فرهیختگان: بسیاری از تحلیلگران معتقدند عملیات 7 اکتبر فلسطینیها، واکنش به اقدامات رژیمصهیونیستی در سالهای اخیر بوده است. توقف یکدههای مذاکرات بین طرفین، ادامه شهرکسازیها در کرانه باختری و حتی سخن از الحاق این منطقه به سرزمینهای اشغالی، اسرا و شهدایی که روزانه به تعداد آنها اضافه میشوند دستبهدست هم داد تا فلسطینیها در روزگاری که هیچ گزینه دیگری پیشرو ندارند بین مرگ و مبارزه دومی را انتخاب کنند. اگرچه در هفتههای اخیر و پس از این جنگ تحلیلگران تنها راهحل موجود را راهکار دودولتی عنوان کردند اما نظرسنجیها چه در سمت فلسطین و چه رژیمصهیونیستی نشان میدهد که افکار عمومی مخالف این راهکار است. این مخالفت در طرف صهیونیست با رای به احزاب راستگرا و روی کار آمدن یک کابینه افراطی خود را به نمایش گذاشته است. درباره اینکه راهکار 2 دولتی چیست و آیا روی زمین این ایده قابل تحقق است با منصور براتی، کارشناس مسائل اسرائیل به گفتوگو نشستیم. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
قضیه فلسطین از ابتدا با «راهکار 2 دولتی» آغاز شد بهگونهای که براساس طرحهای سازمان ملل مانند آنچه در قطعنامه 181 مجمع عمومی این نهاد به تصویب رسید، قرار بر تقسیم فلسطین میان ساکنان اصلی این سرزمین و یهودیان بود. با این حال چنین طرحی علیرغم برخی اقدامات مانند ایجاد تشکیلات خودگردان برای نیل به تشکیل کشور فلسطینی، هیچگاه به موفقیت نرسید. این عدم موفقیت میتواند دارای سه عامل باشد؛ مخالفت فلسطینیان، عدم رغبت رژیم و متحدان قدرتمندش. از نگاه شما این سه عامل چه وزنی در شکست راهکار 2 دولتی داشته است؟ (عامل اصلی کدام است)؟
قبل از روند موجهای مهاجرتی، شاهد این هستیم که اکثریت در اختیار فلسطینیهاست و کمکم این اکثریت بههم خورد و تعداد یهودیها زیاد شد. حکومتی که از 1920 تا 1947 در فلسطین با عنوان حکومت قیمومیت بریتانیا حاکم بود، زمینه مهاجرت یهودیان از مناطق مختلف اروپا و روسیه را به فلسطین فراهم کرد. در این برهه حدود 800 هزار یهودی به فلسطین مهاجرت کردند. زمانی که تعداد یهودیها زیاد میشود، کمکم درگیریهایی بین فلسطینیها و یهودیها بهوجود میآید. در چند مرحله انگلیسیها مجبور به مداخله میشوند ولی هر دفعه بهنفع یهودیها اعمال نفوذ میکنند. کمکم این زمینه بهوجود میآید که حالا که یهودیها دارند به فلسطین میروند و تعداد یهودیها زیاد میشود چه کنیم؟ پاسخ روشن است! بیاییم برای اینها کشوری درست کنیم که مال اینها باشد و دیگر با عربها نجنگند. یک تکهاش را به اعراب و یک تکهاش را به یهودیها بدهیم. قبل از آن، دو طرح بهصورت همزمان مورد بررسی قرار گرفت؛ یکی طرح کشور واحد دوملیتی عرب- یهودی و دومی طرح تقسیم فلسطین به دو کشور یهودی و عربی بود. نهایتا طرح تقسیم رای آورد. اتفاقا ایران آن زمان طرفدار طرح یک دولت دوملیتی فدرال بود.
درنهایت طرح تقسیم فلسطین در مجمع عمومی سازمان ملل طرح به تصویب رسید. فلسطینیها با این تصور که قدرت زیادی دارند و عربهای اطرافشان هم قدرت زیادی دارند، به فکرشان هم نمیرسید در سالهای بعد چنین تغییری در موازنه قدرت بهوجود بیاید و یهودیها بتوانند قدرتمند شوند. برای همین وقتی که طرح تقسیم فلسطین مطرح شد کلا با آن مخالفت کردند. دولتهای عربی هم آن زمان احساس میکردند خیلی تفاوتی هنوز بهوجود نیامده بین این کشورها و دولتها و ارتشهای عربی خیلی همبستگی دارند، یعنی تشکیل شدن دولتهای ملی و دولت- ملتهای عرب در این منطقه بینشان خیلی فاصله نینداخته بود و خیلی همدلانه به موضوع نگاه میکردند. به همین دلیل نیز آنها اعلام استقلال اسرائیل را رد کرده و به صهیونیستها اعلام جنگ کردند. در سال 1948 جنگ آغاز شد؛ جنگی که دوطرف اسامی متفاوتی بر آن میگذارند. عربها و فلسطینیها به آن «نکبت» میگویند چون در آن شکست خوردند و اسرائیلیها هم به آن «جنگ استقلال» میگویند که باعث شد استقلال بهدست بیاورند. بهدلیل بروز جنگ، تقسیمبندیای که سازمان ملل کرد بههم خورد و عملا آن طرح هیچ وقت اجرایی نشد. یعنی 55 درصد فلسطین برای دولت یهودی و 45 درصد برای دولت عربی هیچ موقع اجرایی نشد. از همان موقع در سال 1948 اسرائیلیها جلوتر آمدند و با جنگ، مناطق بیشتری را تصرف کردند تا صرفا غزه و کرانه باختری و قدسشرقی از فلسطین باقی ماند. اساسا از سال 1948 تا حوالی 1973 با مناقشه عربی- اسرائیلی روبهرو میشویم. اما از این زمان به بعد دیگر مناقشه عربی- اسرائیلی که از 1947 شروع شده بود، رنگ میبازد و رفتهرفته به مناقشه فلسطین- اسرائیل تبدیل میشود. یعنی اول مناقشه عربی- اسرائیلی است و کمکم تبدیل میشود به مناقشه فلسطین- اسرائیل. به عبارتی اهمیت موضوع برای سایر کشورهای عربی از بین میرود.
راهکار 2 دولتی تا دهه 1990 که دوطرف شروع به مذاکره میکنند و توافق اسلو رقم میخورد، خیلی جدی نبود. بعد از توافق اسلو هم موانع زیادی برای نهایی شدن راهکار دودولتی و صلح نهایی بهوجود میآید تا هیچوقت این راهکار محقق نشود. این موضوع دلایل مختلفی دارد. اولا خود صهیونیستها کارشکنی کردند. برخی از گروهها، اگر یک امتیاز میدادند، امتیاز بعدی را نمیدادند و نمیگذاشتند اجرایی شود. مثلا قرار بود که دولت مستقل فلسطینی در مرزهای 1967 به پایتختی قدس شرقی و با حق بازگشت فلسطینیهای آواره تشکیل شود. اسرائیلیها هم باید اکثر شهرکهای غیرقانونی خودشان را از کرانه باختری جمع میکردند. آنها نهتنها این کار را نکردند، بلکه اجازه ندادند آوارگان فلسطینی برگردند. حتی شهرکها را هم جمع نکردند و درنهایت اجازه ندادند دولت مستقل فلسطینی تشکیل شود. امروزه در خاک کرانه باختری، 120 شهرک ساختند و 750 هزار نفر جمعیت صهیونیست را در آن منطقه ساکن کردند. به عبارت سادهتر خودشان مبانی صلح را از بین بردند.
طرف فلسطینی هم در این وضعیت بیتقصیر نبود. از ابتدا با موجودیت اسرائیل مخالف بوده و معتقد بودند سرزمینشان دارد غصب میشود. بعد از اسلو فلسطینیها به دو دسته تقسیم شدند. دسته اول همان گروه فتح است که تشکیلات خودگردان بعدی را تشکیل میدهد و دسته بعدی میشود گروههای مقاومت حماس و بعدا هم جهاد اسلامی. مثلا در سال 2005 که اسرائیل از غزه و کرانه باختری خارج شده، حملات موشکی به اسرائیل شروع میشود تا خیلی از راستگراها و تندروهای صهیونیست زیرآب این توافق را بزنند و بگویند که ما آمدیم از غزه خارج شدیم و جوابمان حمله موشکی شد. بنابراین هر سه عاملی که در سوال مطرح شد، مهم است. مخالفت فلسطینیها؛ عدم رغبت رژیمصهیونیستی و متحدانش، البته موانعی که اسرائیلیها در طول این مدت تراشیدند، اثر سنگینتری در این قضیه داشت.
در قضیه تشکیل فلسطین، یهودیان با حملات خود برخلاف طرحهای سازمان ملل سرزمینهای بیشتری را اشغال کرده و همزمان دست به ترور مقامات بینالمللی و مبارزه با دولت و ارتش انگلیس زدند. آنچه در سال 1948 منجر به عدماشغال کامل سرزمین فلسطین شد، مقاومت نسبی فلسطینیان و کشورهای عربی بود. این مساله میتواند عمق مخالفت صهیونیستها با تقسیم فلسطین را نشان دهد و اینکه چگونه آنها برای تسریع در تشکیل رژیم از یکسو و اشغال کامل فلسطین علیه متحدان اصلی خود نیز دست به اسلحه بردند. توسعهطلبی ارضی صهیونیستها در ابتدا و تداوم آن در ادامه نشان میدهد آنها علیرغم وجود موافقان راهکار 2 دولتی در جامعه خود، تقریبا بر سر عدم تقسیم، اجماع پیوستهای داشتهاند که این اجماع بعضا با فشار راستگرایان از جمله در قالب ترور به دست آمده است؛ چه دلایل و شرایطی صهیونیستها را به این اجماع رسانده است؟
اجماعی که شما میگویید بر سر عدم تقسیم بهوجود آمده، رفتهرفته و در طول زمان بهوجود آمد. وقتی که چهار جنگ بین عربها و اسرائیلیها شکل گرفت و اسرائیلیها مدام پیشروی کردند، آنها به این نتیجه رسیدند که باید این زمین را حفظ کنند. عمده پیشرویهای اسرائیل در جنگ 1967 اتفاق افتاد که سه برابر مساحت اسرائیل بیشتر شد. در هر کشوری بهدلیل ناامنی و خلأ امنیت ناشی از جنگ، تمایل به جناح راست بیشتر میشود. اصولا جنگ و ناامنی گرایش به جناح راست را بیشتر میکند. نکته دوم این است که چپگراها در رژیمصهیونیستی که همیشه نوید صلح را میدادند، نتوانستند هیچوقت این توافق را نهایی کنند. به همین دلیل بخشی از جامعه که چندینبار در اسرائیل به چپها رای داده، کمکم ناامید شده و به این جمعبندی رسیده که چپها نمیتوانند صلح و توافق نهایی داشته باشند، در عین حال امنیت اسرائیل را هم نمیتوانند تامین کنند. ما به این چپها رای میدهیم که بروند صلح کنند. صلح که نمیتوانند کنند، بلکه امتیازاتی میدهند که باعث تضعیف رژیمصهیونیستی میشود و طرف مقابل هم به اسرائیل حمله موشکی میکند. مساله دیگر در این بین نگاه حداکثرگرایانه یا ماکسیمالیستی جناح راست به ارض موعود برخلاف نگاه حداقلگرایانه چپهاست. این تضاد نگاهها بهصورت تاریخی از زمان تاسیس اسرائیل وجود داشته است. حتی از قبل تاسیس اسرائیل اینها در مجلسی که قبل از تاسیس اسرائیل داشتند، دو دسته شدند: «گروه صهیونیستها و صهیونیستهای تجدیدنظرطلب». صهیونیستهای چپگرا مثل بن گوریون، موشه شارت و بعدا گلدا مایر که نگاه کارگری دارند. این نگاه متعلق به عمده موسسان اسرائیل است. دسته دوم مثل مناخیم بگین یا اسحاق شامیر یا در سالهای بعد نتانیاهو در قالب صهیونیستهای تجدیدنظرطلب معنا پیدا میکنند. چون گروه اول اکثریت را تشکیل میداد و بیشتر بودند، به صهیونیست معروف شده و جریان اصلی شدند. دسته دوم که در حاشیه آنها بودند، تجدیدنظرهایی در دیدگاههای دسته اول کرده بودند. مثلا دسته اول میگفتند ما دولت اسرائیل را در همان محدوده مصوب تشکیل خواهیم داد و بیشتر از آن را نمیخواهیم. همان چیزی که اروپاییها به ما دهند بس است. این راستگراها مقداری حداکثرگرایانهتر نگاه میکردند و میگفتند ما باید کل فلسطین را بگیریم.
مساله بعدی این است که اینها رفتهرفته این گزاره را در ذهن جامعه نهادینه کردند که ما در جنگ جانمان را گذاشتیم و این سرزمینها را فتح کردیم. پس چرا باید پس بدهیمشان؟ وقتی که چهار بار با ما جنگیدند یعنی باز هم با ما میجنگند. بنابراین ما حتی اگر بپذیریم که مرزهای ما همان مرزهای 1967 یا 1948 است، نیاز داریم مناطقی فراتر از این مناطق نزدیک مرزها در اشغال خودمان نگه داریم و دو نوع مرز برای خودمان تعریف کنیم. یکی مرزهای 1967 که مرزهای واقعی ماست. دسته دوم مناطقی فراتر از محدوده 1967 را در اشغال خودمان تحت عنوان «مرزهای قابل دفاع» نگه میداریم. باید این مناطق در اشغال ما باشد که بتوانیم از آن مرزهای اصلی دفاع کنیم و نگذاریم دشمن به آن مرزها برسد. بنابراین در دکترین امنیتی اسرائیل از همان سالهای اول تاسیس این برداشت بهوجود میآید که ما باید از آن مرزهایی که حقمان است فراتر رویم تا بتوانیم از مرزهای اصلی دفاع کنیم.
بنابراین این اجماع کمکم بهوجود آمده و کسی دیگر آن را زیر سوال نمیبرد. در جنگ اخیر هم یک نمونه از این استدلال را میبینیم. صهیونیستها درصددند در شمال غزه منطقهای حائل بهوجود بیاورند که این منطقه تحت کنترل خودشان باشد و از این به بعد اگر نیروهای مقاومت بخواهند در غزه به اینها حمله کنند، مجبور شوند از این منطقه عبور کرده تا به قلمروی اسرائیل برسند. قبل از اینکه به این قلمرو برسند در خاک غزه با اینها روبهرو شوند و جلوی عملیاتشان گرفته شود.
مناطق ساحلی فلسطین موردعلاقه سکولارهاست، درحالیکه مذهبیها بهدلیل وجود اماکن و نقاط مقدس در بخشهای داخلی، بیشتر جذب چنین مناطقی در قدس و کرانهباختری شدهاند. با این شرایط اگر راهکار دو دولتی اجرا شود، مذهبیها یا باید به سرزمین 1948 مهاجرت کنند یا بخشی از کشور فلسطین شوند. طرح معامله قرن برای جلوگیری از وقوع چنین مشکلی تلاش کرد 30 درصد از منطقه کرانه باختری را منتزع و به خاک رژیم ملحق کند. این طرح همچنین موجبات کنترل کامل کشور فلسطین را فراهم میآورد اما آنچه از کرانه باقی میماند شبیه چیزی نیست که بتوان روی آن اسم کشور گذاشت، پس توسط فلسطینیان رد شد، بنابراین معامله قرن که بهنفع صهیونیستها تنظیم شده بود تا ضمن تضمین امنیتی مانع دوپارگی رژیم شود، شکست خورد. از این رو به نظر راهکار دو دولتی قادر به اجرا نیست. آنچه باقی میماند ادامه وضعیت کنونی که مبهم است، راهکار تکدولتی یا اخراج فلسطینیان است. هر کدام از این سه راه چه تبعاتی دارند و از نگاه شما کدام مسیر درنهایت پی گرفته میشود؟
خیر. یکسری طرحهای دیگری هم میشود تصور کرد. اساس راهکار دو دولتی با طرح ترامپ خیلی فرق دارد. تفاوتش را میگویم؛ راهکار دو دولتی براساس توافقات اسلو، چند اساس و زیربنا دارد؛ اولا دوطرف همدیگر را بهرسمیت بشناسند، یعنی سازمان آزادیبخش فلسطین موجودیت اسرائیل را بهرسمیت بشناسد و برعکس. اسرائیل موجودیت آن را بهعنوان اراده ملت فلسطین بهرسمیت بشناسد که این اتفاق افتاده است. ثانیا بپذیرند که مرزهای 1967 برای دوطرف رسمی است، یعنی کشور مستقل فلسطینی در محدوده 1967 به وجود بیاید. غزه و کرانه باختری و قدس شرقی برای فلسطین بشود و اجازه بدهند آوارههای فلسطینی به کشورشان برگردند و بخش عمده شهرکهای کرانه باختری برچیده شوند. چرا میگویم بخش عمدهاش و نمیگویم همهاش؟ چون در توافق هم آمده که بخش عمدهاش و نگفته همهاش. در 2007 که دوطرف خیلی نزدیک به نتیجه رسیدن بودند، بحث بر سر این بود که ما باید 60 درصد این شهرکها را برچینیم و مناطقی را که در محدوده قلمروی اسرائیل است به فلسطینیها بدهیم و فلسطینیها هم محدوهای را به ما بدهند که به آن تبادل ارض میگویند. اینها بحثهایی بود که در چند مرحله انجام شده است. مثلا در توافق مادرید روی آن تاکید میشود یا در مذاکرات آناپولیس خیلیجدی مطرح میشود. در سال 2007 در دوره اولمرت خیلی دوطرف به توافق نزدیک میشوند. اگر اولمرت بعد از انتخابات 2009 در قدرت باقی میماند یا حتی اگر حزب کادیما که حزب اولمرت بود، بعد از انتخابات میتوانست کابینه را تشکیل بدهد و کار به دست نتانیاهو نمیافتاد شاید توافق اجرایی شده بود و راهکار دو کشوری اجرایی میشد اما دوطرف بهاختلاف خوردند و بعد رژیمصهیونیستی وارد انتخابات شد. با اینکه حزب کادیما پیشرو بود و دو کرسی بیشتر از لیکود بهدست آورد اما نتوانست دولت تشکیل دهد و فرصت از لیونی به نتانیاهو رسید و نتانیاهو موفق شد دولت را تشکیل دهد. از 2009 تا 2021 قدرت در اختیار نتانیاهو بود. در طول این مدت اقدامات زیادی علیه راهکار دو دولتی صورت گرفت؛ شهرکسازیها، تضعیف تشکیلات خودگردان و تخلیه کردن فلسطینیان از مناطق عربنشین در سرزمینهای اشغالی. همه اینها باعث شد که اساسا روح راهکار دو دولتی کمکم از بین برود و به توافق ترامپ برسیم. در طرح ترامپ یک ذره از روح راهکار دو دولتی وجود داشت ولی بخش بزرگی از آن را از بین میبرد. این طرح هم صددرصد مطلوب صهیونیستها نبود، چون در آن مناطقی را در اطراف نوار غزه بهعنوان محدوده سرزمینی برای فلسطینیها درنظر میگرفت. فلسطینیها روزها به این مناطق- که درواقع شهرکهای صنعتی میشد- برای کار میرفتند و بعدازظهر به منطقه زندگی خودشان برمیگشتند. بهخاطر اینکه این طرح این مناطق را در اختیار فلسطین میگذاشت، بعضیها در رژیمصهیونیستی از این بخشش راضی نبودند و میگفتند چرا منطقهای از زمینهای ما به فلسطینیها داده شود؟
امروزه خیلی کار پیچیده شده است. دولت نتانیاهو هم که از 2023 به قدرت رسیده، کار را پیچیدهتر از قبل کرده و رسما دیگر صحبت از الحاق کرانه باختری به میان آمده است. الحاق کرانه باختری یعنی زدن زیر اساس توافق اسلو و تشکیل کشور مستقل فلسطینی در محدوده کرانه باختری و غزه. الحاق کرانه باختری به خاک اسرائیل دیگر هیچ چیزی از اسلو باقی نمیگذارد. برای همین است که راهکار 2 دولتی از بین رفته است، در این چندسال گفته میشد که راهکار 2دولتی مرده است. از زمانی که جنگ آغاز شده دوباره تاکید روی راهکار 2 دولتی زنده شده است. ممکن است ضربهای که صهیونیستها خوردهاند تاثیر خودش را بگذارد، مثل غافلگیری یومکیپور که بعد از آن دورهای رفتند دنبال صلح و با برخی همسایهها صلح کردند. اما آن طرف بعضی از صهیونیستها دارند درمورد راهکار تکدولتی صحبت میکنند. این راهکار از منظر اسرائیل دو معنی میدهد؛ یکی اینکه اسرائیل تمام غزه و تمام کرانه باختری را اشغال کند و تشکیلات خودگردان و حماس را از بین ببرد و تمام فلسطینیها هم شهروند اسرائیل شوند و عملا اسرائیل به کشوری دوملیتی تبدیل شود، یعنی یک دولت و دو ملت. فلسطینیها اقلیت بزرگ در رژیمصهیونیستی شوند ولی یک حالتش این است که اینها از حقوق برابر برخوردار شوند. حالت دیگرش این است که یک حکومت آپارتاید بهوجود بیاید و فلسطینیها از حقوق برابر با یهودیها برخوردار نباشند. در حالت اول اگر فلسطینیها از حقوق برابر برخوردار شوند، با توجه به اینکه تعداد جمعیت فلسطینیها با اسرائیلیها برابر میشود، رژیمصهیونیستی دچار بحران میشود. از این رو خیلی از نیروهای سیاسی رژیمصهیونیستی با کشور دوملیتی مخالفند. چپها مخالفند؛ میانهروها و لیبرالها هم مخالفند. فقط راستگراها و افراطیها هستند که با کشور دوملیتی موافقت میکنند. آنها هم میگویند باید نظام آپارتاید به قدرت برسد که طبیعتا درگیریها را بین دوطرف تشدید میکند و اسرائیل روی آرامش را در این صورت نخواهد دید.
اما معنای دیگر راهکار تکدولتی این است که اسرائیل از بین برود. این هم زمینهها و مقدمات خاص خودش را دارد، مثل قضیه رفراندوم که آن هم پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. چرا؟ چون اگر بخواهیم تاکید کنیم که الان همه ساکنان سرزمینهای اشغالی و همه فلسطینیها- چه آن آوارهها چه آنهایی که ساکنند- بخواهند در رایگیری شرکت کنند، اگر همه ساکنان اسرائیل بیاید که تعداد برابر است و ما خیلی در این رفراندوم به نتیجه نمیرسیم اما اگر قرار باشد فقط ساکنان بومی، یعنی یهودیان بومی که از قبل بودهاند و با مهاجرت نیامدهاند و فلسطینیهای بومی رای بدهند، اجرا کردن چنین رفراندومی در شرایط فعلی عملیاتی نیست، چون بقیه آن مهاجرها اجازه چنین راهکاری را نخواهند داد.
آیا شرایط داخلی در سرزمینهای اشغالی از نظر سیاسی یا حتی در بین فلسطینیان، حاضر به پذیرش راهکار 2 دولتی هست؟ موافقان و مخالفان این ایده چه میگویند؟
در فلسطین، تشکیلات خودگردان و گروه فتح طرفدار ایده 2 دولتی هستند و از مسیر سازش و صلح، کار را دنبال میکنند و گروههای مقاومت همانطور که روشن است از طریق مقاومت و رد کردن موجودیت اسرائیل دارند حقوق خودشان را پی میگیرند. ما اگر برگردیم به محدوده 1990 تا 2010، در این دوره گفتمان صلحطلبی خیلی قدرت زیادی دارد. چرا؟ چون چند بار این گفتمان فرصت دستاوردسازی داشت. مثلا تشکیلات خودگردان از صفر به وجود آمد. تشکیلات اگرچه قدرت محدودی دارد اما تبدیل به دولت موقت فلسطین در کرانه باختری شده است. شما باید در نظر بگیرید که بین سالهای 1990 تا 2010 چند بار فرصت صلح به وجود آمد ولی از دست رفت. چشمانداز آنها نشان میداد که صلح شدنی است و ممکن است عملیاتی شود. در این مدت طرفداران صلح زیاد بودند اما از 2010 به بعد که دیگر تقریبا چندان فرصت مذاکره خیلی جدی هم به وجود نیامد، کمکم ایده مقاومت جدیتر میشود. اسرائیلیها آنقدر جلو آمدند و آنقدر در کرانه باختری شهرکسازی کردند و آنقدر قوانین تبعیضآمیز علیه فلسطینیها وضع کردند و اشغالگری را تشدید کردند که هرچه به سمت زمان حال حرکت میکنیم، ایده مقاومت برای فلسطینیها جذابتر میشود و ایده صلحطلبی و سازش اهمیت خودش را از دست میدهد. طبق نظرسنجیها، امروز کمتر از 50 درصد فلسطینیها طرفدار 2 دولتی هستند. الان بین 47-48 درصد طرفدار این ایده هستند. درحالیکه تا همین پنج سال پیش این میزان بالای 60 درصد بود. این افت خیلی جدیای را نشان میدهد. از طرفی رفتارهای اسرائیل درباره الحاق کرانه باختری خیلی موثر بوده است. اقداماتی هم که گروههای مقاومت در چند سال اخیر داشتند باعث محبوبتر شدن ایده مقاومت و برهم زدن آن راهکار صلحطلبانه شده است. از بعد جنگ سیفالقدس محبوبیت حماس در فلسطین و حتی کرانه باختری خیلی زیاد شده است. در آخرین نظرسنجی که فکر میکنم ماه اوت2023 توسط تشکیلات خودگردان برگزار شده، محبوبیت حماس حتی در کرانه باختری از تشکیلات خودگردان بیشتر است. محبوبیت تشکیلات چیزی حدود 30 درصد بود ولی حماس حدود 35 درصد محبوبیت داشت. این مساله نشان میدهد که ایده مقاومت در سالهای اخیر خیلی جذابتر شده و تعداد فلسطینیهای بیشتری دارند از آن گفتمان به سمت گفتمان مقاومت حرکت میکنند.
برخی تحلیلگران غربی، فقدان ارائه راهکار سیاسی را عامل جنگ اخیر خواندهاند و معتقدند که در حال حاضر راهکار 2 دولتی میتواند روی میز بیاید. چقدر این تحلیلها با واقعیتهای میدانی همخوانی دارد؟
اگرچه که جنگ معمولا یک عاملی است که افراطگرایی و تندروی را تشدید میکند و افرادی که دو سر طیف هستند را تقویت میکند اما این جنگ ممکن است تاثیر عکس روی دوطرف بگذارد. به چه معنا؟ در غزه که یک طرف جنگ است، حماس از 2007 به بعد حاکم است و در اسرائیل هم در چند سال اخیر بهخصوص از 2023 به بعد، راستها حاکم هستند، بهخصوص از اول 2023 راستگراترین و مذهبیترین کابینه تاریخ اسرائیل حاکم است. این کابینه در هفتم اکتبر 2023 ضربه کاری دریافت کرده و نتوانسته امنیت اسرائیل را حفظ کند، بنابراین جنگ ضربه بزرگی به راستگراها در رژیمصهیونیستی زده و ممکن است آنها تضعیف شوند که قطعا میشوند. سوال این است که چقدر تضعیف میشوند؟ نکته دوم این است که جایگزین راستگراها در اسرائیل چه هست؟ جایگزین در حال حاضر میانهروها هستند. شخصیتهایی مثل گانتز و لاپید که در حال حاضر وارد کابینه جنگی اسرایل شدهاند. اگر اینها به قدرت برسند و نتانیاهو از قدرت خارج شود- که احتمالش بسیار زیاد است- زمینه برای احیای مذاکرات فراهم خواهد شد. اگر اسرائیلیها بتوانند در غزه هم موفقیتآمیز عمل کنند و حماس را بیرون کنند یا تضعیف کنند و این منطقه یا بخشی از آن به تشکیلات خودگردان واگذار شود، در بین فلسطینیها هم آن گروههایی که طرفدار مخالفت با موجودیت اسرائیل بودند، تضعیف میشوند و میانهروها تقویت میشوند. بنابراین ممکن است این جنگ میانهروها را تقویت کند و باعث شود که گرایش به راهکار 2 دولتی بین دوطرف زیاد شود. از طرفی ما شاهد این هستیم که در جنگ یوم کیپور 1973 صهیونیستها اول جنگ غافلگیر شدند اگرچه بعدا جنگ را بردند ولی در سالهای بعد این جنگ روی مفروضات امنیتیشان تاثیر گذاشت و به جای جنگطلبی دنبال مذاکره و صلح رفتند. به این معنا ممکن است با فشار آمریکاییها و غربیها و هم تحت تاثیر نتایج این جنگ، مدتی گفتمان بازگشت به ایده 2 دولتی تقویت شود. از الان نمیشود پیشبینی کرد که این ایده آنقدر تقویت میشود که محقق شود یا خیر.