عرفان خیرخواه، خبرنگار:همبستگی و انسجام اجتماعی بهعنوان یکی از مولفههای جامعهشناختی که در تنظیم روابط اجتماعی و پیشبرد اهداف یک ملت نقش بسزایی دارد در مواقعی میتواند با بروز اختلافات و تفاوتهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، نسلی و... دچار چالش شده و به شکافهای اجتماعی بینجامد. این شکافها اگر درست فهم نشودد و به شیوههایی برای برونرفت یا حل کردن آن نینجامد میتواند جامعه و ساختار حاکمیت را با خطرات و تهدیداتی مواجه کند. در چهارمین گفتوگو از سلسله گفتوگوهای «شکافهای اجتماعی در ایران» به سراغ علی انتظاری، عضو هیاتعلمی جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی رفتیم و با او درباره اینکه جامعه ایران در چه وضعیتی به سر میبرد و آیا ما در موقعیت «شکاف اجتماعی» قرار داریم، طرح پرسش کردیم.
دکتر انتظاری برخلاف گفتوگوهایی سابقی که با جامعهشناسان دیگر داشتیم قائل به وجود «شکاف اجتماعی» و شکاف نسلی و واقعیت داشتن شکافهایی از این دست نبوده و معتقد است این اصطلاح بیشتر یک «برساخت رسانهای» است که توسط گروهها و نیروهای مختلف ضریب داده میشود. او از وجود «تفاوتهای اجتماعی» بهجای «شکاف اجتماعی» یاد میکند و معتقد است شکاف اجتماعی زمانی رخ میدهد که جامعه روی ارزشهای محوری و بنیادین اشتراک نظر نداشته باشند. حال اینکه جامعه ایران روی برخی ارزشهای مشترک و اساسی تفاهم دارد و وجود اختلافها و تفاوتها در حد بحرانی نیست. او معتقد است باید تمایزهای فکری و تکثر فرهنگی مانند تنوع زبانی و قومی را به رسمیت شناخت و در شکلگیری هویت ملی برای آنها سهم قائل بود. او از برخی غفلتها، بیتوجهیها و یکسانانگاریهایی که درخصوص این نوع تفاوتهای فرهنگی انجام شده است یاد کرد و آنها را رویکردهای ناصوابی شمرد که به ساخت هویت ملی ضربه زده و میتواند آن را از درون تهی کرده و با این کار نیروی پیشبرنده و حمایتبخش خود را از دست بدهد.
انتظاری اصالت وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را در ساخت یک جامعه منسجم و دارای هویت اصیل، جدی شمرده و توجه بیش از پیش به آن را مهم میداند. در ادامه مشروح گفتوگوی ما با ایشان را از نظر میگذرانید.
یکی از موضوعاتی که در مباحث جامعهشناسی بهویژه مباحث انتقادی نسبت به جامعه ایران مطرح میشود بحث شکافهای اجتماعی است. بر این اساس کسانی از وجود شکافهای اجتماعی در جامعه ایران حرف میزنند و از عواملی مثل گسلهای اجتماعی یاد میکنند. این گسلها میتواند در مواقعی مثل بحرانها و اوج گرفتن تنشهای اجتماعی نقش فعالی داشته باشند و برای جامعه و برای نظام سیاسی خطرساز باشند؛ عواملی مثل قومیتها و تنوع فرهنگی و زبانی و سبک زندگی و از این دست موارد که در اقلیم جغرافیایی ایران وجود دارند و میتوانند نقش فعالی داشته باشند. با این مقدمه اولین سوال را مطرح میکنم. اگر بخواهیم شکافهای اجتماعی را به لحاظ تئوریک تعریف کنیم، در میان نظریههای جامعهشناسی چه تعریفی از شکاف اجتماعی وجود دارد؟
من عقیده دارم نباید هر تفاوتی را شکاف دانست. در جامعه تفاوتهای فرهنگی وجود دارد و این امری است که به راحتی میشود در جامعه از آن یاد کرد. تفاوتهای فرهنگی وجود دارد و بعضا این تفاوتها شدت پیدا میکند. شکاف وقتی اتفاق میافتد که یک سری ارزشهای محوری در جامعه با اختلافات بنیادینی روبهرو میشود. بهطور مثال امری برای گروهی ارزش محوری باشد و برای گروه دیگری معکوس آن. به این میشود گفت شکاف که در برخی از جوامع دیده شده و وجود داشته است. من این وضعیت را در جامعه ایران نمیبینم.
آنچه میتواند این وضعیت را تشدید کند، برساخت شکاف است. تفاوتهای فرهنگی وجود دارد ولی ممکن است رسانهها و حتی گفتمانهای علمی این تفاوتهای فرهنگی را به شکاف تعبیر کنند. ما قومیتهای مختلف، گویشها و زبانهای متفاوت داریم ولی این لزوما شکاف نیست. در جامعه ما گروههای مختلف اجتماعی با آداب و رسوم و فرهنگها و عقاید فرهنگی متفاوت حضور دارند، ولی علیرغم وجود تفاوتها اشتراکات فراوانی وجود دارد و نمیتوان گفت این تفاوتها به حدی است که باید بهعنوان شکاف از آنها یاد کرد. مثلا ترکها زبان متفاوتی دارند ولی این زبان متفاوت ریشههای تاریخی عمیقی ندارد. از سویی ترکها همیشه در دورههای مختلف در حکمرانی جامعه ایران مشارکت داشتند. در دورههای مختلف از زمان غزنویان، سلجوقیان و صفویه و قاجاریه در حکومت حضور و مشارکت داشتند. ترکها در نقاط مختلف ایران پخش شدهاند و در تعامل با اقوام مختلف هستند. نژاد اینها ترک نیست و نژادی ایرانی است و آذربایجان محل آتشکدهها بود و قبل از اسلام زرتشتی بودند و زرتشت از آن خطه بود.
این وضعیت شرایط متفاوتی را رقم زده است. در مورد سایر اقوام ایران هم همین مسائل وجود دارد. کردها، بلوچها، ترکمنها و لرها و سایر اقوام در ایران به نوعی هم تفاوتها و هم اشتراکاتی دارند. نباید صرفا تفاوتها را دید و این احساس را به وجود آورد که تفاوتها ریشهدار است. بیش از اینکه به نظر برسد تفاوتها، مبنایی و اصیل است، در دوره حاضر بیشتر برساختی است که به نظر میرسد توسط رسانهها در این آتش دمیده میشود. ممکن است این تحریک رسانهای در مورد کردها بیشتر از ترکمنها باشد. ممکن است این مساله را در مورد کردها شدتیافتهتر ببینیم و شاهد نوعی واگرایی در آن خطه باشیم.
اگر بخواهیم به نقش رسانه اشاره کنیم، این واگرایی در مناطق کردنشین ایران بسیار بیشتر از مناطق کردنشین عراق است. در مناطق کردنشین عراق حس تعلق به ایران بسیار بیشتر است. چون کردهای ایران بیشتر زیر پوشش رسانهای قرار گرفتهاند و برساختهای رسانهای وجود دارد. متاسفانه در مقابل این عملکرد رسانهای، نظام رسانهای ما واکنش مناسب و به موقعی را نشان نداده است یا اشتباها طوری رفتار کردهایم که در جاییکه باید هزینه میکردیم هزینه نکردهایم. از این رو باید این مساله را مورد توجه قرار داد.
درمورد نسلها هم از عبارت شکاف نسلی صحبت میشود درحالیکه در ایران شکاف نسلی وجود ندارد. ما تفاوت نسلی داریم ولی شکاف نسلی نیست. یکی از ارزشهای مهم محوری غیرت ناموسی است. علامت این است که بیشترین حملات رسانههای بیگانه یا رسانههای مرتبط با بیگانه و فیلمسازانی که با بیگانه مرتبط هستند، قبل و بعد از انقلاب حمله به غیرت ناموسی شده است ولی درنهایت نمیبینید که نسل جدید از نظر غیرت ناموسی تفاوتی مبنایی با نسل قبل داشته باشد.
ما از کجا میفهمیم چیزی ارزش محوری است؟ از طریق برابری کردنش با ارزشهای دیگر. آن زمان میفهمیم که رفاه برای مردم ما مهم است ولی مردم حاضر نیستند بهخاطر رفاه از غیرت ناموسی خود بگذرند. رفاقت برای مردم ما مهم است ولی حاضر نیستند بهخاطر رفیق از غیرت ناموسی خود بگذرند. حتی مادر که این همه مهم است؛ حاضر نیستند بهخاطر مادر از غیرت ناموسی خود بگذرند. غیرت ناموسی را با هر ارزشی برابر کنید، آن ارزش به نفع غیرت ناموسی کنار میرود. به این ارزش، ارزش محوری گفته میشود. دشمنان ما این را خوب فهمیدهاند و حملات خود را متوجه این ارزش کردهاند. مثلا در سینما اینطور است. برای مثال فیلم «هیس! دخترها فریاد نمیزنند» چه چیزی را نشان گرفته بود؟ غیرت ناموسی را! یا فروشنده که غیرت ناموسی را هدف قرار داده بود. حتی برخی از سینماگران انقلابی ما اشتباه در این دام افتاده و برگشتهاند. مثلا کمال تبریزی در «طبقه حساس» غیرت ناموسی را هدف قرار میدهد ولی در «برج مینا» برمیگردد و معلوم است که متوجه شده است. به عقیده من یکی از کسانی که غیرت ناموسی را به خوبی درک کرده بود مسعود کیمیایی بود. از زمان قبل از انقلاب فیلمهایی که ساخته محشر است و من بررسی کردهام و متوجه شدهام که یکی از کسانی است که کاملا فرق داشته و تحریک غیرت ناموسی را داشته و خوشبختانه حکومت در آن دوره متوجه نشدهاند که فیلمها چهکار میکند؛ چون به نوعی حملات غیرت ناموسی را متوجه نظام شاهنشاهی کرد.
غیرت ناموسی را کمی مفهومپردازی کنید؛ یعنی حساسیت نسبت به خانواده است یا مفهومی گستردهتر را در نظر دارید؟
غیرت ناموسی با محوریت خانواده است، چون خانواده در جامعه ایرانی مهم است. این حس حمیت و حفاظت از زن و بنیان خانواده بهطور خاص روی حفاظت جنسی از خانواده متمرکز میشود و این غیرت ناموسی است. یعنی داشتن روحیه سرپرستی و حمایت و حفاظت نسبت به خانواده که میتواند شامل همسر و فرزندان و مادر باشد و همه این مجموعه را در بر میگیرد که در درجه اول همسر قرار دارد. این میشود غیرت ناموسی. موضوع حساسی است و نمیتوان گفت در نسل جدید این مساله کاملا منتفی شده است. شاید روابط غیرعفیفانه را در بین افراد ببینید ولی این به معنی نفی غیرت ناموسی نیست و اینطور نیست که برادری بهخاطر مبارزه با جمهوری اسلامی حاضر باشد خواهر خود را در اختیار رفقای خود قرار بدهد!
این چیزی است که در همه جای دنیا وجود دارد و فقط اختصاص به جامعه ما ندارد اما در جامعه ما به دلیل نوع فرهنگ و تمدن، بسیار برجسته است. این موضوع دینی است، ولی لزوما اسلامی نیست. چون غیرت ناموسی در زمان زرتشتیان هم بود؛ حتی من فکر میکنم غیرت ناموسی در میان زرتشتیان بیشتر از اعراب بوده است. روایتهایی که ما امروز از رفتار مسلمانان صدر اسلام از مناطق عربنشین داریم در مقایسه با زرتشتیان نشان از این دارد که غیرت ناموسی در این منطقه بیشتر رواج داشت.
ارزشهای محوری اگر از نسلی به نسل دیگر و از قومی به قوم دیگر تفاوت کند، میتوان گفت شکافی اجتماعی وجود دارد ولی وقتی این درجه از تفاوت را نداریم نمیتوانیم از شکاف نسلی صحبت کنیم. تفاوتهایی وجود دارند و تعارض منافع وجود دارد ولی نمیتوان از آنها بهعنوان شکاف نسلی یاد کرد.
وقتی تفاوت در ارزشهای محوری نداریم ولو اینکه یک گروه نسبت به گروه دیگری حس تخاصمی پیدا کند؛ این به دلیل فاصله اجتماعی طبیعی است و ممکن است یک قومی با قوم دیر جنگ و نزاع داشته باشند؛ این لزوما شکاف اجتماعی نیست. ممکن است یک سری تفاوتها و تخاصمها و تعارضهای اجتماعی و قومی شکل بگیرند ولی اینها لزوما شکاف نیستند.
چون از غیرت ناموسی بهعنوان ارزش یاد کردید میخواستم بپرسم آیا وقتی قتلی ناموسی رخ میدهد همین مساله غیرت ناموسی به پدیدهای ضد ارزش تبدیل نمیشود؟ چون منجر به قتل نفس میشود.
در جامعهشناسی ارزش اموری است که برای مردم مهم است. ارزش اجتماعی است و نباید مساوی با ارزش دینی گرفته شود. این موارد با ارزشهای دینی و الهی منطبق نیستند. برخی چیزها در جامعه ممکن است مطلوب تلقی شود ولی شاید از منظر دینی و الهی مطلوب تلقی نشود. در زبان انگلیسی ارزش را معادل Value میگیرند و با بها در ارتباط است. یعنی چیزهایی که مردم حاضر هستند برای آنها هزینه کنند. مردم حاضر هستند برای چه چیزهایی بیشتر پول خرج کنند و هزینه کنند؟ اینها ارزش است. صدمه وارد شدن به ماشین یک فرد چقدر او را نگران میکند؟ صدمه وارد شدن به ناموس فرد چقدر او را نگران خواهد کرد؟ این یک تلقی اجتماعی است و در فضای بینابینیت مردم قرار دارد، یعنی توقع عمومی مردم است.
اگر از مردم بپرسید علم بهتر است یا ثروت؟ ممکن است همه بگویند علم مهمتر است ولی مساله بااهمیت و قابل توجه این است که مردم چقدر حاضرند برای علم هزینه کنند؟ چقدر به علم میاندیشند و چقدر برایش وقت صرف میکنند؟ درست است که علم ارزش بالاتری است ولی در ساحت عمل ممکن است ارزش محسوب نشود. این تفاوتی است که ارزشهای اجتماعی با ارزشهای الهی و دینی دارد. از این جهت میتوانیم بگوییم ارزشها در جوامع مختلف متفاوت هستند، نه اینکه بگوییم همه ارزشها در همه جوامع وجود دارند. آن چیزی که بین جوامع تفاوت ایجاد میکند نظام ارزشی است. در تمام جوامع ارزشها وجود دارد ولی جایگاه ارزشها تفاوت ایجاد میکند. مثلا نظم در برخی از جوامع بسیار مهم است. مساله تفاوت نظامهای ارزشی است.
رویدادهای تاریخی معاصر چه تاثیری بر شکافهای اجتماعی در ایران دارد؟ مثلا رویداد انقلاب مشروطه یا سیاستهای پهلوی یا شکافی که بین سنت و مدرنیته در زیست جهان ما رخ داد؟
این دستکاریها که بهویژه از زمان مشروطه رخ داد روندی داشت که مرکز را مهمتر از پیرامون کرد. یعنی به سمتوسویی رفتیم که دولت به وجود آمد و دولت مرکزی شکل گرفت و قدرت را در دست گرفت و تلاش برای تضعیف قدرتهای محلی را شاهد بودیم و به یک تمرکزگرایی دامن زده شد. این باعث پیدایش واگرایی در پیرامون شد. به واگرایی در بلوچها و ترکمنها و کردها و عربها و گروههای مختلف دامن زده شد که نتیجه سیاستی غلط تحت عنوان وحدت ملیت و اهمیت دولت مرکزی بود.
بسیاری از قدرتهای موجود در گروههای مختلف و اقوام در راستای این سیاست تضعیف شدند درحالیکه برای ایرانیان قدرت ایجاد میکردند. مثلا خانها که در گوشه و کنار وجود داشتند. اگرچه بعدها خانها بسیار تخطئه شدند و تحت این عنوان که خانها چقدر به مردم ظلم میکردند برساختی از خان به وجود آمد که گویی اولین مشکل جامعه ایرانی خانها بودند درحالیکه این خانها محور نهاد قدرتی بودند که اگرچه نسبت به حکومت مرکزی مقاومت داشتند ولی محافظ جامعه بودند. چه کسانی در جنوب کشور در برابر نفوذ انگلیسیها مقاومت کردند؟ مگر رئیس علی دلواری خان نبود؟ خانی بود که با سازماندهی جامعه آن زمان منطقه هرمزگان توانست بدون کمترین حمایتی از دولت مرکزی در برابر نفوذ انگلیسیها مقاومت کند. در نظر بگیرید که چه اقداماتی برای سرکوب این خوانین انجام شد و درنهایت وقتی در جنگ جهانی متفقین وارد ایران میشوند ارتش و دولت مرکزی نتوانستند کوچکترین مقاومتی بکنند. درحالیکه اگر خوانینی که سرکوب میشدند، هنوز قدرت داشتند نقش مثبتی ایفا میکردند.
این اشتباهات در جمهوری اسلامی هم تکرار شده است. خوانین تضعیف شدهاند درحالیکه نهادی را هدایت میکردند. بعد از انقلاب در منطقه سیستانوبلوچستان بهشدت بر علیه خوانین بلوچ عمل کردهایم. سرداران بلوچ که همان خوانین بلوچ بودند را تضعیف کردیم و نتیجه این شد که مفتیهایی مثل عبدالحمید قدرت گرفتند. این سیاست، سیاست عاقلانهای نبود که ما درپیش گرفتیم. خوانین بلوچ ملی بودند. این خوانین متعلق به سرزمینشان بودند. آنها را تضعیف کردیم و کسانی را گذاشتیم که گوش به فرمان دولت عربستان هستند و منافع سرزمینی برایشان اهمیت ندارد. تحت این عنوان که میخواهیم وحدت ملی را حفظ کنیم، بسیاری از قدرتهای محلی را تضعیف کردهایم. تضعیف قدرتهای قومی و قبیلهای خود منشا انحرافاتی است که از آن برخی تفاوتهای اجتماعی که تمایل به شکاف دارند به وجود میآید. این نکته مهمی است و باید مورد توجه قرار بگیرد.
در آموزش هم این اتفاق افتاده است. به نوعی آموزش دادهایم که فرهنگهای محلی و موسیقی محلی را مورد اغماض قرار دادهایم. بدون توجه به اینکه آبشخور آنچه ما تحت عنوان فرهنگ ملی داریم از همین فرهنگها و قومیتها است و اگر این خردهفرهنگها را تضعیف کنیم و بین نسل جدید و نسل گذشته در حوزه فرهنگ انقطاع ایجاد کنیم، عملا سرچشمههای فرهنگ ملی را از بین بردهایم. مثلا میگوییم موسیقی اصیل ایرانی. ولی موسیقی ایرانی دارای دستگاهها، گوشهها و پردههایی است که همه از موسیقی مقامی یعنی موسیقی قومیتها آمده است. وقتی موسیقی مقامی را از بین میبرید -که این اتفاق در زمان پهلوی بهطور گسترده رخ داد- در حقیقت آبشخور موسیقی ایرانی را از بین بردهاید.
پایگاه هویت ملی، هویت قومی است. بعضا این مفهوم به اشتباه ادراک شده است و فکر شده اگر هویت قومی را بالا بگیریم، هویت ملی تهدید میشود! تضعیف هویت قومی کردها منجر به تضعیف هویت ملی خواهد شد. امروز بهشدت فرهنگ غربی نفوذ کرده است. اگر شلوار کردی حذف بشود شلوار ایرانی دیگری جایگزینش نخواهد شد بلکه شلوار غربی میآید. این مساله در حوزه فرهنگ و هنر و زبان و... اهمیت دارد. بحث وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت اگر درست مورد توجه قرار نگیرد صدمه خواهد زد.
بعد از انقلاب توجه ویژهای به فرهنگ قومیتها شد و روند دوره پهلوی ادامه پیدا نکرد ولی به دلیل ساختار تمرکزگرا که بر نظام سیاسی کشور ما حاکم است، همچنان ساختار معطوف به قربانی کردن فرهنگ اقوام است. وقتی بالاخره کاری میکنید که کودکان زبان پدر و مادر و فرهنگ پدر و مادر خود را فراموش میکنند، همین اختلال هویتی ایجاد میکند. اختلال هویتی به نفع نفوذ فرهنگ خارجی و به نفع نفوذ هویت خارجی است.
هیچ جامعهشناسی نمیتواند بپذیرد که فرهنگ اقوام را به نفع فرهنگ مرکزنشین تضعیف کنید. این نکته در دنیا تحت عنوان فرهنگ جهانی و فرهنگ جهانی شدن مورد توجه است و بسیاری در این رابطه هشدار دادهاند که اگر به نوعی پیش برویم که فرهنگ ملیتها را به نفع فرهنگ جهانی از بین ببریم و تحت عنوان جهانیسازی، مکدونالد به جای غذاهای ملیتهای مختلف قرار بگیرد و پوشاک و موسیقی و... تحت شعاع غرب قرار بگیرد؛ رسما به سمت توحش خواهیم رفت.
اگر این روند ادامه پیدا کند و بلامنازع باشد، وضع خطرناک خواهد شد که البته خوشبختانه این روند بلامنازع نیست و یکی از شاخصها همین فرهنگ غنی ایرانی است که منازع جدی فرهنگ هژمون غربی است. فرهنگی که تحت عنوان فرهنگ جهانی معرفی میشود درحقیقت جهاننما است و جهانی نیست. اگر این فرهنگ منازع نداشت ما قطعا به سمت توحش میرفتیم. تنوعات برای غنای فرهنگ ضروری است. امروز آبشخور همین فرهنگ جهانی، فرهنگ ملل است. اگر آبشخورش را از دست بدهد میخشکد.
چه راهحلهایی را برای مواجهه با شکافهای اجتماعی میتوان ارائه داد؟
اگرچه من بر این باورم که شکاف به معنای واقعی وجود ندارد اما فضای رسانهای فضای قدرتمندی است و رسانه ممکن است که در فضای بیناذهنیت، این شکاف را ایجاد کند. درواقع ممکن است ما شکافی را در واقعیت اجتماعی نداشته باشیم منتها آن فضای بیناذهنیت میتواند شکافی را برساخت کند. منتها اینکه چه شکافها واقعی باشند و چه برساختی –با توجه به اینکه هر دو نتیجهاش یکی است- باید در مواجهه با آنها چه کرد؟
اقداماتی که باید انجام شود باید معطوف به تعدیل شکافها از طریق ایجاد شکافهای متقاطع شود. مثلا فرض کنید اگر یک قومیت نسبت به بقیه واگرایی دارد، این واگرایی یک شکاف است. حالا اگر در درون قومیت یک شکافی ایجاد شود که این شکاف متقاطع باشد و باعث شود که گروهی متعلق به جریانی یا یک هویتی بشوند که با دیگرانی که در خارج از این گروه قرار دارند، اشتراک پیدا کنند، میتواند کمککننده باشد.
وضعیت دو تیم استقلال و پرسپولیس را میتوان مثال زد. درست است که دو تیم تهرانی هستند اما در خیلی از شهرها و قومیتها طرفدار دارند. یک شکافی تحت عنوان پرسپولیس و استقلال، آدمهایی که ممکن است با مرکز شکاف داشته باشند را میتواند دچار شکاف کند و این شکافی که نسبت به مرکز دارند را تعدیل میکند. به اینها شکافهای متقاطع میگویند. اینها باید افزایش پیدا کند.
برعکس وقتی تیمها جنبه قومیتی پیدا کنند، خودش این شکافها را تشدید میکند. یعنی اگر واگرایی وجود داشته باشد و تعلق دیگری به آن اضافه شود، این میتواند شکافها را تشدید کند مثل وضعیتی که در تیم تراکتور داریم که آذربایجانیهایی، واگرایی را تشدید میکنند. در کل باید گفت تعلقات ملی در بازی فوتبال خودش تعدیلکننده است.