عاطفه جعفری، خبرنگار گروه فرهنگ:علیرغم جثهای که داشت چنان پرهیبت سخن میگفت و فرماندهی میکرد که گویی یلی است برای خودش. مصطفی جوانی را در مسجد و بسیج گذرانده بود و بودن در همین فضا او را عاشق گمشدهای کرد که هر کجا قدم میگذاشت در پی یافتن همان بود. مدتی در حوزه مشغول تحصیل شد تا ببیند به وصال آنچه میخواهد میرسد یا نه اما در مدت کوتاهی به دوستانش گفت: «نه، از من آخوند در نمیآید.» این را علیاکبر فرهنگیان از دوستانش اینطور روایت میکند: «من دو سال از مصطفی بزرگتر بودم و سید تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین میکردم. مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود، ناگهان قاطی کرد و گفت حاجی از من آخوند در نمیآید. گفتم پس چرا آمدی حوزه؟ باید تمرین کنی، تازه شروع کردی برادر. گفت میدانم اما من دنبال گمشدهای میگردم و با این هدف آمدهام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمیشوم. باید راه خودم را پیدا کنم.» سیدابراهیم، نام جهادیاش بود که شهید مدافع حرم «سیدمصطفی صدرزاده» با آن فعالیت میکرد. از فعالان مسجد و پایگاه بسیج بود و بهعنوان مربی حلقههای صالحین و مدرس در اردوهای عقیدتی و فرهنگی فعالیت داشت. مصطفی صدرزاده در ۱۹ شهریور سال ۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد و در ۱۱ سالگی به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن شدند. سال ۸۷ وارد حوزه شد و حدود چهار سال درحوزه علمیه امام جعفرصادق(ع) تهران و سپس رشته ادیان و عرفان در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز تحصیل میکرد. همه فکر و ذکرش از یک جا رفتن به سوریه بود و بالاخره با ترفندی این کار را انجام داد. به بهانه رونمایی از دو تقریظ مقاممعظمرهبری بر دو کتاب «اسم من مصطفا است» و «سرباز روز نهم» در گزارش امروز به زندگی این شهید و این دو کتاب پرداختیم.
کتابهای تقریظ شده «بچههای مصطفی»!
کتاب «اسم تو مصطفا است» رمان یا داستان بلندی درباره زندگی مشترک شهید مصطفی صدرزاده با سمیه ابراهیمپور است. راوی این کتاب همسر شهید است که خاطرات زندگی مشترکشان را با مخاطب قرار دادن مصطفی بیان میکند. شروع کتاب با ماجرای آشنایی او با مصطفی در پایگاه بسیج محله کهنز شهریار آغاز میشود، در حالی که سمیه، فرمانده پایگاه خواهران است و مصطفی از مسئولان و فعالان پایگاه برادران و دو برادر سمیه یعنی سجاد و سبحان، از دوستان مصطفی هستند. سجاد که همسن و سال مصطفی است، مسئول تدارکات پایگاه الغدیر است و سبحان هم از «بچههای مصطفی»! این «بچههای مصطفی» لفظی است که همسر شهید برای همراهان و رفقا و به نوعی شاگردان مصطفی در پایگاه بسیج و مسجد به کار میبرد. بچههای مصطفی حضور پررنگی در زندگی صدرزاده دارند و سهم زیادی از وقت مصطفی با آنها میگذرد؛ از هیات و زیارت و استخر و فوتبال تا ایستبازرسی و نگهبانی شبهنگام.
مصطفی شغل ثابت و درآمد درستی ندارد. علاوهبر اینها اهل پسانداز و برنامهریزی مالی هم نیست و در عین حال همیشه به فکر کمک کردن به دیگران و حل کردن مشکل مالی دیگران است. حتی شغلی که انتخاب میکند و ماشینی که میخرد برای حل کردن مشکل دیگران است.
برای ماه عسلی که میخواستند بعد عروسی به مشهد بروند، یکی از دوستانش را به همراه مادر دوستش با خودشان همراه میکند، چون آنها تا به آن زمان، مشهد نرفته بودند. برای یکی از بچههایی که خلافهایی داشته، پول کربلا جور میکند تا به گفته خودش، بعد از کربلا، دست از خلاف بردارد که این اتفاق هم میافتد. یک بار استخری را یکسالی اجاره میکند که مشکل صاحب استخر و اجارهکننده قبلی که هر دوی آنها از دوستانش بودند را حل کند! البته این کار اقتصادی، موفق بود و مصطفی سود میکند. با سرمایه خودش و دوست و آشنا یک گاوداری تاسیس میکند و زمانی که به سوددهی میرسد، گاوها سرقت میشوند و ورشکست میشود. یکی از شغلهایش هم فروش برنج بوده؛ در بسیاری از ماجراهای کتاب، بهخصوص فعالیتهای اقتصادی، «توکل مصطفی» نشان داده میشود.
ارتباط مصطفی با خانواده خودش و خانمش بسیار خوب است تا جایی که راوی، یعنی همسر مصطفی، میگوید در گلهگذاریها، برادرانش که هیچ، پدر و مادرش هم همیشه طرف مصطفی را میگیرند! جایی نقل میکند که وقتی سال 88 به پایگاه حمله میکنند، مصطفی به برادران و پدر همسرش زنگ میزند و آنها را با خود همراه میکند تا برای دفاع از پایگاه بسیج بروند و او در عین نگرانی، هیچ امیدی برای جلوگیری از رفتن آنها ندارد! بهطور کلی فضای هر دو خانواده کاملا انقلابی است. مصطفی برای دلیل انتخاب اسم جهادی «سیدابراهیم» میگوید که اسم پدربزرگ همسرش سمیه را برداشته که سمیه را خوشحال کند؛ البته مصطفی رابطه خوبی با پدربزرگ همسرش داشته و بسیار هم از او تعریف میکند (در کتاب قرار بیقرار، الگو گرفتن مصطفی از شهید ابراهیم هادی هم در کنار این دلیل ذکر شده).
پیرنگ همه این قسمتها عشق و علاقه راوی به مصطفی صدرزاده است و اینکه همینطور که هست او را دوست دارد و با اینکه توقعات طبیعی یک زن از همسرش را بارها گوشزد میکند ولی باز هم همیشه با کم و کسریها و کم گذاشتنهای مصطفی همراه است. البته مصطفی هم به موقع جبران میکند و از دل همسرش درمیآورد. مثلا بعد از گذشت یک سال و نیم از ازدواج، بالاخره دو نفری میروند ماه عسل، شمال؛ آن هم یکراست از سر جلسه امتحان حوزه سمیه! در چند جای داستان، راوی میگوید که با فلان تصمیم مصطفی مخالفت کردم ولی او اگر تصمیم به کاری بگیرد از آن برنمیگردد و هیچکس هم حریفش نیست. بهطور کلی در فضای ترسیمشده تا اینجا، زندگیشان علیرغم مشکلات، شیرین و است هر دو نفر همراهند.
اما بالاخره راه سوریه برای صدرزاده باز میشود و ابتدا برای کمک به پشتیبانی جبهه، همراه گروهی به آشپزخانه حرم حضرت رقیه(س) میرود. مدتی بعد که قرار میشود آن گروه به ایران برگردند، با یک نفر دیگر فرار میکنند و به یک گروه جهادی عراقی میپیوندند و وارد رزم و جنگ میشوند. که البته این راه هم راضیشان نمیکند و جواب تمنای مصطفی را نمیدهد. در آخر هم به مشهد میرود و خودش را شبیه افغانستانیها درمیآورد و وارد تیپ فاطمیون میشود. از اینجا فضای دوم کتاب شروع میشود.
راوی داستان، همسر شهید، تا اینجای داستان، یعنی جدی شدن حضور او در سوریه، همراهی و همدلی خوبی با مصطفی دارد ولی از اینجای داستان، تمام توانش را برای جلوگیری از او و منصرف کردنش از حضور در جنگ سوریه به کار میگیرد! در این بخش به خوبی مشکلات و سختیهای زندگی خانواده رزمندگان و مدافعان حرم به تصویر کشیده شده است. اما محور مخالفتهای سمیه، نه سختیهای زندگی، بلکه محبت شدیدش به مصطفی و ترس از دست دادن او بیان میشود. البته در ماجرای ارتباطات آنها با دیگر خانوادههای رزمندگان و شهدای مدافع حرم، مشخص میشود که بسیاری از خانوادهها، مخالف نیستند و به خوبی با همسر یا فرزند مدافع حرمشان همراهند.
مصطفی چندین مجروحیت دارد که منجر به بازگشت به ایران و بستری شدنش میشود. مشکلات و سختیهای سمیه، در ایام دوری مصطفی که با بارداری دوم و زایمان هم همراه است خیلی خوب تصویر شده ولی در عین حال، صبر و تحمل و بخشش همسر هم، از آب درآمده و ما با یک اعتراض دائمی و تلخ مواجه نیستیم.
دلیل نامگذاری کتاب هم بسیار جالب است؛ سمیه در یکی از مجروحیتهای مصطفی، به او میگوید دیگر نباید بروی سوریه، مصطفی جواب میدهد «مثل زنان کوفی نباش»، سمیه میگوید: «میخواهم با زنان کوفی محشور شوم، فقط نرو.» مصطفی هم قبول میکند و میگوید: «پس از این به بعد اسم تو سمیه نیست و آزیتاست. اسم من هم کوروشه. هیات و مسجد هم نمیریم و تو خونه نماز میخونیم. یا رومی روم یا زنگی زنگ!» سمیه ابتدا قبول میکند ولی طاقت نمیآورد و میگوید: «قبول، اسم تو مصطفی است.» مصطفی هم میگوید: «بله، مصطفی، اسم من و پرچم منه.»
روایت پیوستن به گروه مجاهد عراقی
کتاب سرباز روز نهم که به همت گروهی از گردآورندهها (نوید نوروزی، پریسا وزیرلو، محمدمهدی رحیمی، فرزانه مردی و نعیمه منتظری) و توسط انتشارات راهیار منتشر شده، یک بیوگرافی مفصل درمورد زوایای مختلف زندگی مجاهدانه و خستگیناپذیر انسانی است که بناست الگوی نسل امروز و فردا باشد. این کتاب با مصاحبههای مفصل و دقیق با افراد مرتبط با مصطفی صدرزاده، بهخوبی مخاطب را با مسیر شهید صدرزاده شدن آشنا میکند. مصاحبههایی از خانواده و فامیل و دوست، رفیق، هممسجدی، همپایگاهی و همهیاتی تا همرزمان جنگ در سوریه؛ در این کتاب مشخصههای زندگی، بهخصوص زندگی اجتماعی شهید صدرزاده، برجسته و جزئی ضروری از روند رشد معنوی شهید صدرزاده مطرح میشود.
این کتاب همانگونه که در مقدمه آورده و مدعی است که: «خواسته لایههای پنهان معضلات و مشکلات را بگوید؛ چه اینکه زندگی مصطفی و زمانهاش ظرفیت این را دارد که بگوید کار فرهنگی وقفی، شدنی است و استوارتر از شبهکارهای نفتی و دولتی. زندگیاش این ظرفیت را دارد که معطل دستورالعملهای خشک و بیروح نماند که این نوع زندگی حیاتبخش است. روح مبارزهاش نشان میدهد که در عین قبول کردن ساختار و نظام، میتواند منتقد و مودب باشد.» در مقایسه این کتاب با کتاب اسم تو مصطفی است میتوان گفت ورود کتاب سرباز روز نهم به مسائل خانوادگی و روابط مصطفی با همسرش، در سطح بسیار نازلتری است. کتاب اسم تو مصطفی است از زاویه نگاه همسر یک مجاهد و رزمنده و بر محور محبت بین مصطفی و همسرش به نگارش درآمده، درحالیکه کتاب سرباز روز نهم، قصد ورود به جزئیات خانوادگی را ندارد و میخواهد نگاه جامعتری به شخصیت شهید داشته باشد تا جایی که ظرفیت الگوبرداری بیشتر و قویتری داشته باشد. مصطفی صدرزاده در سیر تربیتیاش از انسانهای مختلفی اثر پذیرفته است که در لابهلای خاطرات کتاب نشانی از آن اثرات قابلمشاهده است؛ از پدر و پدرخانم و دایی و حاجآقای بهرامی، فرمانده پایگاه الغدیر و بهنوعی مرشد تربیتی مسجد و محله، تا سید بطحائی، استاد حوزه علمیه مصطفی و مسعود نعمتی، همرزمی که با هم از آشپزخانه فرار میکنند و به یک گروه مجاهد عراقی میپیوندند.
از نقاط برجسته و قابلاستفاده این کتاب، ترسیم تلاشهای مصطفی و دوستان هممسجدی و همپایگاهی او برای هر آن چیزی است که درموردش احساس تکلیف کنند. کتاب سرباز روز نهم، شکلگیری و رشد و ثمردهی نمونههایی از «هستههای مقاومت» را بهخوبی نشانمان میدهد. هم جایی که مصطفی در پایگاه بسیج الغدیر مسئولیت میگیرد یا برای ساخت مسجد امیرالمومنین(ع) تلاش میکند و هم جایی که پایگاه امام روحالله و هیات حضرت ابوالفضل علیهمالسلام را تاسیس میکند. تلاش مصطفی از سال ۱۳۹۲ که با دهها ترفند پایش را به سوریه باز میکند و ظرف دوسال از چهرههای محبوب و موثر مدافعان حرم میشود، در این کتاب بهخوبی مشهود است و یکی از نقاط قوت این کتاب، بخشهای مربوط به جنگ سوریه است. مصاحبه با رزمندگان متعددی که با شهید صدرزاده ارتباط داشتند و توضیح دقیق مناطق جنگی و جنگزده، همچنین شرح عملیاتهای مختلف، باعث شده که این بخش کتاب علاوهبر اینکه مربوط به رزمندگی مصطفی صدرزاده باشد، روایت دقیقی از برخی زوایای روایت نشده جنگ سوریه شود.
در این کتاب سعیشده شهید و زندگیاش را آنطور که میتواند در میدان زندگی اجتماعی مردم الگو شود نشان دهد. برای نمونه یکی از مفاهیم کلیدی در زندگی مصطفی صدرزاده، مربوط به زمانی است که مصطفی بعد از مجروحیتهای متعدد و قرار گرفتن در موقعیتهایی که تا آستانه شهادت پیش رفته، دچار این سوال میشود که «چرا شهید نمیشود؟» این کتاب، سوال را خوب میپروراند و پاسخ دقیق و ظریفی از زبان خود مصطفی بیان میکند: چون هدفش شهادت بوده!