سجاد عطازاده، مترجم: جورج کنان، دیپلمات برجسته آمریکایی (2005-1904) که سابقه سفیر واشنگتن در شوروی و یوگوسلاوی را داشت، یکی از بزرگترین متخصصان آمریکایی در حوزه شوروی و جنگ سرد محسوب میشد و از او بهعنوان واضع سیاست «مهار» شوروی در دوران جنگ سرد یاد میشود. آندری کولسنیکوف، پژوهشگر ارشد مرکز روسیه موسسه کارنگی ایالاتمتحده آمریکا در مقالهای با عنوان «آیا کنان آینده را پیشبینی کرده بود؟» که در وبسایت فارنافرز منتشر شده، به تعمیم نظرات کنان به موقعیت فعلی روسیه و مشخصا جنگ مسکو با اوکراین پرداخته است. اگرچه این مقاله با سوگیری شدید ضدروسی نوشته شده اما گزاره بسیار مهم مطرحشده در آن، نقش گسترش ناتو به سمت شرق در شکلگیری جنگ روسیه و اوکراین است که در این مقاله از زبان کنان بیان شده و بهعنوان مثالی برای تحقیر روسیه از سوی کشورهای غربی بیان شده است.
دیپلمات آمریکایی، جورج اف. کنان در مقاله «آمریکا و آینده روسیه» در سال 1951 در فارنافرز، نیروهای روانی قوامدهنده به نظام شوروی را بررسی کرد. او اینگونه نوشت: «هیچ گروه حاکمی تمایل به اذعان به این نکته ندارد که تنها در شرایطی میتواند مردم خود را اداره کند که آنها را مجرم دانسته و براساس این تلقی با آنها رفتار کند. به همین دلیل همیشه این تمایل وجود دارد که ستم داخلی را با اشاره به بیعدالتیهای تهدیدآمیز دنیای بیرون توجیه کنیم.»
این گزاره بینشی هوشمندانه از رژیم شوروی در سالهای پایانی دیکتاتوری استالین ارائه میداد اما امروز به همان اندازه درباره پوتینیسم متأخر نیز صادق است. کنان معتقد بود در این شرایط باید دنیای بیرون را بسیار نادرست به تصویر کشید - تا حد یک کاریکاتور. به لطف تلاشهای ولادیمیر پوتین، نیکولای پاتروشف دبیر شورای امنیت روسیه، سرگی ناریشکین مدیر سرویس اطلاعات خارجی و دیگر «رفقا»، رژیم پوتین تصویری از غرب خلق کرده که نهتنها درصدد نابودی روسیه است، بلکه کانون عیاشیهای دگرباشان جنسی و همچنین ناقض ارزشهای سنتی به شمار میرود.
در دوران صدارت پوتین، کرملین بیوقفه از دنیای خارج برای توجیه سرکوب مردم خود استفاده کرده است: هر جمعه وزارت دادگستری تعداد معینی از افراد و سازمانها را عوامل خارجی میخواند؛ همان کاری که در دوران استالین با استفاده از اصطلاح دشمنان مردم انجام میشد. دفتر دادستانی نیز سازمانهای نامطلوب را شناسایی میکند- نهادهایی که به گفته مقامات روسیه عامل ارزشهای غربی بوده و درنتیجه مردم روسیه را تهدید میکنند. یک کتاب درسی جدید دبیرستانی با موضوع تاریخ قرن بیستم و قرن بیستویکم و یک کتاب درسی جدید دانشگاهی با عنوان مبانی دولتداری روسیه که درحقیقت تلاشی برای نظاممند کردن ایدئولوژی پوتینیسم هستند، غرب را بهعنوان یک دشمن تاریخی ابدی به تصویر میکشند. اما پوتین پا را از راهبرد توصیفشده توسط کنان نیز فراتر برده و از بیعدالتی ادعایی غرب برای توجیه یک جنگ تمامعیار استفاده میکند. در جهانبینی تحریفشده رژیم او، هیچ تفاوتی بین هیتلریهایی که در سال 1941 به اتحاد جماهیر شوروی حمله کردند و نازیهای خیالی در اوکراین وجود ندارد که ظاهرا ابزار قدرتهای غربی و در تلاش برای نابودی روسیه هستند. استدلالهایی هم که در این میان باید طور طبیعی به ذهن خطور کند - درحالی که غرب در روسیه تعدادی کارخانه ساخته، به شکوفایی اقتصاد این کشور کمک کرده، سرمایهگذاریهای هنگفتی انجام داده، از مصالح ساختمانی گرفته تا دارو بهروسیه صادر و آغوش روسیه را به روی دنیا باز کرده، چرا باید درپی تخریب روسیه باشد- برای بخش شستوشوی مغزی داده شده جمعیت، کارآمد نیست.
کنان از عملیات نظامی ویژه پوتین چه برداشتی داشت؟ آیا او چنین جنگی را پیشبینی میکرد؟ تفکر کنان درباره رژیم کنونی از نظر ایدئولوژیک و تاریخی هرچه باشد، تحلیلهای او از روسیه امروز بهاندازه گذشته مهم است و برای درک آنچه در ادبیات وام گرفته شده از خود وی منابع رفتار پوتین نامیده میشود، ارزش دارد. برای ادراک نحوه تحلیل مفروض کنان از پوتین، ابتدا باید به این نکته توجه داشت که تصویر وی بهعنوان معمار راهبرد مهار و جنگ سرد کاملا دقیق نیست. البته او با دقت بین مردم شوروی و حاکمان آنها تمایز قائل شده بود و بهعلاوه در تلگرام طولانی معروف خود که در فوریه 1946 از مسکو به واشنگتن ارسالشده بود، بهوضوح توانست منشأ دشمنی شوروی با غرب را شناسایی کند. استروب تالبوت، دانشمند علوم سیاسی و کارمند سابق وزارت امور خارجه در کتاب «دست روسیه» مینویسد: «مفهوم مهار کنان درپی کشاندن روسیه و غرب به بنبستی بیپایان نبود، بلکه درپی این مهم بود که به روسها فرصت پشت سر گذاشتن شورویایی بودن داده شود.» مدل مهار کنان هم محتاطانه و عملگرا بود؛ رویکرد او همچنین در مناظرههای اصلی دیگری هم منعکس شد که در آنها شرکت داشت.
مطابق با کتاب دیگری از تالبوت به نام «استاد بازی: پل نیتز و صلح هستهای»، کنان در سال 1944 هنگام بازگشت به ایالاتمتحده، دیداری اتفاقی در قطار با نیتز متخصص دفاعی آینده و استراتژیست جنگ سرد داشت. در اولین رویارویی این دو فرد که تاثیر قابلتوجهی بر روند سیاست خارجی ایالاتمتحده در سالهای آتی داشتند، درباره آینده جهان توافق داشتند: پس از پایان جنگ، هیچ رابطهای با استالین بهعنوان متحد وجود نخواهد داشت. برعکس جهان غرب متوجه خواهد شد که اتحاد جماهیر شوروی بزرگترین دشمن آن بهشمار میرود. بااینحال تفکر آنها در سالهای بعد از یکدیگر فاصله گرفت؛ نیتزه معتقد بود که ایالاتمتحده باید قدرت نظامی خود را افزایش دهد تا با اتحاد جماهیر شوروی برابری کند. از سوی دیگر کنان اصرار داشت که تنها راه اجتناب از فاجعه توافق دو ابرقدرت درباره اقدامات مربوط به کنترل تسلیحات است. دیدگاه کنان در آن زمان طرفدار چندان گستردهای نداشت. دین آچسون که در سال 1949 وزارت امور خارجه ایالاتمتحده را برعهده گرفت، هم موضع نیتزه بود: «چگونه میتوان یک دشمن پارانوئید را متقاعد کرد که با قدرت الگو خلع سلاح شود؟»
باوجود این کنان حتی در اواخر دوران تصدی استالین هم به خویشتنداری شوروی ایمان داشت. او بر این باور نبود که دیکتاتور شوروی شروع به جنگ خواهد کرد و تقسیم اروپا به حوزههای آتلانتیکی و استالینی پس از جنگجهانی دوم را اجتنابناپذیر میدانست. همانطور که روزنامهنگاری به نام دیوید هالبرستام، «بهترین و درخشانترین» نوشته است، کنان معتقد بود که مقامات حوزه امنیت ملی درباره «نیات شوروی در اروپای غربی و نقش ناتو در متوقف کردن آن اغراق کردهاند.» نادیده گرفتن استدلالهای کنان برای ایالاتمتحده، در ویتنام گران تمام شد؛ مقطع دیگری که بررسی آن به روشن ساختن موضع او کمک میکند. در سال 1950 کنان طی یادداشتی به آچسون اظهار داشت که دخالت ایالاتمتحده در منطقه هندوچین نتیجه خوبی نخواهد داشت. وی معتقد بود که تهدیدات مطرحشده درباره بههم خوردن توازن قدرت ایالاتمتحده و شوروی در صورت به قدرت رسیدن کمونیستها در ویتنام آلوده به اغراق بود و کمونیسم فقط ظاهر قضیه بود: نیروهای ملیگرا که درحال قدرت گرفتن در این کشور بودند بسیار مهمتر و تاثیرگذارتر بودند. کنان بر این باور بود که «بسیاری از این نیروها [ملیگرایان] خارج از کنترل ما بودند و با تلاش برای کنترل آنها نمیتوانستیم ایشان را متاثر سازیم، بلکه ممکن بود آنها را علیه خودمان بشورانیم.»
او در یادداشت خود به آچسون نوشت: «ما خود را در موقعیت تضمین تعهدی به فرانسویها قرار میدهیم که در آن نه آنها، نه ما و نه هر دوی ما با هم نمیتوانیم برنده شویم.» اما هشدار او نادیده گرفته شد؛ ایالاتمتحده در دهه 1950 و نیمه اول دهه 1960 بهطور فزایندهای در هندوچین گرفتار شد و درنهایت در جنگ بیهودهای در ویتنام جایگزین فرانسویها شد؛ دقیقا همان اتفاقی که کنان پیشبینی کرده بود. وی در تحلیلش ثابتقدم بود و در سال 1963 در مصاحبهای با مجله لوک گفت: «ما باید آماده باشیم که با خود شیطان هم صحبت کنیم؛ [البته] اگر او آنقدر [بخشهای وسیعی] از دنیا را کنترل کند که ارزش آن را داشته باشد.» در سال 1978، او به مجله نیویورکتایمز گفت: «فکر نمیکنم روسها قصد گسترش قدرت خود با جنگ را داشته باشند.» البته در این گزاره منظور کنان یک درگیری مستقیم بین دو ابرقدرت بود، زیرا شوروی همانطور که او میدانست، آماده استفاده از زور برای حفظ و گسترش منطقه نفوذ خود بود - با کاربست منطق «چگونه از دست ندادن» این یا آن قلمرو. بلافاصله هم جنگ نیابتی با غرب در افغانستان آغاز شد. (شایانذکر است که براساس اسناد پنتاگون، شورای امنیت ملی ایالاتمتحده هم در سال 1955 به همین ترتیب استدلال کرد و خطر «از دست دادن هندوچین و تقدیم آن به کمونیسم» را مطرح کرد.)
غرب دربرابر خود
تحلیل کنان از روسیه حتی پس از جنگ سرد نیز تغییر نیافت و تا مذاکرات دهه 1990 بین رئیسجمهور ایالاتمتحده بیل کلینتون و رئیسجمهور روسیه بوریس یلتسین بر سر گسترش ناتو ادامه یافت. کلینتون بین تمایل اقمار شوروی سابق برای برخورداری از تکیهگاهی قابلاعتماد در غرب درصورت بازگشت روسیه به وضعیت دیکتاتوری و بیم نخبگان حاکم بر مسکو - بهویژه اصلاحطلبان اطراف یلتسین - از اینکه پیشروی ناتو به شرق باعث ایجاد احساسات ضدغربی در روسیه و تضعیف شهرت یلتسین در داخل شود، درحال مانور بود. تالبوت که در آن زمان معاون وزیر امور خارجه آمریکا بود، نقل کرده است که آناتولی چوبایس- که در آن زمان رئیس دولت ریاستجمهوری یلتسین بود - در سال 1997 به گسترش ناتو اعتراض کرده و آن را «توهین به منافع امنیتی روسیه، رای عدم اعتماد به اصلاحات روسیه، وبالی بر گردن دولت یلتسین و ناسازگار با ایده مشارکت خواند.»
در فوریه آن سال، کنان که در آن زمان 92 ساله بود در مقالهای در نیویورکتایمز با عنوان «یک خطای سرنوشتساز» استدلالهای خود را که منعکسکننده عقاید گروه یلتسین بود، اظهار داشت. او نوشت: «توسعه ناتو سرنوشتسازترین خطای سیاست آمریکا در کل دوران پس از جنگ سرد خواهد بود... میتوان انتظار داشت که چنین تصمیمی باعث شعلهور شدن گرایشهای ملیگرایانه، ضدغربی و نظامیگرانه در افکار روسیه شود. بهعلاوه تاثیر نامطلوب این اقدام بر توسعه دموکراسی روسیه، بازگشت فضای جنگ سرد به روابط ما بین شرق و غرب و سوق سیاست خارجی روسیه بهسمتی که قطعا موردپسند ما نیست، روشن است.»
کنان درک درستی از بیم لیبرالهای روسی داشت. مثلا کافی است تنها به سخنان یگور گیدار، معمار اصلاحات بازار در روسیه که نمیتوان او را به احساسات ضدغربی متهم کرد، بنگرید. گیدار در آوریل 1999 و در بازگشت از یک تور اروپایی که شامل بازدید از صربستان هم بود، اظهار داشت که بمباران یوگسلاوی از سوی ناتو احساسات ضدآمریکایی را در روسیه برانگیخته است؛ احساساتی که دست ناسیونالیستهای رادیکال را تقویت کرد و روسیه را بهطور عینی را به سمت انزواگرایی، بیگانههراسی، و جنگ سرد جدید سوق داد.
بهسختی میتوان گفت که در این بحث حق با چه کسی بود و آیا واقعا پیوند منطقی بین اقدامات غرب در اواخر دهه 1990 و جنگ ویرانگری که پوتین متعاقبا در اوکراین به راه انداخت وجود دارد یا خیر. البته پوتین به دنبال این بوده است که در میان عوامل دیگر به گسترش ناتو به سمت شرق هم اشاره کند اما کنان و گیدار در تشخیص درستی این موضوع که از اواخر دهه 1990، و حتی در دوران یلتسین احساسات ضدغربی در روسیه محسوس بود درست عمل کردند. سوال بزرگتر این است که آیا استدلالهای کنان به امروز نیز مربوط است یا خیر. البته در زمانی که کنان درحال نوشتن بود یلتسین، و نه پوتین مسئولیت دولت را برعهده داشت و این دو شخصیتهای بسیار متفاوتی از یکدیگر هستند. همچنین برای کنان مفروض بود که از یک حاکم مستبد میتوان انتظار رفتار عقلانی داشت اما در ساکن فعلی کاخ کرملین خبری از عقلانیت نیست. درواقع بعید است که کنان توانسته باشد رخداد 24 فوریه 2022 را درک کند. منطق او بر این فرض استوار بود که روسیه توسط مردی اداره خواهد شد که دیدگاهی مقید و عملگرایانه از نظام و رویدادهای جهانی دارد، یعنی شخصی مانند پوتین قبل از سخنرانی سال 2007 در کنفرانس امنیتی مونیخ که در آن برای اولین بار و در برابر مقامات ارشد بهتزده غربی آشکارا برنامه خود را برای جدا کردن روسیه از غرب، تشریح کرد.
اما در مقاله 1997 نیویورکتایمز این پیشبینی هم شده بود که ممکن است روند مسائل چرخشی مشکلزا به خود بگیرد. کنان خاطرنشان ساخته بود که درنتیجه گسترش ناتو، روسها به این نتیجه خواهند رسید که پرستیژ (که همواره بالاترین جایگاه را در ذهن آنها داشته است) و منافع امنیتیشان تحت تاثیر قرار گرفته است. نگاه به گذشته ما را به این نتیجه میرساند که کنان در اهمیت مساله ناتو برای مردم عادی روسیه اغراق کرده است، اما مطمئنا ناتو یکی از مشغلههای اصلی نخبگانی بود که سه سال بعد در مسکو به قدرت رسیدند.
بعد از دوئل
بخش زیادی از فلسفه سیاسی کنان در دو مقاله مهم او در فارن افرز منابع رفتار شوروی که در سال 1947 منتشر شد و آمریکا و آینده روسیه که چهار سال بعد به زیور طبع آراسته شد خلاصه شده است. هر دو این مقالات دارای ارزش توضیحی درباره اقدامات پوتین و ایدئولوژی ساختگی تاریخی او هستند اما شاید بهترین تلخیص نتیجهگیریهای کنان درباره روسیه - یعنی همان ایدههایی که ابتدا در تلگرام طولانی او بیان شد و بعدا در دو مقاله فوقالذکر اصلاح شد - اثر کوتاهی است که کنان یک دهه بعد و در سال 1960 منتشر کرد: سیاست خارجی شوروی 1941-1917
کنان در این نوشته از مشکلات خودساخته مرتبط با ماهیت رژیم شوروی که انگیزه غالب آنها نیز حفظ قدرت بود، نوشت: «پیشبرداشتهای ایدئولوژیک شوروی علیه غرب، ظلمهای آن در داخل، حس بدگمانی و ناامنی سنتی روسی در برابر جهان خارج و بیش از همه پرورش اسطوره وجود یک محیط خارجی متخاصم توسط دولت برای نیل به اهداف داخلی- سیاسی همه عناصری است که در سیاستهای پوتین به چشم میخورد.» کنان در ادامه به توصیف منطق راهنمای مستبدان روسی با کلماتی میپردازد که امروزه به همان اندازه 60 سال قبل، صادق است. او مینویسد: «[حاکمان روسیه] برای توجیه دیکتاتوری که احساس میکردند، بدون آن نمیتوانند خود را در قدرت حفظ کنند، تردیدی در خصمانهتر و تهدیدآمیزتر نشان دادن جهان از واقعیت و رفتار مطابق این تصور نداشتند.» او در مقاله «منابع رفتار شوروی» اظهار داشت که رهبران شوروی، با بهرهگیری از تکنیکهای مدرن مربوط به هنر استبداد، مساله اطاعت را حل کردهاند. این اتفاق به آنها اجازه داد تا اقدامات خارجی خصمانه خود را بدون محدودیت حفظ کنند؛ بهطوریکه روسها مشتاقانه منتظر یک دوئل با مدت نامحدود هستند. همچنین در این مقاله بود که کنان معروفترین جمله نهتنها در سیاست خارجی ایالاتمتحده بلکه در تمام سیاست خارجی را بیان کرد: «عنصر اصلی هر سیاست ایالاتمتحده در قبال اتحاد جماهیر شوروی باید مهار طولانیمدت و صبورانه اما محکم و هوشیار گرایشهای توسهطلبانه روسیه باشد.»
با اینحال آنچه ممکن است مهمتر باشد این است که کنان در مقاله «آمریکا و آینده روسیه»، به آینده روسیه پس از مهار نگاه میکند و به ما یادآوری میکند که تمامیتگرایی یک پدیده ملی نیست و هر کشوری میتواند در برابر آن تسلیم شود و همیشه زمینههایی وجود خواهد داشت که دولتهای توتالیتر با استفاده از آنها بتوانند خود را با احساسات و آرمانهای ملی معرفی کنند. او تاکید کرد که عظمت مردم روسیه را نباید فراموش کرد و خوانندگان غربی باید تراژدی روسیه را تا حدی تراژدی خود ما و مردم روسیه را نیز رفقای ما در نبرد سخت طولانی برای یک نظام همزیستی شادتر بشری ببینند.
روسیه و آینده آمریکا
کنان در مطالب خود که در سال 1951 نوشته، در انتظار دولتی در روسیه است که برخلاف دولتی که امروزه میشناسیم، در روابط خود با سایر دولتها و مردمان متساهل، اجتماعی و صریح باشد. او آنقدر زنده ماند تا شکلگیری این نوع دولت را در دوران میخائیل گورباچف و یلتسین دید؛ بنابراین نمیتوان گفت که دموکراسی هرگز در روسیه پا نگرفته است. این کشور مسیری دشوار و دراماتیک و پر از برخوردهای رودررو و عقبنشینیهای دردناک را طی کرده بود اما پس از این مرحله و در حوالی مرگ کنان در سال 2005، شروع به بازگشت به یک مدل توتالیتر کرد. کنان بر این نکته واقف بود که مدل غربی دموکراسی باید برای بقیه جهان جذاب باشد. او در سال 1946 و در پایان تلگرام طولانی خود نوشت که ما باید تصویری بسیار مثبت و سازندهتر از جهانی که دوست داریم ببینیم، برای کشورهای دیگر تدوین و ارائه کنیم. او همچنین هشدار داد که بزرگترین خطری که میتواند در مواجهه با مساله کمونیسم شوروی گریبانگیر ما شود، این است که به خودمان اجازه دهیم مانند کسانی شویم که با آنها مبارزه میکنیم.
تا اوایل دهه 1990، دموکراسی به سبک غربی بهعنوان نوعی ایدهآل برای بسیاری از روسها مطرح بود. با این حال از حدود سال 1994، آنها علاقه فزایندهای به ساختارهای پدرانه از خود نشان دادند. نظرسنجی سال 1994 مرکز لوادا هم نشان داد که 39 درصد از روسها طرفدار مدل قدیمی شوروی هستند و فقط 28 درصد آنها در پی حکومت دموکراتیکند. این شکاف از آن زمان بیشتر شده است. در جدیدترین نظرسنجی انجامشده درباره این موضوع هم که توسط مرکز لوادا درست چند ماه قبل از تهاجم تمامعیار روسیه به اوکراین انجام شد نیمی از پاسخدهندگان مدل سیاسی شوروی را ترجیح دادند و بیش از 60 درصد هم حامی اقتصاد برنامهریزیشده شوروی بودند. البته در عین اینکه روسها از سیاست لیبرالدمکراتیک غرب ناامید شده بودند اما حکومتداری نوع پوتین هم دیگر برای آنها جذاب به نظر نمیرسید زیرا هر دو مدل توسط تنها کمتر از 20 درصد پاسخدهندگان انتخاب شده بودند. آنها شروع به جستوجوی ایدهآل در گذشته خود کردهاند و اکنون تعداد کمتری از آنها خود را بخشی از اروپا میدانند (میزان افراد موافق این جمله که «روسیه یک کشور اروپایی نیست» از تنها 36 درصد در سال 2008 به 64 درصد در سال 2021 افزایش یافت.
در 24 فوریه 2022 پوتین در حرکتی سریع هر مدل جایگزین ممکن برای روسیه را کنار زد. او درعینحال شروع به جستوجوی آیندهای روشن در گذشتهای کرد و عظمت تاریخی ازدسترفته روسیه را ستود و آن را در مقابل غرب قرار داد. از آن زمان، روسهای معمولی - آنهایی که از کشور فرار کردهاند، کسانی که برای شرکت در جنگ بسیج شدهاند، کسانی که بهانههایی برای توجیه آغاز جنگ یافتهاند و کسانی که از داخل کشور در برابر پوتین مقاومت میکنند - عمدتا صرفا در تلاش برای زنده ماندن بودهاند؛ اما آنها باید یک روز، برای بار دوم، روند طولانی خلاص کردن کشورشان از شر تمامیتخواهی را آغاز کنند. همه در غرب با این موضع کنان که توتالیتاریسم در روسیه «تراژدی خود ما» نیز است، موافق نیستند اما حقیقت آن است که شاید او در برخی موارد اشتباه کرده است اما در این زمینه تقریبا بهطورقطع بهیقین درست گفته است.











