میلاد جلیلزاده خبرنگار گروه فرهنگ: صدای خانمی از پشت دوربین موبایل میآید که میپرسد «عروسک چی؟ توی برنامهتون عروسک هم دارید؟» و آقای مجری که چند سوال قبلی را تقریبا با اخم و بیحوصلگی جواب داده بود، اینبار لبخندی عمیق تمام خطوط جدی صورتش را بههم میریزد و به شیرینی میگوید: «آره عروسک هم داریم.» هیچکس در هیچجای دنیا صرفا با دیدن این ویدئو نخواهد فهمید که چرا چنین دیالوگهای سرپایی و سادهای، تا این اندازه در فضای مجازی ایران دستگردان شد و این همه آدم ذوقزده، هنگام بازنشر آن، با لحنی که معلوم بود از ته دل آمده، جملاتی مشتاقانه نوشتند.
برای فهمیدن دلایل این واکنش بزرگ و غافلگیرکننده، آدم باید ایرانی باشد، دهه شصتی، هفتادی یا هشتادی باشد و تمام این سالها را در ایران زندگی کرده باشد. باید وقتی آقای مجری گل سرخ کلاه قرمزی را بهسمتش پرت کرد، اشک توی چشمش حلقه زده باشد و باید در هر اردوی مدرسه همراه باقی بچهها در اتوبوس ترانه «آقای راننده» را خوانده باشد. شیرینترین خاطرات همه ما را آقای مجری ساخت. با کلاهقرمزی خنگ و سادهدلی که تمثال بیپیرایگی و خوش قلبیمان در دوران کودکی بود و با پسرخاله، نماد معرفت و مرام و در ادامه با جشنواره بزرگ عروسکهایی که به شکلی حیرتانگیز، هرکدام با اشارههایی هوشمندانه به یکی از تیپهای شخصیتی جامعه ایران، میتوانستند الگوها و شاهد مثالهایی برای مباحث روانشناختی و جامعهشناختی دستوپا کنند.
بزرگی کار ایرج طهماسب در سادگی آن است. در اینکه تمام زحمتها را ارائهدهنده محتوا برای ساده بیان شدن آن میکشد، نه مخاطب برای فهمیدنش. بدون تردید تاریخ سینما، تئاتر و تلویزیون و حتی رادیو ایران کمتر کسی را به خودش دیده که تا این حد در تیپسازی استاد باشد. هرکدام از تیپهایی که ایرج طهماسب با همراهی یکی از صداپیشههایش ساخته، از یک شخصیت قالبی در جامعه ما وام گرفته و آن عروسک، مدتها قبل از اینکه برای اولینبار جلوی دوربین بیاید، برای رسیدن به این قالب آماده شده و پرورش داده شده است. مجموعه کلاهقرمزی یک کار ملی بود و با وجود همه ظاهر بیادعا و نشاطآورش، عمق بالایی در به کارگیری کنایههای اجتماعی و روانشناختی داشت.
میزانسن سکانس پایانی هر قسمت از کلاهقرمزی که در آن تعداد زیادی از عروسکها حضور داشتند و آقای مجری سعی میکرد با قصه گفتن آنها را بخواباند، شیرینترین تجربههای جمعی ما را تداعی میکرد. تجربههایی که حالا به تلخی حس میکنیم زندگی شهری پر از رقابت و اضطراب در زمانه متاخر، دارد ما را از آنها دور میکند. همه روی زمین خوابیدهاند و هر کدام به شکلی مانع از این میشوند که بقیه بخوابند. قصه آقای مجری بارها نیمهکاره میماند و بارها در چالهچولههای تفاسیر و برداشتهای کودکانه و عجیب عروسکها گیر میافتد. تماشای صبوری آقای مجری، آرامشی به مخاطبان برنامه میدهد که در پناه سنت داشتند. آرامشی ملیح بهرغم تمام آن بغرنجیهایی که در زندگی درهمتنیده گذشتگان وجود داشت. صمیمیتی که در فضولیها بود، صداقتی که در جر و بحثها بود، لطافتی که در تعارفات و رسوم بهظاهر دستوپاگیر وجود داشت و عشقی که در هوای بین آدمها جریان داشت.
آقای مجری و مجموعه کلاهقرمزی، از آخرین بقایای کار کودک با این کیفیت قابل توجه در ایران بود. هم نوستالژیک بود و هم شدیدا بهروز. کمدی مفرح و بانمک اما مودبانه را هم میشد در همین مجموعه دید. بازه سنی مخاطبان این مجموعه بین ۴۰ تا ۵۰ سال گسترده بود و گاهی میشد افرادی با سنین بسیار بالاتر را بین تماشاگران و هواداران آن رصد کرد. همه اینها اما مانع نشد که صحبتهایی راجعبه حذف این برنامه از آنتن تلویزیون بارها به میان نیاید و روح و روان مخاطبانش را آزرده نکند. در نوروز چند سال پیش که یکبار حرف از حذف کلاه قرمزی از کنداکتور پخش نوروز به میان آمده بود، یک توییت در فضای مجازی بهشدت پربازدید و محبوب شد و حتی به کانالهای تلگرامی و فضای اینستاگرام هم رسید. کسی نوشته بود با پول یک قسمت از «معمای شاه»، میشود تا ابد کلاهقرمزی را ادامه داد. البته هر چیز جای خود دارد اما مدیریت صداوسیما که بهانه لغو تولید و پخش کلاهقرمزی را برآورد مالی تهیهکنندهاش عنوان کرده بود، به این توجه نداشت که جرقه ایجاد چه دوقطبی نامبارکی را بین برنامههای خودش در ذهن مخاطبان زده است.
اختلال در ارتباط عاطفی صداوسیما و مخاطبانش
بالاخره اتفاقی که معلوم بود خیلیها را دلخور میکند رخ داد و کلاهقرمزی از تلویزیون حذف شد. مردم حاضر بودند تولید این مجموعه به هر قیمتی ادامه پیدا کند و انتظار میکشیدند همانطورکه روند تحولات جامعه ناتمام است، در هر دوره جدید و هر فصل نو، با تیپها و عروسکهای جدیدی که بر این تحولات دلالت داشتند، روبهرو شوند. حتی از آنجا که کلاهقرمزی کم و بیش جایگاه و جنبهای نمادین در نوروز هر سال پیدا کرده بود، این برای همه مخاطبان یا به تعبیری تمام ایرانیهای ساکن در ایران تاسفآور بود که ببینند آقای مجری و عروسکهایش از تلویزیون رفتهاند. اصلا به این سالهای اخیر که نگاه میکنیم تلویزیون پر از بوی رفتن بود. از مجری یک برنامه تخصصی در حوزه اندیشه مثل زاویه تا مجری برنامه کلاهقرمزی. از فیلمساز تا برنامهساز سینمایی، از آشپزی تا ورزش، از سیاست تا گردشگری، از برنامههای نوجوانانه تا برنامههای مذهبی که آدمهای مسنتر میپسندیدند. خبر طرد کسانی که برای تعداد انبوهی از مخاطبان محبوب شده بودند، مرتب بیرون میآمد و خرد خرد باعث رنجش مخاطبان میشد. به این شکل صداوسیما سرمایه تعصب و وابستگی مخاطبان نسبت به خودش را خرد خرد به باد داد. دیگر کدام برنامه یا کدام شخص مانده که اگر از تلویزیون برود، در سطح عمومی جامعه دلخوری ایجاد شود؟ آیا این خطرناک نیست و نسبت مردم و رسانه ملی را در سستترین حالتش قرار نمیدهد؟
مدیران تلویزیون برای هر کدام از مواردی که کسی را کنار میگذاشتند، دلیل جداگانهای میتراشیدند درحالیکه سوای پاسخهای در آستین هواداران برای تکتک این بهانهتراشیها، با یک نگاه کلی به مجموعه این اتفاقات میشود گفت مدیریت خوب چیزی نیست جز آنچه انگار مدیران سازمان مطلقا بلدش نبودند. نمیشود باور کرد همه این افراد بد بودند و غیرقابل مدیریت و در تمام موارد حق به جانب مدیرانی است که باعث طرد این افراد شدند. وانگهی، سیستمی که نتواند داشتههای قبلیاش را نگه دارد، طبیعتا در پروراندن استعدادهای جدید و اندوختن داشتههای تازه هم بر کمیتی سوار است که لنگ میزند. آقای مجری که از تلویزیون رفت، دل میلیونها نفر شکست. مدتی بعد که خبرش رسید او میخواهد برنامه جدیدی بسازد و جلوی دوربین تلفن همراه دخترش با لبخند پاسخ داد: «بله، عروسک هم داریم»، شوق سوزانی مثل بمب در فضای جامعه ترکید. اینبار آقای مجری در خارج از تلویزیون کار میساخت و میهمان یکی از پلتفرمها بود. اسم برنامهاش «مهمونی» بود. در ایام عید منتشر شد و همه عروسکها جدید بودند چون حق امتیاز تمام عروسکهای کلاهقرمزی به تلویزیون تعلق داشت. آقای مجری اینبار بدون تلویزیون هم درخشید و تکیهکلامهایی مثل «تو رو سننه عزیز دلم» یا «بده بزنیم»، همهجا پیچیدند.
این نشان میداد ایرج طهماسب تمامنشدنی است اما درمورد تلویزیون ایران با این شیوه مدیریت، نمیشد بهراحتی چنین قضاوتی کرد. برنامه مهمونی هم مثل کلاهقرمزی یک اثر ملی بود و درحالی انتشار پیدا کرد که بهراحتی نمیشد گفت صداوسیما هم همین خصوصیت را حفظ کرده است. صداوسیمایی که تمام اجزای جذابیتبخش آن بوی رفتن میدادند و حتی بین خودش و آنهایی که هنوز تماشایش میکردند، ارتباط عاطفی را از دست داده بود. صداوسیمایی که از چشم مخاطب کف جامعه، دیگر خیلی سخت میشد دوستش داشت؛ چون انگار هیچ احترامی برای چیزهایی که مردم دوست داشتند قائل نبود. صداوسیما در دورهای اینقدر بیرحم شد که اتفاقا رقبایی جدی در برابرش سر برآورده بودند و باید بیشتر احتیاط میکرد، باید بیشتر تدبیر به خرج میداد و لازم بود که از منافع فرقهای و حلقهای هر گروه از مدیرانش، بهسمت منافع کلان این مجموعه حرکت کند. حالا صحبت از میهمان شدن برنامه میهمانی در تلویزیون است و ترکیب شدن آن با مجموعه کلاهقرمزی. آیا این اتفاق میافتد؟ مردمی که عادتشان به شنیدن خبر خوب درباره تصمیمهای مدیران صداوسیما کمکم فراموش شده، سخت چنین چیزی را باور میکنند. شاید تا «کلاهقرمزی» را روی آنتن تلویزیون در کنار «بچه» نشانشان ندهند، باور نکنند و حتی اگر هم این را دیدند، برای رفع کدورتها کافی نباشد اما قدم صحیح را در هر حال باید قدر دانست.
جنگ 72ملت در رسانه ملت
سیاستهای حفظ و حذف افراد و چهرههای تاثیرگذار در تلویزیون، محل نقدهای فراوانی است که در کنار مواردی از قبیل لحن و نوع پوشش اخبار یا کیفیت برنامهسازی و سریالسازی از عمدهترین بخشهای بحثبرانگیز راجعبه این مجموعه است. وقتی چهرههای مشهور از تلویزیون یا رادیو میروند، خبرش همهجا میپیچد و مردم با خبر میشوند اما ممکن است در پس پرده افراد موثر دیگری هم باشند که چندان برای مردم شناختهشده نیستند، اما رفتنشان تاثیر مهمی دارد. از تهیهکننده و نویسنده گرفته تا کارشناسان و مشاوران اتاق فکرها. اگر بپرسیم دلیل رفتن این همه آدم از مجموعه رسانه ملی چیست، خواهیم دید که یک تم مشترک بین تیپ شخصیتی، اجتماعی و حتی سیاسی این افراد وجود ندارد. درست است که یک مجری معروف، با سابقه حضور در کمپین انتخاباتی رئیسجمهور قبل، جزء این جداشدگان است و به یک تابلو و نماد تبدیل شده و چند مورد سیاسی دیگر هم به همین اندازه به چشم آمدند اما مگر همه موارد در این دستهبندی میگنجند؟
بهراحتی میشود موارد متعددی را پیدا کرد که بهلحاظ سیاسی در نقطه کاملا متناقضی با آن مجری تابلودار سیاسی تعریف میشوند اما سرنوشتشان در تلویزیون همین بود. یک خطای مشترک هم که از همه این آدمها سر زده باشد وجود ندارد. هیچ دلیل مستقیم و صریحی برای اینکه کلیت این وضع را بشود در آن تحلیل کرد وجود ندارد جز رقابتهایی در درون مجموعه صداوسیما و فقدان یک مدیریت کلاننگر برای رتق و فتق امور مربوط به چنین رقابتهایی. متد و روش نانوشته اما شناختهشدهای بین کنشگران چنین رقابتهایی جا افتاده و آن این است که هر قدر موضعگیریها رادیکالتر و تندتر باشد، به صاحبانش ضریب و قدرت نفوذ بیشتری میدهد. همین شده که اگر در بیرون سازمان، مثلا سینما یا فضای رسانهای، ژستهای ریاکارانه روشنفکری باب شده، در درون سازمان ژستهای ریاکارانه تند و افراطی بهعنوان ابزاری برای کسب قدرت باب شوند و وقتی گروهها در آنجا به رقابت با هم میافتند، برای کلهپا کردن هم دنبال بهانههایی از این دست بگردند. البته در مواردی که مطلقا نمیشود چنین بهانههایی یافت هم شاهد قطع همکاری صداوسیما با عوامل تاثیرگذارش بودهایم. مثلا همین آقای مجری و برنامه کلاهقرمزی. مواردی مثل ایرج طهماسب نشان میداد که قصد و نیت عدهای در مجموعه صداوسیما حفظ داشتههای مجموعه نیست و اگر در موارد دیگر، رفتارهای سیاسی یا مسائلی مثل این بهانه شد، چندان نمیتوان این بهانهها را واقعی دانست. جنگ قدرت در درون یک مجموعه بیشتر از هر چیزی به منافع کلان خود آن مجموعه صدمه میزند. همانقدر که با نگاهی دورنما به تاریخ میشود فهمید جنگ قدرت بین احزاب و جناحهای سیاسی همیشه به منافع ملی کشور صدمه زده، داخل یک مجموعه هم چنین است. افراد در چنین موقعیتی به منفعت خودشان و فرقه خودشان فکر میکنند و هر رفتاری را بر همین اساس انجام میدهند نه براساس منافع کلان آن مجموعه. این باعث میشود غیر از رفتارهای تندی که گاه و بیگاه از افراد دیده میشود، در موارد متعددی که لازم است حرکتی صورت بگیرد هم از آنها انفعال ببینیم. بهعبارتی جایی که لازم است صبوری کنند، زیر میز بازی میزنند و جایی که میبایست بخروشند یا لااقل قاطعیتی نشان دهند، ساکت میمانند. وقتی منافع گروهی و فرقهای داخل یک مجموعه اولویت افراد برای هر رفتاری را تشکیل بدهد، طبیعتا جایی که منفعت کلان مجموعه سکوت و صبر است، میجهند و میجنگند و جایی که این منفعت در عاملیت و فاعلیت و قاطعیت است، ساکت میمانند. آیا وقتی هر گروه و دستهای به منفعت خودش میاندیشد، ممکن است که یک ایده کلام برای اداره مجموعه شکل بگیرد؟ هرگز. مشکل اصلی صداوسیما عدم وجود یک ایده کلان و مرکزی برای اداره آن است، ایدهای که فارغ از دوره این یا آن مدیر و زمان حضور یا افول فلان ستاره روی آنتن، برای همیشه جریان داشته باشد. در شرایط جنگ فرقهای و مدیریت بخشی، چنین ایدهای امکان شکلگیری و اجرا ندارد. به ایرج طهماسب نگاه کنیم و سالهای حضورش روی آنتن تلویزیون. او صاحب یک ایده کلان و فراگیر بود که بر فراز دورههای مختلف اجتماعی و مقاطع متعدد مدیریتی در صداوسیما، این ایده را حفظ کرد و بسط و گسترش داد. انگار کار دنیا برعکس شده! به طریقه اولی، این مدیریت یک مجموعه است که مقدم بر عوامل و برنامهسازان، باید صاحب ایدهای کلان و همیشگی باشد، نه بالعکس.