میلاد جلیلزاده، خبرنگار گروه فرهنگ: شکست نمایش «خانه امن» نهتنها در اهدافی که برای خودش تعریف کرده بود، بلکه حتی در کمترین تاثیرات پیشبینیشده برای آن، سوای از فراهم کردن دستاویزی جهت کلکلهای سیاسی و اجتماعی، در خودش عبرتهای فرهنگی قابل توجهی هم دارد. بعد از التهابات سال ۱۴۰۱ که کشور را در یک تنش فرهنگی و اجتماعی شدید فرو برد و خاطرات خونین و غمباری برای تمام مردم کشور ساخت، اعلام شد که قرار است چند نفر از بازیگران سینمای ایران در خارج از کشور تئاتری علیه نظام سیاسی مستقر بسازند و اجرا کنند. پیش از این عدهای از سینماگران، اهالی تئاتر یا نویسندگانی که در دوره پهلوی معرفی و مشهور شده بودند، برای رقم زدن چنین تجربهای بارها تلاش کرده بودند اما به مرور زمان کیفیت کارها و استقبال ازشان مرتب افت کرد و به جایی رسید که تقریبا هیچ اثری جز راضی کردن احتمالی خود این افراد نداشت. حالا پس از اتفاقات سال ۱۴۰۱، عدهای از هنرپیشهها که همگی پرورشیافته تئاتر، سینما و تلویزیون پس از انقلاب بودند، تصمیم گرفتند چنین تجربهای رقم بزنند. پیشاپیش میشد حدس زد کسانی که عمدتا به دلیل نوع ارتباط رسانهای و البته غیرهنریشان با مردم، در سینمای داخل ایران تمام شدهاند و دوران اوج کاریشان گذشته، نمیتوانند در رقم زدن چنین تجربهای یا به عبارت دیگر در تحقق بخشیدن به این رویا موفق باشند؛ اما تئاتر خانه امن با صرف هزینههای بسیار و تبلیغات فراگیر و با بهرهمندی از حضور جنجالی چندین چهره نامدار سینمای ایران روی صحنه رفت و در چند شهر اجرا شد تا نهایتا به دلیل عدم استقبال مخاطبان در نیویورک، اجرای آن لغو شود.
روز گذشته اعلام شد اجرای نمایش خانه امن به کارگردانی حمید فرخنژاد و تهیهکنندگی علیرضا امیرقاسمی که قرار بود بیستویکم اکتبر در سالن تیلسسنتر نیویورک روی صحنه برود، به دلیل فروش نرفتن بلیتها، لغو شد. گفته میشود که بلیتهای فروشرفته، به میزان حدودا ۱۵ درصد از ظرفیت سالن بود و همین باعث شد از روی صحنه رفتن بازیگران آن جلوگیری شود و پس از آن، سایت تیکتمستر که بلیتفروشی این نمایش را برعهده داشت، اعلام کرد مبلغ پرداختهشده توسط آن تعداد از تماشاگرانی که بلیت خریدهاند را بازمیگرداند. غیر از حمید فرخنژاد، مهناز افشار، برزو ارجمند، احسان کرمی و فرزین صابونی از جمله بازیگران این نمایش بودند که مدیر شبکه ماهوارهای طپش، پس از ناآرامیهای سال گذشته، تهیهکنندگی آن را برعهده گرفت.
این نمایش با اینکه خودش نه کیفیت قابل توجهی داشت نه اهمیتی ویژه، سرنوشتی پیدا کرد که بررسیاش باب بحثهایی مهمتر از خودش را باز میکند. فرجام خانه امن و چهرههای مشهور حاضر در آن که آخرین تلاش خودشان برای فرار از حذف و فراموشی را کردند، نمایی از بسیاری ظرایف اجتماعی و فرهنگی به دست میدهد که بررسیشان راهگشای فهم مسائلی کلانتر و مهمتر است.
بیاموزید که باید با دوران افول کنار آمد
سالها پیش، وقتی شبکه ماهوارهای جم در ترکیه تاسیس شد و عدهای از بازیگران یا حتی کارگردانهای داخل ایران را برای کار به سمت خودش جذب کرد، ابتدا عدهای فکر کردند که بالاخره فیلمسازی دور از خانه ایرانیان توانسته جانی بگیرد و جدی شود. از مدتی قبل شبکههای ماهوارهای فارسیزبان که تمرکزشان پخش فیلم و سریال بود، روی دوبله آثار عموما ترکی به زبان فارسی تمرکز کرده بودند و توانستند استقبال بخشی از مخاطبان را به دست بیاورند. دوبلهها بسیار ضعیف بود و برای آنها از عوامل فارسیزبان غیرحرفهای استفاده میشد اما اوج این روند جایی بود که شبکه جم عدهای از عوامل حرفهای سینمای ایران را در حلقه همکارانش قرار داد. کسانی که وقتی داخل کشور کار میکردند، عموما نقشهای فرعی داشتند یا مدتی میشد که کسی آنها را در پروژهای به کار نمیگرفت.
بازندهها، فراموششدهها، آنهایی که به جایی نرسیدند و خلاصه سینماگرانی که در سینما و تلویزیون ایران هیچ کدام چیز چندانی برای از دست دادن نداشتند، همه جمع شدند تا در جم بخت خودشان را بیازمایند. شهرت جم برای جذب بازندهها تا حدی بود که هنرپیشهای به نام صدف طاهریان، کسی که مجموع بازیهایش در سینمای ایران به یکی دو دقیقه هم نمیرسید، به نمادی از عناصر تشکیلدهنده این ساختار تبدیل شد و بعدها او هم حضورش را در این شبکه تکذیب کرد. مهدی مظلومی، کارگردانی که حضور حرفهایاش در تلویزیون را با مجموعه بسیار پرمخاطب «بدون شرح» آغاز کرد و در ادامه کارهای پرمخاطب دیگری مثل «کمربندها را ببندیم» یا «اکسیژن» را هم در کارنامه داشت، چند سالی بود که نمیتوانست موفقیتهای سابق را تکرار کند و وسوسه شد تا به شبکه جم بپیوندد. او یک بار مصاحبهای کرد و گفت میخواهد در جمتیوی چیزهایی را تجربه کند که در ایران امکانپذیر نبوده و احتمالا منظورش عبور از یک سری خطوط قرمز بود. این جملات یادآور حرفهایی است که مهناز افشار در نشست مطبوعاتی تئاتر خانه امن گفت و البته با آن تفاوتهایی هم دارد که نگاه به همین شباهتها و تفاوتها، روشنکننده نکاتی بسیار مهم و بنیادین برای فهم موضوع است. مهناز افشار در آن نشست گفت: «بهخدا همین که الان میخواهم روی صحنه بدون حجاب بازی کنم و حتی در تمرینات دست بچهها (آقایان) را میگیرم، شاید در دنیای امروز خیلی عادی باشد ولی واقعا برای امثال من... من ۴۰ تا فیلم بازی کردم ولی مجبور بودم احساسم را با فاصله نشان بدهم، [بازیگر مرد مقابل] نفسش به من نخورد، گوشم دیده نشود و... به خاطر همین [روزهایی که در داخل ایران کار میکردم] روزهای خیلی سختی بود و الان تازه دارم پوست میاندازم. ادعایی ندارم که دارم درست قدم برمیدارم ولی سعی میکنم در سمت درست تاریخ بایستم.» آنچه در ذهن افشار و مظلومی در دو مقطع زمانی مختلف میگذشت، از جهت یکسری رویابافیها شبیه بود اما نمیتوانست فرجامی یکسان داشته باشد. رویای فرار از ناکامی و فراموششدگی که حضور در شبکه جمتیوی آن را برای عدهای از هنرمندان ایرانی زنده کرده بود، دیری نگذشت که به صخره سخت واقعیت خورد و بازیگران و فیلمسازانی که به این شبکه رفته بودند، یکییکی بازگشت به سمت ایران را شروع کردند؛ بیاینکه از این رفت و برگشت، چیز خاصی عایدشان شده باشد. مهدی مظلومی یکی از آنها بود و این بار در مصاحبهای دیگر گفت: «دوباره به وطن برمیگردم حتی اگر اجازه کار و فعالیت در حوزه تلویزیون و سینما را نداشته باشم.»
مهدی مظلومی و بسیاری از سینماگران دیگر، بالاخره دوباره به ایران برگشتند یا سفر کاری به ترکیه را ایستگاهی برای مهاجرت قرار دادند اما در کل، پروژه سینمای دور از خانه برای چندمین بار شکست خورد. ظاهرا این چرخه، هیچگاه نه متوقف میشود و نه نتیجهای متفاوت میدهد. هر قدر هم تلاشهای کسانی که خواستند سریالسازی، فیلمسازی و کار تئاتر را در خارج از کشور پیش ببرند، شکست بخورد و تجربههایش را بهعنوان الگوی واضح، مقابل دیدگان باقی هنرمندان بگذارد، باز هم عدهای از افراد که حس میکنند ناکام یا بازنده یا تمامشده هستند، برای آزمودن آن وسوسه میشوند و باز همین نتیجه تکرار خواهد شد. تفاوتی که موردی مثل شبکه جمتیوی با موارد پیشآمده در ۱۴۰۱ و جنبش «ززآ» را در آخرین جملاتی میشود دید که چند سطر بالاتر از مهناز افشار نقل شد، جایی که او میگوید: «الان تازه دارم پوست میاندازم. ادعایی ندارم که دارم درست قدم برمیدارم ولی سعی میکنم در سمت درست تاریخ بایستم.»
در ماجراهای سال ۱۴۰۱، تعداد افرادی که در سینما و تلویزیون ملی و خصوصی ایران خودشان را تمامشده میدانستند، از حد متعارف گذشته بود و حتی میشود گفت شامل بدنه اصلی فیلمسازی در ایران میشد. به عبارتی در مقطعی از تاریخ بودیم که انگارههای غالب اجتماعی از یکسو و دفتر نسلی سینمای ایران از سوی دیگر داشت ورق میخورد که توضیح این قضیه، فرصتی مفصل را میطلبد. در این مورد بهخصوص که تحلیل چرایی رفتار هنرمندان در آن مقطع حساس است، همین قدر میشود گفت که به هر دلیلی، وقتی چنین وضعی پیش بیاید، کسانی که خودشان را در معرض حذف تدریجی میبینند، ممکن است زیر میز بازی بزنند. حذف این افراد برخلاف آنچه که خودشان میخواستند نشان بدهند، حاکمیتی نبود و از طرف جامعه رخ داد اما رخدادهای نیمه دوم ۱۴۰۱ فرصتی پدید آورد تا آنها به جای بازنشستگی یا پذیرفتن دوران افول، به خارج شدنشان از دور، ژست مبارزه سیاسی و اجتماعی بدهند.
اصطلاح ایستادن در سمت درست تاریخ از همین جا بود که بر سر زبان خیلی از افراد این جماعت افتاد و آنها در دور باطل آزمودن تمام راههایی افتادند که پیش از این هم کسانی آزموده بودند و شکست خورده بودند؛ یعنی ساختن چرخه هنرهای نمایشی و تصویری ایران در خارج از مرزهای ایران. اما مخلوط کردن این رفتار کاملا احساساتی و واکنشی با برچسبهای سیاسی و حتی مبارزاتی، نهفقط برای فریب هواداران یا دیگران، بلکه نوعی خودفریبی این افراد هم بود. نمیشود به قاطعیت گفت که آیا باید ورق خوردن دفتر دوران در وادی سینما و سرگرمی را جبری تاریخی و اجتماعی دانست یا چیزی که فعالان این عرصه هم در رقم خوردنش نقش داشتند اما به هر حال وقتی کار به اینجا رسید، وجود درک مدارامنشانهای نسبت به این وضع، در جماعت مشاهیر لازم به نظر میرسید. بالاخره دوران هر کس ممکن است تمام شود و آدمها وقتی پا به وادی شهرت میگذارند و پلهها را یکییکی بالا میروند، باید آماده زمانی هم باشند که قرار است از این پلهها پایین بیایند.
سلبریتیسم با تمام عوارض و معضلاتش در خیلی از کشورهای دنیا وجود دارد و حتی درجه آن ممکن است از ایران هم بیشتر باشد اما مسالهای که در کمتر جایی مثل ایران میتوان سراغ گرفت، برخورد سلبریتیها با پدیده افول است که هیچ آمادگی و درکی نسبت به آن وجود ندارد. افول دستهجمعی و حتی نسلی بخشی از هنرمندان یک کشور، بارها و بارها در تاریخ دیده شده اما در هیچ جا چنین افرادی، در واکنش به چنین واقعیتی، تا این اندازه از کوره در نرفتهاند و خون به پا نکردهاند.
شما هیچگاه به اوج برنمیگردید
برخورد بخش عمدهای از سلبریتیهای ایرانی با التهابات سال ۱۴۰۱، به نظر غافلگیرکننده میرسید. بخشی از حجیم شدن این برخورد شدید و براندازانه، به ارتباط تعدادی از این چهرهها با کانونهای ایجاد آشوب در خارج از کشور برمیگشت و بخشی دیگر، به دلیل قرار گرفتن عدهای از چهرهها در جو احساسی موجود ایجاد شد اما توجه به این دو نکته نمیتواند تمام موضوع را توضیح دهد. اصولا برای دست زدن به قماری تا این اندازه بزرگ و به خطر انداختن آینده کاری در داخل ایران، باید پیشزمینهای جدیتر و عمیقتر وجود داشته باشد. اظهارنظرهای ساختارشکنانه بازیگرانی که بعدا در نمایش «خانه امن» دور هم جمع شدند و تلاش آنها برای ایجاد یک ساختار هنری در خارج از کشور که نسبت به چرخه داخلی بینیازشان کند، از هزارتوی رویدادهای اجتماعی و فرهنگی مختلفی عبور کرد. اگر بخواهیم بپرسیم چه شد که کار سلبریتیهای ایرانی در ۱۴۰۱ به اینجا کشید، باید برگردیم و قصه را از چند سال قبل مرور کنیم.
اول باید توجه کنیم که بین «سلبریتی» با هر کسی که بهطور کل چهرهای مشهور است، تفاوت وجود دارد. حتی خیلی از هنرپیشههای مشهور سینما یا ورزشکاران و خوانندههای مطرح، سلبریتی نیستند یا بعضا هیچ فعالیتی در فضای مجازی ندارند اما بعضی از چهرههای علمی سیاسی و فنی را میشود سراغ گرفت که رسما و علنا به سلبریتی تبدیل شدهاند و حتی ممکن است با اینکه شهرت اجتماعی فراگیری پیدا کردهاند، در میان اهالی علم و سیاست و فن هم رتبه چندان بالایی نداشته باشند. سلبریتیها یکی از عناصر مقوم سرمایهداری در عصر ارتباطات هستند و آشنایی جامعه ایران با چنین پدیدهای به پس از سال ۱۳۹۲ و روی کار آمدن دولتی که گرایشهای راست نئولیبرال داشت، برمیگردد. از آنجایی که این پدیده میتوانست برای آن دولت، عامل بسیاری از اهداف و راهبردها باشد، کسانی که آن روز نیروی اجتماعی کشور در دستشان بود، با یک مهندسی اجتماعی هوشمندانه، سلبریتیسم را به افق زمانه ما تبدیل کردند. قضیه از جایی بغرنجتر شد که جناح سیاسی مقابل هم به جای نقد پدیده سلبریتیها و دور شدن از اصالت کار فنی و هنری، به دام رقابت با پدیدآورندگان این وضع افتاد و به جایی رفت که زمین بازیاش نبود. به عبارتی آنها نگفتند که سلبریتیسم چیز بدی است و از نخبگی و اصالت و نظاممندی چهرههای مشهور چنانکه مطابق با روح فرهنگ ایرانی باشد دفاع نکردند؛ بلکه دوره افتادند تا چند سلبریتی خودی علم کنند و از رقبا عقب نمانند. آنچه منفعت دولت وقت را تامین میکرد، صرفا این نبود که سلبریتیها میگفتند به فلان کاندیدا رای بدهید؛ بلکه جا افتادن این سبک زندگی و خارج شدن مرجعیت اجتماعی از دست نخبگان بود که منافع زیرساختیشان را تامین میکرد و جناح رقیبشان هم در دام دامنزدن به این پدیده و کمک کردن به آنها افتاد. جامعه ایران اما بهطور غریزی یا به تعبیر دقیقتر بنا بر ناخودآگاه جمعی و فرهنگیاش طور دیگری به این پدیده وارداتی واکنش نشان داد.
این روند تا چهار سال فقط اوج گرفت و همه فضا را پر کرد تا اینکه بعد از دیماه سال ۹۶ خیلی چیزها در کشور زیرورو شد. یکی همین دیکتاتوری گفتمانی بود که سلبریتیها هم بخشی از آن به حساب میآمدند. ناگهان در آن رویداد، صدای اعماق به گوش رسید. صدای بخشی از جامعه که زیر صدای طبقه متوسط شهری عمدتا مرکزنشین، مدفون شده بود، ناگهان مثل آتش زیر خاکستر بلند شد. این صدای ناشنیده مانده، تنها در دولت اول حسن روحانی دچار خفقان نشده بود. چندین و چند دولت پس از جنگ در ایجاد این وضع نقش داشتند. از فیلمهای سینمایی تا موزیکها و کتابهایی که نوشته میشد، همه مربوط به سبک زندگی طبقه متوسط مرکزنشین بود. یک روز امید بستند که ایران تبدیل به کشوری اروپایی در غرب آسیا شود. عبارت «ژاپن اسلامی» که نسخه مذهبی شده همان «ژاپن غرب آسیا» در ادبیات شاه بود، از همین جا سر زبانها افتاد. منطق رویای بافتهشده این بود که وقتی ژاپن بهعنوان کشوری آسیایی توانست وارد باشگاه کشورهای غربی بشود، ما هم میتوانیم. روز دیگر از این ایده ناامید شدند و فکر مهاجرت در سرشان قویتر شد. بهخصوص بعد از اتفاقات سال ۸۸ این وضعیت جدی شد و «جدایی نادر از سیمین» پاسخی به این وضع بود. بعد دوباره با دولت حسن روحانی به همان ایدهآلهای فرنگی شدن امیدوار شدند. برجام که امضا شد به خیابان ریختند و شادی کردند. پرچم آمریکا را داخل طراحی قلب گذاشتند و روی تیشرتشان چسباندند و کف خیابان رقصیدند. در انتخابات ۹۶ برای ادامهدار شدن همین روند، بسیج شدند و شعار «به عقب برنمیگردیم» صورت نمادینی از این میل لیبرال در طبقه متوسط بود. بحث در آن انتخابات سر پخش ربنای شجریان از تلویزیون و لغو کنسرت در بعضی شهرستانها و ورود زنان به استادیومها بود. هشدار حسن روحانی درباره رقیبش این بود که مردم، اینها میخواهند که پیادهروها را زنانه و مردانه کنند. دعوا سر سبک زندگی بود. سبک زندگی فرنگیمآب یا لااقل فرنگیدوست. انگار نه انگار کارگران شلاقخورده و کارخانههای ورشکسته در فساد خصوصیسازی، مسائل مهمتری هستند. انگار نه انگار بحران آب جان کشاورزان پرشماری را به لب رسانده. رک و راست، جامعه با یک طبقه متوسط زورگو طرف بود که میگفت همه اولویتهای دیگر فدای یک تار موی پسر من. دیماه ۹۶ باعث شد عدهای از جامعه ایران که اجازه نداشتند در شکل دادن به ریخت کلی جامعه نقش داشته باشند، از زیر خاک بیرون بزنند و نشان بدهند که وجود دارند.
پر واضح بود که دغدغهمندان قیمت نان حتما بیشتر از دغدغهمندان نرخ عوارض خروج از کشور هستند اما تمام تریبونها فقط دست یک طبقه و یک طیف بود و مردم، سلبریتیها را اصلیترین میانجیهای ایجاد این وضع میدیدند. پس از سال ۹۶، بیصدایان جامعه دیگر نخواستند که بیصدا بمانند و یکی از برجهایی که پس از این تحول بزرگ فرو ریخت، اعتبار حبابگونه سلبریتیها بود. حالا باید لحظهای از تحلیلهای سیاسی، تاریخی و جامعهشناختی موضوع فاصله بگیریم و نگاهی روانشناختی به قضیه داشته باشیم. هرکس اگر خودش را جای یک سلبریتی بگذارد که فراتر از چهرهای مشهور در وادی هنر، در او توهم تبدیل شدن به یک مقتدای اجتماعی را ایجاد کردهاند و ناگهان واکنشهای منفی و پیاپی جامعه را ببیند و بفهمد که نهتنها لیدری محبوب نیست، بلکه منفور هم شده است و جزء مسببان نابسامانیهای فعلی به شمار میرود، درک میکند که چنین کسی چگونه در درون خواهد شکست. سلبریتیها در سال ۱۴۰۱ فرصت را غنیمت دیدند که بار دیگر با موجسواری بر خواستههای طبقه متوسط مرکزنشین نقش لیدریشان در اجتماع را بازیابی کنند. کار به کشف حجابها، پستها و استوریهای ساختارشکن و در بسیاری از موارد خروج از کشور و اقدامات غافلگیرکننده کشید. اگر آنچه رخ داد را یک جنگ طبقاتی و گفتمانی بدانیم، باید گفت آنچه برای سلبریتیها رخ داد و میدهد هم به نتیجه این جنگ و تعیین برنده نهاییاش برمیگردد. اما راستش این است که در آینده هرچه شود و حتی اگر طبقه متوسط سلبریتیهای جدید و لیدرهای جدیدی برای خودش بیابد، سلبریتیهایی که در ۱۴۰۱ تا این پایه پیش رفتند، دیگر هرگز به لحاظ اجتماعی جایگاه سابقشان را پیدا نخواهند کرد و شکست نمایش خانه امن در جذب مخاطب، تنها یکی از نشانههای این موضوع است.