سهیلا عباسپور، خبرنگار گروه اندیشه: همزمان با برگزاری کنگره ملی شیخ شهید در تهران، قم و نور به مناسبت سالروز مشروطه و بازخوانی آن دوران مهم تاریخی و نقش شیخفضلالله نوری و اندیشههای آن شهید مشروطه، در گفتوگو با سیدمقداد نبویرضوی، تاریخ پژوه و نویسنده کتابهای «تاریخ مکتوم» «میزا مهدی اصفهانی» «اندیشه اصلاح دین در ایران» و «مکتب شیخیه» به بررسی اندیشه شیخفضلالله نوری و موضع وی در قبال مشروطهخواهان و حوادث آن دوران پرداختهایم. نبویرضوی با برشمردن خاستگاه فکری شیخ فضلالله و تاثیر حوزه علمیه سامرا بر شکلگیری وقایع آن دوران ایران، با تایید موضعگیری درست و بهنگام شیخ فضلالله در برابر مشروطهخواهنماها به جریان پویای نهان و خزنده روزهای مشروطیت و برنامههای آنان برای ایران پس از مشروطه اشاره میکند و براساس شواهد و مستندات تاریخی معتقد است بابیه و تحرکات بابیها با پشتیبانی انگلیس، نقش عمدهای در تخریب چهره شیخ فضلالله داشت تا جایی که شهادت آن عالم بزرگ زمانه را رقم زد.
درخصوص اندیشه شیخ فضلالله و عوامل موثر بر شکلگیری آن بیشترین نقش را مربوط به کدامیک از عوامل میدانید؟ بهعبارتی با توجه به عامل استعمار، حوزه فقهی، وضعیت اجتماعی ایران، روشنفکران و جو فکری آن زمان، شیخ فضلالله چگونه توانست جریانساز شود؟ آن آگاهی که ایشان داشت از کجا سرچشمه گرفته بود؟
شیخفضلالله نوری از خانوادهای علمی بهپاخاست. پدرش از علمای سرشناس زمان خود و بهویژه پدربزرگ مادری ایشان علامه محمدتقی نوری، عالم بزرگ خطه مازندران و مورد احترام زیاد مردم آن منطقه بود. داییهایشان که چهارتا بودند همه از مجتهدان محلی بودند به غیر از مرحوم حاجمیرزاحسین نوری که با مهاجرت به عتبات و قرار گرفتن در کنار میرزایشیرازی در سامرا و نگارش آثار علمی گوناگون از شهرت بسیار بالایی برخوردار شده بود. پس خاندان ایشان، یک خاندان علمی بود. او همراه با محدث نوری، دایی خود به عتبات رفت و در نجف نزد فقیهان بزرگ بعد از شیخ انصاری درس خواند و در میان همه آنها به میرزایشیرازی تعلق خاطر خاصی پیدا کرد. در سال 1291 هجری قمری، میرزایشیرازی سفر زیارتی به سامرا داشت که طولانی شد و او برنگشت. در میان اصحاب میرزایشیرازی، ملافتحعلی سلطانآبادی محدث نوری و شیخفضلالله نوری به سامرا رفتند که ببینند چرا استاد بازنگشته است و اگر میخواهد آنجا بماند آنها هم آنجا بمانند. زیرا نظام درسی آنها در نبود وی بههم خورده بود. میرزایشیرازی که قصد اقامت در سامرا داشت امر را به استخاره موکول کرد و با خوب آمدن استخاره، آنجا ماند. شیخفضلالله نوری و محدث نوری و ملافتحعلی که استاد اخلاق آن دو بود، اولین مهاجران به سامرا بودند که هر سه نزد میرزایشیرازی جایگاه والایی داشتند. حوزه علمیه سامرا در این مسیر شکل گرفت که این کار درحقیقت احیای شهر منسوب به امام حی شیعه بود. هدف میرزایشیرازی احیای شهر سامرا، محل تولد و غیبت امامزمان(عج) و بارگاه عسکریین(ع) بود؛ خانه امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) بود و به ارث به حضرت عصر(عج) رسید و در دیوان شیعی عراق به نام حضرت سند خورده و ثبت شده است. درواقع، هدف میرزایشیرازی شیعی کردن سامرا و پایتخت معنوی شدن آن شهر سنینشین بود که از جنبه زیارتی هم گاهی برای شیعیان خطرات جانی به همراه داشت. پس با مهاجرت خود و شاگردانش و طلبههایی که به وی و شاگردانش ارادت و تعلق خاطر داشتند، حوزه معتبری آنجا ایجاد کرد با ریاست خودش و شیعیانی را به سامرا مهاجرت داد. برایشان خانه و مغازه تهیه کرد و دو حمام برای زنان و مردان ساخت، کتابخانه درست کرد و در سالهای بعد مدرسه علمیه جعفریه را بنیان کرد. او تعمیر حرم عسکریین(ع) که سالها قبل از مهاجرت ایشان توسط شیخ عبدالحسین تهرانی «شیخ العراقین» شروع شده بود را ادامه داد و سامرا را در راستای همان شیعی کردن شهر پیشرفته کرد. البته مقاومتهایی از جانب ساکنان سامرا در برابر این امر بوده که به دو جنگ میان ساکنان آنجا و شیعیان مهاجر انجامید و در یکی از آنها فرزند بزرگ میرزایشیرزای که میرزامحمد نام داشت و نوادگانش الان در ایران و عراق هستند کشته شد. اما میرزایشیرازی قاتل را بخشید. در آن زمان انگلیسیها قصد نفوذ در عراق را داشتند، کما اینکه 30 سال بعد سامرا را تصرف کردند. انگلیسیها که دیدند میان اهل سنت سامرا و شیعیان مهاجر جنگ پیش آمده تصمیم گرفتند از آب گلآلود ماهی بگیرند برای نفوذ در عراق عثمانی و برای واسطه شدن به میرزایشیرازی مراجعه کردند که وی نپذیرفت و آن را یک درگیری و دعوای داخلی شمرد که انگلیسیها نباید در آن دخالت میکردند. خبر بخشش میرزا به سلطان عبدالحمید پادشاه عثمانی رسید و او بسیار خوشحال شد، چون خود او نیز با انگلیسیها درگیر بود و هدایایی همراه با پیغام سپاس نزد میرزایشیرازی فرستاد و این مساله در حافظه تاریخی سنیهای سامرا تا به امروز مانده است و سبب شده نگاه مثبتی به میرزا داشته باشند، طوری که حتی الان کسانی که در سامرا هستند و برای تعمیر حرم مطهر میرفتند، گفتهاند اگر نوادهای از میرزایشیرازی همراه ما باشد اهل سامرا با ما طور دیگری رفتار میکنند و احترام دیگری قائل میشوند. بیش از 130 سال از وفات میرزایشیرازی گذشته و من در کتابهایی خواندهام پیرمردهایی که در زمان آن درگیری نوجوان بودهاند یا کودک، گفتهاند: نحن طلقاء المیزرا؛ یعنی ما آزادشدگان میرزا هستیم. چون میتوانست از ما انتقام بگیرد، اما انتقام نگرفت. شیخفضلالله نوری در سامرا از شاگردان برتر میرزایشیرازی بود. حتی در کتاب «المآثر و الآثار» که منسوب به اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات قاجار است، او را برترین شاگرد میرزا معرفی کردهاند. مرحوم سیدحسن صدر که او هم از شاگردان میرزا و در مرتبه بعد از شیخفضلالله بوده، در کتاب «تکمله عمل العامل» گفته: او در عتبات درس خواند تا اینکه همه به اجتهاد او اقرار کردند. از نگاه اساتید، خود او به درجه اجتهاد رسیده بود و حتی در منابعی که مخالفان شیخفضلالله مثل مهدی ملکزاده که در کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت نوشته از دانش، هوش و ذکاوت او تعریف شده است؛ حتی ناظمالاسلام کرمانی که هم از نظر فکری با شیخفضلالله نوری مغایرت دارد و من معتقدم بابی بوده و مورد تکفیر او یا چیزی شبیه به آن در سالهای مشروطه قرار گرفته است، در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» اذعان دارد که شیخفضلالله نوری اگر اندکی در عتبات توقف کند شخص اول عالم اسلام خواهد شد، چون هم دانش کلان دارد و هم نکات مدیریتی را بهتر از بقیه میداند و هم مردمدار است. اینها نکاتی است که دشمنان شیخ گفتهاند و از مخالفان جدی وی بوده و در مشروطیت در برابر او ایستادند. شیخفضلالله از نظر فقهی و اصولی در حوزه علمیه سامرا تربیت شده میرزایشیرازی بود و جایگاه والایی در تاریخ فقهای تاریخ شیعه دارد. از نظر معرفتی و سلوک روحانی از شاگردان ملافتحعلی سلطانآبادی بوده حتی از دوره پیش از مهاجرت به سامرا؛ مجموعهای از خاطرات و نوشتههای سلوک روحانی او اکنون در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری میشود که به خط خود شیخ است. ملافتحعلی سلطانآبادی یکی از بزرگترین اهل سلوک شیعه طی دو قرن اخیر است و ایشان به تعبیر آیتالله شبیریزنجانی یکی از چهار اهل کرامت زمان خود بوده که دیدگاه خاص سلوکی و مریدانی داشته است و در همان کتاب المآثر آمده که بسیاری از علما و اهل معنا که شاگردان زیادی داشتهاند خود مرید ملافتحعلی بودهاند. رابطه ایشان با میرزایشیرازی هم استاد و شاگردی دوطرفه بوده است. محدث نوری، دایی شیخفضلالله نوری که پدر همسر وی نیز بود شاید نزدیکترین کس به ملافتحعلی سلطانآبادی بود. مقامات باطنی شیخفضلالله نوری کمتر مورد بررسی قرار گرفته است. بسیاری از آن شفاهی تا الان منتقل شده و بیشتر آن هم منتقل نشده و کمتر در کتابها منعکس شده است. از این بعد هم خاستگاه مهمی را شیخفضلالله داشته است. طبیعی است که شیخفضلالله در مسائل علوم حدیث هم گفتوگو و مباحثاتی با محدث نوری داشته است. حدود 1303 هجریقمری که شیخفضلالله «صحیفه قائمیه» را تالیف کرد و ادعیه معروف امام عصر(ع) را آنجا تدوین میکند، پس از نگارش آن صحیفه، محدث نوری یک اجازهنامه روایی مبسوط به شیخفضلالله میدهد تا او نیز به مشایخی متصل شود که در گردآوری کتاب احادیث دعاییاش آمده و تا ائمهمعصومین(ع) پیگیری شده بودند. او این مشایخ را در خاتمه کتاب مستدرک الوسایل به تفصیل معرفی کرده و سلسه مشایخ روایی خود را آورده بود. آن زمان چهار شیخ حدیث بود؛ شیخمرتضی انصاری، شیخعبدالحسین تهرانی شیخالعراقین، ملاعلی خلیلیراضی و سیدمهدی قزوینیحلی و بعدها در سالهای بعد از میرزاهاشم چهارسوقی هم اجازه نقل روایت گرفته بود. شیخفضلالله نوری از طریق این چهار شیخ به محدث نوری متصل شد. مثلا به این شکل که: شیخفضلالله نوری در نقل احادیث صحیفه قائمیه مجاز است از محدث نوری، از شیخ انصاری، از سیدصدرالدین عاملی و... تا برسد به ارباب مصنفات، جناب کلینی، به راویان حدیث و برسد به امامان شیعه(ع). محدث مخصوصا ذکر کرده این اجازه را به شیخ میدهد تا کتابی را که نوشته بود به صاحبان سخن متصل شود. محدث نوری در حدیثشناسی و فقاهت مرتبه بالایی داشت و افقه فقهای زمان خود بود. آنچه مهم است این است که شیخفضلالله تربیتشده مدرسه میرزایشیرازی است. حوزه علمیه سامرا از نگاه من سه رکن داشت: 1- میرزایشیرازی در بعد فقه و اصول، 2- ملافتحعلی سلطانآبادی در بعد توحیدی، روحانی و تفسیری، 3- حاجمیرزاحسین محدث نوری در علمالحدیث؛ بقیه بزرگان حوزه سامرا حول این سه نفر جمع میشوند و شیخفضلالله که با آنها مانوس بوده در این فضا رشد کرده است، به تعبیر عالم بزرگی مثل سیدحسن صدر که میگوید 20 سال با ایشان معاشرت داشته و نقل میکند افضل و اعلم شاگردان میرزایشیرازی، شیخفضلالله است. در سال 1304 هجریقمری میرزایشیرازی شیخفضلالله را به تهران فرستاد. اگر شیخ در سامرا مانده بود پس از مرگ میرزایشیرازی جانشین او میشد. برخی از مطلعان مثل مرحوم شیخحسین لنکرانی گفتهاند که میرزایشیرازی او را به تهران فرستاد تا شیخفضلالله چشم او در تهران باشد. پس شیخفضلالله در مدرسه علمی اخلاقی سامرا رشد و بالندگی یافت و از سوی میرزا به تهران فرستاده شد تا نمایندهاش باشد. یعنی هشت سال قبل از وفات میرزای شیرازی.
در بحث پیدایش تجدد در این دوران بیشتر چه عواملی دخیل بودند، عامل داخلی یا خارجی؟ با توجه به اینکه روشنفکران و روحانیون از مدتها پیش استعمار را تجربه کرده بودند، چه افق فکریای را برای بعد از مشروطیت پیش رو داشتند؟ آیا هیچ پیشبینیای برای آینده انقلاب داشتند که بتوانند آن را به عرصه فلسفه و گزارههای مفهومی بکشانند و پایهای برای ایجاد مشروعیت دولت غیر از زور، بیابند؟
مساله مهمی را شما مطلع هستید و آن این است که ما از دوره جنگهای ایران و روس با پدیده تجدد مواجه شدیم. تجدد هم از بعد صنعتی و هم از بعد فکری کمکم در میان فرهیختگان ایرانی بهصورت یک مساله جلوهگر شد. این بحث وسیع است و باید درباره جوانب گوناگون آن کار کرد و کار زیادی میبرد. به این صورت نیست که بتوان تحلیل جامعی را از این مساله ارائه کرد؛ حتی شاید باید بحثها و زیرفصلهای تخصصی درباره آن تهیه شود که هر کسی بخواهد در مورد ایده عام تجدد متخصص شود، این تحقیقات تخصصی در کنار هم بتوانند این پدیده عام را برای ما توضیح دهند، ولی اوج این داستان را ما در زمان ناصرالدینشاه قاجار میبینیم. او زمانی بر ایران حکومت میکرد که ما در کشاکش و جدال سنت و تجدد قرار گرفتیم.
عمده گروهها یا افراد -اگر قرار باشد دستهبندیای از تجددخواهان ارائه کنید- به نظرتان در این دوران کدام هستند و چگونه در عرصه مشروطه دست به کنش میزدند؟ عملکرد شیخ فضلالله در مقابل این دسته موضوعیت پیدا کرد یا مستقیما در برابر استعمار خارجی؟ تفسیرتان این است که این گروههای داخلی در خدمت استعمار خارجی بودند و از بیرون هدایت میشدند یا نه، افکار آنان هم ریشه در مسائل داخلی داشت؟
من درباره یک قسمت از این داستان کار کردم که از قضا با داستان شیخ فضلالله نوری هم گره میخورد. او را در رویارویی با این بخش از پدیده تجدد درمییابیم و آن هم داستان بابیهاست. بابیها مدعیان تجدد از نگاه دینی بودند؛ یعنی آنها در نظام فکری خودشان از آنجا که اسلام و مسلمانان را خرافهزده میدانستند و معتقد بودند که اینها از اصل و اساس اسلام فاصله گرفتهاند و خرافات دینی وارد سنتهای دینیشان شده است، اعتقاد دارند که خداوند پیغمبر جدیدی را مبعوث کرده که دین را از ابتدا به مردم عرضه کند و آنها را به شاهراه توحید دوباره بازگرداند و از شرک، غلو، وهم و اینگونه انحرافات که در جاهای مختلف از منظومه فکری اسلامی دیده میشود، رها کند و طرحی نو دراندازد و از ابتدا شروع کند و دین را به صورت خالص و بیپیرایه به مردم عرضه کند. این ادعایی بود که هم باب در آثار خود آورده و هم بابیها با مبنا قراردادن سخنان باب در نوشتههای خودشان بسط و تفصیل دادهاند. من در بخش اول کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» که کلیت این داستان است که بابیها چه جایگاهی در شکلگیری اندیشه اصلاح دین در ایران داشتند، نمونههای مهمی را از آثار باب و پیروان او آوردهام. حرف اساسی اینها این بود که «اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست.» آنها میگفتند اسلام دین الهی بود و به دلیل اشتباهات ما به خرافات گوناگون مبتلا شد، بهطوریکه بازگشت به اساس اسلام ممکن نبود، لذا خداوند با برانگیختن سیدعلیمحمد باب دین جدیدی را عرضه کرد. این فکر بابیه است. باب از سال 1260 تا 1266 هجریقمری زنده بود و در آن سال به دستور امیرکبیر و موافقت ناصرالدینشاه قاجار اعدام شد. در نوشتههای باب، ملامحمدعلی قدوس، برترین پیروش در برههای از زمان بود و این برتری را تا جانشینی میرزا یحیی صبحازل حفظ کرد. بابیه او را مثل باب صاحب وحی میدانستند و نوشتههایی تحتعنوان «قدوسیه» دارند که اینها را وحی خداوند بر ملامحمدعلی بارفروشی که از سوی باب اسماللهالقدوس نام داشت و به او حضرت قدوس میگفتند، میدانستند. نمونههای آن موجود است. بعد از او در صبحازل، جانشین باب، نفرت از حکومت قاجار را با عنوان رجعت بنیامیه میبینیم. آنها معتقد بودند کسانی دقیقا همان ظلمهای بنیامیه بر معتقدان به مذهب حق را تکرار میکنند و لذا رجعت صفتی بنیامیه هستند، یعنی صفات بنیامیه در اینها ظهور یافته و این در آثار باب، قدوس و صبحازل دیده میشود؛ لذا به تعبیر برخی آگاهان، بابیها با نفرت از آلقاجار مفطور هستند، یعنی بهصورت فطری با خاندان قاجار دشمنی دارند؛ هم به خاطر مخالفتهایی که با دعوت باب کردند و هم به خاطر اینکه باب را کشتند. در نگاه بابیه، سفیانی که در روایات آمده و از بنیامیه است در آستانه ظهور حضرت مهدی کشتارهایی انجام خواهد داد؛ البته برخی روایات گویای بداپذیربودن هستند، به این معنی که ممکن است سفیانی به پا نخیزد و امام زمان ظهور کند، یعنی اینطور نیست که ظهور آن حضرت وابسته به ظهور سفیانی باشد، یعنی مساله جدی هست اما ممکن است بداء شود. این مسالهای است که باید در پرانتز گفته میشد؛ اما بههرحال سفیانی که از نسل ابوسفیان و خاندان امیه است، در نگاه بابیه حاجمحمدکریمخان کرمانی است. اینجا باید بگوییم که در روایات آمده که سفیانی کشتار میکند اما حاجمحمدکریمخان کرمانی که کسی را نکشته! آنها این مساله را توجیه و به قول خودشان تاویل میکنند، یعنی میگویند درست است که کسی را نکشت، ولی چون بهسختی در برابر دعوت باب ایستاد، باعث شد خیلیها به حیات معنوی نرسند، لذا آنها را به قتل معنایی یا معنوی کشت. اینها تاویلاتی در روایات آنهاست که بنیاد بابیگری است، چون از درون روایات مهدویت شیعی و حتی اسلامی پدیدهای به نام سیدعلیمحمد باب که مدعی قائمیت و مهدویت شد، درنمیآید؛ لذا باید روایات را با تاویل کج و معوج کنند. آنها ادعا میکنند که ظاهر این روایات این را میگوید اما باطن آن چیزی که ما میگوییم را میگوید، بدون دلیل هم این را میگویند. مساله تاویل را شما در آثار بابی و بعد بهایی به صورت جدی میبینید. الان ما فعلا با بابیها کار داریم. حاجمحمدکریمخان کرمانی از خاندان قاجار بود و پدرش ابراهیمخان ظهیرالدوله پسرعموی فتحعلیشاه قاجار بوده است، لذا سفیانی شده است. دجال حاج میرزا آقاسی، صدراعظم محمدشاه است و خاندان قاجار رجعت بنیامیه هستند. بابیها با نفرت از آل قاجار مفطور بودند، زیرا قاجاریان آنها را سرکوب کردند و سپس باب را به دستور امیرکبیر و موافقت ناصرالدینشاه کشتند. از نظر آنها باب دو قاتل داشت؛ یکی میرزاتقیخان امیرکبیر و دیگری، ناصرالدینشاه قاجار. در سال 1268 هجریقمری که دو سال از اعدام باب میگذشت، بابیها ناصرالدینشاه را مورد سوءقصد قرار دادند که او را بکشند تا انتقام قتل باب را از وی بگیرند. حکومت قاجار به بابیکشی با حالت سختکشی رو آورد و اعدامهای بد و فجیعی را گاهی رقم زد. این کار نادرست بود و از آن زمان تا امروز بابیها نهانزیست شدند، یعنی به ظاهر ادیان مختلفی را داشتند و خود را مسیحی یا شیعه یا سنی متعصب یا حتی ملحد نشان میدادند اما در باطن بابی بودند. اینها از یک جهت میخواستند دین خود را تبلیغ کنند و از طرفی هم میخواستند به بابیگری متهم نشوند. آن تحلیلی که من در کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» دارم این است که آنها اندیشه اصلاح دین را مبنای کارشان در لباس مسلمانی قرار دادند؛ لذا داعیان مسلمان اندیشه اصلاح دین شدند. آنها بهواقع معتقد بودند که خرافات وارد اسلام شده و این خرافات با ظهور باب از بین رفته و خدا توحید را دوباره داده است؛ پس صحبتهایشان دو بخش شد؛ یکی اینکه خرافات اسلام و مسلمانان را در بر گرفته و دیگر اینکه خداوند با ظهور باب، توحید را دوباره به مردم داده است. در ظاهر اسلامی فقط بخش اول را میگفتند، یعنی حرف اساسی من در جلد اول کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» همین است که در ظاهر اسلامی فقط قسمت اول را مطرح میکردند که خرافات است و باید بازگشت به قرآن داشته باشیم؛ لذا داعیان مسلمان اصلاح دین شدند، درصورتی که مسلمان نبودند. بعدها که بهاءالله ظاهر و مدعی شد که موعود باب است و دین باب را منسوخ کرد و دین بهایی را بنیانگذاری کرد، داستان نهانزیستی را از میان پیروان خودش لغو کرد؛ لذا بهاییها به تبلیغ آشکار بهاییگری از همان دوره قاجار تا امروز پرداختند، ولی بابیها که دیگر به آنها ازلی میگویند، چون پیروان صبحازل بودند، سال به سال و دهه به دهه در نهانزیستی غوطهورتر شدند و در تحلیل تحرکات بابیه، این مساله خیلی مهمی است. اینها از آن جهت که اسلام را خرافهزده میدانستند، داعیان تجدد دینی شدند. یک قسمت مهم از داستان تجدد در گستره تاریخ اخیر ما بر دوش بابیه است، چون معتقد بودند اسلام و مسلمانان به خرافات مبتلا شده و خداوند باب را فرستاده تا آنها از خرافات نجات یابند، اما نمیتوانستند خود را بابی معرفی کنند، چون با خشونت سفت و سخت حکومت و برخی مسلمانان مواجه میشدند. لذا در ظاهر اسلامی این حرفها را میزدند و سعی میکردند آن نکاتی که خرافه میدانستند را با مردم در میان بگذارند و مردم را از آنها دور کنند. تفسیر اینها در کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» مصداقیابی شده است. از طرف دیگر هم ما در نوشتههای باب نکاتی را میبینیم که پیشگوییهایی دارد درباره آینده پیروزمندانه پیروان خودش که من این بحث را در مقدمه کتاب تاریخ مکتوم در بخش جامعه آرمانی بابیان آوردهام. آنها پیشگوییهایی دارند که اکثرا به وقوع نپیوسته اما معلوم است که در میان پیشگوییهای باب دوتای آن بین پیروانش بسیار مهم بوده؛ یکی اینکه میگوید قبل از گذشت 65 سال از ظهور بیان، ذلت اعداءالله و نصرت و ظفر اهلالله رخ خواهد داد. دوم اینکه میگوید لیلهالقدر خیر من الف شهر. این آیه ملک بنیامیه را در تفسیرهای روایی شیعه هزار ماه عنوان میکند، در تفسیرهای روایی شیعه ذیل این آیه، قریب به این مضمون هست که درباره ملک هزار ماهه بنیامیه صحبت شده و چون قاجار رجعت بنیامیه هستند، لیلهالقدر خیر من الف شهر یعنی هزار ماه بیشتر حکومت نخواهند کرد. بابیها به این دو پیشگویی خیلی توجه داشتند، چون آن را وحی خداوند بر باب میدانستند. اعتقاد بابیها این است که مشروطیت مصداق پیشگویی اول بود، یعنی ذلت اعداءالله و نصرت و ظفر اهلالله پیش از گذشت 65 سال از ظهور بیان و سقوط قاجاریه و برآمدن رضاشاه پهلوی هم تحقق پیشگویی دوم بود. من اسناد این اعتقاد را در همان تحلیلها و بهخصوص نقلقولی از یک ازلی سرشناس در مقدمه کتابم آوردهام. مورخان مختلفی مانند دکتر فریدون آدمیت یا نورالدین مدرسی چهاردهی از بابیها صحبت کردهاند، بهویژه نورالدین مدرسی چهاردهی که برخی از بابیها و ازلیهای نهانزیست را میشناخته و در کتاب «باب کیست و سخن او چیست» آنها را شناسایی کرده و حق استادی بر من دارد. کتاب ایشان بود که این مسائل را در ذهن من برانگیخت و بعد پیگیری کردم و تحلیلهایی که در کتابهایم به دست دادم، از این طریق به دست آوردم.
نقش بابیه و بهائیه در حوادث مشروطه و دخالت آنها در ماجراهای بعدی آن دوران دقیقا در کدام منابع و وقایع اشاره شده است؟ آیا روایتها در این خصوص متفاوت است و در این مورد نیز جدل و اختلاف وجود دارد؟
اولین مواجهه من با داستان از کتاب «باب کیست و سخن او چیست» و دیگر آثار مرحوم نورالدین مدرسی چهاردهی بود. مرتضی مدرسی چهاردهی، احمد کسروی و دیگران همگی بر حضور بابیهای ازلی نهانزیست در انقلاب مشروطه دست گذاشتهاند؛ حتی خود بابیها مانند شیخالممالک قمی، شیخ مهدی که کتاب «تاریخ بیغرض» او را من با نشر نگاه معاصر چاپ کردم. این کتاب هم تاریخ بابیه است، هم تاریخ مختصری از مشروطیت و کتاب مهمی است. او در اینجا میگوید بهاییها در انقلاب مشروطیت دخالت نداشتند، اما ازلیها داشتند و از حاج میرزا یحیی دولتآبادی نام میبرد. مکتوبات عباس افندی در دوره مشروطیت را هم مالامال از این اشارهها مییابیم، چون با ازلیها دشمن بود و پیروان خودش را نصیحت میکرد که چگونه عمل کنند. او از پیروان حاج میرزا یحیی صبحازل با طعنه با عنوان «یحیاییها» یا «یموتیها» خطاب میکند و حتی برخیها را هم اسم میبرد. اینها در مشروطیت هستند اما شاید مهمترین گفتاری که ما در این زمینه داشته باشیم، از سیدحسن تقیزاده است، چون او آگاه بزرگ مشروطیت و شاید از آخرین بازماندگان آنها بود که در دوران محمدرضاشاه پهلوی به کهولت بالا رسید و یادگار مشروطیت بود. گفتوگوهایی که با او شده، در مجموعه مقالات تقیزاده، چاپ انتشارات توس منعکس شده است. اشاره شده که بابیها در ظاهر جزء هیات مسلمانان بودند، یعنی نهانزیست بودند. بابیها همه چیز در ظاهر بودند اما درواقع چیزی جز بابی نبودند؛ حتی مسیحی، ملحد، مادیگرا و سنی داریم؛ البته غالبا شیعه روشنفکر یا شیعه داعی اندیشه اصلاح دین بودند. همچنین شیعه متعصب شدید داریم اما باطنا اینها مسلمان نبودند، چه برسد به اینکه شیعه باشند. گرچه مذهب تشیع را در اسلام، مذهب حق میدانستند اما آنها دوران اسلام را تمامشده میدانستند، یعنی میگفتند اسلام چنان با خرافات درهمآمیخته که خداوند سیدباب را برانگیخته تا طرحی نو دراندازد. تقیزاده میگوید بابیه چون در ظاهر جزء هیات مسلمانان بودند، تلاشهایی فکری انجام دادند و از عواملی بودند که مردم ایران را از طلسم محکم و تاریک تعصب اسلامی -که مانع بزرگی برای پیشرفت است- رها کردند و اینها از عوامل جدی اما کمتر شناختهشده انقلاب مشروطیت بودند. این را در جلد اول مقالات تقیزاده در بخشی آوردهایم که درباره تاریخ انقلاب مشروطیت ایران است. در جلد چهارم مقالات تقیزاده، نکته مهمتری وجود دارد. باز به مولفه ناشناخته بودن حضور بابیه در تحلیل انقلاب مشروطیت پرداخته و تاریخ مختصری از جدا شدن بهاییها از بابیها و غیرسیاسی شدن بهاییها در زمان قاجار گفته و اینکه اصلا نمیخواستند در مسائل سیاسی باشند، بلکه فقط فکر خودشان را تبلیغ میکردند و از آنها بهعنوان افرادی فرصتطلب یاد میکند. او میگوید اما ازلیها یا بابیهای درستکیش مسائل سیاسی را پی گرفتند و تقریبا تمام رهبران بهراستی محبوب انقلاب مشروطیت، ازلیها بودند. میگوید تقریبا، چون واقعا اینطور نیست. این سخن مهمی است، آن هم از سوی تقیزاده، یک مشروطهخواه بزرگ که از ارکان مشروطیت است، نه کسی که مخالف مشروطه باشد. نمود درستی سخن تقیزاده را ما در انجمن باغ میرزاسلیمانخان میکده میبینیم. این انجمن مجمعی 57-56 نفره است. دکتر مهدی ملکزاده که خود او را من مانند پدرش میرزا نصرالله ملکالمتکلمین، بابیازلی میدانم، در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» اینها را معرفی و کارهایشان را بهخوبی تشریح کرده است. ما ردپای سخنان مبسوط ملکزاده را در کتابهایی مثل «حیات یحیی» نوشته حاج میرزا یحیی دولتآبادی و «واقعات اتفاقیه در روزگار» نوشته شیخ محمدمهدی شریفکاشانی که هر دو بابی و از اعضای انجمن باغ میرزا سلیمانخان میکده هستند، میبینیم اما تفصیلی که ملکزاده داده، منحصربهفرد است. از این جهت کتاب ملکزاده با اینکه کتابی نهاننگارانه است و آکنده از اعمال حب و بغضها، کتابی مهم است و با رویکرد محققانه باید خوانده و تحلیل شود. یکی از ویژگیهای خاص این کتاب که آن را از دیگر کتابها متمایز میکند، تفسیر معرفی او از اعضای انجمن باغ میرزاسلیمانخان میکده و کارهایی است که آنها در مقدمات مشروطیت انجام دادند. من در فصل پایانی کتاب «تاریخ مکتوم» بهصورت مختصر کارهای این انجمن را آوردهام و در فصل سوم کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» نام اعضای آن را آوردهام و صرفا گفتهام چه کسانی از اینها را منبابی میدانم. صورت مستند آن را برای فرصت دیگری گذاشتهام که اگر کتاب دیگری در این زمینه نگاشته شود، مدارک آورده شود. بسیاری از اینها بابی بودند و از بسیاری از این بابیها سند و دستخط داریم که گویای بابی بودن آنهاست، یعنی من فقط به اینکه در کتاب گفته شده یا آن مطلع گفته، اکتفا نکردهام. بسیاری از آنها کتاب بابی را استنساخ کردهاند یا نامههایی از صبحازل به آنها رسیده؛ مثلا تعداد زیادی نامه از صبحازل به میرزا یحیی دولتآبادی یا شیخ محمدمهدی شریفکاشانی یا میرزا محمود شیرازی، ملقب به حامدالدین داریم که از اعضای انجمن است. ما با سند صحبت میکنیم، نه صرفا با تکروایتهایی که گفته باشد فلانی بابی است. بعد هم اینها را تحلیل کردهام که فضای این انجمن، فضایی بابی بوده است؛ هم در کتاب «تاریخ مکتوم» و هم در کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران». با تحلیلهایی که آنجا به دست دادهام، اعتقادم این است که مهمترین گروه در شکلدهی آنچه به مشروطیت انجامید، اینها بودند. بعد در متون مختلف مثل روزنامه خاطرات عینالسلطنه که کتاب و منبع بسیار مهمی است و محققان باید به این کتاب مراجعه جدی داشته باشند، در جلد سوم آن درباره مشروطیت صحبت شده، همچنین آن هشتنفری که محمدعلیشاه قاجار خواستار تبعیدشان بود و فهرستهای مختلفی از اینها در کتابهای تاریخی ارائه شده است که من در کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» آوردهام، میبینیم که اکثرا از اعضای انجمن باغ میکده هستند. با توجه به خاطرات عینالسلطنه میبینیم برخی اعضای انجمن باغ میکده در تحولات مشروطیت حضور جدی دارند. مهمترین روزنامههای آن زمان یعنی روزنامه صوراسرافیل و روزنامه مساوات برای اعضا و پیروان این انجمن است. این نشان میدهد که اینها در مشروطیت حضوری جدی داشتهاند، لذا سخن تقیزاده که گفته بود تقریبا تمام رهبران بهراستی محبوب انقلاب مشروطیت، ازلیها بودند، سخن درستی است. ما میتوانیم مصداقیابی کنیم و تکبهتک اینها را نشان دهیم که اکثرا هم با استناد به نوشتههای خودشان دانسته میشود که بابی بودند.
دقیقا چه کسانی عضو انجمن باغ میرزا سلیمان بودند که بشود بهعنوان اثرگذار از آنها نام برد و رویارویی مستقیم آنها با شیخ فضلالله در چه مقطعی و به چه شکلی بود؟ آیا خطر آن اندازه جدی بود که شیخ فضلالله با قاطعیت و شدت وارد عمل شد و موضع گرفت؟ به نظرتان اگر شیخ فضلالله ورود پیدا نمیکرد، آیا سرنوشت مشروطه خیلی متفاوتتر از آنچه گذشت رقم میخورد با توجه به شواهد؟
اعضای انجمن باغ میرزا سلیمان خان میکده که درمجموع یک انجمن بابی است در مقدمات مشروطیت بیشترین نقش را داشتند و در آن سالها از اثرگذاران بودند. حاج یحیی دولتآبادی، میرزا نصرالله ملکالمتکلمین، سیدجمالالدین واعظ، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، سیدمحمدرضا مساوات، میرزا احمدخان حامدالملک، میرزا محمود شیرازی، میرزا علیمحمد دولتآبادی، سیداسدالله خرقانی و دیگران که ملکزاده اسم آنها را آورده است. پنجاهوچند نفر هستند. در زمان مشروطیت بروز تجدد خیلیجدی را در روزنامههای آن زمان میبینیم که در کهنهپرستی مذهب تشیع خلاصه میشد و نمونههایی از آن را در فصل سوم کتاب اندیشه اصلاح دین آوردهام. در دوره مشروطیت بهواسطه روزنامهها و شبنامههایی که نوشته میشد، یکباره در تهران 70 روزنامه به روایتی سر برآورد که بعضی از آن مهم است. قبح هجوم آشکار به مبانی مذهب تشیع ریخت؛ ادعای خرافه بودن مذهب تشیع عمومی شد و این حرفها به میان جامعه آمد. قبلا توسط آن اقلیت بابی نهانزیست در دایره محدودتری تبلیغ میشد، در دوره مشروطیت اما آنها و همفکرانشان هجوم آشکاری به تشیع داشتند. کسی که دربرابر این مساله ایستاد و جدی بود شیخ فضلالله نوری است. براساس این موارد ایشان به متمم قانون اساسی دو اصل اضافه کرد؛ یکی اینکه مذهب رسمی ایران، طریقه مذهب جعفری اثنیعشریه است و دوم اینکه مراجع نجف برای هر دوره مجلس 20 فقیه جامعالشرایط را معرفی کنند و نمایندگان مجلس به هر روشی که بخواهند پنجنفر از آنها را انتخاب کنند که آنها بر اسلامی بودن قوانین مصوب مجلس نظارت داشته باشند. دشمنیها از اینجا شدید میشود و به شیخ خبر میدهند گروه زیادی از مشروطهخواهان حرکت کردند که به خانه شما هجوم بیاورند و شما را بکشند، پس شیخ فضلالله به حرم حضرت عبدالعظیم پناه میبرد و سهماه در آنجا بست نشست. عالمانی از تهران و شهرهای دیگر به ایشان پیوستند. این تحصن خیلی مهم است. شیخ آنجا روزنامهای چاپ کرد، درواقع بگوییم جریده بهتر است؛ جریدهای که «الدعوه الاسلامیه» نام گرفت. خانم هما رضوانی این مجموعه را با عنوان «لوایح آقا شیخ فضلالله نوری» با نشر تاریخ ایران در سالهای قدیم چاپ کردند. آقای ستار شهبازی هم همراه با تحلیلهایی با عنوان «بازخوانی روزنامه شیخ فضلالله نوری» با موسسه مطالعات تاریخ معاصر بعدها چاپ کردند. در هر دو مجموعه تمام جریده شیخ فضلالله نوری را میتوان دید که از مهمترین متون است برای آشنایی بیواسطه با آن چیزی که در ذهن شیخ فضلالله میگذشت. آنجا وی در بخشی به نام شرح مقاصد شیخ فضلالله نوری که کسی از یاران او نوشته و منعکس کرده میگوید: «تا آن که روزنامهها پیدا شد، شبنامهها پیدا شد مشتمل بر هجوم به دیانت و تکبهتک اسم میبرد از مواردی که در این روزنامهها با عنوان خرافات به اسلام نسبت داده میشد.» شیخ از این جهت به اضافه کردن آن دو اصل به متمم قانون اساسی روی میآورد و میگوید: «از زمانی که این مشروطیت به وجود آمده جماعت لاابالی از کسانی که سابقا به بابیگری مشهور بودند و جماعتی را که اصلا به دین اعتقاد ندارند و معتقد به طبیعت هستند با عنوان کسانی معرفی میکند که میخواهند از این اوضاع استفاده کنند و به تبدیل سلطنت و تخریب دیانت بپردازند.» ایشان با هر دو تخریب سلطنت و دیانت مخالف بود و هیچکدام را نمیخواست. در مشروطیت شیخ فضلالله از ارکان بود و خود ایشان نیز این را به سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی گفته بود اگر من نبودم مهاجرت کبرای شما عملی نمیشد، زیرا شیخ واسطه شد و پول فراهم کرد تا آنها یکماه به قم بروند که سرانجام این مهاجرت همراه با بستنشینی که در سفارت بریتانیا انجام شد، سبب امضای حکم مشروطیت توسط مظفرالدین شاه قاجار شد؛ یعنی بهتعبیر خودشان کسی بهاندازه شیخ فضلالله مدخلیت نداشته است، لذا من با اساس این داستان مخالف نیستم. این نکته بسیار مهمی است کسانی که به شیخ میپردازند تا او را تحلیل کنند کمتر به آن توجه میکنند. استاد ابوالحسنی در کتاب «کارنامه شیخ فضلالله نوری پرسشها و پاسخها» مراحل تغییر رویکردهای شیخ فضلالله نوری و اتفاقاتی را که در آن زمان روی داده را تحلیل کرده است. چرا شیخ فضلالله نوری تحریم مشروطیت کرده بود؟ این دشمنی با اساس مشروطیت نبود؛ دشمنی با آن چیزی بود که داشت رخ میداد و از نگاه او دشمنی گسترده و آشکار با دیانت بود. وقتی روزنامههای آن زمان را مرور میکنیم، میبینیم شیخ حق داشته و واقعیت را گفته بود. او هرچه که بود روی موضوعی واقعی دست گذاشته بود، نه از کاه کوه ساخته بود و نه دشمنی با دیانت را بهانهای برای منافع خود کرده بود. مورخی است که متاسفانه شناختهشده نیست، چون نسخهای خطی که از کتاب او به دست آوردهام و برای چاپ رویش کار میکنم، بخش آغازین آن افتاده و ناشناخته مانده است اما وی از عالمان دینی هممسیر با شیخ فضلالله بوده و بهقدری درمورد حضور بابیها در جنبش مشروطیت معتقد است که گفته است: «الان 1327 هجری قمری هستیم. برای اینکه وضعیت کنونی جامعه را درست درک کنیم باید به سال 1260 هجری قمری برگردیم و ببینیم سیدعلیمحمد باب که بود و چه کرد که پیروانش این حرکت را دامن زدند.» لذا حدود 30 یا 40 صفحه از ابتدای تاریخ خود را به شرح تاریخ بابیه درواقع تاریخ سیاسی و فکری آنها و نقد اعتقادیشان اختصاص میدهد. این بسیار مهم است. از ملکالمتکلمین نام میبرد و سیدجمالالدین واعظ که مذهب ازلی داشته و مردم را ضد پادشاه تحریک میکردند. من معتقدم این جماعت بابی خیلی مهم هستند. بعضی از آنها اکنون با عنوان مشروطهخواهان واقعی و شهدای راه آزادی ستایش میشوند که اصلا بهدنبال مشروطه نبودند و نباید به آنها این را گفت. اینها آشوبگرانی بودهاند که از آن فضا میخواستند استفاده کنند و به اسم آزادی برابری برادری چنگ میزدند و درپی آن نبودند، درواقع چون معتقد بودند که ذلت اعداءالله و نصرت و ظفر اهلالله در این بازه زمانی باید رخ بدهد و رخ خواهد داد چون خدا گفته، صبحازل را به ایران بیاورند و پادشاه کنند و حکومت موعود بیانی را که باب برخی مشخصات آن را در کتاب «بیانالعربی» گفته بود و در کتاب «بیان فارسی» هم اشارههای مهمی مبنی بر آمدن پادشاهان و ملوک بیان و بیانی شدن ایران آورده بود، پس مشروطیت برای این عده یک پلگذار بود. مشروطیتی که آنها میگفتند و براساس تئوریپردازیهای میرزا آقاخان کرمانی در کتاب «هشتبهشت» داشته و پیش روی آنها بود، یک مشروطیت بابی بود، پادشاه نیز پادشاهی بیانی بود، عالمان بیانی باید وزرای او باشند؛ کسانی هم به دستور صریح باب وقتی مناطقی به بیانی منضم شد، کسانی که بیانی نیستند باید از این مناطق بروند. کجای این آزادی برادری و برابری بود؟! پشتپرده یک حرکت سفتوسخت بابی بود. لذا، آشوبگری و مردم را تحریک میکردند، در روزنامههایشان به دیانت میتاختند و با شخص محمدعلی شاه کینه خاص داشتند. چون او نوه امیرکبیر و نوه ناصرالدین شاه قاجار بود؛ درواقع نوه دو قاتل باب بود و میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و میرزا حسن خان خبیرالملک را در ابتدای ولایتعهدی او در تبریز اعدام کرد. زیرا بهدرستی آنها را در قتل ناصرالدین شاه دخیل میدانست. میرزا آقاخان کرمانی داماد صبحازل صاحب آثار گوناگون بابی«حکمت نظری» «هشت بهشت» «تکوین و تشریع» «فصلالخطاب فی ترجمه الاحوالالباب» و دیگر کتابها، شیخ احمد روحی داماد صبحازل و همکار میرزا آقاخان کرمانی هم در بعضی کارها بود. خبیرالملک را من این اواخر در بیان تقیزاده دیدم که گفته بود تقریبا تمام رهبران محبوب مشروطیت ازلیها بودند. هر سه اینها را بهعنوان شهدای اولین راه آزادی از میان ازلیها برمیشمارد و این نکته جدیدی برای من بود. یک نکته مهمی در تاریخ مشروطیت است و آن این است که سیدمحمدرضا مساوات که ازلیها او را از خودشان دانستهاند و مدرک مکتوبی ندارند و از اعضای انجمن باغ میرزا سلیمان خان میکده بوده است، صاحب روزنامه اثرگذار مساوات بود. نقل شده که او پارچهای را در میدانی آویزان کرده بود که ای مردم! محمدعلی شاه پسر مادرش است. پسر مظفرالدین شاه نیست و پسر امخاقان یعنی دختر امیرکبیر است. یعنی حرامزاده است و هر کس که این را قبول ندارد بیاید پارچه را امضا کند. فکر میکنید محمدعلی شاه مستبد در برابر این توهین چه واکنشی نشان داد؟ به دادگاه شکایت کرد. دادگاه مساوات را احضار کرد و او نرفت و گفت: «محمدعلیشاه وکیل فرستاده من هم وکیل میفرستم هر وقت خودش در دادگاه حاضر شد من هم میآیم.» آخرالامر، اسدالملک قاجار رئیس ایل قاجار پسردایی ناصرالدین شاه وساطت کرد و محمدعلی شاه مساوات را بخشید. این نمودی بود که بتوان مقداری در شدت استبداد نسبت داده شده به محمدعلی شاه تجدیدنظر کرد. چرا او دستور حمله به مجلس شورای ملی را میدهد؟ ملکالمتکلمین و سیدجمالالدین واعظ روی منبر وعظ به محمدعلی شاه هجوم میآوردند، بعضی از جماعت انجمن باغ میرزا سلیمان خان میکده با تنی چند کشتن محمدعلی شاه را طراحی کردند. به نظرمیآید که بمب در منزل حاج میرزا یحیی دولت آبادی در خیابان چراغ برق، خیابان امیرکبیر فعلی که از چهارراه سرچشمه به میدان توپخانه متصل میشود، به حیدرخان عمو اوغلی تروریست معروف دوره مشروطه داده شد. محمدعلی شاه با کاروان سلطنتی از خیابان اکباتان که میدان توپخانه را به میدان بهارستان متصل میکرد در حال حرکت بود و احتمال سوءقصد را میداد. پس در اتومبیل سلطنتی ننشست و در کالسکه عقب اتومبیل بود که آنها بمب را انداختند. اینجا بود که فهمید نمیتواند با آنها صحبت کند. او چند ماه بعد به مجلس حمله کرد. اینها نکات مهمی است که اگر دانسته شود مشروطیتی که اتفاق افتاد مفهوم دیگری پیدا میکند که اگر ناگفته بماند طور دیگری مفهوم میشود. اگر شیخ فضلالله نوری بهشدت از محمدعلی شاه حمایت کرد به خاطر این نبود که بخواهد از استبداد سلطنتی حمایت کند، نه، او دشمنی با دیانت را میدید و استبداد محدود محمدعلیشاه را بهتر از شرایطی میدانست که افرادی از قبیل این عده مشروطهخواهنما به دنبال آن بودند. در تمام وقایع آن سالها اسم اعضای انجمن باغ میرزا سلیمان خان میکده در کنار دیگران دیده میشود که در هر حال نخبگان آن زمان بودند و موج ایجاد کردند. یکی از بهائیانی که تاریخ مشروطیت نوشته حاجآقا محمد علاقهبند، از میرزا احمد حامدالملک نقل میکند: ما میخواهیم حکومت مشروطه در ایران برقرار شود که بعد بتوانیم صبحازل جانشین باب را از قبرس به ایران بیاوریم و وقتی آمد یقینا پادشاه ایران خواهد شد. میرزا احمد حامدالملک اما کیست؟ او برادر میرزا محمود شیرازی است. لقب حامدالدین را صبحازل به میرزا محمود داده بود. تقریبا میتوانیم مطمئن باشیم لقب حامدالملک را هم صبحازل به میرزا احمد داده است. هر دو برادر به قبرس رفتند و با صبحازل دیدار داشتند بهویژه میرزا محمود که نامههای زیادی از صبحازل به او در دست است و زیاد قبرس رفته بود. اینها نوادگان حجت زنجانی بودند؛ رهبر بابیه در جنگ بزرگ زنجان از جنگهای سهگانه بابیها که بعد از شکست بابیها یک گروه از خاندان حجت اسیر شدند و به شیراز فرستاده شدند. مادربزرگ آنها دختر حجت زنجانی بود و آنها از ازلیهای شیراز بودند، تهران آمدند بعدها و رفتند قبرس بارها. این میرزا احمد حامدالملک داماد پسر صبحازل هم بود. یعنی یک ازلی تمامعیار، عضو انجمن باغ میرزا سلیمان خان میکده دارد میگوید ما میخواهیم ایران مشروطه شود با شرایطی که پیش خواهیم آورد و آوردن صبحازل به ایران. اینها مشروطهخواه بودند؟! باب در بیان، حتی چگونگی تاج پادشاهان ایران را گفته و قصرهایشان را حتی. دموکراسیای که براساس مشروطه تبلیغ میکردند واقعی نبود. سیدهدایتالله شهاب فردوسی که از ازلیهای دوره پهلوی است و مسلماننما بوده و رئیس دفتر آستان قدس بود و در دفتر حرم مطهر امام در صحن انقلاب فعلی به خاک سپرده شده، در مقالاتی که به اسم مستعار هاتف در مجله « آشفته» درباره شیخیها و بابیها نوشته صریحا گفته که ذلت اهلالله و نصرت و ظفر اهلالله در نگاه بابیه، مشروطیت ایران است و لیلهالقدر خیر من الف شهری که مطرح است و سرانجام حکومت قاجار که بیش از هزارسال خواهد ماند، ظهور رضاشاه فقید بود! آنها چنین اعتقادی داشتند و دنبال مشروطه نبودند. کسی که بیش از سایرین اینها را فهمید شیخ فضلالله نوری بود.
بریتانیا و روسها در قبال این رخدادها چه واکنشی داشتند؟ تا چه زمانی با محمدعلی شاه همراهی کردند؟ بعد از فتح تهران آیا تحرکات بابیها همچنان تداوم پیدا کرد یا اینکه با محاکمه شیخ فضلالله متوقف شد؟
شیخ فضلالله میدانست اگر با آن جماعت همراه شود چه فاجعهای برای مملکت رقم خواهد خورد. لذا اوضاع حاکم آن زمان را ترجیح داد. شیخ مستبد نبود که به استبداد معتقد باشد چون بیدینیهای زیادی را که تا آن موقع سابقه نداشت میدید، آن دو اصل را وارد متمم قانون اساسی کرد. از قضا با خیانتی که روسها و انگلیسیها کردند و لیاخوفی که یک زمانی قرارداد 1905 را مخفیانه با هم بستند، پشت محمدعلی شاه را خالی کردند. لیاخوف که روزی مجلس شورای ملی را به توپ بست از دروازههای تهران دفاع چندانی نکرد و بختیاریها وارد تهران شدند و مسعود میرزا هم که فرمانده فوج کرج بود و از شاگردان شیخ هادی نجمآبادی بود و از او هم در همین راستا با شدت و حدت متفاوتی مثلا از سوی عباس قلی خان آدمیت پدر دکتر فریدون آدمیت نواندیش یادشده، راه شمال تهران را باز کرد و شمالیها به رهبری سپهدار تنکابنی وارد تهران شدند. محمدعلی شاه پناهنده شد و شیخ فضلالله نوری دادگاهی.
برخلاف آن چیزی که مرسوم است و اخیرا هم در شبکههای مجازی منتشر شد که در دادگاه دادنامهای طراحی شده و جرمهای مختلف شیخ فضلالله به ایشان گفته شده و وی پاسخ داده، بنا به روایتی دیگر که مدیر نظام نوابی برای یکی از نوادگان شیخ فضلالله نوری گفته و او افسر قزاقی بوده که در دادگاه حضور داشت، هیچ دادنامهای مطرح نشده بود و این ساختگی است. براساس این روایت، آنها دنبال این بودند که بدانند چه کسانی پشتیبانان مالی شیخ فضلالله نوری در تحصن شهرری بودند. چون لوایح او در جریدهاش اثرگذار بود تا مردم بفهمند چه در مملکت میگذرد و عقب بکشند. پس آنها از آن تحصن ناراحت بودند و دنبال پیدا کردن عوامل مالی بودند که آنها را مجازات کنند وگرنه دادخواستی در کار نبود. حکم اعدام را هم تقیزاده گفته هم ملکزاده. من در کتاب در آستانه چاپم از سوی نشر نگاه معاصر تقریبا به این نتیجه رسیدهام که حکم اعدام شیخ فضلالله نوری را انگلیسیها دادند. از سوی لژ فراماسونری بیداری ایرانیان به احتمال عملی شده و در یک مجمع خصوصی به تصویب رسیده و آن دادگاه سریع و ظاهری که شیخ ابراهیم زنجانی دادستان بوده، برگزار شد و شیخ فضلالله را در میدان توپخانه به دار آویختند. آنچه سبب شد شیخ کشته شود مقاومتی بود که در برابر علنی شدن هجوم به مولفههای فرهنگ شیعی در ایران بود که حاشیههای دیگر نیز در پی داشت. شیخ محمدمهدی شریف کاشانی در کتاب «واقعات اتفاقیه در روزگار» شعری را در ستایش اعدام شیخ فضلالله نوری آورده است! او رئیس انجمن باغ میرزا سلیمان خان میکده بوده که آنقدر سند بابی درخصوص وی موجود است که صرفا این مجموعه اسناد بخواهد چاپ شود خیلی زیاد خواهد بود؛ نامههای متعدد صبحازل به او که ابنالرقیب به او لقب داده بود و در میان ازلیها خیلی محترم بوده است. او میگوید:
چون شیخ بیخبر ز خدا زیب دار شد/ عنوان کفر بر سر دار آشکار شد
بر امر شهریار همی فتنه ساز کرد/ تا داد دین ز دست سرافراز دار شد
فردی، رباعی دیگری در این خصوص گفته است. شیخ نوری را برخی مخالفانش شیخ ناری مینامیدند. اعدام شیخ سبب حیرت و تحیر شده بود. روایت دیگری هم از شیخ فضلالله نوری در آثار موافقان ایشان میبینیم که یک نمود آن رسالهای است که نوه او نگاشته است و کتاب در دست چاپ من، شرحی بر آن رساله است. او هم میگوید نه محمدعلی شاه آن بوده و نه شیخ آنگونه که گفتهاند. این دشمنیها با شیخ از قبل بود، اما در زمان مشروطه به اوج رسید. شبنامههایی از ازلیها هست، دوازده سال قبل از مشروطه بر ضد میرزا حسن آشتیانی، شیخ فضلالله نوری و سیدعلیاکبر تفرشی در تهران پخش کردند. حاج میرزا یحیی دولتآبادی کسی که از سوی صبحازل لقب «اسمالله نجی» دارد و بسیار ستایش شده و جناب «سمّی» یاد شده است یعنی همنام(اسم او و این یحیی بوده)، صاحب کتاب حیات یحیی است که او در مسجد حاج میرزا هادی دولتآبادی نماز میخوانده و آنجا محضر داشته و درس فقه و اصول میداده است و در ظاهر مسلمان بوده است. درس فقه و اصول گفتیم تصور نشود یک دانشمند رفته بابی شده، نه؛ اگر دانشمند بوده در فقه احکام بوده نه در فقه اعتقادات. اگر هم اطلاعی داشته عامدانه به مخالفت برخاسته و دشمن بوده است. پدر وی، میرزا هادی دولتآبادی نفر دوم بابیه در خفا بوده است و به عشق میرزا یحیی صبحازل، اسم پسرش را یحیی گذاشت. میرزا یحیی در کتاب حیات یحیی میگوید: «بعد از وفات میرزای شیرازی، در تهران میرزاحسن آشتیانی و شیخ فضلالل نوری آماده مرجعیت هستند؛ ولی تقوای لازم را ندارند. بالهای گشوده آنها آماده پرواز است که ناگهان سنگ به بالهای آنها میخورد و از تکاپو میافتند. آن سنگها شبنامههایی بود که در تهران پخش میشد و سیئات اعمال آنها را که دور از چشم مردم انجام شده نشان داده و رسوایشان میکند. من نمیدانم چه کسی این شبنامهها را نوشته و این اطلاعات خصوصی را از کجا آورده ولی هرچه باشد، این دو نفر را سر جایشان مینشاند.»
این شبنامهها الان پیدا شده و بعدها به چاپ خواهد رسید. از روی جملات آنها میتوانم بگویم که نویسندگان آنها به گمانم میرزا یحیی دولتآبادی و میرزا محمدمهدی شریفکاشانی بودند. میرزا حسن آشتیانی، میرزا هادی دولتآبادی را تکفیر کرده بود و شیخ هادی نجمآبادی که من او را از بزرگان بابی میدانم، علی اکبر تفرشی تکفیر کرد. خب طبیعی است که آنها با هم دشمنی داشتند. شیخ فضلالله نوری رویکرد دشمنی آشکار نداشته، ولی بدگوی خاندان دول آبادی در محافل خصوصی بود. در مشروطیت که میرزا حسن آشتیانی و سیدعلیاکبر تفرشی از دنیا رفتند، فقط شیخ فضلالله نوری مانده بود. دشمنان علنی دشمنی کردند و شیخ هم علنی واکنش نشان داد. شرح همه این تحریرها در کتاب «وقعه توپخانه» و «شبنامههای پنهان» که در دست چاپ هستند، آمده است.