون سیاسی و نظری جریان دارد. آنتونیو گرامشی شاید مناسبترین توضیح درباره چیستی فاشیسم را در روزهایی که درون زندان فاشیستها بود ارائه داده باشد. از نظر گرامشی «بحران دقیقا ناشی از این حقیقت است که کهنه درحال مرگ است و نو نمیتواند متولد شود. در همین فاصله است که انواع پدیدههای گوناگون و مختلف پدیدار میشوند.» (جول، 1388: 64) فاشیسم یکی از این پدیدههای گوناگون بود. یک جور فرزند ناخواسته تاریخی که علیه لیبرالیسم و سوسیالیسم بهطور همزمان اعلام موضع کرده بود اما نه امکان فرا روی از آنها را داشت و نه میتوانست درکنار خودش تحملشان کند. فرزندی ناخواسته که پدر، مادر و دیگر خواهران و برادران خودش را میبلعید یا به سکوت وا میداشت. نیروی سومی «که میان سرمایهداری و کمونیسم قرار گرفته و برای ایجاد جامعهای جدید طراحی شدهاست.» (تورلو، 1384: 3) این جامعه جدید و انسان تازهاش موضوعاتی بودند که جیوانی جنتیله در سرچشمه و دکترین فاشیسم سعی کرده بود به چیستی آنها بپردازد. در اینجا من، فارغ از همه صورتبندیهای گوناگون از فاشیسم و تحلیلهایی که درباره آن شده است،2 قصد دارم به پاسخهای گرامشی درباره چیستی این جامعه جدید و انسان مطلوب مورد نظر آن بپردازم. برای این کار و قبل از هر چیز به این نکته اشاره میکنم که «فاشیستها بهدنبال ایجاد یک جامعه ملی بسیج یافتهاند که در آن همه اقشار مردم بیوقفه عشق خود را به رژیم ابراز دارند، و در آن «انسان نوین فاشیستی» کمال خود را در خدمت به رژیم جستوجو کند.» (پاسمور، 1393: 43)
جامعه فاشیستی
«فاشیسم یک [نظام سیاسی] مدرن است که بر حمایت تودهای از رهبری کاریزماتیک مبتنی است.» (کوگان، در 1969: 15) جامعهای که بر وحدتی سیاسی حول اصل دولت بنیان گذاشته شده است. دولتی که خودش را در رهبری کاریزماتیک بیرونیت میبخشد. بدینترتیب جامعه فاشیستی یک روح زنده بهحساب میآید که خودش را به وساطت دولت بیرونیت بخشیده و در جنگ اراده خاص خودش را بهعنوان یک هستی برخوردار از حیات نشان میدهد. جامعه فاشیستی یک وحدت فعال در نیروهایی است که دولت را به جلو پیش میبرد، بنیان و اصل وحدت بخش به این جامعه دولتی است که فراتر از هر چیز بهجای اعضایش میاندیشد، تصمیم میگیرد و خودش را در جنگ بیرونیت میبخشد. جامعه فاشیستی یک جور ایمان درحال عمل کردن از طریق دولت است؛ چراکه «هیچ زندهای در روحی که میلی به تجلی ندارد و حقیقت وجودی خود را بیان نمیکند، با دیگران نمیجوشد، خود را با انرژی برخاسته از همکاری قوت نمیبخشد، از زندگی جمعی گریزان است و حیات اخلاقی را با دیگران شریک نمیشود، وجود ندارد. هر ایمانی، مردم را همبسته میسازد.» (جنتیله، 1391: 69) و ایتالیا برای اینکه از حیاتی که شایسته مردم است برخوردار باشد، باید بتواند بهعنوان یک هستی و اراده در جهانی که درون آن قرار گرفته است، عمل کند. در جامعه مورد نظر فیلسوف فاشیست «سیاست بر همهچیز محیط است، همچون اخلاق که از اتفاق و به شیوهای مشخص، با سیاست اینهمانی پیدا میکند.»(جنتیله، 1391: 51) لذا سیاست، و به این ترتیب جامعه تبدیل به چیزی اخلاقی میشود. در فاشیسم شهروندی یکجور عضویت در فرقهای مذهبی است. جامعه فاشیستی بر مناسکی مشخص که همه زندگی فردی را به نفع امر والای اخلاقی، دولت، متصل میکنند استوار شده است. «برای فاشیسم، دولت و فرد یکی هستند، یا بهتر، شاید، «دولت» و «فرد» دو ترمی هستند که در یک هم نهاد (سنتز) ضروری از هم تفکیکناپذیر است.» (جنتیله، 1391: 42) به این ترتیب جامعه فاشیستی چیزی نیست جز دولت فاشیست. برای جنتیله این دولت- جامعه فاشیستی پاسخی است که به مشکل تاریخی موجود در نظام سیاسی ایتالیایی داده میشود. مساله دولت واحد ملی یا شاید بهتر باشد بگوییم مساله شکلگیری چیزی به اسم ملت در ایتالیا که بهنظر میرسد «ضروریترین شرط لازم برای تحقق آن در نگاه جنتیله» یک دولت حقیقی، با قوانین مورد احترام، با اقتداری برای ایجاد این احترام، با لیاقتی که آن اقتدار را مشروع سازد.» (جنتیله، 1391: 23-22) بوده باشد. این تصور از ملت بهعنوان یک وحدت سیاسی که خودش را در دخالتگری در جنگ تعین میبخشد ایدهای عمیقا مطلقگرایانه است. جنتیله به هیچ عنوان از تایید کردن این اصل خودداری نمیکند. برای او «نکته نخست که باید در تعریف فاشیسم تثبیت شود، ماهیت مطلقگرای دکترین آن است که خود را نهتنها به نظم سیاسی و جهتگیری ملت که با اراده، اندیشه و احساس آن مرتبط میداند.» (جنتیله، 1391: 37) جالب است بدانیم که ادعای دموکراسی فاشیستی در آرای فیلسوف ایتالیایی دقیقا بر همین اصل اجتنابناپذیر فاشیستی استوار شده است؛ دولت فاشیست دقیقا به اعتبار مطلق بودنش، دموکراتیک است و میتواند ادعا کند که از بالاترین سطح دموکراسی برخوردار است. اگر این ایده را پذیرفته باشیم که دولت فاشیست روح جاری و حیات زنده یک ملت است که درحال عمل کردن در جهان است، آنگاه میبینیم که «دولت فاشیست دولتی مردمی است و بر این منوال دولتی دموکراتیک به بهترین وجه. رابطه آن با فرد، رابطه بین دولت و این یا آن شخص نیست، بلکه با شهروند است. هر شهروند رابطهای را با دولت به اشتراک میگذارد که چنان خصوصی است که گویا دولت تنها برای او ساخته شده است. از اینرو این ساختار محصول خودآگاهی هر فرد، و بالطبع تودههاست که قدرت دولت در آن شکل میگیرد.» (جنتیله، 1391: 45) میبینیم که دولت فاشیستی بهعنوان یک وظیفه، یک روح مطلق بیرونیتیافته در دولت در اندیشه جنتیله صورتبندی شده است. این روح مطلق برآمده از مجموعهای از انسانها و برسازنده انسانهای تازهای است که درباره ویژگیهایشان در بخش بعدی این نوشتار صحبت خواهیم کرد.
فاشیسم و انسانهای مورد نظرش
در میان مجموعه گستردهای از تحلیلها درباره فاشیسم، تحلیلهای روانشناختی قرار دارند. این تحلیلها سعی میکنند نشان دهند که انسانهای حامی فاشیسم از چه مجموعهای از ویژگیهای روانی برخوردارند، آنها همچنین سعی کردهاند براساس رهیافتهای روانشناختیشان ریشههای روانی شکلگیری انسان فاشیست را مورد بررسی قرار دهند. مهمترین استدلال این دسته از مطالعات روانشناختی بر این باور استوار شده است که «تحلیل روانشناسانه زنان و مردان در همه ردههای سنی و در همه کشورها و همه طبقات اجتماعی نشان میدهد که بههمتنیدگی3 ساختار اجتماعی-اقتصادی با سازمان جنسی4 و بازتولید ساختاری آن در چهار یا پنج سال اول زندگی صورت میپذیرد. کلیسا تنها این کارکرد را در ادامه زندگی دنبال میکند. بنابراین میل به دولت تمامیتخواه در خانواده تمامیتخواه ریشه میگیرد. [این شکل از خانواده] به کارخانهای تبدیل میشود که ایدئولوژی و ساختار دولت در آن صورتبندی میشوند.» (Reich،1973: 30) به بیان بهتر، انسانی که در جریان تربیت و درون مناسبات خانوادگیاش به موجودی پیرو و بیاراده تبدیل شده باشد، بیش از هر انسان دیگری مستعد در افتادن به دام آرامشی است که بهنظر میرسد در دولت فاشیستی در ازای مستحیل شدن فرد در دولت به او وعده داده شده است. مسالهای که بهنظر میرسد فیلسوف ایتالیایی بهطورکلی با آن مخالف باشد. برای جنتیله انسان فاشیست، موجود آگاه و توانمندی است که توانمندی و ارادهاش را به خدمت امر والاتری درمیآورد تا در ساحت اخلاقی آن به آزادیای که هر انسانی شایسته آن است، نایل آید. برای جنتیله «انسان محترم است. چرا؟ چون هر انسان روح است و از این رو ارزش ناب دارد. چیزها وسایلند. انسان هدف است. تازه، زندگی شهروند وقتی قوانین پدری مطالبهاش میکند، باید که تقدیس شود.» (جنتیله، 1391: 78) فهمی که جنتیله از انسان مورد نظرش ارائه میدهد نسبت مشخصی با فهمی عمیقا سیاسی شده، بهمعنای فاشیستی کلمه، از زندگی دارد. برای وی «زندگی آنچه هست، نیست، بلکه آن است که باید باشد؛ و تنها آن زندگیای ارزش زیستن دارد که باید باشد، با همه رسالتها و دشواریهایش. (جنتیله، 1391: 18) براساس این اصل انسان موجودی مکلف است و زندگی جریان به سرانجام رسانیدن این تکلیف. تکلیف انسان چیزی نیست جز قرار گرفتن در خدمت والاترین هستی اخلاقی موجود، دولت، که خود عین زندگی است. انسان مکلف بیرون از دولت فاقد هستی است. بهعبارت دیگر «بیرون دولت هیچ چیز نیست.» (جنتیله، 1391: 60) براساس این فهم از زندگی در جنتیله «فرد، یک قانون، یک هدف دارد که بهواسطه آن ارزش مناسب خود را کشف میکند و برای آن ارزش، فداکاری ضروری است، با چشمپوشی از آسایش و منافع فردی، و در صورت نیاز جان خود [برای رسیدن به هدف...].» (جنتیله، 1391: 18) در این فهم از زندگی، انسان مکلف که اعتبار زندگیاش را در تلاشی که برای ادا کردن وظیفهاش بهدست میآورد، انسانی ضرورتا سیاسی است. در فهم جنتیلهای از فرد، آنطور که مدنظر اوست «انسان سیاسی کسی است که یک دکترین اخلاقی، مذهبی و فلسفی دارد.» (جنتیله، 1391: 36) این انسان سیاسی از یک شخصیت خاص خودش برخوردار است. درست مثل هر عضو در یک ارگانیسم زنده، این فردانیت ویژه تنها در ارتباطی که با تمامیت ارگانیسم مورد نظر برقرار میکند، معنای خودش را پیدا میکند. درست همانطور که دست جدا از بدنی که به آن تعلق دارد یک لاشه بدون مصرف است فرد جدای از این نظام اخلاقی، مذهبی و فلسفی عینیت پیدا کرده در دولت فاقد هر ارزشی است؛ و حتی میتوانیم بگویم فاقد هستی است. فیلسوف ایتالیایی بی اینکه کمترین تردیدی از خود نشان بدهد اعلام میدارد که «آمادهایم اذعان کنیم شخصیت ما، بهطور تجریدی، اختصاصی است لیکن بهلحاظ «عینی» خود را در شکلی از همگانیت تحقق میبخشد که در هر مرحلهای، ملی است.» (جنتیله، 1391: 106) بنابراین در اینجا باز با این مساله مواجه میشویم که در فاشیسم «دولت و فرد از یک قماشند. هنر حکومت آن است که این دو ترم را چنان با هم آشتی دهد که پیشینه آزادی در تطابق با آن فراهم آید. بیشینه آزادی مقارن با بیشینه نیروی دولت است.» (جنتیله، 1391: 89) همه اینها نهایتا به اینجا خواهد رسید که «انسان که حقیقیترین ارادهاش اراده دولت است با سنتز آزادی و اقتدار- که هر یک بر دیگری اثر میگذارد تا درنهایت پیشرفت دولت میسر شود- از طریق چنان ارادهای بهآرامی مسائل مذهبی و اخلاقی خود را حل میکند.» (جنتیله، 1391: 48)
همه اینها میتواند در معنای ایدهآلش تصور مثبتی از پیوند ارگانیک هرکدام از ما با آنچه که ما و ارادهمان را بیرونیت میدهد در مخاطب، و مخصوصا در یک دوره بحران اجتماعی ایجاد کند که احساس عمیق جداافتادگی در میان مردم ایجاد شده است. احساسی از شور مذهبی برای پیوند هرچه بیشتر با احساس وحدتی که دولت منادی آن میشود. همین احساس و اشتیاق برآمده از نیاز به چیزی بودن است که نیروبخش جنبشهای فاشیستی در همه دورههای تاریخی بوده است. اما شاید چیزی که بیش از هر چیز این ادعاهای بهظاهر نظری در جنتیله را بهچالش میکشد این مساله اساسی باشد که «یک جنبش اجتماعی در یک دموکراسی مبتنیبر آرای تودهها، بهمنظور حمایت از [صاحبان] منتفع ریشهدار قدیمی، باید [بتواند] تودهها را به خود جلب کند.» (وایس، 1380: 39)
پینوشت
1. برای بهدست آوردن یک گزارش مختصر، اما کامل از طبقهبندی تفسیرهایی که درباره فاشیسم ارائه شده است میتوانید به:
پاسمور،کوین (1393) فاشیسم، علی معظمی. نشر ماهی رجوع کنید.
2. Interlacing
3.sexual structure
منابع
-پاسمور، کوین(1393) فاشیسم، علی معظمی. نشر ماهی.
-تورلو، ریچارد(1384) فاشیسم، باقر نصیری. مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.
-جنتیله، جیوانی(1391) سرچشمهها و دکترین فاشیسم، سهیل صفاری، نشر نگاه معاصر.
-جول، جیمز(1388) گرامشی، محمدرضا زمردی. نشر ثالث
-وایس، جان(1380) سنت فاشیسم، عبدالمحمد طباطبایی یزدی، هرمس.
-…(1969)The Nature Of Fascism, Edited By: S. J. Woolf. vintage books. New York.
-Reich,Wilhelm(1973)the mass psychology of fascism, Vincent R. carfagno. Doubleday Canada Ltd.