میلاد جلیل زاده، خبرنگار گروه فرهنگ:انگار روزهای عجیب تلویزیون تمامی ندارد و حالا دیگر سطح دعوای بین برنامهسازان تلویزیونی به فضای عمومی هم کشیده شده است. بگو مگو بر سر بازگشت یا حذف چهرهها به تلویزیون که این روزها کف توییتر، شاهدش هستیم و در برخی موارد شباهت قریبی به ادبیات چالهمیدانی پیدا کرده، نشانگانی از اختلافات قدیمی بین دو ایده در اجرا و برنامهسازی است. هر دو ایده برای اجرا گرفتار کلافهای پیچیدهای هستند که میراث انفعال مدیریت صداوسیما در مواجهه با چهرههای مشهور تلویزیونی است. یک بار دیگر موارد این انفعال را در سالهای پیش مرور کنید که البته صورتهای مختلفی هم به خود گرفته است. یکی از موارد این انفعال مدیران پولپاشی بیحساب و کتاب برای آوردن یا نگهداشت یک چهره در تلویزیون بود که نهتنها باعث شد قیمت برنامهسازی در تلویزیون مثل بمب بترکد و محدودیتهای سنگین برای توسعه برنامهسازی در تلویزیون شکل بگیرد، بلکه این بمب ترکشهایی هم داشت که به دیگر ساحتهای نمایشی و برنامهسازی هم برخورد کرد. یکی دیگر از موارد انفعال را میتوان در شیوه مدیریتی دید که نتوانست تعاملی جدی، دقیق و زیرکانه برای هدایت چهرههای مشهور داشته باشد؛ راهکارهای محدود و حداقلی را انتخاب میکرد یا درمقابل کرنش چهرهها دستوپا بسته بود و یا جرات نداشت بگوید که باید در چهارچوب سیاستهای سازمانی رسانه ملی رفتار کند، یا اینکه راهحل نهاییاش حذف آن چهره مشهور از آنتن تلویزیون میشد.
واضح است که قرار گرفتن مستمر و هنرمندانه هر فردی داخل قاب تلویزیون، او را به شهرت میرساند. بلاتکلیفی مدیران، برنامهسازان و هنرمندان تلویزیون در چنین موقعیتی اوضاع را پیچیده میکند و علاوه بر فعال شدن قوای عاقله مدیران برای برونرفت از این وضعیت، باید هنرمندان هم نسبت خود را با رسانهای که قرار است از سکوی آن دیده شوند، مشخص کنند. تمام افرادی که در این گراف ارتباطی حضور دارند باید در نسبتی واقعی به هم قرار بگیرند. درمورد چهرههای مشهور یا در تعریف مصطلح سلبریتیها، نمیتوان مهمترین عنصر هویتیشان را نادیده گرفت که همان دیدهشدن است. دیدنیها را معمولا کسانی میسازند که عاشق دیده شدن هستند و این یعنی نیاز تلویزیون به چهرههای مشهور و نیاز آن چهرهها به تلویزیون، یک رابطه دوسویه است. برای چرخیدن چرخ این آسیاب، باید فرآیندی مشخص و حسابشده طراحی و تنظیم شود تا در درازمدت مکانیسم تعامل با چهرههای مشهور رسانه، منطقی و البته واقعیتر از وضعیت فعلی شود.
اختلال سیستمی در تعامل با چهرههای مشهور
فلانی به تلویزیون آمد، فلانی از تلویزیون رفت، فلانی به تلویزیون برگشت... مطرح شدن اخبار مربوط به چهرههای مشهور طبیعی است اما اساسا بهای پیدا کردن چنین اخباری نشان از وجود یک نقطه چالشخیز در ساختار صداوسیماست. آیا نسبت پیچیده تلویزیون با چهرههای مشهوری که عمدتا از همین خاستگاه سر برآوردهاند، صرفا پس از اتفاقات پاییز 1401 به این حد از پیچیدگی رسید؟ همه میدانیم که اینطور نیست. شاید این التهابات باعث شد که بعضی از نقاط چالشبرانگیز برجستهتر شوند و بعضی گسلها که دهانهشان زیر خاشاک مدفون و مخفی بود به چشم بیایند اما اینها همه وجود داشت و بارها به کانون بحرانیاش رسید. به قول معروف وقتی باران ببارد، ترکهای زمین پیدا میشوند و این نه به آن معناست که باران ترکها را ایجاد میکند.
یک مشکل عمده وجود دارد که نسبت صداوسیما با چهرههای مشهور را پیچیده میکند و آن این است که بخش قابلتوجهی از مدیران و معاونان این سازمان عریض و طویل و پرنفرات، تفکر مدیریتی کوتاهمدتی دارند و کلان نگاه نمیکنند. با چنین نگاهی واقعا بعید است یک مدیر روی چیزی سرمایهگذاری کند که قرار است ده یا بیست سال بعد، وقتی شاید او دیگر در این سازمان نباشد، جواب بدهد. آیا این به آن معناست که باید به مدیران سازمان تضمین داده شود تا ابد در جایگاهشان میمانند؟ هرگز. معنای نقد به نگاه جزئینگر و تفکر مدیریتی موقت این است که چرا یک ایده کلی بر روندهای این سازمان حاکم نیست. اگر چنین چیزی وجود داشت عملکرد هر مدیر نسبت به آن ایده کلی سنجیده میشد که موفق بوده یا نه و دیگر منافع اشخاص یا انگیزههای فردیشان تا این حد در حساسترین امور تاثیر نمیگذاشت. بیایید چند نمونه را باهم مرور کنیم که بخشی از این اختلال ارتباطی بین مدیران و چهرههای مشهور را بیشتر نشان میدهد. نوزدهم مهرماه سال ۱۳۹۷ ابراهیم اصغری، تهیهکننده سینما و تلویزیون در گفتوگو با «فرهیختگان» گفت: «برخی نهادهای ارزشی در بالا رفتن دستمزد بازیگران بیتاثیر نیستند» و مثالی زد که در آن اشاره شده بود «یک بازیگر برای حضور در یکی از سریالهای تلویزیونی متقاضی دستمزدی بود که تهیهکننده کار مطابق برآوردی که داشت، این هزینه را نمیتوانست بپردازد. اما مدیران سازمان میگفتند که چک ایشان را ما جداگانه میدهیم و ایشان حتما در فلان سریال بازی کنند.» یا در مثالی دیگر میگوید: «مثلا مرحوم خسرو شکیبایی میگفت به من سریالی پیشنهاد شده بود و من برای اینکه مایل نبودم در آن کار باشم رقم بالایی را بهعنوان دستمزدم پیشنهاد دادم اما مدیران سازمان جلسهای گذاشتند و در آن جلسه چک دستمزد من را امضا کردند و به من دادند. من هم رفتم و در آن سریال بازی کردم.» او بهعنوان دلیلی برای این نوع رفتارها اشاره کرد: «این نوع کارها باعث تبلیغ ارزشها نمیشود، بلکه فقط برای این آدمها، برای این مدیران و برای این مجموعهها جنبه تبلیغاتی دارد. این مدیران بیشتر به فکر خودشان هستند، فکر اینکه چهار روز بعد اگر از این نهاد بیرون رفتند، برای خودشان جایی در این سینما داشته باشند.» حتی اگر فکر و ذکر همه آن مدیرانی که در تلویزیون از این خاصهخرجیها کردهاند، مسئولیتهای سینمایی پس از دوران خدمت در صداوسیما نباشد، بهطور کل این پدیده را نمیشود نادیده گرفت که آنها به دوران پس از مدیریتشان در سازمان فکر میکنند و اگر هم منزل جدیدی برای آتیه در نظر نداشته باشند لااقل در افقهای بلندمدت برای آن سازمان آرزو و چشماندازی ندارند چون چنین افق کلانی اساسا تعریف نشده است. اگر یک ایده مشخص بر کلیت ساختار صداوسیما حاکم بود معیار ارزیابی عملکرد مدیران، میزان موفقیتشان در نیل به همان ایده مرکزی بود نه چند هیاهوی عوامفریب یا چند تا چک سنگین با ارقام بالای ده عدد صفر. نبودن یک ایده متمرکز برای همه چیز در صداوسیما که در اینجا با موضوع برخوردش با چهرههای مشهور سروکار داریم، کار را به جایی رسانده که ۳۱ مرداد ماه سال ۱۴۰۰، محمدحسین لطیفی، تهیهکننده و کارگردان سینما و تلویزیون در گفتوگویی درباره گران شدن چهرهها، گفته بود: «یادم میآید در جریان کاری بودم با بازیگری قرارداد بستم. بعد بهیکباره میبینم شب شلنگتخته میاندازد که با این شرایط نمیتوانم ادامه بدهم و فردای آن روز میبینم که همین بازیگر در مجموعهای دیگر حضور پیدا کرده و همه شرایط را پذیرفته است. کاشف به عمل میآید که آنموقع ماهی ۵۰میلیون با او قرارداد داشتیم اما آن شبکه ۱۰۰میلیون تومان پیشنهاد کرده است. درواقع شبکههای مختلف بازیگر را با قیمت بالاتری از هم میدزدیدند؛ این چه اتفاقی را رقم میزند؟ تلویزیون خودش عامل گرانی میشد. (افزایش قیمت بازیگران) از آنجا شروع شد. مثلا آقای (اکبر) عبدی که الان در این سریال بود، میگفت این طرف چقدر میدهد و آن طرف چقدر؟»
لطیفی درباره عملکرد تلویزیون گفت: «واقعا خود تلویزیون نباید با خودش رقابت کند. اینکه شما گفتید میهمان از همدیگر میدزدیدند و در ویژهبرنامههایشان استفاده میکردند، کاملا درست است. عید نوروز به میهمانی میگفتند فلان شبکه آنقدر میدهد و شبکهای دیگر نرخ را بالاتر میبرد.»
برادر! حذف چهرهها راه چاره نیست
مشخص است همانطور که صداوسیماییها در بها دادن به چهرههای مشهور میتوانند اشتباه و زیادهروی کنند، در برخوردهای حذفی و سختگیرانه هم میتوانند همینطور باشند. بخشی از نابسامانیهای وضعی که در حال حاضر به آن مبتلا هستیم، حاصل انباشت چنین روشها و برخوردهایی طی چندین و چند سال است. مدیران صداوسیما در برخورد با چهرههای معروف، چه چهرههایی که اصطلاحا سلبریتی هستند و چه چهرههای اصیلتر و فنیتر، به قول معروف یک بار از سوراخ سوزن رد میشوند و بار دیگر از در دروازه تو نمیآیند. مدیر رسانه باید ایده و افق داشته باشد و برای تحقق آنها جرات به خرج دهد. مدیر باید ببیند که آن چهره مشهور در پازل ایدهای که برای سازمان صداوسیما تعریف شده میگنجد یا نه، نه اینکه حس کند با آوردن و بردن او در همین لحظه و همین ایام، چه جوی ایجاد میکند و چه روابطی را رعایت کرده است. مدیر باید یک سیستم کشف، تربیت و مطرحسازی ستارهها را داشته باشد تا در مقابل زیادهخواهی افرادی که خودشان را خودساخته میدانند، سپر نیندازد و بیدفاع نماند.
قدر برنامههایی که چهره میسازند را بدانید
اینکه یک چهره در تلویزیون مشهور شود، حاصل یک فرآیند دوپینگی نیست. بلکه مکانیسمی باید طراحی شود تا آنهایی که اهل هنر و تخصص هستند ذیل آن مکانیسم تبدیل به سرمایهای ویژه برای مدیریت قاب تلویزیون شوند. یک برنامه باکیفیت در حوزه گردشگری میتواند یک چهره را بین مخاطبانش مشهور سازد و از دل همین فرآیند کیفیسازی برنامه است که آن فرد میتواند تبدیل به یک سرمایه ویژه برای تلویزیون شود. البته که نگهداشت این سرمایه هم کار هر کسی نیست و مدیران کاربلدی میخواهد که بتوانند دنیای چهرهها و صنعت شهرت را فهم کند.
آنچه هرقدر به سالهای اخیر نزدیکتر میشویم، بیشتر خودش را نشان میدهد و در مورد برخورد مدیران سازمان با چهرههای مشهور هم نمود پیدا کرده، بیتوجهی مدیران به کیفیت کارهاست. کیفیت فنی و محتوایی کارها، چه خبری، چه هنر و سرگرمی و چه موضوعات تحلیلی، مهمترین چیز است و افت کیفی آثار سازمان نشان میدهد که مدیران آن چقدر تفکر موقتی و کوتاهمدتی دارند. معیار اصلی مدیر در برخورد با هر محصولی باید کیفیت آن باشد نه اینکه ببیند اگر فلان فرد مشهور در آن حضور داشت، جلوی صفر قبلی در چکهای بودجهای، صفر جدیدی بگذارند و رقم را 10 برابر کنند و اگر چنین نبود، نهتنها آتیهدار بودن، بلکه شاهکار بودن یک اثر یا ایده هم به چشمشان نیاید. چه بسیار برنامههایی که با حضور چهرههای مشهور و گرانقیمت تولید شدند و اصلا موفق نبودند در حالی که بسیاری از ایدههای نو با چهرههای جدید میتوانستند بدرخشند و مخاطب فراوانی پیدا کنند.
آیا میفهمیدشان؟
نکته دیگری که اگر در سازمان صداوسیما ایده مدیریتی وجود داشت به آن توجه میشد، برقراری ارتباط عاطفی با افراد مشهور است. چند سال پیش بود که حضور تعدادی از بازیگران سینما و تلویزیون ایران در تبلیغات املاک دوبی خبرساز شد و واکنشهای بسیار منفی را در سطح جامعه برانگیخت. روزنامه «فرهیختگان» در آن مقطع با چند نفر از این چهرهها که عمدتا پیشکسوت هم بودند گفتوگو کرد و دلیل کارشان را پرسید. شاید یک جمعبندی از صحبتهای آن چند نفر، جملات صادقانهای باشد که مهوش وقاری به زبان آورد. این بازیگر زن تلویزیون که خودش میگفت برای این کار نیاز مالی هم نداشته، دلیل کارش را چنین عنوان کرد: «فارغ از همه مسائل مالی که برخی هنرمندان ممکن است گرفتار آن باشند باید این نکته را هم بگویم که حرفه بازیگری ازجمله مشاغلی است که باید بازیگر دیده شود و به محض اینکه از جلوی چشمها دور شد، حذف میشود. برای همین یکی از دلایلی که یک بازیگر میخواهد در تبلیغات حضور داشته باشد، این است که از دیده نشدن میترسد.» از این جنس موارد در فضای امروز سینما و تلویزیون بسیار است که بخش عمدهای جامعه هنری در مقاطع مختلفی از سال رهاشده و بیپناه هستند. مدیری که از روانشناسی جامعه مشاهیر چیزی نمیداند و نمیتواند آنها را در مقاطع حساس با کیفیتهای مختلف راهبری و حفظ کند، اساسا یک مدیر فرهنگی و رسانهای نیست. اینکه چک بکشیم و چهرهای را که مشهور است و حتی خودمان هم آن را به اینجا نرساندهایم، به یک برنامه یا سریال تلویزیونی بیاوریم، هنر نیست. روابطی که آن مدیر میتواند بدون دستهچک با آن چهره برقرار کند، مهمتر و اصلیتر هستند. به عبارت دقیقتر، روابطی که آن مجموعه و نه صرفا یک مدیر بهخصوص، با آن چهرهها برقرار میکند، درجه اصلی اهمیت و ماندگاری واقعی را دارد. وقتی بلوای «ززآ» برپا شد و جو عجیبی در جامعه به وجود آمد که هر کس همراه آن نمیشد را تکفیر میکرد، طبیعی بود که خیلی از مردم معمولی هم بلغزند و برای پذیرفته شدن در جمع، مطابق نمایی که از جامعه میدیدند رفتار کنند. در چنین جوی چه توقعی میتوان از یک چهره معروف داشت که پذیرفته شدن در جمع، اصلیترین بخش از هویت اوست؟ تردیدی نیست که درک این موضوع به معنای تایید آن نیست و حتی با تبیین این جنبه از شخصیت چهرههای مشهور، به نقطه ضعفشان اشاره کردهایم اما بههرحال به این خصوصیت باید توجه داشت و طبیعتا این چهرهها را باید بهنوعی که همخوان با همین خصوصیاتشان باشد مدیریت کرد و با آنها ارتباط عاطفی گرفت تا در مقاطع حساس رفتارهای هیجانزده و اشتباه ازشان سر نزند.