چنانکه گفتهاند، برای فمینیسم میتوان سه موج در نظر گرفت؛ موج اول که از دهههای پایانی قرن نوزدهم آغاز میشود و تا 1920 ادامه دارد، بهدنبال مطالباتی حقوقی بود که در نتیجه آن زنان توانستند به مواردی چون حق رای، حق تحصیل، حق اشتغال و حق مشارکت در عرصه سیاسی و اجتماعی دست پیدا کنند. در موج دوم، فمینیستها علاوهبر دنبالکردن مطالبات مبنیبر اصلاح ساختارهای اجتماعی و سیاسی، سعی داشتند در نظام تعلیم و تربیت و ارزشهای حاکم بر آن نیز تغییرات اساسی به وجود آورند و در رابطه با نگرشها، فرهنگ و حتی زبان و نمادها اصلاحاتی را انجام دهند. موج سوم فمینیسم نیز به فمینیستهای پستمدرن اشاره دارد که بهدلیل اختصاصات رویکرد پستمدرن، چندان نمیتوان به آن تعین بخشید و موارد مشخصی را ذیل آن تعریف کرد؛ اما بهطور خلاصه میتوان گفت برساخته بودن جنسیت که یکی از موضوعات موج دوم بود، در میان موضوعات موج سوم برجسته شد و مورد توجه قرار گرفت. فمینیستهای پستمدرن سعی دارند کلانروایت جنسیت را خدشهدار کرده و تفاوتهای عمده بین زن و مرد را غیراصیل و ناشی از ذهنیتهای قراردادیای بگیرند که طی نسلها شکل گرفته است. این موضوع در ایران نیز توجه برخی را به خود جلب کرده و بحثبرانگیز بوده است. به همین جهت تاکید نوشتار حاضر نیز بر آن قرار دارد.
فمینیسم چگونه به ما رسید؟
اندیشه فمینیسم اساسا یکی از پیامدهای مدرنیته است که در ایران، از عصر مشروطه به این سو میتوان برای آن نمونههایی تاریخی پیدا کرد. یکی از بارزترین مصادیق ورود اندیشه فمینیسم به ایران را میتوان «جمعیت نسوان وطنخواه» دانست که اهدافی از قبیل تاسیس بیمارستان برای زنان فقیر، رفع حجاب، آموزشهای مرتبط با ازدواج، کاهش آسیبپذیری زنان بیخانمان و تسهیل تحصیلات زنان را دنبال میکرد. در عصر پهلوی اول و دوم نیز «کانون بانوان» و «سازمان زنان ایران» بهطور مشخص به موضوعات مرتبط با زنان میپرداختند که البته نمیتوان آنها را سازمانهایی اجتماعی بهحساب آورد و بیشتر توسط حکومت هدایت میشدند.(1) با وقوع انقلاب اسلامی بهدلیل آن که به مطالبات حقوقی نظیر حق رای، حق تحصیل و حق مشارکت سیاسی تا حد زیادی پاسخ داده شد(2)، دغدغههای دیگری بهوجود آمد که ناظر به لایههای فرهنگی بود. به بیان دیگر اگرچه از نظر قانونی امکان مشارکت سیاسی و اجتماعی زنان بعد از وقوع انقلاب اسلامی به رسمیت شناخته شد، اما پیوند مستحکم آموزههای مرتبط با سنتهای ایرانی با نهاد خانواده و برخی اختلافنظرها بر سر قواعد فقهی همچنان چالشهایی برای برخی فعالان حقوق زن محسوب میشدند و پرداختن به اندیشههای مدرن و پستمدرن نیز بر دامنه بحث افزود. عمده فعالان حقوق زنان در ایران بعد از انقلاب اسلامی را قشر دانشگاهی و تحصیلکرده تشکیل دادهاند که این دسته از زنان بیش از آنکه کنش اجتماعی داشته باشند، از تریبونهای علمی، نوشتن مقالات، چاپ کتب و نشریات در جهت نشر عقاید خود اقدام کردهاند.(3) درحالحاضر فمینیسم در ایران از یکسو با جامعهای دارای پیشینه تاریخی و تمدنی مواجه است و از سوی دیگر هنوز نتوانسته درستی برخی اهداف خود را که ظاهرا در تقابل با فقه هستند، از حیث نظری به اثبات برساند یا حتی توجیه قابل قبولی از آن ارائه دهد.(4) شاید اطلاق لفظ فمینیسم به هرگونه فعالیتی که در جهت دفاع از حقوق زنان در ایران صورت میگیرد، امر چندان درستی نباشد. زیرا نه ریشههای تاریخی [این دو نحوه فعالیت] یکسان بودهاند و نه بسترهای شکلگیری و تکوین مفهوم فمینیسم در کشورهای دیگر با ایران یکی بوده است. بر این اساس در بهکارگیری اصطلاح «فمینیسم ایرانی» یا فمینیستهای ایران باید احتیاط به خرج داد. البته ممکن است استعمال این عبارت بیشتر به جهت انتقال پیام و برقراری ارتباط واژگانی صورت گیرد که فینفسه اهمیتی ندارد؛ اما درحقیقت امر باید توجه داشت، از نظر علمی و تاریخی، بهکارگیری چنین عبارتی چندان درست نمینماید. ضمن آنکه برخی مطالبات فمینیستی در غرب ناظر به حقوقی بودهاند که تنها از زنان سلب شده بود؛ به بیان دیگر فمینیسم در غرب، نشاندهنده نوعی نگاه زنستیزانه است، اما در ایران بیشتر بر حقوقی تاکید دارد که صرفا زنانه نیستند؛ بلکه باید برای مردان هم دنبال شوند. برای نمونه مساله آسیبپذیری اجتماعی، مساله حقوق و دستمزد یا اشتغال، مسائلی نیستند که بتوان آنها را بهطور خاص «جنسیتی» قلمداد کرد. ترکیبات دیگری نظیر «فمینیسم اسلامی» یا فمینیسم مذهبی که قید تخصیص بیشتری دارند و از نظر ریشههای تاریخی نسبتی با اصل موضوع ندارند، نیز بیمعنا بوده و تنها بازیهای واژگانی بهنظر میآیند. بنابراین نه اینگونه است هرکه دم از حقوق زن زند، بتوان فمینیست خواند و هر فریادی را که در حمایت از زنان برآید، بتوان به فمینیسم منسوب کرد.
آیا میتوان فمینیسم ایرانی را جنبش دانست؟
قبل از هر چیز باید پرسید آیا فمینیسم ایرانی وجود دارد؟ خاستگاه این پرسش آنجاست که آیا اساسا میتوان واژگانی را که در جغرافیای فرهنگی و اندیشهای دیگری بهوجود آمدهاند، در جغرافیای دیگری بهراحتی بهکار گرفت یا خیر. آنچه امروزه فمینیسم نامیده میشود، مجموعهای از مفاهیم است که در بستر اتفاقات خاصی شکل گرفتهاند. روشن است که فمینیسم یک مفهوم صرف نیست و از نظر تاریخی مراحلی را پشتسر گذارده است. میتوان دو نگاه به فمینیسم داشت؛ اول، آنکه این واژه را بهمثابه جنبشی درنظر گرفت که ادوار تاریخی مختلفی را پشتسر گذاشته است؛ در این تعریف تاکید بر جنبش است به این معنا که مجموعهای از تلاشها و مبارزات، از سوی گروهها و افرادی، در جهت تحقق اهداف خاصی صورت گیرند؛ دوم، فمینیسم بهمثابه اندیشه است که در این نگاه، اتفاقات ابتدا در بسترهای تاریخی خود تحلیل میشوند و آنگاه مفاهیم مستفاد از آنها به شرایط زمانی و مکانی دیگری تعمیم داده میشود. فمینیسم ایرانی بهویژه در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی را اساسا نمیتوان در چارچوب جنبش تحلیل کرد؛ زیرا زنان ایرانی هیچگاه نمایندگان مشخصی نداشتهاند که بتوان تفکرات آنها را نماینده طرز فکر جامعه زنان بهحساب آورد؛ حتی زنانی وجود نداشتهاند که نماینده قشرهای معینی از جامعه باشند. بهعلاوه، طیفبندی مشخصی هم از زنان ایرانی وجود ندارد؛ تنوع فکری، مذهبی و اخلاقی در بین آنها بهگونهای است که بههیچعنوان نمیتوان با استناد به تیپهای اجتماعی مشخص، آنها را در چارچوبهای فکری معینی جای داد. گروههای اجتماعی آنچنان درهمتنیدهاند که مرز روشنی را برای آنها نمیتوان درنظر گرفت و تداخل وجوه سیاسی، اخلاقی، دینی و اجتماعی [در زنان ایرانی] آنچنان پیچیده است که بهراحتی نمیتوان از نظر اجتماعی تحلیلهای منسجمی ارائه کرد. دلیل دیگری که مبتنیبر آن نمیتوان جریانهای حمایت از حقوق زنان در ایران را بهمثابه جنبش درنظر گرفت، نبود فهرست مشخصی از مطالبات است که این مساله خود ریشه در تنوعی دارد که در سطور پیشین از آن سخن به میان آمد. پررنگترین مطالبات زنان ایرانی در طول سالهای بعد انقلاب اسلامی به مباحثی نظیر پوشش، حقوق خانواده و دیه معطوف بوده است که این موارد را هم بهطور رسمی و دقیق نمیتوان جزو مطالبات کلیه زنان ایرانی بهحساب آورد؛ زیرا در نظام اجتماعی و سیاسی ایران هنوز نهادهای مشخصی برای شناسایی و ارزیابی مطالبات اقشار جامعه شکل نگرفته و بهرغم صدور مجوزهای متعدد برای احزاب، مشارکت حزبی، بهدلایل مختلف، چندان رونق نداشته است. فعالیتهای پراکنده دیگر نظیر رفع آسیبهای اجتماعی، بهبود شرایط شغلی و مواردی ازایندست نیز همواره در حاشیه قرار داشتهاند و هیچگاه بهعنوان مطالباتی جدی دنبال نشدهاند. البته اقدامات متعددی درجهت اصلاح برخی قوانین صورت گرفته، اما این دستاوردها را نمیتوان حاصل فعالیتهای جنبشی دانست؛ بلکه بیشتر مطالباتی پراکنده بودهاند که به فراخور زمان و اتفاقات روز برجسته شدهاند و برای آنها چارهجویی شده است. از مجموع این مطالب میتوان این نتیجه را گرفت که نگاه دوم یعنی فمینیسم بهمثابه اندیشه در ایران امروز، نمود بیشتری [نسبت به سایر وجوه فمینیسم] داشته است.
آیا میتوان جنس و جنسیت را از هم تفکیک کرد؟
فمینیسم پستمدرن بهدنبال تمایز میان «جنس»(5) و «جنسیت»(6) است. جنس، ناظر به ویژگیهای فیزیکی و جنسیت، ناظر به تفاوتهای روانی بوده و بیشتر جنبه هویتی دارد. چنین تمایزی از نظر مفهومی ابتدا توسط سیمون دوبوار در کتاب «جنس دوم»(7) مطرح شد و سپس آن اکلی(8) در کتاب خود باعنوان «جنس، جنسیت و جامعه» بهصراحت درباره آن نوشت. نوشتار حاضر قصد ندارد به درستی یا نادرستی این تفکیک بپردازد، بلکه درصدد طرح مسائلی است تا بهواسطه آنها ابهامات این نگاه را نشان دهد. یکی از مسائل مهم، عدم تعریف درست و دقیق از جنسیت است؛ فارغ از اینکه جنسیت امری برساخته باشد یا ذاتی، باید بتوان برای آن تعریف مشخصی ارائه داد و ارائه چنین تعریفی بدون توجه به «جنس» ممکن نیست. درحقیقت نمیتوان جنس و جنسیت را در دنیای واقع، بهگونهای که در کتابها تفکیکشدهاند، از هم جدا کرد. درست است که هرکدام از این کلمات به مجموعه خاصی از مفاهیم اشاره دارند، اما این مفاهیم در دنیای واقع درهمتنیدهتر از آن هستند که بتوان نوعی رابطه علت و معلولی ساده یا حتی همبستگی را برای آنها درنظر گرفت. مقوله جنسیت بدون توجه به تفاوتهای جنسی معنا ندارد. برخی فمینیستها اساسا دوگانه زن-مرد را نادرست میدانند. بهطورکلی دوگانهانگاری یکی از پیامدهای نگاه مدرن بود که مدام سعی داشت بین پدیدهها نوعی رابطه تحمیلی تقابلی برقرار کند. فمینیستهای پستمدرن معتقدند انحصار جنسیت در دوگانه زن-مرد امری نادرست و برساخته است؛ آنها با استناد به فیزیولوژی بدن و توجه به ویژگیهای بیناجنسی و تراجنسی، جنسیت را هم امری نسبی میدانند و از گنجاندن تمام انسانها در دودسته زن و مرد گریزانند. این موضوع البته نیاز بهدقت و تأمل بیشتری دارد. اما بههرحال آنچه مشکلساز است، روشننبودن خود مفهوم جنسیت است؛ نتیجه مهمی که گرفته میشود، آن است که اگر جنسیت امری برساخته باشد، میتوان آن را تغییر داد. این نتیجه البته بسیار کلی است و هنوز طرح مشخصی وجود ندارد که بخواهد حالت جدیدی از جنسیت را پیشنهاد دهد. مشکل اینجاست که اگر بتوان پذیرفت جنس و جنسیت بهلحاظ کارکردی از هم قابلتفکیک نیستند، آنگاه بهدشواری میتوان انگارههای جنسیتی را تغییر داد. بههرحال در دنیای ذهن شاید بتوان آزاد [از قید واقعیت] اندیشید، اما در دنیای واقع نمیتوان تقسیمکار جنسی و تفاوتهای فیزیولوژیک را نادیده گرفت و تفاوتهای جنسیتی هم از همینجا نشأت میگیرد؛ مگر آنکه توانایی و کارکرد جنسی هم [از انسان گرفته شده و] به تکنولوژی واگذار شود که خود بحث مفصل دیگری است. نکته دیگر، توجه به ارتباط تنگاتنگ آحاد جامعه با یکدیگر است. نمیتوان تنها از تغییر برای زنان سخن گفت و نقش مردان را در مناسبات جنسیتی نادیده گرفت. تغییر در الگوها و برساختههای اجتماعی هم بر نقشهای زنان تاثیرگذار است و هم بر نقشهای مردان. اگر از تشتت آرا و دیدگاههای مرتبط با زنان در بین فمینیستها چشمپوشی کنیم، باید گفت فمینیسم هنوز نتوانسته به طرح و چارچوبی برسد که نقشهای مردان نیز در آن مشخص باشد.
فمینیسم رادیکال چگونه به نفی موجودیت زن میانجامد؟
نهضت فرانسوی فمینیسم که بهطور مشخص در قرن نوزدهم شکل گرفت، بهدنبال حقوق فردی برابر زن و مرد بود و کسانی چون جان استوارتمیل و آگوست کنت بر این مساله تاکید میکردند.(9) باید به دودسته از زنانی که خود را فمینیست میدانند، توجه کرد؛ دسته اول زنانی هستند که بهدنبال یافتن حقیقت وجودی خویشند و در تلاشند تا با کسب خودآگاهی، به درک درست و دقیقی از خویشتن برسند. دسته دوم زنانی هستند که با برساخته خواندن تقریبا همهچیز، سعی دارند مقوله جنسیت را از تمام عرصههای اجتماعی حذف کنند. هر دودسته خواهان حضور در عرصه اجتماعی و مشارکت سیاسی هستند با این تفاوت که دسته اول اصل وجود نقشهای جنسی و جنسیتی را میپذیرند و تنها در چیستی آنها بحث دارند. اما دسته دوم که طرز فکری مشابه فمینیستهای رادیکال دارند، بهکلی بهدنبال جنسیتزدایی هستند و تقسیمبندی زنانه و مردانه را نادرست میدانند؛ حال سوال اینجا است که اساسا چرا جنسیتزدایی بهمثابه راهی برای حل مشکلات زنان تلقی میشود؟ نگارنده معتقد است جنسیتزدایی بیش از آن که اصیل باشد، راه گریزی است برای از بین بردن ساختارهای موجود که در جامعه و فرهنگ، ریشههای عمیقی دواندهاند. باید دانست که در بهترین حالت حتی اگر فمینیستها بتوانند درستی انگارههای خود را اثبات کنند، کماکان با مردان زیادی در جامعه و ساختارها سروکار دارند که مثل آنها فکر نمیکنند. بنابراین چنین نگاهی در بهترین حالت تنها به زنزدایی یا زنانگیزدایی منتهی خواهد شد و نه جنسیتزدایی؛ و روشن است که چنین نتیجهای حتی موضوعیت زنان را از بین خواهد برد و حتی حقوق زنان را بیشتر تهدید خواهد کرد. امیل دورکیم در نظریه تقسیمکار اجتماعی خود به اهمیت تقسیمکار جنسیتی میپردازد و معتقد است هدف از اینگونه تقسیمکار تنها تقسیم فیزیکی کارها بین زن و مرد برای انجامشدن بهتر کارها نیست؛ بلکه اساسا چنین تقسیمکاری است که جامعه را بهوجود میآورد.(10) احتمالا نگاه دورکیم را بتوان تکمیلکننده بحث فردینان تونیس درنظر گرفت که «اجتماع»(11) و «جامعه»(12) را با نگاهی فراتر از جنسیت، از هم متمایز میدانست. اما باید پرسید چرا فمینیسم سعی در سلب جنسیت از عرصههای مختلف دارد و از این منظر چه چیزی را دنبال میکند؟ آیا این «ماهیت جنسیت» است که موجب نقض آزادیهای سیاسی و اجتماعی میشود یا «انگارههای موجود از آن»؟ اگر این موضوع به ماهیت جنسیت ارتباط داشته باشد، باید پرسید چرا این مقوله برای مردان، حداقل بهاندازه زنان مشکلساز نشده است؟ اما اگر گفته شود تلقیها از جنسیت زنانه و مردانه چنین مشکلاتی را به بار آورده، آنگاه اصل مقوله جنسیت پذیرفتهشده است و تنها بر سر طرز تلقی بحث خواهد شد.
آیا زنان ابزاری برای پیشبرد مقاصد سیاسی هستند؟
شاید بتوان گفت که تا پیش از آن که سیمون دوبوار برای اولینبار از عبارت «جنس دوم» برای عنوان کتابش استفاده کند، زنان هنوز به جنس دوم تبدیل نشده بودند. مقصود آن است که هر حقیقتی وجوه متفاوتی دارد؛ اگرچه دوبوار قصد داشت با این انتخاب، ظلمهای روا داشته شده به زنان را برجسته کند، اما خود ناخواسته و نادانسته به دوم بودن جنس زن مشروعیت بخشید و باعث شد حقیقت چنین عبارتی به ذهن و روان میلیونها زن در سطح جهان نفوذ کند. بدیهی است که این حقیقت، نافی تاثیر دوبوار بر آگاهی و خودآگاهی زنان نیست. مساله حقوق زنان در دنیای امروز، در همهجا بهویژه در ایران بیش از آنکه امری سیاسی باشد، امری اجتماعی است و سیاسی انگاشتن این موضوع یا از روی سطحیاندیشی است یا برای دنبالکردن آن دسته از مقاصد سیاسی که در اصل ارتباطی به زنان ندارند. موضوع حقوق زنان موضوعی بسیار مهم و حیاتی است که همواره مورد توجه جامعه قرار داشته است؛ درعینحال باید مراقب بود زنان و حقوقشان به ابزارهایی برای پیشبرد مقاصد غیرمرتبط با آنها تبدیل نشوند؛ چنانکه امروزه به دستاویز برخی گروههای سیاسی در داخل و خارج از کشور برای پیشبرد مقاصد سیاسی تبدیلشدهاند. آنچه امروزه در ذهن جامعه ایرانی در رابطه با حقوق زنان وجود دارد، نمیتوان اندیشه فمینیسم خواند؛ فمینیسم که خود تاریخی بسیار پیچیده و متکثر دارد، حال با گسترش شبکههای اجتماعی، روزانه هزارانبار در نسخههای متفاوت تکثیر میشود که بسیاری از آنها از حیث قوام و اصالت، قابلاعتنا نیستند و برخی دیگر هم دچار تناقضات جدی هستند. بهدلیل اقتضائات بسترهای رسانهای جدید، باز تکثیر احساس سرکوب جنسیتی در این محتواها بیشتر از انتقال آگاهی صورت میگیرد. بههمینخاطر درهم آمیختن اندیشه فمینیسم با جملات کوتاه، نوشتههای احساسی، اشعار و نقلقولهای گزینشی از برخی کتابهای مشخص، بیشتر از آنکه بهسود زنان تمام شود، بهنفع «تقویت حواشی مزاحم متن» خواهند بود.
پینوشتها:
1. جنبش حقوق زنان در ایران؛ طغیان، افول و سرکوب از ۱۲۸۰ تا انقلاب ۱۳۵۷ (اختران)، ترجمه نوشین احمدی خراسانی
2. Women and Politics in the third world (Routledge), haleh afshar, p 126.
3. شاید بتوان جدیترین فعالیت اجتماعی را کمپین یک میلیون امضا دانست که با شعار تغییر برای برابری شکل گرفت؛ اما این حرکت نیز چندان مورد اقبال زنان ایرانی قرار نگرفت؛ بهطوریکه حتی آرای آن نیز هیچگاه بهطور مشخص شمارش نشدند و گردانندگان کمپین تنها اعلام کردند صدها هزار امضا جمعآوری شده است.
4. برای نمونه، تاکنون درباره مساله دیه و کارکردهای آن کتب و مقالات متعددی نگاشته شده است، اما همچنان اختلاف دیدگاهها در این زمینه وجود دارد.
5. sex.
6. gender.
7. Le Deuxième Sexe.
8. Ann Oakley.
9. کنیزک کردن زنان (بانو)، ترجمه خسرو ریگی، ص 49.
10. درباره تقسیمکار اجتماعی (مرکز)، ترجمه باقر پرهام، بخش اول.
11. Gemeinschaft.
12. Gesellschaft.











