سیدجواد نقوی خبرنگار گروه اندیشه: مجید رهنما وزیر علوم در کابینه هویدا بود. او در دهه ۴۰ که اوج توسعه و مدرنیزاسیون پهلوی دوم بود نقش مهمی را در حوزه آموزش ایفا کرده است و شاید یکی از رجل بااهمیت دوره پهلوی دوم است که در کابینه هویدا نقش مثبتی در جهت سرعت بخشیدن به مدرنیزاسیون آن مقطع داشته است
به همین دلیل ایدههای فردی مثل رهنما که به علت تحصیلاتی که در رشته اقتصاد هم داشته بااهمیت است چراکه رهنما از همان دهه ۴۰ نشان میداد وزیری است که قصد دارد با اهدافی طرحریزیهای مطلوب خود را پیگیری کند اما همین فرد که شاید جزء مهمترین وزیران دهه۴۰ به حساب میآید در سالها بعد یعنی از نیمههای دهه ۶۰ و در دوره پساانقلاب از مهمترین متفکران حوزه پساتوسعه که منتقد توسعه خطی در کشورهای خاورمیانه یا آفریقا یا آمریکایلاتین است، میشود. چنین دگردیسی یا تغییری از فردی که روزی مجری طرح آمرانه توسعه به دست آمریکایی در داخل کشور بوده است اهمیت دارد و باید به آن توجه شود؛ از آن جهت که مجید رهنما نهفقط در نقش یک سیاستمدار دوره پهلوی بلکه در مقام یک اهل فکر، حداقل نزدیک به ۳ دهه به یکی از منتقدان سرسخت توسعه تبدیل میشود و از افرادی است که در جهان آنها را به نام متفکران پساتوسعه میشناسند و یک ایرانی که در کابینه دولتی که ایدئولوژی اصلی خود را توسعه میدانسته و حالا در مقام متفکر پساتوسعه شناخته میشود بهشدت دارای اهمیت است؛ چراکه یکی از مهمترین بحثهایی که در سالهای پیشرو باید به آن پرداخته شود بحث توسعه است. چند سال بعد از طرح بحث پیرامون برنامههای توسعه بیش از آنکه به تجربههای گذشته توجه شود به ساحت دعواهای سیاستزده توجه میشود. پدیده مجید رهنما و دگردیسی بزرگ او برای امروز ما و افق پیشروی حکمرانی قطعا یک نسخه مفید و بسیار بااهمیت است و توان آن را دارد که بحثهای توسعه را چه از طریق برنامهنویسان توسعه و چه از طریق سیاستگذاران با عمق بیشتری هدایت کند.
شروع بازی
سال ۱۹۴۹ که هری ترومن، رئیسجمهور آمریکا در سخنرانی بیان کرد که مناطق عقبافتاده امروز اولویت غرب و آمریکاست شروع ایجاد هژمونی آمریکاسازی جهانی یا بهتر بگوییم غربسازی آمرانه بود، ایران هم در پس کودتای ۲۸ مرداد بهعنوان نماد غربسازی و آمریکاسازی منطقه شناخته میشد. آمریکاییها برای آنکه طرح خود را بهعنوان الگو به سایر کشورها معرفی کنند تلاش کردند که ایران را بهعنوان الگویی مطلوب از کشوری توسعهنیافته به کشوری که مسیر توسعه را طی میکند معرفی کنند.
مبانی تئوریک بازی
توسعه که از ۱۹۵۰ به این سمت شکل گرفته بود و در ۱۹۶۰ به تثبیت رسیده بود همان توسعه آمرانه بود که بهعنوان نوسازی از آن در پارادیمهای توسعه نام میبرند، نوسازی مکتبی بود که چرخه تکخطی که در آمریکا و غرب بود را بهصورت سخت به سایر کشورها صادر میکرد. این مکتب در سال ۱۹۷۰ با انتقادهایی روبهرو شد و در ۱۹۸۰ شکست خورد. در نتیجه همین مکتب بود که در ایران در دهه ۴۰ شمسی به اجرا درآمد.
مجید رهنما در وزارتخانهای که مکتب نوسازی را به سبک زندگی قرار بود تبدیل کند
رهنما در دهه ۴۰ شمسی در ایران در وزاتخانه علوم و آموزش با هدف ترویج مکتب نوسازی سعی داشت افقی وسیع را از دل آموزش دنبال کند. او میخواست با پرورش نخبههای تکنوکرات در آینده، توسعه ایران قدرت و شدت بیشتری بگیرد و ایضا از طریق این برنامهها ایران بهعنوان نماد توسعهیافتگی بتواند مثل کشورهای غربی به موفقیت دست پیدا کند.
افول نوسازی در دهه ۵۰ شمسی و آشنایی رهنما با ایوان ایلیچ
پهلوی دوم با شروع دهه ۵۰ با چالشهای جدید روبهرو میشود که قادر به فهم آن نبود. تصور محمدرضا پهلوی با اوجگیری قیمت نفت و ثروتمند شدن ایران این بود که حالا دیگر تا چند سال آینده ایران میتواند بهسرعت به توسعه دست پیدا کند ولی در حقیقت در سال ۵۴ به بعد پهلوی بحرانهای مالی فراوانی دارد که حتی توان ادامه دادن پروژههای کوچک را هم نداشت. در این مقطع مجید رهنما همانطور که خودش میگوید؛ در تجربههای شخصی و آشنایی با ایوان ایلیچ از متفکران پساتوسعه دچار پرسشی بنیادین میشود،
چرا دو دهه فعالیت در ترویج نوسازی در ایران نتوانسته رفاه و انسانهای توسعهیافته را شکل دهد؟
ایوان ایلیچ چه گفت که رهنما به او توجه کرده است؟
ایلیچ معتقد بود نوسازی و توسعه غربی نوعی مدل اقتصادی است که در دل چندصد سال دعوای انسان غربی با محیط خود رشد کرده است و از اساس در خود غرب هم دچار چالشهای وسیعی است. حال آنکه جوامع دیگر دنیا که سنت بومی بااهمیتی دارند به هیچ عنوان نمیتوانند با آنچه در جای دیگر شکل گرفته آن را تطبیق داده و همراه شوند. رهنما بهخاطر تجربه و از آن جهت که خودش در مقام سیاستگذار بوده بهدرستی متوجه شده بود که این ادامه این شرایط ممکن نیست.
چرا رهنما به مکتب وابستگی میل پیدا نکرد؟
در حد فاصل دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی بعد از شکست مکتب نوسازی مکتب وابستگی هم که تحت تاثیر ایدههای مارکسیسم شکل گرفته بود. این مکتب منتقد مکتب نوسازی و معتقد به انباشت محصولات و نوعی صادرات ملی بود که البته چون توجهای به زیستبوم کشورها و سنت و باورهای رایج نداشت توانایی جایگزین شدن هم نداشت.
تفاوت توسعه (نوسازی) و پساتوسعه چیست؟
توسعه ایده اصلیاش را در توسعه اشیا قرار داده است و بیش از آنکه تحولات اجتماعی و انسانی را توجه کند به توسعه صنعتی توجه دارد اما پساتوسعه هدف اصلیاش توسعه انسانی است و درمورد سوژه انسانی بیش از اینکه بحثهای چگونگی هماهنگی خودش با تغییرات اهمیت داشته باشد چگونگی توسعه انسانها با توجه زیستبوم محلی خودش و ایجاد نظمی انسانی مدنظر است؛ نظمی که بیرون از سیطره ماشینزدگی عصر نوسازی است.
انسان توسعه و انسان پساتوسعه
انسان توسعه و نوسازی نوعی انسان فنی است که در خدمت یک سیستم خاص است و بیشتر نقش سوژهای کنترلی را دارد اما انسان پساتوسعه انسانی فرهنگی است که در محیط خودش برای ترقی سطح جامعه خود سوژگی میکند. این انسان نه در مقام یک توده بلکه در مقام فردی کنشگر ورود میکند.
رهنما و حرکت به سمت پساتوسعه
تجربه شکستخورده دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی در ایران و آشنایی با ایلیچ و مسافرتهای گوناگون او به سرتاسر دنیا ازجمله بازدید از دیگر مناطق کمتر توسعهیافته جهان گویا بود که توسعه و نوسازی ریشههای تمدنی آنجا را تخریب کرده و لایههای خاصی از فرهنگ کهن آنجا که دارای اهمیت بوده را ویران کرده است و در برزخ نوسازی آنها را رها کرده است. مساله بعدی که رهنما را بهشدت تحت تاثیر قرار داد مساله فقر بود.
رهنما هم در تجربه خود و هم در سفر به سایر کشورها مشاهده کرد توسعه و نوسازی آمریکایی و غربی بهشدت فقرزا است و این فقر را هم نوعی کمکاری اخلاقی و فردی توجیه میکند.
مجید رهنما در پیوند با ایده جدید
مجید رهنما در نقش متفکر حوزه پساتوسعه چه نقدهایی را به مدل توسعه غربی با توجه به تجربه وزارت خود مطرح کرده است؟
1 جامعه بومی و همبستگی در شکل توسعه و نوسازی آسیب میبیند: رهنما معتقد است شکل سنتی جوامع که سابقه چندصدساله دارد دارای ظرفیت اجتماعی و همبستگی ویژهای است که با ورود توسعه ابتدا محتوا و بعد فرم آن آسیب میبیند که این آسیبدیدگی با شکل جدید توسعه بازسازی نمیشود و حتی جایگزینی هم ندارد.
2 جامعه بازار و جدایی زمین از طبیعت: رهنما در باب چرخه دخالت توسعه از طریق نظم بازار میگوید که نظم جدید دیگر محیطزیست را به کالا تبدیل کرده است و به نوعی هر زمین را کالایی برای صنعتی شدن فهم میکند، کماکان که در دوره اصلاحات ارضی هم چنین رفتاری شکل گرفته و بافتی از محیطزیست کشور به نوعی فرم برای صنعتی شدن بدل شده است که خود یکی از عوامل تخریب محیطزیست بوده است.
3 نقد ایدئولوژی توسعه: رهنما بحث توسعه را ذیل کار علمی و پژوهش مورد تایید نمیداند. او توسعه را ایدئولوژی میداند، مثل سایر ایدئولوژیها که قابل نقد هستند اما معتقد است با این تمایز که نوسازی (توسعه) برای کشورهایی که مورد هدف هستند خشنتر و نوعی ایدئولوژی افراطی است باید نقد شود تا بدیل آن را جستوجو کرد در غیر اینصورت همه سربازان لشکر جنگی ایدئولوژی یک نظم خاص میشویم.
4 توسعه، ایمان جدید است: همانطور که رهنما در کتاب و مقالات خود بحث میکند، معتقد است همانطور که فاوست، اثری از گوته روح خود را برای لذت از دنیا و شهوت و شهرت به شیطان میفروشد و در گذر زمان این لذت است که جایگزین ایمان شده است، اما غایت این داستان تلخی است؛ توسعه هم در شکل جدید خود و نسخه غربیاش جایگزین ایمان شده تا انسانها را به خوشبختی برساند اما این اقدام صورت نگرفت.
5 ظهور انسان اقتصادی: توسعه و شکلی که در کشور ما در دهههای ۴۰ و ۵۰ و ایضا در دنیا شکل گرفت باعث ظهور انسانی جدید شد که باورهای گذشته خود را با نیازهای اقتصادی سنجش میکرد و بیش از آنکه اخلاق و اخلاق اجتماعی برای او مهم باشد نوعی برتری اقتصادی مهم بود که باعث شکل تازهای از انسان شد که در تناقض آشکار با بافت سنتی و بومی هرکشور از جمله کشور ما بوده است؛ به همینجهت بحران سرگشتگی را برای انسانهای تحت سلطه خود رقم زد.
6 رهیافتی بهشدت تکنوکرات: شاید یکی از مهمترین نقدهای رهنما به توسعه در ایران و در دوره پهلوی به نوع خوانشی است که تبدیل به نوعی سیاست پیشرفت شده بود. او معتقد است حکومت پهلوی چون فقط اجراکننده تکخطی توسعه بود و درکی از این توسعه نداشت، صرفا با خوانش سیاسی و فنی به توسعه فکر میکرد و این شکل توسعه هیچ بافت بومی و فکری را اهمیت نمیداد و بیشتر به دنبال کمیتگرایی و سرعت بخشیدن در مدلهای نوسازی خود بود تا بتواند هرچه بیشتر صنعتی شود و این رهیافت تکنوکرات به نوعی ذبحکننده همه ایدههای محلی و ملی بود.
7 توسعه از بالا و عدم توجه به جامعه: تجربه شخصی رهنما در کابینه هویدا نشان میداد توسعه از بالا یا از طریق دولت و به صورت دستوری و پرشتاب غیرممکن است و نتایج فاجعهباری در عرصه اجتماعی دارد زیرا جوامع به یکباره دگرگون میشود و شکل جدیدی که جوامع به خود میگیرد نوعی تخریب بافت اجتماعی سنتی و بومی است و این خطر بزرگی است برای هر حکومتی و ایضا اگر به مدل پساتوسعه توجه کنیم یعنی توسعه از افراد جامعه و از پایین رقم زده شود درون ماندگاری دارد و ایضا چرخهای فرهنگی و انسانی و محلی است که به نوعی میتواند چرخ پیشرفت کشور را همسو با خواستههای واقعی میدان کند؛ در غیر اینصورت میدان که از توسعه آمرانه از بالا شروع میشود، با نتایجی که در ذهن و افکار مروجان توسعه است همسان نخواهد بود و حتی نتیجه عکس هم دارد.
8 علیه بازی زبانی توسعه: رهنما در مقاطع مختلف از جمله گفتوگو با ایوان ایلیچ به نکتهای توجه داشت که نوعی برساخت است. او معتقد بود زمانی بحث توسعهیافتگی مطرح میشود که در مقابلش عدم توسعه و عقبافتادگی یا بهتر بگویم نوعی بدوی بودن شکل میگیرد. این بازی زبانی نوعی برساخت رسانهای است که برای پیگیری پروژه توسعه سازماندهی شده است و متر و معیاری که برای فرآیند عدم توسعهیافتگی تا توسعهیافتگی بیان میشود هم کمی است و نمیتوان این بازیهای زبانی را دقیق دانست. او خود در تجربه فعالیت در وزارتخانه در عصر پهلوی متوجه شده بود سیستم آموزشی که بحث توسعهیافتگی را دنبال میکند اصلا با آنچه متفکران این حوزه میگویند یکسان نیست چون اصل بحث متمایز است و هر جامعه ظرفیتهایی را دارد که با نوع برنامهریزی توسعه در مدل نوسازی آن بهشدت تفاوت دارد. آنچه این بازیهای زبانی مانع از آن شده است همین تفاوتها است.
9 ساخت طبقات اجتماعی با کمترین نزدیکی به واقعیت: رهنما به شکلی نقد خود را به توسعه بیان میکرد که نشان دهد آنچه در پس پیادهسازیهای برنامه توسعه شکل میگیرد نه صرفا دگرگونیهای زیاد است بلکه به نوعی ساخت طبقاتی است که معلوم نیست ایده ساخت آنها چیست و چرا کارایی خود را زود از دست میدهند. یعنی تحولات دهه ۴۰ شمسی در سال ۵۴ شمسی اصلا معنی ندارد و گویی دیگر جامعه نمیخواهد به آنچه حتی ساخته شده پایبند باشد. گویی به دنبال راه فراری است تا خود را بهگونهای دیگر تعریف کند.
10 ساختن شکلی از طبقه متوسط که صرفا در چرخه جهانیسازی هضم هستند: مجید رهنما در مقالهای که درباره پساتوسعه دارد، یکی از بحثهایی که مطرح میکند -از سرابهایی که نمونه آن در دهه ۴۰ شمسی شکل گرفته بود- اینکه چرخه توسعه با طبقه متوسط اگر بتوانند همگن باشد و با جهانی شدن همراستا باشد پیشرفت میکند. اما کوچکترین دگرگونی در جهان و ایضا کمترین اتفاقات این سراب را زود نشان میدهد که خود طبقه متوسط خیلی زود متوجه میشوند. آنها در حال اجرای پروژهای بودند که خیلی زود به پایان رسیده و فقط مقطعی برای این بخش از جامعه سودمند بوده است.
توسعه و رابطه با فقر مدرن
یکی از کلیشههایی که رهنما در اصل طرح خود در گفتمان پساتوسعه به توسعه نقد دارد همین بحث فقرزدایی توسعه و توهم عدمفقر در کشورهای توسعهیافته است؛ او معتقد است نهتنها توسعه عامل کاهش فقر نمیشود، بلکه سوژه فقر مدرن را هم طراحی میکند که دیگر مثل گذشته نوعی وضعیت سخت نیست، بلکه به تعبیری یک عدمهماهنگی سوژه عقبافتاده با توسعه است. این روایت اوج پروژه سخت و خشن توسعه است که فقر مدرن را تئوریزه میکند و بهنوعی نشان میدهد آنکه دچار فقر شده از عدمتوجه به دستورات توسعه است. درحالیکه رهنما خود میگوید در دیدگاه پساتوسعه بحث اخلاقی و بیمایگی یک بحث با اهمیت است که به آن باید توجه شود و تجربه دوره پهلوی در دهه ۴۰ شمسی در دهه ۵۰ و آن هم نیمهاول آن نهتنها فقرزدایی نکرده، بلکه فقر را گسترش داده است.
زوال بافت اجتماعی بومی
یکی از مواردی که همه متفکران پساتوسعه بحث آن را مطرح کردند تخریب و زوال بافت اجتماعی بومی است، رهنما هم معتقد است توسعه در ایران بیش از آنکه از آن بافت طبیعی برای خود استفاده کند آن را دیگری خود مطرح کرد و نوعی جدل را بهوجود آورد که این بافت مانع از توسعه است. هرچه تلاش کرد در پس زوال این بافت دیگر نتوانست بافتی برای طرحهای خود طراحی کند و جامعه آشفتهای را شکل داد.
زوال امر ملی
همانطورکه مشخص است امر ملی در پیوند با بافتهایی شکل میگیرد که واقعی هستند و بیش از آنکه ساخته شده باشند بهنوعی امر ملی هنگامی معنی دارد که گفتمانی تاریخی و سنتی و بومی، روایتی از خود دارند و این محل دقیقا شکل امر ملی معنا دارد. رهنما بهگونهای توسعه غربی را که بافت بومی را تخریب کرده بود عامل نوعی بیتوجهی به امر ملی میدانست و معتقد بود در بلندمدت باعث شکلی ازهمگسیختگی میشود.
توسعه علیه آزادی تفکر
رهنما که در اواسط دهه ۵۰ شمسی با متفکران پساتوسعه آشنا میشود یکی از اولین پرسشهایی که برای او مطرح میشود این نکته است که چرا تا پیش از این نتوانسته از صورتی که به آن ابلاغ شده یا تصور میکرده صحیح است نقد وارد کند و اصلا به نقاط ضعف و مشکلات آن توجه نکرده؛ او خود متوجه میشود توسعهای که او هم درحال اجرا بوده به شکل قفسی عمل کرده است که پرسش از آن را غیرممکن کرده. او در گفتوگوها خود با ایوان ایلیچ تازه متوجه میشود وقتی او که در مقام وزیر در چنین وضعیتی گرفتار بوده نسخههایی که برای جامعه و بدنه بروکرات کشور طراحی شده، چگونه مانع از پرسشگری و تفکر شده و جامعه را بهمثابه کارخانهای تصور کرده که این بزرگترین خطر برای هر جامعهای است، زیرا جامعهای که در نقطهای گیر افتاده، ساکن است و نمیتواند کاری را با توجه به وضعیت جدید شکل دهد و این جامعه قطعا نوعی سرخوردگی را تجربه خواهد کرد.
توسعه آمریکایی بیتوجه به قلمرو زمانی و مکانی و فکری است
آخرین نقدی که رهنما برای رفتن از اردوگاه توسعه به پساتوسعه دارد عدمفهم توسعه آمریکایی از موقعیتها است. رهنما میگوید همه قلمروها در هر زمانی نمیتواند پذیرشی از توسعه آمریکایی داشته باشد چرا سیر تاریخی و ایضا وضعیت جوامع مختلف است و حتی مکان اجرایی توسعه در جایی دیگر تصمیمگیری شده و سوژه انسانی در هر نقطهای نمیتوانند خود را با هر آنچه از بیرون تبیین میشود تطبیق دهند و درنتیجه هر کشور بافت و خاستگاه فکریای دارد که نباید بهدست چرخدندههای توسعه له شود و اگر به آن توجه نشود هیچگاه نمیتواند عنصری مطلوب قلمداد شود.
نتیجهگیری
آنچه طرح شد نقدهای یک متفکر حوزه توسعه بود که برای امروز جامعه ما راهگشا است؛ هرچند نقدهایی به افکار مجید رهنما و حتی ارتباط او با شوروی هم مطرح است، اما رهنما در سالهایی که روی پروژه خود تمرکز کرده بود نشان داد جدا از نقدی که میتوان به او انجام داد اما یک متفکر بادقت و باتجربه پیادهسازی توسعه است که بسیار میتواند کمککننده برای وضع ما باشد. درنتیجه آنچه بیشتر از بحث او اهمیت دارد نه دیدگاه او درباره یک مقطع است، بلکه نوعی واقعیت تاریخی است که نوعی افق جدید را برای فهمیدن وضعیت شکل میدهد. افقی که توانایی بیرون آمدن از چهارچوبهای کلیشهای در حوزه توسعه را فراهم میکند و امکان تفکر جدیتر را مهیا میسازد.
آنچه اما در پروژه مجید رهنما دقت کمی به آن شده است
رهنما هرچند ایده توسعه را نقدهای گستردهای کرده اما بهنظر میرسد او متوجه بحث سرخوردگی سوژه نشده است. عاملی که در عصر جهانیسازی توسعه توسط غرب در کشورهای هدف بهشدت وسیع بود و شاید یکی از علتهای اصلی شکست زودهنگام توسعه هم همین مورد باشد. وقتی پهلوی دوم توسعه را در دهه ۴۰ پیگیری کرد حداقل سه گروه پیروز این تحولات بودند؛ گروه اول بورژوازی بود که تاسیس کارخانهها و بانکهای خصوصی شکل گرفت. این طبقه بهشدت مترقی شد.
گروه دوم بورژوازی کشاورزی و کارگاههای صنعتی بود که بهسرعت پیشرفت کرد و گروه سوم هم طبقه تکنوکرات درون سیستم بود که میتوانست روزبهروز پیشرفت کند. نکته جالب اینکه بعد از تحولاتی که در اقتصاد جهانی شکل گرفت در نیمه دهه ۵۰ شمسی تمام این گروهها با شکست روبهرو شده بودند، چون دگرگونی سریع با کوچکترین تغییر دگرگون میشود و این گروه جزئی از سرخوردگی در سه سال پایانی حکومت بودند، اما کل خانوادههایی که از این توسعه سود برده بودند در دو مدل اول در کل کشور به ۱۰۰ خانواده نمیرسید که آنها هم به دربار متصل بودند و طبقه تکنوکرات دولتی هم بهجهت شرایط خاصی که در منطق تکنوکراتیسم وجود داشت نتوانستند به افقهایی که در سر داشتند نزدیک شوند.
بهجز این طبقات موج وسیعی از سرخوردگی بهجهت آنچه مایل بودند رقم زده شود و صورتی که در واقعیت مدلی دیگر شکل گرفته بود، بهنوعی سرخوردگی جمعی صورت گرفت اما چرا چنین شده بود؟
جامعهای که توسعه پهلوی دنبال آن بود به گفته لکان در نوعی فانتزی شکل گرفته بود که دربرگیرنده وضعیتی بوده که جامعه را در وضعیت دستاوردی قرار داده بود؛ جامعه از نیمههای دهه ۴۰ دیگر بهدنبال موفقیت در کسب ثروت و شهرت بود و تلاش میکرد دارای دستاوردهایی فردی باشد و از جمع صدهزار نفر که تلاش میکردند اندک افرادی موفق بودند و حجم وسیعی به سرخوردگی دچار میشدند و این مساله همان نکته مغفولماندهای است که نه در طرح بحث رهنما درباره حکومت پهلوی وجود دارد نه در کلانایده خود در پساتوسعه و این منطق دقیقا شرایطی است که توسعه در عصر پهلوی آن را شکل داد؛ جامعهای که در توهم توسعهیافتگی زندگی کرد اما روزبهروز عقبتر رفت و دچار سرخوردگی شد و حاصل آن را میتوانیم در تحولات سالهای ۵۵ تا انقلاب مشاهده کنیم.
و این مساله بهنظر در منطق فکری مجید رهنما غایب است و او دقت کمی به این سوژهها کرده که چرا بعد از دو دهه توسعه و توسعهفردی و توسعهصنعتی کشور در شرایطی قرار داشت که موج سرخوردگی وسیعی شکل گرفته بود و این سرخوردگی ارتباطی مستقیم با فانتزی و تخیلی داشت که نوسازی آمریکایی صورت داده بود.