سهیلا عباسپور، خبرنگار گروه ایده حکمرانی: نواب همتیان دکترای علوم ارتباطات اجتماعی، روزنامهنگار و پژوهشگر حوزه ارتباطات و رسانه به سوالات «فرهیختگان» با موضوع رسانه پاسخ داده است.
درحالحاضر حقیقت چه جایگاهی نزد مخاطب ایرانی دارد، با توجه به تفاسیری که در پسامدرنیسم از جایگاه حقیقت و پساحقیقت میشود، آیا حقیقت برای او موضوعیت دارد؟
حقیقت صددرصد برای مخاطب ایرانی موضوعیت دارد، چون حقیقتجویی یک مساله فطری است و کسی نمیگوید من به حقیقت نیازی ندارم. عمده تلاشهایی که در سطح مخاطبان داخلی و خارجی جهانی و بینالمللی صورت میگیرد برای پیدا کردن حقیقت است و جز این نیست. حالا اگر در این بین گاهی اوقات چیزهایی درظاهر حقیقت به مخاطب ارائه میشود، این مساله بعدی است. اما نهفقط مخاطب ایرانی، بلکه هر انسانی فطرتا بهدنبال حقیقت است. نکته دوم، دنبالهروی حقیقت علتی در وجود انسان دارد و آن فرار یا دور شدن از موقعیت عدم اطمینان است. وقتی من بهدنبال یک خبر و تحلیل و تفسیر آن میگردم، درواقع آن خبر و آن تحلیل و حقیقتی که پشت آن خبر یا پیام است به این جهت برای من مخاطب موضوعیت پیدا میکند که مرا از یک موقعیت متزلزل مبهم نجات میدهد و این کارکرد پیام و خبررسانی است. اما این را که مخاطب ما چه در داخل ایران و چه در خارج از یک موقعیت متزلزل به موقعیت مبهمتری سوق داده میشود توضیح خواهم داد، ولی این تلاش برای دور شدن از موقعیت عدم اطمینان یکی از علل اساسی پیگیری حقیقت است و درواقع علت اصلی پیگیری اخبار از درون محتویات گوناگونی است که منتشر میشود.
حتی همانجایی که مخاطبی فریب یک حقیقتنمایی را میخورد باز هم در جستوجوی حقیقت بوده، ولی بهخاطر سطح سواد رسانهای و دانش اطلاعاتی پایین فریب خورده است. حقیقت موضوعیت دارد و گاهی اوقات به این دلیل که مخاطب حقیقت را از لابهلای انواع اخبار، تحلیلها، روایتها و فراروایتها نیافته و خسته و دلزده شده، چون نتوانسته آن چیزی را که میخواهد پیدا کند، ممکن است از فضای خبررسانی، اطلاعرسانی و پیامرسانی با بیاعتمادی فاصله گرفته باشد، البته نسبت به حقیقت کماکان نگاه مثبتی دارد و چه بسا در همین اوضاع پیچیده روایتها و فراروایتها حتی یک قطره حقیقت را با تمام وجود دریافت میکند، چرا؟ به این دلیل که حقیقت ذاتا برای هر کسی جذاب باشد، حتی برای کسی که طرف باطل است و منفعت او در همراهی با باطل است، حقیقت باز هم جذاب است. بهتر است تفاوت حقیقت و واقعیت را توضیح دهم؛ واقعیت، رخدادی است که بدون کموکاست انتقال پیدا میکند، در اصطلاح روزنامهنگاری به آن خبر میگویند و خبر هم امتداد رخداد است، مثلا اینکه اکنون اسرائیل در غزه این تعداد کودک را کشته با پاسخ به آن شش سوال اصلی واقعیت موضوع شرح داده میشود. اما زمانی که میخواهیم درون آن معنابخشی ایجاد کنیم و آن به شکلگیری حقیقت متناسب با معنای درون آن رخداد و پیام کمک کند، میتوانیم بگوییم هیچ دخل و تصرفی پیرامون خبررسانی درمورد حقیقت اتفاقی نیفتاده و حقیقت منتقل شده است. اما زمانی که رسانهای با دستکاری واقعیت بهدنبال پوشاندن یک حقیقت باشد، مثلا با تغییر کلمات و واژگان مثلا بگوید تروریستهای ساکن غزه، درصورتیکه آنها مردم عادی هستند، او دارد در واقعیت دستکاری میکند برای اینکه معنای موردنظرش را میخواهد به واقعیت تحمیل کند. اینجا حقیقت جابهجا میشود. پس حقیقت، موضوعی سیال نیست، برخلاف چیزی که میگویند حق نزد هرکس ممکن است یکچیز باشد؛ نه، حق ثابت است. آن چیزی که از بیرون با حق تطبیق داده میشود مهم است، مثلا حقیقت این است که آب در 100 درجه به جوش میآید و جوشیده شدن آبها در محیط پیرامون را باید با این شاخص اندازه بگیریم، نه اینکه شاخص حقیقت را تغییر دهیم. در فضای خبررسانی و رسانهای نیز همین است و واقعیت و حقیقت را نباید رودرروی یکدیگر قرار داد. در فضای رسانهای واقعیت جزئی از پردازش حقیقت است. به میزانی که واقعیت یک رخداد را در فضای خبررسانی، رسانهای و ژورنالیستی تغییر میدهید و دستکاری میکنید دارید حقیقت آن موضوع را از بین میبرید.
ادراک مخاطب تحتتاثیر رسانه و بازنمایی حقیقت چه تغییری میکند؟
زمانی که اولین رسانهها، یعنی رسانههای جمعی و خبری مثل رادیو، تلویزیون و روزنامه وارد گود افکار عمومی شدند، اولین نقشی که داشتند صرفا خبررسانی بود و انتقال اخبار، چیزی فراتر از این نبود. بعد از مدتی که دسترسی مردم به رسانهها زیاد شد، مجلات، رادیو و تلویزیون و... فراگیر شدند، حاکمان، سیاستگذاران و مدیران متوجه قدرت کنترلی آنها شدند که چقدر میتوانند افکار عمومی را کنترل کنند، پس آنها سریعا دست به کار تولید روایت شدند و یک لایه جلوتر آمدند. تا قبل، فقط واقعیت رخدادها را از رسانهها دریافت میکردیم و این بار آنها آمدند و روایتسازی کردند و بهدنبال آن کارکرد درام وارد بحثهای خبری شد، حتی ادبیات و هنر هم وارد کار رسانهای و خبری شد. اینجا هنوز خبری از پساحقیقت نیست و درواقع رسانههای مختلف که نماینده احزاب و گروههای مختلف بودند سعی کردند روایت غالب افکار عمومی را در دست خود نگه دارند تا بتوانند مدیریت و کنترل موردنظرشان را بر افکار عمومی داشته باشند و این جریان دوم بود. در جریان سوم که مشهور به پساحقیقت است، تکنیکها، فرمها، قالبها و فناوریهایی به کمک رسانهها، شبکههای اجتماعی و فضای مجازی به میدان آمد که حقیقت دیگر اینجا تولید میشود. تا قبل دعوا بر سر این بود که یک رخداد اتفاق افتاده و از طریق روایتی که میسازیم و حتی فراروایتها، سعی داریم روایت ارجح پیرامون آن رخداد را در دست داشته باشیم تا حقیقت آن موضوع هم نزد ما باشد. از اینجا به بعد دیگر نیازی به پساحقیقت نیست. فضای پساحقیقت، یعنی عبور از حقیقت، یعنی قرار گرفتن در مدار دیگری. پس در فضای پستمدرن آن روایتی از سوی مردم حقیقیتر دانسته میشود که واقعیتر جلوه میکند، یعنی شاهکلید فهم فضای پساحقیقت همین یک جمله است که توانسته برای حقیقتی را که خودش میخواهد، رژیم حقیقت تولید کند، یعنی نگاه نمیکند که ببیند حقیقت پشت آن رخداد چه بوده است و به آن پایبند باشد، بلکه برای حقیقتی که مطلوب او بوده واقعیتی را درست میکند و آن را بازنمایی میکند. خوب این خیلی فضای خطرناک و پیچیدهای را تولید میکند، یعنی مخاطب اکنون بدون آنکه خودش متوجه باشد، آن روایتی را حقیقی میبیند که برایش واقعیتر جلوه میکند، یعنی الان میتوانید با تکنیکها و فرمهای مختلف رسانهای کاری کنید که اسرائیل مظلوم قضیه جنگ با فلسطین باشد و از طریق این بایکوت چهبسا این امر در فضای جهانی هم تاکنون اتفاق افتاده است. درست است که موضوع غزه و اسرائیل موضوعی بنابر جنایات آشکار اسرائیل کاملا واضح است که حق و باطل بر آن حاکم است، اما در همین فضا هم پساحقیقت را میتوان حاکم کرد و حقیقتی ساختگی را تولید کرد و از طریق تکنیکهای فناوری و رسانهای، اقناع واقعیتی را ساخت که آن حقیقت را وارونه جلوه دهد و مخاطب آن را بپذیرد.
رسانههای کلان و فراگیر کشور در رقابت با رسانههای خرد چگونه میتوانند بر کارکرد خود بیفزایند؟ آیا رسانههای خرد توانستهاند اعتبار رسانههای کلان و رسمی را مخدوش کنند؟
هر رسانهای کارکرد مشخص خود را دارد. دو جریان مشخص رسانهای در هر کشور وجود دارد؛ جریان رسانههای اصلی که اینها رسانههای متصل به حاکمیت هر کشوری هستند، مثل روزنامههای کشورمان، شبکه خبر، مجلههای رسمی و... در همه کشورها؛ دسته دیگر رسانههای جریان غیررسمی هستند که با ظهور شبکههای اجتماعی، کانالها، گروهها و صفحاتی را ایجاد کردهاند که لزوما تابع جریان حاکمیت نیستند، ممکن است همراهیهایی داشته باشند اما هویت مشخص خودشان را دارند. هر دو جریان رسانهای کارکرد خودشان را دارند. به نظر من با وجود رسانههای غیررسمی، کار رسانههای رسمی خیلی سخت شده است. رسانه رسمی مثل شبکه خبر یک رسانه قدرتمند است که بودجه دارد، خبرنگار دارد و زیرساخت که همه برای خبررسانی مهیا شده است. در نتیجه باید حرفهایترین نوع خبر را از این شبکه مثلا ببینیم. اما رسانههای غیررسمی که در سطح جامعه پخش و خرد هستند، میتوانند روایتهای خرد و در لحظه از موضوعات داشته باشند. به این دلیل، یکی از راهحلهایی که رسانههای رسمی میتوانند اعتبارشان را حفظ کنند این است که خود را به رسانههای غیررسمی گره بزنند. نه اینکه آنها هم یک صفحه مجزا برای خود در فضای مجازی ایجاد کنند. این ایرادی ندارد. اما منظور این است بتوانند رسانههای غیررسمی در بدنه جامعه را ذیل خودشان شبکه کنند و از این طریق به آنها کمک کنند. این دو نوع رسانه مثل فیل و مورچه میمانند. رسانههای رسمی قدرتمند سطح بالا در یک کشور، حکم آن فیلها را دارند که تعدادشان ممکن است به دویست تا هم نرسد؛ اما با صلابت و قدرت میتوانند قدم بردارند و مخاطب وسیعی را همراه کنند و پیش بروند. اما مورچهها اهمیت وجودیشان در کثرتشان است و نمیتوانند مخاطب زیادی را جذب کنند. ولی در عین حال اگر زیاد باشند میتوانند قدرتمند هم عمل کنند. این دو نمیتوانند به بهانه دیگری حذف شوند. اما آن رسانههای جریان اصلی باید بتوانند این رسانههای غیررسمی را ذیل خود تعریف کنند. اگر آنها از این رسانههای غیررسمی عقب بمانند، با توجه به اینکه رسانههای غیررسمی مخاطبان پخششده متکثر دارند میتوانند دچار چالش شوند.
آیا با این حجم از رسانههای خرد و پیامهای منتشره مخاطب قادر به قضاوت و داوری درخصوص آنچه در حال رخ دادن است خواهد بود؟
متاسفانه بمباران اطلاعاتی که در فضای رسانهای و شبکههای اجتماعی در حال رخ دادن است، اجازه تصمیمگیری و تحلیل درست را به مخاطب نمیدهد و مخاطب مدام در حال اشتباه محاسباتی است. به این دلیل اصلا لزوم افزایش سواد رسانهای از سوی یونسکو مطرح شد که مخاطب جهانی به دلیل اینکه قدرت درک انتقادی پیامهای رسانهای را ندارد دچار مشکل میشود. جایی این مشکلات ساده است و مخاطب از خبر جعلی گول میخورد، اما جایی ممکن است یک جامعه متاثر و تحتالشعاع قرار بگیرد و با یک شایعه و دروغ یا واقعیتسازی پیرامون آن، جامعه دچار التهاب و اغتشاش شود. سواد رسانهای به این دلیل ضرورت پیدا کرد. به دلیل اینکه مخاطب را گرفتار بمباران اطلاعاتی میدانم اختلال محاسباتی او را هم بالا میدانم و تاسفم از این جهت است که این اختلال اجازه تحلیل درست به مخاطب نمیدهد و خطکشهای ذهنی او با ابهام عمل میکند و این روش معمول رسانههاست تا ذهن مخاطب را دچار سردرگمی کنند و فرد با یک حس کاذب داشتن اطلاعات و آگاهی تصمیمگیری میکند، در صورتی که تصمیم او اصلا قطعی نیست. ما با مخاطبی در فضای رسانهای و مجازی مواجه هستیم که ذهنش یک اقیانوس یکسانتیمتری است، یعنی درباره بسیاری از موارد اطلاعات دارد اما در هیچ موضوعی عمیق نیست. لازمه تصمیمگیری و قضاوت درست عمیق بودن است. در این اقیانوس با عمق یک سانتیمتری مخاطب چطور میتواند نسبت به موضوعات قضاوت، داوری و تصمیمگیری کند؟
باتوجه به نسبت و تعامل کنونی مخاطب با رسانههای رسمی و فراگیر کلان، این رسانهها در پرداختن به حقیقت مثلا در مسائلی مانند انتخابات و عفاف و حجاب چگونه میتوانند تاثیرگذار عمل کنند؟
این سوال به بحث اعتبار منبع و اعتبار موضوع برمیگردد. هنگامی که مخاطب میبیند اتفاقات، رخدادها و حتی مسائل و مشکلاتی که در زندگیاش جاری است مورد دغدغه یک رسانه نیست و موضوعیت رسانهای ندارد، آن رسانه اتفاقا اگر متصل به جریان حاکمیت هم باشد، و مخاطب چنین شکافی را بین مسائل زندگی خودش و آن رسانه ببیند در اصطلاح آن رسانه در خلا بیاعتمادی گم میشود، چرا؟ مخاطب چیزی که میبیند دغدغه خود رسانه است که حس کرده است مهم بوده و باید مخابره شود. در چنین شرایطی، مخاطب اعتمادش از رسانه را سلب میکند. اینجاست که اگر این بیاعتباری و بیاعتمادی در منبع به حداکثر برسد، آن رسانه حتی اگر حقیقت را منعکس کند و هنگام شب مثلا بگوید شب است، مخاطب باور نمیکند. اینجا دیگر بحث موضوع نیست، بلکه نوع تنظیمگری تعامل رسانه با مخاطب است. اگر مخاطب آن رسانه را دغدغهمند در مسائل خود ببیند، بقیه موضوعات هم برایش معنادار میشود. به این دلیل اگر میبینیم که هر رسانهای اعم از رسمی و غیررسمی در یک جریان مستمری توانسته دغدغهها و مسائل مردم را داد بزند و مطرح کند، حتی اگر توسط مخاطب پذیرفته نشود حداقل شنیده میشود و به آن گوش داده میشود و دیده میشود. به این دلیل مثلا تبیین بحث مشارکت در انتخابات یا عفاف و حجاب بعد از تنظیمگری رابطه رسانه با مخاطب مطرح میشود؛ یعنی مخاطب قبل از اینکه به موضوع نگاه کند با منبع روبهروست. یعنی قبل از شنیدن پیام او دارد مثلا شبکه خبر یا فلان کانال تلگرامی یا صفحه اینستاگرامی روزنامه «فرهیختگان» را میبیند؛ او اول این منبع را جلو چشم خود میبیند که آیا سطح ارتباطی او با آن رسانه در یک سطح متعادل و متناسب هست یا نه؛ اگر در این سطح باشد به موضوعات هم دقت میکند و اگر نباشد، مخاطب به این دلیل مخاطب آن رسانه شده است که بداند در آن رسانه چه خبر است و نه به جهت اعتماد، یا اینکه رصدی بر آن رسانه داشته باشد یا به جهت نقد و انتقاد آن رسانه مخاطب آن باقی مانده است. به خاطر همین، برای یک رسانه، موضوع و مساله بعد از نوع و سطح تعامل مخاطب با رسانه مطرح است. این که آیا من مخاطب در یک سطح مساوی با رسانه هستم یا نه؛ اگر جواب بله باشد، رسانه توانسته اعتباری نزد مخاطب کسب کند. بعد از ایجاد اعتبار و اعتماد میتوان در مورد موضوع صحبت کرد. از اینجا به بعد مخاطب پذیرفته خودش را در معرض موضوعات و پیامهای رسانه قرار دهد. اما اگر جواب منفی باشد، رسانه قطعی دیگر اعتباری ندارد که مخاطب بخواهد به پیامهای آن پیرامون حجاب و عفاف یا انتخابات توجه کند. این بحث تنظیمگری رابطه رسانه با مخاطب سه سطح دارد؛ سطح تجویزی که رسانه از بالا به پایین به مخاطب نگاه میکند و در این حالت حداقل اعتبار و اعتماد ایجاد میشود؛ یک سطح نگاه رسانه به مخاطب بهعنوان مشتری است که دیگر هدف رسانه اینجا تامین نمیشود. سطح دیگر که رابطه کاملا مساوی و متعادل است و رسانه خواهد توانست اعتماد و اعتبار را ایجاد کند و موضوعات دیگر هم پذیرفته میشود.
رسانههای رسمی فراگیر کشور چگونه میتوانند در نسبت با مخاطب خود جایگاه پیشین را به دست بیاورند و نقششان را بازآفرینی کنند و بر کارکردشان بیفزایند؟
بخشی از این سوال به فلسفه نگاه مدیران ما به رسانه برمیگردد و بخشی از آن مربوط به نوع راهکارهایی است که به کار گرفته میشود. رسانه تعریف ثابتی دارد. ابزاری است برای رساندن یک پیام از فرستنده به یک گیرنده. احقاق حقوق فرستنده و گیرنده و حقیقت در معنای پیام باعث افزایش کارکرد یک رسانه میشود و به همان میزان که رسانه در کدام سمت کار کند، یعنی در دامن اهداف خود بیفتد و مستمرا حرف از محتویات و اهدافی بزند که برای خودش مهم است و دغدغهاش را دارد، مخاطب گم میشود. با گم شدن مخاطب یک طرف این فرآیند قطع میشود و بعد کارکرد صفر میشود. اینگونه نیست که فکر کنیم رسانه بماهو رسانه، بهطور ذاتی کارکرد دارد، نه؛ رسانه با مخاطب معنا پیدا میکند. مخاطب هم زمانی معنادار میشود که در معرض یک پیام رسانهای قرار دارد و این دو حیاتشان به هم گره خورده است. رسانه به میزانی که مخاطبش افت میکند باید بداند که دارد کارکردش را از دست میدهد. نکته این است که آیا رسانه برای به کارکرد رسیدن باید کاملا به دامن مخاطب بیفتد؟ نه؛ این تعادل بین هدف رسانه و پسند مخاطب خیلی مهم است. بالاخره مخاطب دغدغههایی در زندگیش دارد. به هر کسی، حتی اگر رسانه هم نباشد، اگر احساس کند که دغدغهها، مسائل و مشکلاتش دارد بیان و پیگیری میشود، به آن اعتماد میکند. رسانه برای بالا بردن کارکرد خود در موضوعات گوناگون که مردم هم آن را لمس کنند، یعنی هم در مسائل و مشکلات اقتصادی فرهنگی و هم در مسائل سیاسی اجتماعی باید دغدغههای حق آنها را پیگیری کند. این شدنی است. همین فضایی که شبکههای اجتماعی گاهی رقم زدهاند، خبرنگارها، انسان-رسانهها و... در این فضا وارد گود شدهاند و دغدغههای روستاها و شهرهای دورافتاده را منعکس کردند و به گوش تهراننشینان رساندند، این کارکرد رسانه بود. بنابراین، کارکرد یک رسانه در نسبت با مخاطب تعیین میشود، چون حیات یک رسانه و مخاطب به هم بستگی دارد. تنها راهحلی که به ذهنم میرسد این است که هر رسانهای با مخاطب خودش در نسبت با موضوع و مسالهای که تعیین کرده باید ببیند که دغدغهها، نگرشها و موضوعاتی که تعیین کرده و پسندهای مخاطب چیست.
چه ایدههایی برای عرصه حکمرانی در بحث رسانه برای تقویت کارکرد و سیاستگذاریهای موثر دارید؟
ایجاد کارکرد و افزایش بهرهوری در هر مکان و موقعیت رسانهای، در درجه اول به ارزیابی آن سازمان رسانهای برمیگردد. این ارزیابی، ارزیابی نیروی انسانی نیست و من این ارزیابی را در تعامل با مدیران رسانهای مختلف در حداقل دیدهام. منظور از ارزیابی، شیوههای رایج کنترلی و نظارتی نیست، بلکه این ارزیابی یعنی اینکه ما بفهمیم آیا کارکرد و بهرهوری یک رسانه به میزانی است که بتواند با مخاطب تعامل کند و آن مخاطب را در نسبت با اهداف خود رشد دهد. اما این اصلا ارزیابی میشود؟ ما در صداوسیما یک مرکز سنجش افکار داریم که صرفا نظرسنجی میکند و از نگرشها و دغدغههای مخاطب خبر ندارد. به این خاطر، در سطح سیاستگذاری و مدیران اگر بخواهد تغییر خاصی در روال رسانهای کشور اتفاق بیفتد به نظرم ما به مدیرانی نیاز داریم که در درجه اول با عمق نگرشی مخاطب امروز ایرانی آشنا باشند و من بعید میدانم و به ندرت ممکن است افرادی اینچنینی را حتی در یک سازمان عریض و طویلی مثل صداوسیما یافت. آدمها، کسانی هستند که سابقه مدیریتی دارند و اصلا در تعامل با نگرشها و ذهنیتهای جامعه نبوده است. یا حتی خیلی کم و بهندرت آن هم در سطح نظر مردم با آنها در تعامل بوده و نه در سطح نگرش و ذهنیتهای مردم و این در مورد رسانههای غیررسمی هم صدق میکند و شدت آن کمتر است. اما در رسانههای رسمی و سازمانی و با داشتن مدیرانی با حداقل ارتباط و عمق نگرش به جامعه، تصمیمات شاذ ناگهانی سنگین را زیاد میبینم که اثر مستقیم بر نظر مخاطب دارد و مدیران بیتفاوت از کنار آن رد میشوند ومثالهای آن را در سالهای اخیر زیاد دیدهایم؛ از تغییرات دفعی مجریان و سریالسازان و تهیهکنندگان، مدیران شبکهها و... که بیشتر برای ایجاد آن ساختار مطلوب است و نه برای تامین دغدغهها و پسند مخاطب. پس آن ارتباط و تعامل دوسویه بین مخاطب و رسانه دچار ضعف است. یک روزنه امید را نیز مطرح کنم؛ من 12-10 سالی است که رسانههای خبری صداوسیما را مرور و رصد مداوم میکنم، یعنی شبکه خبر، اخبار بیستوسی و شبکه سه و امثال آن را و رشد نسبتا خوبی در شبکه خبر از 10 سال پیش تا الان دیدهام و علت آن قرار گرفتن شبکه خبر در بازار رقابتی آن هم بالاجبار بر اثر اتفاقات 96، 98 و پاییز سال گذشته بوده است. من وقتی شبکه خبر قبل از 96 را با بعد از آن مقایسه میکنم، میبینم از زمین تا آسمان فرق کرده است و این حرفهایتر شدن شبکه خبر را مدیون دو موضوع هستیم: اتفاقات و اغتشاشات 96 و 98 و پاییز پارسال و یکی هم همین رقابت با رسانههای حرفهای بینالمللی فارسیزبان و غیرفارسیزبان مثل الجزیره، بیبیسی و... . این پیشنهاد من در سطح مدیران بود.
در سطح عملیاتی و اجرایی ما فقر سوژه و ایده از سوی تهیهکننده، فیلمساز و مستندساز را داریم. جامعه که پر از سوژه و ایده است. اما فیلمنامهنویس، یعنی کسی که در سطح عملیاتی و تاکتیکی ذهنی تبدیلگر به درام را دارد، در جامعه ما بسیار نادر است و کارها تکراری و روزمره است؛ این در سطح رسانهای از فیلم و سریال گرفته تا برنامههای تلویزیونی و مستندها و... بروز میکند. این فقر سوژه و ایده در دست تهیهکننده و تبدیلگر رخداد به ایده است و ما اگر بتوانیم تغییری اینجا ایجاد کنیم، رسانههایمان شتاب جدیای در جلب نظرو آرای مخاطبان خواهند داشت. بحث دیگر در سطح تکنیکی و توانایی هنریسازی محتواست. ما تولیدکننده محتوا زیاد داریم، اما بهندرت تیمهای خلاقانه در تبدیل آن محتوا به قالبها و فرمهای متناسب با ذائقههای مخاطب، ورود پیدا میکنند. این در رسانههای حتی خبری ما هم بروز دارد. علت اینکه مردم اوایل شوقی به اخبار بیستوسی داشتند، فرم جدیدی بود که ایجاد کرده بود و بعد از آن گرایش مخاطب به اخبار و پیامها در شبکههای اجتماعی به این دلیل بود که اخبار و پیامها در این شبکهها با یک خلاقیت فرمی در حال ارائه شدن هستند که این را در رسانههای خبری رسمی نمیدیدیم. عقبماندن رسانههای رسمی خبری ما در رقابت برای جلب پسند مخاطب هم در سطح تکنیکی مزید بر علت شده است.