فاطمه بریمانیورندی، خبرنگار گروه نقد روز: «خانم ساعت چند؟» «خانم هرروز ساعت 11؟» شاید این جملات به گوشتان آشنا بیاید. کلیپی که این روزها در شبکههای مجازی در حال وایرال شدن است. معلمی که در کلاس پایه اول ابتدایی اعلام میکند فردا ساعت 11 تعطیل میشوند و با انبوه سوالات بدیهی دانشآموزانش مواجه میشود. بعد از وایرال شدن کلیپ رضوانه محمدی، خانم معلم اراکی سختی کار معلمان از یک کلیدواژه کلیشهای به یک باور عینی در بین مردم تبدیل شد. حالا شاید خانوادههای بیشتر یاد گرفته باشند که مواجهه با یک کودک هفت، هشتساله باید با حوصله و به دور از کلافگی باشد. ویدئویی که خانم محمدی منتشر کرد بار دیگر اثرات فعالیت رسانهای معلمان در حل مشکلات اجتماعی را به رخ کشید و خاطرات دوران وبلاگنویسی را در اذهان زنده شد؛ دورانی که روزنوشتهای زیبای معلم بوشهری را در رادیو جوان میخواندند. حال خیلی وقت است که دوران وبلاگها و اینترنت دیالآپ تمام شده و شبکههای اجتماعی جای آن را گرفته است. این خانههای مجازی در دسترس حالا هرکدام میتواند ابزاری باشد برای حل مشکلات یک مدرسه، یک روستا و حتی یک جامعه. برای اینکه اثر فعالیت رسانهای معلمها را بهتر درک کنیم به سراغ سه نفر از معلمانی که کارهای بزرگی با رسانه کوچکشان انجام دادهاند رفتهایم. معلمهایی که احتمالا شما هم تا به حال مخاطب محتواهایشان بودهاید.
یک اتفاق عادی در مدرسه
رضوانه محمدی معلم متولد سال 1379 است. معلم 23 ساله که دومین سال تدریسش در پایه اول ابتدایی را تجربه میکند و حالا یکباره با یک ویدئوی ساده که توانست 10 میلیون بیننده در اینستاگرام داشته باشد مشهور شد. رضوانه درباره پشت صحنه تولید ویدئو میگوید: «زمانی که میخواستم ویدئو را ضبط کنم اصلا فکرش را هم نمیکردم آنقدر دیده شود چون که یک اتفاق عادی سر کلاس است. این اتفاقات در مقطع ابتدایی و مخصوصا کلاس اول خیلی عادی است، بچهها همان ابتدا متوجه نمیشوند یا از این سوالات برایشان پیش میآید. واقعا عادی است. همه معلمها هر روز با چنین اتفاقاتی مواجه میشوند. برای همین هم هیچکسی از معلمها از این کلیپ تعجب نکرد. من هم اصلا ویدئو را ضبط نکرده بودم که دیده شود یا فالوور جذب کند. قصدم این بود که فیلمی باشد تا همان فالوورهای خودم ببینند. در کلاس اول این سختیها هست. ولی متوجه شدم عادیترین اتفاق کلاساولیها تا این حد دیده شد.»
رسانه و خدمت آن به انتقال تجربه
کلیپی که رضوانه محمدی از کلاساولیها منتشر کرد علاوهبر نشان دادن سختیهای معلمی خود کلاس درسی بود برای سایر معلمان که چگونه بدون کلافگی پاسخ دانشآموزان را بدهند. این یادگیری و انتقال تجربه ظرفیتی است که محمدی اینگونه آن را توصیف میکند: «رسانه فضایی را ایجاد میکند که معلم میتواند با معلمهای دیگر همفکری داشته باشد. معلمان تجربیاتشان را به اشتراک میگذارند. مثلا من دومین سالی است که پایه اول تدریس میکنم و حالا تجربیاتی دارم. میخواهم آن را منتشر کنم که سایر معلمان هم با این فضا آَشنا شوند. با استفاده از این فضا، معلمان میتوانند طریقه آموزش یا کتابهای آموزشی را به اشتراک بگذارند یا کانالی داشته باشند که محتواها را به همه برسانند.»
کلیپی که کار معلمان را بیشتر نشان داد
رسانه خوب میتواند روزهای معلمی را روایت کند و شیرینیها و سختیهایش را برای والدین هم شرح دهد. محمدی درمورد بازخوردهایی اجتماعی نسبت به کلیپش توضیح میدهد: «این فیلم باعث شد که بقیه متوجه سختی کار معلمها بشوند. غیر از معلمها که خودشان میدانستند باقی همه از سختی که کار یک معلم دارد تعجب کرده بودند. من قبلا خیلی با این کامنتها مواجه میشدم که مثلا سختی معلمی آن هم در مقطع ابتدایی با مباحث ساده چیست. آنها هم با همین یک ویدئو متوجه شدند همین یک جمله ساده که به بچهها گفته میشود هم سخت است. والدینی هم که این کلیپ را میبینند میتوانند بهتر با بچه خودشان در خانه کنار بیایند. خیلیها هم به حقوق کم معلمها انتقاد داشتند. اینکه این کار واقعا صبر و حوصله میخواهد، اما آنطور که باید به ارزش آن پرداخته نمیشود.»
لزوم حضور معلمها در رسانه
فضای مجازی به واسطه شیوعش در جامعه یکی از بهترین بسترها برای فعالیت معلمان است. محمدی هم با باور به این نکته میگوید: «وقتی دانشآموزان در این فضا حضور دارند یا اولیا در این فضا هستند، دیگر معلم نمیتواند از این فضا دور باشد. باید رسانهای داشته باشد، از این طریق محتوا تولید کند و حرفهایش را بزند. وقتی همه هستند، معلم هم باید باشد و برای کارش محتوا تولید کند و به اشتراک بگذارد.»
فعالیت رسانهای معلمان خوب است اما اولویت نه
انتقاداتی که به فعالیت رسانهای معلمها میشود همواره درخصوص چهارچوبهایی است که باید رعایت کنند و بعضا نسبت به آن بیتوجه هستند. از حفظ حریم شخصی بچهها تا عدم سوءاستفاده از آنها برای تولید محتوا. یا حتی مواردی که برای عدم اختلال در فرآیند آموزشی باید رعایت شود. محمدی معلمی بوده که در کلیپهایی که منتشر میکند این چهارچوبها را رعایت کرده است. او از محدودیتها یا اصول بلاگرمعلمها میگوید: «من قبل از معلم شدن و معلم بودنم این صفحه را داشتم. برای فعالیت در فضای مجازی هم همیشه محدودیتهای خاص خودم را داشتم و این اصلا مانع پیشرفتم هم نشدهاست. اصل را بر این نگذاشته بودم که به هر قیمتی صفحهام دیده شود اما با گذر زمان دیده هم شد. از منظر پوشش و رعایت حجاب من همیشه خودم اصول خاص خودم را داشتم. حالا هم درخصوص حفظ حریم دانشآموزان هر وقت میخواهم سرکلاس خودم تولید محتوا کنم، تمام تلاشم بر این است که وارد حریم شخصی بچهها نشوم و از آنها سوءاستفاده نکنم. از آنها مدام فیلم نمیگیرم و از فعالیتشان تولید محتوا نمیکنم. شاید بچهها اصلا متوجه این فیلم گرفتن هم نشوند. مثلا همین فیلمی که وایرال شده اصلا بچهها متوجهاش نبودند. خیلی حواسم را جمع میکنم که وقت کلاس گرفته نشود. همیشه یک چهارچوبی برای خودم داشتم که تولید محتوای صفحهام جدا از کلاس و شغلم باشد. اولویت من همیشه بحث کلاس و تدریس است. حالا بعضی مواقع اگر بتوانم محتوای ارزشمندی تولید کنم، در کنارش انجام میدهم.»
رسانه معلم کوچکترین مدرسه دنیا
قبل از اینکه شبکههای اجتماعی زیست رسانهای معلمان را مدیریت کند این مسئولیت برعهده وبلاگها بود و تجربیات خوبی نیز از آن دوران به جامانده که الگوهای موفقی برای فعالیت رسانهای معلمان در فضای مجازی محسوب میشود. عبدالمحمد شعرانی یکی از معلمانی است که فعالیت در حوزه رسانه را در دهه 80 و با وبلاگنویسی شروع کرد. شعرانی در سالهای ابتدایی دهه 80 در مدرسهای در بوشهر سربازمعلم بود و تصمیم گرفت از روزهای مدرسه و ایام معلمی در وبلاگش یادداشتهای کوتاهی را منتشر کند. «سقف کلاسمان چکه میکند اما زندگی جریان دارد.» شاید از اینجا شروع شد اما زنجیرهای که ادامه پیدا کرد مهمتر از نقطه آغاز بود. شعرانی از همین مجرا مدرسه کالو را بهعنوان کوچکترین مدرسه دنیا به همه معرفی کرد.
جهانی شدن با اینترنت دیالآپ
معلمان میتوانند از طریق بهکارگیری بسترهای رسانهای برای خود فضای شخصی داشته باشند. این فضای شخصی میتواند فرصتها و محدودیتهایی را به وجود آورد. شعرانی از تجربه شخصیاش از ورود به این مسیر میگوید: «قبل از اینکه من وبلاگ مدرسهمان را راه بیندازم خودم آدم رسانهای بودم. برای شهرم سایت راهاندازی کرده بودم. وبلاگ زده بودم و درمورد مسائل شهری مینوشتم. این اتفاق برای دهه 80 است. آن موقع ما حتی ایدیاسال در شهرمان نداشتیم. نیمههای دهه 80 بود که ایدیاسال با آن سرعت اینترنت دیالآپ معمولی آمد و با آن سختیهایی که داشت، من شروع به نوشتن در اینترنت کردم. متوجه شدم این نوشتنها بازخورد دارد. هم مردم میپسندند و هم چهارتا مسئول که میدیدند پیگیر میشدند. آن زمان بود که متوجه شدم اینترنت و رسانه موثر است.»
کتاب نشد، بلاگ شد
او از روزهای سربازمعلم شدن میگوید. از اولین روزهایی که وبلاگش رنگ و بوی دلنوشتههای معلمی گرفت: «سال 85 سربازمعلم شدم، آن زمان بیش از 20 سال هم نداشتم. بهعنوان سربازمعلم به مدرسه کالو رفتم. آنجا مشغول به کار شدم. آن موقع درمورد مدرسهام در وبلاگم چیزی نمینوشتم اما در دفتری برای خودم یادداشت میکردم چون میگفتم در آینده شاید وضعم خوب شود و خاطرات مدرسه را تبدیل به کتاب کنم. آن زمان معمولا کتاب زیاد میخواندم، اما کتابهایی که درمورد زندگی آدمها بود بیشتر جذبم میکرد. در رابطه با زندگیشان کنجکاو بودم و دوست داشتم. هر کدام از ما زندگیای داریم که برای دیگران میتواند جذاب باشد. میخواستم داستان روزهای مدرسه چاپ شود. سال دوم سربازمعلمی به این فکر کردم که چرا انتشارش را برای آینده بگذارم! همان موقع ابتدای سال تحصیلی سال 86 در وبلاگم درمورد مدرسهام نوشتم. اینکه ما یک مدرسهای داریم. تعداد بچهها اینطور است و... شرایط را شرح دادم.»
جهان کالو را فالو کرد
بدیهی به نظر میرسد اگر ما ادعا کنیم امروزه رسانه و شبکههای مجازی تاثیر گستردهای بر افکار عمومی دارد. اما این اتفاق در دهه 80 بهطور دیگری رقم خورد. رسانه کوچک سربازمعلم مدرسه کالو فراتر از دلنوشته روزمره رفت و دیگر تنها دانشآموزان مخاطبش نبودند. «آن موقع راستش را بخواهید اصلا برای شهرت ننوشتم. برای دل خودم مینوشتم. از یکباره دیده شدن مطالب متعجب شدم. از جاهای مختلف کامنت میگذاشتند و ارتباطات جدید شکل گرفت. من فکر نمیکردم وبلاگ من کار بزرگی انجام دهد. در همان پست اول من کامران نجفزاده، خبرنگار تلویزیون کامنت گذاشته بود و خودش را معرفی کرده بود. گفت دوست دارد به بوشهر بیاید و از مدرسه من گزارش بگیرد. آن زمان 20:30 خیلی مشهور بود و آقای نجفزاده هم جزء خبرنگاران خیلی موفق آن دوره تلویزیون بود چون گزارشهای اجتماعی او گزارشهای بسیار جالبی بود. حقیقتا من روز اول و دوم جواب ندادم. فکر میکردم کسی میخواهد سرکارم بگذارد یا با من شوخی کند. آمدند و گزارش گرفتند اما این گزارش پایان سوژه نبود. مانند خیلی از گزارشهای دیگر نبود که با یک گزارش تلویزیونی ارزش خبریاش تمام شود. من تازه شروع کرده بودم به نوشتن. نوشتههای وبلاگیام را ادامه دادم. نوشتههای وبلاگی خیلی مخاطب پیدا کرد. آن موقع من بلاگر بودم. اما لفظ بلاگر مدت کوتاهی است که باب شده. من آن زمان این نقش را داشتم. رادیو جوان هر روز صبح بخشی از نوشتههای من را میخواند. این باعث شد که وبلاگ مدرسه معرفی شود. جالب بود من هیچ موقع از فقرم در وبلاگ نمینوشتم. نیازی نبود. بیشتر از مدرسه مینوشتم. اولش صرفا یک انبار پر از وسایل صیادی بود، دانشآموزان هم در گوشهای درس میخواندند. ما آنجا را تمیز کردیم و تبدیلش کردیم به مدرسه. نه من و نه دانشآموزان و نه حتی اهالی روستا فکرش را نمیکردند که آن انبار صیادی روزی تبدیل به بمب خبری دنیا شود. بعدها یک خانم ایرانی که استرالیا زندگی میکرد، نوشتههای من را به انگلیسی ترجمه کرد و در وبلاگی انگلیسی منتشر میکرد. یا مثلا دویچهوله آلمان همان موقع مسابقات وبلاگنویسی برگزار میکرد. وبلاگ من بهعنوان دومین وبلاگ انتخاب شده بود. من جاهای مختلف دعوت میشدم و وبلاگم مقام میآورد. در کنار این اتفاقات یکباره مسیر زندگیام تغییر کرد. خیر آمد و برایمان مدرسه ساخت. حتی جاده روستا به دستور مستقیم دفتر رئیسجمهور آسفالت شد. دفتر رئیسجمهور دستور داده بود جاده کالو باید آسفالت شود. بحث آب و برق وجود داشت و وضعیت ارتقا پیدا کرد، خداراشکر همه اینها از قِبل اخباری که در وبلاگم مینوشتم، انجام شد. یک وبلاگ، گوشهای ناشناخته و مدرسهای کوچک را به دنیا نشان داد. استفاده درست از رسانه و قدرتش باعث شد وضعیت روستا و آموزشوپرورش ارتقا پیدا کند.»
آنچه ایراد دارد تحقیر شدن است نه دیده شدن
سابقه تحقیر دانشآموزان توسط برخی معلمان و انتشار کلیپی از تمسخر آنها باعث شده نگرانیهایی درمورد فعالیت معلمان به وجود بیاید اما این نگرانی نیز وجود دارد که برخی دستگاهها با استناد به این موارد معدود بخواهند فعالیتهای رسانهای موثر معلمان را نیز محدود کنند. شعرانی نیز در اینباره نگران است: «من هیچ موقع از بدبختیها و از فقر ننوشتم. داستانهای مدرسه را مینوشتم؛ هیچگاه در این داستانها تحقیر بچهها اتفاق نمیافتاد. یا کاری انجام دهند و من فیلمی منتشر کنم که در آن دانشآموز حس تحقیر داشته باشد یا مسخره شود و به آن بخندیم. مدرسه ما بدون اینکه آموزشوپرورش ریالی هزینه کند یا هزینهای از کشور گرفته شود، به جهان معرفی شد. من همه تلاشم را میکردم که از فقر خودم نگویم، دانشآموزی را تحقیر نمیکردم. من برای ترحم دیگران نمینوشتم. مثلا من مینوشتم؛ سقف کلاسمان چکه میکند اما ما داریم زندگی میکنیم. من نوشته بودم اینجا کار اصلی صیادی است و کار دریاست و این سخت است اما مردم زندگی میکنند. برای ترحم نمینوشتم. من دیگر سراغ کسی نمیرفتم. مدیرکل و وزیر و استاندار میآمد دنبال مدرسه ما. اصلا ایرادی ندارد که در یک صفحه از کنفرانس یا موفقیت بچهها عکس بگذاریم و خانوادهها را در جریان قرار دهیم. اما اینکه این مساله باعث تحقیر دانشآموز شود یا به حریم شخصی او احترام گذاشته نشود، مساله دیگری است. شاید 10 سال آینده بچه این کلیپ را ببیند؛ قطعا از معلم ناراحت خواهد شد. ما همیشه حریم خصوصی این بچهها را رعایت میکردیم. اگر کسی، خیری کمکی میکرد، تشکر میکردیم. من هیچگاه از بچهها پلی برای دیده شدن خودم نساختم. از بچهها هزینه نکردم. شاید دلیل موفقیت آن موقع وبلاگ من هم همین بود. آن سالها موبایل به این صورت نبود. مثلا من از دیگران دوربین قرض میگرفتم تا از مدرسه چند عکس بگیرم، خیلی هم رعایت میکردیم که چهره بچهها مشخص نباشد. البته من نسبت به محدود کردن معلمان به بهانههای واهی هم نگران هستم. من مطمئنم از بخشنامه اداری معلم و مدیر خوب درنمیآید. ما به قدر کافی الان زیر بمباران بخشنامه هستیم. بهنظر من باید یک عرصه برای حضور سه طیف جامعهشناس، متخصص رسانه و آموزش و پرورش فراهم شود. اینطور یک تصمیم خوب میتوانیم بگیریم.»
مکلوهان خیلی هم آدم بدی نبود
این مدل تولید محتوا یک بار دیگر به ما قدرت رسانه را یادآور میشود. شعرانی هم از آن دوران بهعنوان روزهایی یاد میکند که از رسانه کوچکش تحولی در روستا به وجود آورده بود. شعرانی که فعالیتش را به دوران سرباز معلمی و مدرسه کالو محدود نکرده بود خاطراتش در مورد وبلاگنویسی را اینطور به خاطر میآورد: «سال 93 مدیرکل آموزش و پرورش میخواستند من را بهعنوان کارشناس استخدام کند. من ابتدا قبول نکردم. ولی درنهایت موافقت کردم و در بوشهر با این سِمت همچنان وبلاگنویسی را ادامه دادم. همین وبلاگنویسی باعث شد که خیرین آمدند و در آن منطقه پنج تا مدرسه ساختند. 314 تا کتابخانه کلاسی ایجاد کردیم. من این ارتباط را قطع نکردم و همه اینها ثمره وبلاگ بود. غیر از اینکه آن موقع، وبلاگنویسی من باعث شد معلمان به سمت آیتی بروند. دهها مدرسه وبلاگ زدند. اینترنت را استفاده کردند. من بعضا برای معلمان صحبت میکردم. انگیزه ایجاد شده بود. چیزی که حالا برای من لذتبخش است. این کار خیر به صورت زنجیرهوار انجام میشد. اگر سر پل صراط یقه مک لوهان را بگیرند که با اینترنتش تمام دنیا را خراب کرده است، میتواند بگوید من یک کار خوب انجام دادم. مدرسه کالو را ببینید.»
طالبی راه شعرانی را در شبکههای اجتماعی رفت
مصطفی طالبی سال 90 از رشته فیزیک دانشگاه حکیم سبزواری انصراف داد و سال 91 بهعنوان دانشجومعلم وارد دانشگاه فرهنگیان شد. مصطفی طالبی پس از فارغالتحصیلی از این دانشگاه، وارد آموزش و پرورش شهرستان خوشاب از توابع خراسان رضوی شد و حالا در رسانه شخصیاش از خاطرات روزهایی مینویسد که مسیر 80 کیلومتری محل سکونت تا مدرسه را میرفت. طالبی معلم مدرسه عشایری شهید عاشقی در روستای عادلآباد است. مدرسهای آنقدر محروم که طالبی با وجود روستازاده بودن و درک فضای روستایی از عدم انس با فضای آن میگوید: «من وارد روستایی شدم که بهشدت محروم بود. در عین حال مردمی بهشدت علاقهمند به هنر داشت. این محرومیت از چند بابت بود. فقر شدید، اعتیاد بالا، نبود حداقل امکانات رفاهی مثل گاز و آب شرب گوشهای از مشکلات این روستا بود. این روستا به واسطه قرار گرفتن در بین چند کوه حتی آنتن تلویزیون هم ندارد. وضعیت مدرسهمان هم چندان جالب نبود. این مدرسه در سالهای پایانی دهه 60 با کمک اهالی روستا با کاهگل ساخته شده بود.»
طالبی با وجود همه سختیهایی که در روستا با آن مواجه بود، به این فکر کرد که برای خود رسانهای داشته باشد تا از این طریق هم بتواند کمکی به مردم و دانشآموزان کند، هم روزمرههای معلمیاش را به اشتراک بگذارد. او از ایده رسانه داشتن میگوید: «من در زمان دانشجوییام آقای شعرانی را میشناختم و وبلاگش را میدیدم به وسیله رسانه کوچکی که راهاندازی کرده است، توانسته مشکلات مردم روستا را هم تا حدودی حل کند. من هم در صفحهام از وضعیت روستا مینوشتم. در ادامه مسیر با سرباز معلمی آشنا شدم که در یکی از روستاهای محروم استان کرمان تدریس میکرد و او هم با تعداد مخاطبان بالایی که در اینستاگرام داشت، تمام تلاشش را برای حل معضلات روستا انجام میداد. اینها برای من انگیزهای شده بودند تا از راه رسانه بتوانم کمکی به خانوادهها و دانشآموزان روستا داشته باشم.»
قدرتی که معلم رسانهها دارند
طالبی از مدل کمک دیگران، عواقب و برکاتی که فضای مجازی برایش داشته است، میگوید: «البته من تجربهام رفته رفته بیشتر شد. در ابتدا شاید به محض اینکه هوا سرد میشد در فضای مجازی اعلام میکردم و کسانی که وضعیت مالی خوبی داشتند برای تهیه لباس گرم بچهها کمک میکردند. البته این کمکها محدود به دانشآموزان نبود و بعضا برای همه بچههای روستا لباس گرم و کفش میخریدیم. جلوتر که رفتیم حس کردم من خیلی ایدهآلگرا شدهام و هزینهای از جیب نمیدهم و با توجه به اینکه همه کمکها از جانب خیرین است، پس بهتر است که به جای حل این مشکلات کوچک، به مسائل زیرساختی بپردازیم. دیدم که کارهای بزرگتر و مهمتری هم وجود دارد. به همین جهت هم به سمت کارهای زیرساختی روستا رفتیم. شوفاژخانه مدرسه را راه انداختیم. دیوارهای مدرسه را سنگ و سرامیک کردیم. آب گرم برای سرویس بهداشتی گذاشتیم و کارهای اینچنینی را در پیش گرفتیم. من فهمیدم که اگر این کارهای زیرساختی را در پیش بگیریم بهتر از آن است که برای بچهها کاپشن بگیریم. البته در این مسیر باید برای دانشآموز حریم شخصی قائل شویم و دلسوزی بیجا نکنیم تا دانشآموز فکر نکند ما داریم به او صدقه میدهیم. معلمی و کار معلمی کار مقدسی است. من این کار را کار مقدسی میدانم و معتقدم که معلم مهمترین رکن جامعه است. این را نه چون خودم معلم هستم میگویم؛ اگر کارگر، پلیس و آتشنشان هم بودم، همین دیدگاه را داشتم. فضای مجازی برای معلم خیلی خوب است، آن هم در مناطق محروم، مثلا نماهنگی از گروه سرود بچهها در چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی پخش شد و رتبه اول را آورد. این آورده فضای مجازی برای من و روستای عادلآباد بود و من معتقدم که معلم میتواند مشکلات مدرسه را با رسانه کوچکش تا حدودی حل کند.»