سهیلا عباسپور، خبرنگار گروه اندیشه: اندیشه و اندیشیدن محدود به هیچ پیشفرض و شرایط اولیهای نیست، اما پس از رخ دادن قاعدتا موجد پرسش و نقد است و در مرحله بعد جایی که قرار است این اندیشه به عرصه مفهوم و گزارههای مفهومی وارد شود، با فلسفه پیوند میخورد و این برکشیدن اندیشه به ساحت مفهوم، کارکرد اصلی فلسفه است تا آن را به عرصه عمل برساند و با ساحت فعال حیات آدمی و همه حوزههای آن گره بزند. اگر این پیوند و تعامل اندیشه و فلسفه نباشد، طبعا اندیشهای به منصه ظهور نخواهد رسید و در همان محدوده طرح شده دست و پا بسته بدون اثر خواهد ماند تا ناپدید شود و یا به کژکارکردی دچار خواهد شد. گستردگی موضوعات حوزه اندیشه و فراوانی مباحث در سپهر آن، پس از پالایش و نظمبخشی فلسفه ساماندهی شده و در قالبهای مشخص مفهومی و تحت عناوین خاص فلسفی، هم حکایت ضرورت شکلگیری و خاستگاه آنها را بازگو کرده و هم افراد و جریانهای فکریای را که به آن تاسی جسته و تعلق دارند، دستهبندی میکند. بر این اساس منشأ اثر و دگرگونی بودن نوع خاصی از اندیشه و فلسفهای که از پی آن ظهور کرده است تا به عمل بینجامد، در ترتیبات، ساختارها و فرآیندهایی خود را مینمایاند که از رهگذر اندیشه و سپس ایده برآمده از آن طی سدهها شکل گرفته و باعنوان حکمرانی درمورد چگونگی توزیع قدرت، شیوه تدوین راهبردها، تعیین اولویتها و پاسخگویی ذینفعان عمل میکند. پرواضح است که نتیجه اندیشه و فکر در قالب ایده با هر عنوانی با مفهوم گسترده حکمرانی که شهروندان و ذینفعان را از طریق فرهنگ و محیط نهادی با حکومت پیوند میدهد، بر تمام حوزههای کارکردی مانند روابط قدرت، فرآیندهای رسمی و غیررسمی تدوین سیاستها و تخصیص منابع، فرآیندهای تصمیمگیری و مکانیسمهایی مثل پاسخگو کردن دولتها که برای حکمرانی برمیشمارند، اثرگذار است.
مطالبی که تا پیش از این بر صفحه اندیشه «فرهیختگان» رقم میخورد عمدتا به طرح مبانی اندیشهای و فلسفههای گوناگون، نقد و بررسی آنها، تطبیق و دلالتشان بر حوزه امر عمومی و سوژههای کلانی از قلمرو و ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی اختصاص داشت. ایجاد رابطه بین حوزه اندیشه و به ثمر رسیدن آن در فضا که انسان و محیط را همزمان دربرمیگیرد و ضرورت بارز انضمامیتر دیدن نتایج و تبعات اندیشهها با پیگیری آنها از سرمنشأ و آبشخور فکری، ما را بر آن داشت تا با پرداختن به ایدههای موجود طرح و تجربه شده، ضمن مطالبهگری ایده از صاحبان اندیشه، اصحاب نقد و اهالی فلسفه در حوزههایی که فقدان، نابسندگی و نقص آن بارز است و پرسشگری از ماهیت اندیشهای امور جاری در حوزه حکمرانی کشور در راستای جهاد تبیین و رسالت خطیر رسانهای آگاهسازی مخاطبان فرهیخته خویش، ذیل عنوان ایده حکمرانی به مباحث و سوژههای نو بپردازیم.
بنابر اهمیت رسالت رسانه در انعکاس حقیقت و نسبت آن با مخاطب و تلقیهایی که در پسامدرنیسم از کارکرد رسانه و در شرایط پساحقیقت مطرح است، با پرسشهای بنیادینی به اقتضای وضعیت جامعه ایرانی درخصوص چگونگی تغییر ادراک مخاطب از رسانه و ترجیح حقیقت یا پساحقیقت و داوری مخاطب در رویارویی با پیامهای رسانهای انبوه، رقابت رسانههای رسمی و کلان با رسانههای خرد در فضای ارتباطی موجود و امکانات تغییر در کارکرد رسانههای فراگیر مواجه هستیم که سیدهزهرا اجاق، عضو هیاتعلمی گروه ارتباطات و علم و فناوری پژوهشگاه علوم انسانی و مهدی ناظمی، عضو هیاتعلمی پژوهشکده فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی و به این پرسشهای «فرهیختگان» پاسخ دادهاند.
با توجه به اینکه درحالحاضر و در عصر پستمدرن حقیقت نزد مخاطب رسانه بنا بر دیدگاههای غالب بلاموضوع یا بیاعتبار شده است، این تغییر جایگاه را چگونه ارزیابی میکنید و آیا در همه جهان عمومیت دارد؟ پیامدهای بلاموضوع شدن حقیقت نزد مخاطب، مثبت است یا منفی؟
اینکه یک تلقی پستمدرن نسبت به جایگاه حقیقت بهوجود آمده است، به این معنی نیست که این تلقی در نسبت با همه جوامع به یک شکل صادق است. درواقع در جوامعی مثل ایران و کشورهایی مانند آن یعنی کشورهایی که کاملا در سپهر فرهنگی مدرن آخته و آمیخته نشدهاند، این تلقی به تمامیت تحقق پیدا نکرده و همچنان تلقیهای کلاسیک و حتی سنتی نسبت به حقیقت جایی در این فضا دارند. اما بله این واقعیتی است که بهنظر میرسد بهترین تعریف از حقیقت و ارتباط آن با حقیقت یا حتی واقعیت تا حد زیادی، تعریف بودریاری است مبنیبر اینکه ما با وانمودههای حقیقت روبهرو هستیم؛ ما به تعبیری با حاد واقعیت روبهرو هستیم و شاید نتوان تعریفی دقیقتر از بودریار در این خصوص بیان کرد. اما این مساله تقریبا درست است. برای فهمیدن اینکه چگونه این اتفاق افتاده است نباید گمان کرد که ظهور تکنولوژیهای جدید یا اتفاق فلسفی در ذهن انسان سبب آن بوده است؛ نه، این اتفاق یک اتفاق تاریخی تفکری است که همزمان تکنولوژیهای جدید را به ظهور میرساند و همزمان تلقیهای سنتی نسبت به حقیقت را به چالش میکشاند و همه اینها با هم به یک وجود، وجود دارند، علیرغم اینکه موجودیتهای متفاوتی هستند. اینکه روزبهروز از قرن هجدهم و نوزدهم به این طرف انسان بصریتر شده را کجا میتوان فهم کرد؟ آن را باید در هنر فهمید؟ در رسانه فهمید؟ در زندگی اجتماعی یا صرفا فلسفه باید فهمید؟ این مسالهای است که در همه جا میتوان ردپای آن را پیدا کرد و یک رویداد تاریخی برای انسان معاصر است که گاهی در ظهور رسانههای نوین آن را میشود دید و گاهی در تفاوت کارکردی رسانههای سنتیتر آن را میبینیم. مثلا در یک کتاب که منتشر میشود و خریداری میشود، خواسته و ناخواسته بسیاری از شاخصهای موردنظر مخاطب از طراحی جلد تا نوع نوشتن و... شاخصهای بصری است؛ چه در تفاوت ادبیات و اصطلاحات گفتوگوی ما که مملو است از استعارههای بصری و چه در سایر مسائل، کاملا روشن است که یک انسان جدید و جهان جدید درحال تجربه شدن است که این انسان جدید و جهان جدید تاریخش همان تاریخ مدرن است؛ ولی وجه انسان جدید، رادیکال شده رویکرد بصری در تاریخ مدرن است. برای چنین انسانی، حقیقت و ناحقیقت به کلی محو نشده است، بلکه حقیقت در ذیل قدرت معنا میشود. زیرا رسانه ذیل قدرت است و قدرت تعیین میکند رسانه چه بگوید و چه نگوید و حقیقت چگونه تفسیر شود. تفسیر انسان امروز از حقیقت درواقع تفسیرش از قدرت است و براساس فهمش از قدرت برای حقیقت جا تعیین میکند. این رویکردی است که ما با آن روبهرو هستیم و اتفاقا این رویکرد، رویکردی انفعالی نیست بلکه به شکلی کاریکاتوری درواقع فعالانه است.
منظور از فعالانه بودن چیست؟ وجه کنشگری مخاطب در نسبت با رسانه منظور است؟
فعالانه یعنی فعالیت خارج از موضع است. یعنی رویکردی که شما خود را خالق حقیقت تصور میکنید، اینکه حقیقت وانموده است و دیگر وجود ندارد یا اینکه نشانهای است در ساختارهای اجتماعی و زبانی و...؛ پس چیزی به اسم حقیقت با هر اسمی چه استعلایی چه متعالی و... دیگر وجود ندارد. حتی برخی حقیقت تاریخی هایدگری را نمیپذیرند. بنابراین در یک وضع اتفاقا فعالانه قرار داریم اما این وضع فعالانه، فعالانه است نسبت به قدرت؛ به این خاطر که ادراک و تفکر بصری بسیار همسنخ و همسو با این فعالیت است. چون بصری بودن نسبت به سمعی بودن وجه فعالیت بیشتری دارد و سمعی بودن انفعالیتر است. از این گذشته قدرت عرصه فعالیت است؛ قدرت به آن معنا که انسان امروز میفهمد و تفسیر میکند یک مساله فعالانه است. رسانه پس دو وجه دارد: وجه ادراکی که از دیدن بهره میگیرد و وجه سیاسیاجتماعی که در آن مناسبات قدرت برای او تعیینکننده است. این خواهی نخواهی ملاک تعیین حقیقت برای انسان امروز شده است، برای برخی صریح و آشکار و برای برخی درواقع غیرآشکار و ضمنی رسانه به این شکل فهمیده و درک میشود. باید تلاش کنیم که رویکرد و فهم خودمان از حقیقت را بازگویی و بازنویسی کنیم و آن را در رقابت با رویکرد پستمدرن به طرح بگذاریم تا کسانی که اهل حقیقت هستند و حقیقت را هنوز یک سودای دستنیافتنی برای انسان نمیدانند، بتوانند با انس به حقیقت برای انسان، به مراحل بالاتری نائل شوند.
با توجه به پیدایش رسانههای خرد در شکلهای نو و شبکههای اجتماعی و تاثیر آنها بر مخاطب که در واقع با انبوهی از پیامها روبهروست، کارکرد اینگونه رسانهها در نسبت با کارکرد رسانههای کلان و رسمی چه تفاوتی دارد؟ اثرگذاری بیشتر رسانههای کلان و رسمی در رقابت با رسانههای خرد چگونه امکانپذیر است؟
در رابطه با رسانههای نوین این تصور وجود دارد که این رسانهها در تقابل با رسانههای رسمی قرار میگیرند. نه؛ اینگونه نیست. عملا رسانههای نوین شکل جدیدی از توزیع قدرت هستند که در این نوع میتوان به شکل فردیتر و انفرادیتر بیان داشته باشند و این بیان جهتدهی شده است و برخلاف رسانههای جمعی که در امر تولید آغاز میشوند با توزیع آغاز می شوند. در تولید هر کسی آزاد است که هر چه میخواهد بگوید اما در توزیع چه رسمی و علنی و چه غیرعلنی که از طریق تفسیر توزیعهای رقیب صورت میگیرد این رسانهها به شکل دیگری از اهداف پیام در ارتباط با قدرت هستند و اینجا اصل ماجرا تغییری نمیکند. رسانههی نوین فقط کمک میکنند که بحران شکلگرفته در رسانههای جمعی تعدیل شود وگرنه تحولی را در فضای رسانهای ایجاد نمیکنند.
از دست دادن بخش زیادی از مخاطبان مثلا در رابطه با رسانه ملی در ایران در مقایسه با قبل و از دست رفتن مرجعیت رسانه رسمی به معنای نقص در کارکرد رسانه است؟ آیا رسانه ملی نتوانسته پیشتر حقیقت را آنطور که باید منعکس کند یا در برابر انبوه پیامهای رسانههای خرد در دسترس مخاطب نتوانسته پیامآفرینی کند؟ این رسانه چگونه باید خود را در حوزه کارکردی ترمیم کند؟
دلیل اصلی بحران رسانه ملی این است که این رسانه خیلی موفق نشد در نظام رقابت رسانههای جهانی خودش را بازتعریف کند و بخش زیادی از این مربوط به مدیران ارشد و سیاستگذاران کلان پیدا و پنهان رسانه ارتباط دارد. رسانه ملی تا حدی متوجه بود که در شرایط رقابت سنگینی که برایش پیشآمد دارد عقب میماند اما توانایی این را نداشت که علت این عقب ماندن را بفهمد و بداند چطور این مساله را حلوفصل کند به این دلیل بخش زیادی از مخاطبان خود را از دست داد. باید بازسازی رسانه ملی به شکل متنوعتری انجام میشد و طیف گوناگونی از مخاطبان با رسانههای خرد متنوع تعریف میشدند تا این بحران مدیریت شود. یعنی همان چیزی که در رسانههای فارسیزبان تا حدی آن را مشاهده میکنیم. این بخشی از اشکال بود و بخش دیگر هم بههرحال رقیبان داخلی بود که در همه جای دنیا موثر واقع میشوند و در ایران نیز این اتفاق افتاد. این رقبا باید از سوی سیاستگذاران کلان رسانهای آن خطکشی میشدند و حوزه اختیارات و اثرگذاری آنها تفکیک میشد که این هم اتفاق نیفتاد و به این دلیل رسانه ملی دچار ریزش مخاطب شد. همه رسانهها، در برههای که با رسانههای نوین روبهرو میشوند با ریزش مخاطب روبهرو میشوند اما همیشه بخشی از مخاطبان سنتی خود را همچنان حفظ میکنند. به نظر من رسانه ملی هنوز آن قدرت را دارد که بخواهد خودش را بازسازی و مسالهاش را حل کند اما لازمه آن درک کلان ملی نسبت به جایگاه رسانه ملی و نسبت به رسانههای خارجی، فهم رقابت رسانهای و فهم نقاط ضعف روشهای سنتی انتقال پیام است که باید تغییر و تحول اساسی پیدا کند، به اضافه تعیین سهم رقبای داخلی در فضای رسانهای کشور بهویژه در بهرهمندی اقتصادی.
خود کلمه «بازنمایی» استعاره برآمده از ادراک بصری است. بهطور طبیعی بازنمایی رسانهای به شکل بصریتری برای همه اعم از سیاستگذاران، تولیدکنندگان، توزیعکنندگان، مصرفکنندگان فهمیده میشود. در مقابل ادراک سنتی شنیداری، مساله اصلی شنیدن، تفهم و یافت بود نه بازنمایی؛ اساسا ادراک بصری در برابر ادراک شنیداری در مناسبت خوبی با رسانهها قرار دارد. این که هایدگر میگوید زبان خانه وجود است حرف جهانشمول و درستی است. اما وقتی که خود زبان زبان تکنیک میشود و زبان قدرت میشود، یعنی خانه وجود ما خانه تکنیک، قدرت و سرمایه میشود و خودبهخود باید رسانههای جمعی اعم از کلاسیک و نوین باشند که خانه و ساخت آنها ساخت قدرت و تکنولوژی باشد. زبان ما زبان بصری و تکنولوژیک است و زبان قدرت که خود را در رسانه به ظهور میرساند.
حوزه کارکردی رسانه که تضعیف شد مناسبات رسانه و مخاطب چگونه باید ترمیم شود؟ آیا باید ابزار تغییر کند؟
رسانه برای مخاطب بیشتر یک پایگاه قدرت است. وب برای همین آمده است، ولی اعتبار وب هم درحال کاهش است. درواقع مساله در خود نسبت انسان و حقیقت است.
اگر مخاطب را در ارتباط با وجه سیاسی اجتماعی رسانه در ایران در نظر بگیریم این مخاطب در ساحت واقعیت چگونه فعال میشود؟ فرضا رسانه با تمام قدرت در مسالهای مثل انتخابات ورود پیدا میکند، اما نتیجه مشارکت آن ایدهآل مطلوب حاکمیت را رقم نمیزند، علیرغم درک اتفاقا بالای مخاطب از حقیقت. آیا کارکرد رسانه در نحوه ارائه حقیقت دچار فترت شده یا درک مخاطب از پیام و حقیقتی که ارائه میشود دست به مقایسه با بازنماییهای رسانههای دیگر میزند.
رسانه خالق واقعیت است و برای این رسانه باید یک نسبت رسانهای باشد تا رسانه معنادار باشد. در واقع هیچکدام؛ رسانه نسبت رسانهای خود را بهروز نکرده و بنابراین در حد تکنیک نازل مانده است. هر ادراک و بینش و اعتقاد ما امروزه به رسانه گره خورده است و هیچ ادراکی درواقع مستقل از رسانه نیست. البته فهم حقیقت مستقل ناممکن نیست ولی عمومیت ندارد. همه جریانهای بزرگ رسانهای مرتبط با مناسبات قدرت هستند و تفاوتی نمیکنند.
در فضایی که حقیقت برای مخاطب بلاموضوع است، اموری که با تبیین سر و کار دارند و اصولا از جنس تبیین هستند فرضا جهاد تبیین به چه شیوهای باید صورت گیرد تا موثر باشد؟
جهاد تبیین باید بتواند دستگاه استدلالی برآمده از نظام رسانهای را نقد و تلاش کند راه تفهم میانرسانهای را برای مخاطب باز کند.