فرهیختگان: «درآمدی به تاریخ فلسفه اسلامی»، تازهترین اثر نصرالله حکمت، استاد فلسفه و عضو هیاتعلمی دانشگاه شهیدبهشتی تهران، با حضور عبدالله صلواتی، منوچهر صدوقیسها، اسدالله رحمانزاده و رضا اکبریان در تالار ناصرخسرو این دانشگاه مورد نقد و بررسی قرار گرفت. نظر به اهمیت مباحث مطرح شده در این جلسه چهار ساعته، «فرهیختگان» گزارش مبسوطی از این نشست را منتشر میکند.
در آغاز این نشست عبدالله صلواتی، عضو هیاتعلمی دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی که اداره جلسه را برعهده داشت با بیان اینکه نویسنده سالهاست دلشوره تدوین چنین تاریخ فلسفهای را داشته است، گفت: «این کتاب در واقع شروع کار است و انشاءالله این توفانی که به راه افتاده، ادامهدار خواهد بود و برکاتی هم بهلحاظ تخریب و هم تاسیس خواهد داشت.»
صلواتی اضافه کرد: «بهجز بنده بقیه دوستانی که در این جلسه حاضر هستند، در مساله تاریخ فلسفه اسلامی اهل قلم و نظر هستند و در این زمینه از آنها آثاری هم منتشر شده است. دکتر رضا اکبریان از دهه 70 تا الان چنین دغدغهای دارند و معتقدند تاریخ فلسفههای موجود به هیچ وجه بیانگر عظمت و شکوه فلسفه اسلامی نیست و حتی شاید ننوشتن این
[نوع ]تواریخ فلسفه، خدمتی بزرگ به فلسفه اسلامی و جهان اسلام باشد. ایشان از دهه 70 شروع کردند و الان در پروژه عظیمی درخصوص نگارش تاریخ فلسفه اسلامی درحال فعالیت هستند. استاد صدوقیسها هم که نامآشنا هستند و در حوزه فلسفه از خصیصانند. ایشان هم در این زمینه صاحب تالیف هستند. استاد رحمانزاده هم دغدغههای خاصی در این زمینه دارند، هرچند درخصوص تاریخ فلسفه اسلامی ایشان هم مثل بنده چیزی به رشته تحریر درنیاوردهاند، اما نگاههای هایدگری و نگاههای جدیدی که به فلسفه غرب و پدیدارشناسی دارند، میتواند در این مسیر، که یک ایرانی با یک دلشوره بومی و دینی درحال قدم برداشتن در آن است، کمک کنند. استاد حکمت هم که بنده همچنان دانشجوی ایشان هستم و از آثار و بیان ایشان استفاده میکنم. در سالهای دانشجویی که خدمت ایشان بودیم، از تواریخ فلسفه موجود گله داشتند و توقعی که در ما پیش آمده بود، این بود که اگر اینها بد است پس چرا شما خودتان کاری نمیکنید. پس از سالها، ایشان عواید فکری و فرآوردههای ذهنیشان و چیزهایی که با آن نفس کشیدند و شب را به روز و روز را به شب رساندند، بالاخره این کتاب را بهعنوان آغازی، تالیف کردند.»
رضا اکبریان: برای نوشتن تاریخ فلسفه اسلامی ابتدا باید نظریهپردازی کنیم
دکتر رضا اکبریان عضو هیاتعلمی دانشگاه تربیت مدرس تهران با بیان اینکه «زمانی که در سال 72، عضو هیاتعلمی دانشگاه شدم، دیدم این تواریخ فلسفه با چیزی که ما در حوزه علمیه در کتب فصوص، تمهید، اسفار، شفا یا نهایه و شرح منظومه خواندیم خیلی تفاوت دارد»، اضافه کرد: «چیزی که بهعنوان فلسفه در دانشگاه تدریس میشود با آنچه که در متون فلسفی وجود دارد، بسیار متفاوت است. مستشرقین، خاورشناسان یا کسانی که تاریخ فلسفه نوشتند، به متون مسلط نبودند و از این نظر، این ضعف وجود دارد که آقای دکتر هم در کتاب به آن اشاره کردند.»
اکبریان با اشاره به تلاشهای صورت گرفته برای تدوین تاریخ فلسفه اسلامی گفت: «ما فکر میکردیم بتوانیم تا سال 76، 77 بحث را جمع کنیم. اما کار دشوارتر از اینهاست. ما زمانی میتوانیم سیر تطور فلسفی را در جهان اسلام دنبال کنیم که بتوانیم در این زمینه نظریهپردازی کنیم. کار بسیار سنگین و دشوار است بهخصوص اینکه لازم است اولا سیر تطور بحثها شناسایی شود. ثانیا آن دستگاه و آن ساختار فکری و فلسفی فیلسوف خوب شناسایی شود. ارتباط نظریات با مبانی استخراج شود و از همه مهمتر که سنگینی کار است، این است که شخص بر متون تسلط داشته باشد. شما با متون فلسفی ما آشنا هستید. حالا انشاءالله 50-40 سال دیگر تواریخ فلسفه متعدد نوشته و نظریهپردازی انجام شود، راه هموار میشود و لازم نیست کسی حتما به شفا مسلط باشد، ولی الان اگر بخواهید تاریخ فلسفی بنویسید، نمیتوانید ریزهکاریهای شیخالرئیس را در کتاب مورد توجه قرار ندهید و بگویید تاریخ فلسفه مینویسم. نمیتوانید ریزهکاریهای فارابی را متوجه نباشید. شما دیدهاید اغراض مابعدالطبیعه فارابی بسیار سنگین است. همین جزوه کوچک هفت یا هشت صفحهای بسیار سنگین است که بفهمیم فارابی در این جزوه چه کاری میخواهد انجام دهد. شیخالرئیس 40 مرتبه مابعدالطبیعه ارسطو را میخواند و میگوید من متوجه نشدم تا وقتی که اغراض مابعدالطبیعه فارابی را خواندم و فهمیدم.»
عضو هیاتعلمی دانشگاه تربیت مدرس با تاکید بر ضرورت تشکیل حلقههای بحث و گفتوگو در مورد تاریخ فلسفه اسلامی اضافه کرد: «شیخالرئیس، فارابی و کندی این اصطلاح [فلسفه اسلامی] را به کار نبردهاند. بله در برخی از عبارات میرداماد این را داریم اما بعد از اینکه کُربن و امثال دکتر نصر در این بحثها وارد شدند این اصطلاح در جهان اسلام مطرح شد. قبل از آن «تاریخ فلسفه» میگفتند. یکبار میگویم تاریخ فلاسفه، یکبار میگوییم تاریخ حکما و یکبار میگویم سیر تطور فکر فلسفی. اینها همه مسائلی است که باید به آنها توجه شود.»
اکبریان در پایان بخش نخست صحبتهای خود با اشاره به تفاوت نظرگاه و آرای فلاسفه اسلامی گفت: «[مثلا] پس از ملاصدرا، افرادی همانند علی مدرس، قاضی سعیدقمی و ملاهادی سبزواری بودهاند. اصلا ملاهادی سبزواری با ملاصدرا فرق دارد. این فرقها را من در کلاسها نشان میدهم. ممکن است بفرمایید تا حالا ما ملاهادی سبزواری را شارح ملاصدرا میدانستیم! علامه طباطبایی هم کاملا با ملاهادی سبزواری تفاوت دارد. من حتی معتقدم حرفهای خواجه در تجرید هم با ابنسینا متفاوت است. بنابراین تنها راهی که ما برای نوشتن تاریخ فلسفه در اسلام سراغ داریم، تسلط قوی به متون و از همه مهمتر تفاوت آرای فیلسوفان و متفکران با یکدیگر است. بهنظر من اگر این کار صورت نگیرد یعنی سیر تطور بحث دنبال نشود و تفاوتها دیده نشود، ما نمیتوانیم تاریخ فلسفه در جهان اسلام داشته باشیم. مگر اینکه ادعا کنیم فقط در مقابل فلسفه یونان یک فلسفه داریم [در حالی که اینطور نیست و هر کدام از فلاسفه ما مکتب و مشرب خاص خود را داشتهاند.]»
منوچهر صدوقیسها: باید دست و پای حکمت را بوسید
منوچهر صدوقیسها، استاد فلسفه و عرفان در ابتدا با قرائت قسمتهایی از مقدمه نویسنده بر کتاب گفت: «من دست اساتید خود را همیشه بوسیدهام و وظیفهام بوده است، ولی دست غیراساتید را نباید بوسید و ما هم شاید نبوسیده باشیم. اما دو مورد برای بنده اتفاق افتاد، دو کتاب دیدم که بعد از آن گفتم من دست شما را میبوسم که هیچ حتی پای شما را هم میبوسم. یکی درباره کتاب «قواعد عقلی در قلمرو روایات» از جواد خرمیان بود و دیگری همین کتاب [دکتر حکمت] است. تکرار میکنم علاوهبر اینکه دست این دو نویسنده را میبوسم پای آنها را هم میبوسم. هیچ مجاملهای هم نداریم. مطالب آنچنانی که موجب شود انسان دست نویسنده را ببوسد در این کتاب فراوان است.»
صدوقیسها در ادامه با اشاره به تاریخچه تاریخ فلسفهنویسی در جهان گفت: «[مستشرقین] وقتی شروع به نوشتن تاریخ فلسفه در هیات جدید کردند یک فصلی هم به فلسفه اسلامی اختصاص دادند. تلقی عمده و اصلا مبنای آنها این شد که این چیزی که به آن فلسفه اسلامی گفته میشود، ترجمهای ناقص و مُحَرَف از یونان و یونانیات است. برخی تا اندازهای بالا رفتند و گفتند که این همان فلسفه یونانی است که از سمت راست نوشته میشود. دو تا سه مبنا هم اضافه کردند. گفتند فلسفهای که به آن اسلامی اطلاق میشود، همان یونانی با همان خصایصی است که عرض کردم. دوم، اگر هم بنا باشد که فلسفهای به نام فلسفه اسلامی وجود داشته باشد، که طبیعتا باید متاثر از اسلام باشد، این کلام خواهد بود نه فلسفه! این هم مبنای دوم اینهاست. مبنای سوم هم این بود که اگر هم چیزی به نام فلسفه اسلامی وجود خارجی داشته باشد با مرگ ابنرشد آن هم مُرد. یکی گفته است جنازه فلسفه اسلامی با تشییع جنازه ابن رشد، تشییع شد.»
سها در ادامه با تاکید بر اینکه همین سه مبنا در میان مسلمین هم بهعنوان وحی منزل تلقی شد، افزود: «به مدد نیکان و پاکان در کل عالم اسلام، 9 یا 10 نفری توانستند از این دام [پارادایم تاریخ فلسفهنویسی مستشرقان] بیرون بیایند. آخری این شخص شخیصی است که اینجا نشسته است [اشاره به دکتر حکمت]. اولین اینها یک بزرگوار ایرانی است. 50 سالی است از دنیا رفته است اما هنوز هم مظلوم است و او «شیخ عبدالکریم زنجانی» است که علیه اورینتالیته و این سه، چهار مبنای آن، در کتابی به نام «دروسالفلسفه» قیام کرده است. یک کتاب دیگر هم دارند به نام «تطور الفلسفه فی ایران و النجف الاشرف» که متاسفانه هر چه میگردیم آن را پیدا نمیکنیم. دومین شخص «شیخ مصطفی عبدالرزاق» است که مدتی رئیس دانشگاه الازهر بوده و مدتی هم رئیس قوهقضائیه مصر بوده و شخصیت ممتازی است. او هم کتاب معروف «تمهید لتاریخ الفلسفه الاسلامیه» را دارد که خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده است. بعدا نوبت به چند نفر از شاگردان او میرسد. یکی مرحوم دکتر «ابراهیم مدکور» است که در ایران معروف است و کتابش «فیالفلسفه الاسلامیه؛ منهج و تطبیقه» است که آن هم خوشبختانه به فارسی ترجمه شده و ایشان هم ادامهدهنده راه استاد خود شیخ مصطفی است. دیگری «محمد عبدالهادی ابوریده» است که بسیار شخصیت ممتازی است، اما متاسفانه در ایران شناخته شده نیست. دیگری که باز از او شاگردان شیخ مصطفی است، علی ثامی النشار است. کتابی دو، سه جلدی دارد که به نام «نشره الفکر الفلسفی فیالاسلام» است. واقعا دیدنی است اما مثل کتاب ابوریده، ترجمه نشده است و چقدر جا دارد اینها هم ترجمه شود. در ایران هم بعد از مرحوم فلاطوری سه یا چهار نفر این خصیصه را دارند. یکی شخص شخیصی است که علما و عملا واقعا ملحق به اولیا است: شیخ علی عابدی شاهرودی که در قم حکیمی موسسند. شخص دیگر جواد خرمیان، صاحب همان کتاب قواعد عقلی است و دیگری دکتر حکمت و آخرین آنها هم ممکن است شخصی باشد که الان با شما صحبت میکند [استاد سها].
اسدالله رحمانزاده: بحرانها ماحصل تفکر سکولار است اسدالله رحمانزاده استاد کالج کانترا کاستا سخنان خود را با این جمله شروع کرد که «من در این جمع جا ندارم به این معنا که تاریخ فلسفه اسلامی بدانم یا بخواهم نقدی بکنم یا بخواهم از آن زاویه نگاه کنم، ولی شاید جای من همین جایی است که هستم. من از بیرون تاریخ فلسفه اسلامی به فلسفه اسلامی و به این کتاب نگاه میکنم.
این استاد فلسفه در ادامه با اشاره به تاریخ فلسفه گفت: «وقتی تاریخ فلسفه غرب را نگاه میکنیم و از ارسطو و افلاطون تا الان و نقد هایدگر به تاریخ فلسفه غرب که سعی دارد نشان دهد چطور فلسفه به سمت یک نوع تفکری که هایدگر آن را سوبژکتیو میگذارد (ذهنگرایی و تفکر بازنمایی) [را ملاحظه میکنیم] چیزی که بسیار تکاندهنده است این بود که در طول سالهایی که این سیر فکر فلسفی را دنبال میکردم و کاری با تفکر اسلامی نداشتم، کمکم متوجه این موضوع شدم که چطور این تاریخ فلسفه با همین تفکر بازنمایی و ذهنگرایی به سمت پوچگرایی میرود.»
رحمانزاده در ادامه با بیان اینکه ما بدون مفهوم ایمان به پوچگرایی خواهیم رسید، اضافه کرد: «از واسازی فلسفه غرب من به جایی در انتهای سفرم رسیدم که میتوانم ادعا کنم ایمان واقعیترین امر است و واقعیتر از این نیست و [ایمان] واقعیتر از این اتاق و ماست. اگر ایمان به خدا را وارد فلسفه نکنیم، [همانطور که در غرب چنین اتفاقی افتاده است] فلسفه به بنبست میرسد و در یک وضعیت پوچگرایی پیش میرود و نتیجه آن وضعیتی است که الان جهان از نظر ویرانی جنگلها، آلوده کردن آبها، استثمار و سایر بحرانهایی دارد که شاهد هستیم. این ماحصل یک نوع تفکر سکولار است، یک نوع تفکری که حضور خدا را در فلسفه و علم آن و تمام عرصههای جدی فکریاش نفی میکند. کار جناب دکتر حکمت در این کتاب هم این است که نشان دهد دقیقا [در مقابل فلسفه غربی] فلسفه اسلامی مبتنیبر ایمان است.»
این استاد کالج کانتراکاستا تاکید کرد: «من فکر میکنم الان فلسفه اسلامی پاسخ به جهان است. فلسفه اسلامی و برگشتن به ایمان و اضافه کردن ایمان در تفکر بشری است و نهفقط پاسخی برای ایران بلکه پاسخ به تمام مردم دنیاست.»
عبدالله صلواتی: کتاب دکتر حکمت نوعی چشم بستن و گوش باز کردن است
در ادامه این نشست عبدالله صلواتی عضو هیاتعلمی دانشگاه تربیت دبیر شهیدرجایی با اشاره به رویکرد پدیدارشناسانه خود، کتاب درآمدی به تاریخ فلسفه اسلامی را به یک نوع چشم بستن و گوش باز کردن تعبیر کرد و افزود: «ایشان از مکانیسمی استفاده میکنند که اسم آن را آشناییزدایی، بداهتزدایی و تاریکسازی میگذاریم. تاریکسازی موقعی اتفاق میافتد که چشم دیگر هیچ کاری نمیتواند انجام دهد. آن زمان قوای دیگر دست به کار میشوند و فروکاستِ انسان به چشم و یک نوع چشممحوری در فلسفه ما خیلی جدی گرفته شده است، در صورتی که در شرق آن چیزی که خیلی اهمیت و محوریت دارد گوش است و ایمان هم با گوش پیوند جدیتری دارد تا با چشم! البته در سنت کلامی، عرفانی و فلسفی ما، بزرگان درباره ترجیح گوش یا چشم با هم صحبت کردهاند. دکتر حکمت از این آشناییزدایی، بداهتزدایی و تاریکسازی استفاده میکند برای شنیدن و برای اینکه فیلسوفان ما را بشنود و این مکانیسم ما را به منطقهای میبرد که به جای چیستی و ماهیت، ما مائیت و چه هستیها را داریم و دقیقا همین فضای مائیت ما را به این رهنمون میکند که به جای تعریف، توصیف داشته باشیم. در همین فضاست که بحث پیشاایمانی آقای دکتر حکمت شکل میگیرد.»
صلواتی اوج دخالت دادن این نگاه پیشافلسفی را در بحث از دوگانه متد و سلوک دانست و گفت: «در روش، حقیقت بینشان است. در روش بحث اپوخه کردن را داریم ولی در سلوک ما در متن وجود و در متن واقعیت هستیم. بنابراین دیگر چه چیزی را میتوان اپوخه کرد؟ آیا امکان دارد در متن حقیقت باشیم و حقیقت برای ما نامآشنا نباشد؟ مجهول مطلق باشد؟ این امکانپذیر نیست. اینجاست که ایشان از این دریچه وارد میشوند و خیلی از تفاوتهایی را که بیرون میکشند، دقیقا از این منطقه است؛ منطقهای که ریشه آن به شنیدن و به بحث تاریکسازی و بداهتزدایی میرسد. ایشان با تاریکسازی به بحث ایمان میرسند و منطقه ایمان یکی از کانونیترین مناطقی است که تفکر فلسفی ما را از تفکر فلسفه یونان جدا میکند و این را دکتر حکمت بهدرستی توانستهاند در این کتاب نشان دهند و بارها و بارها با مستشرقان و محققانی که در این زمینه بحث کردهاند و این پیشانگاره را داشتند که فیلسوفان ما چیزی ندارند مگر اینکه در ارسطو و در یونان آمده است [وارد گفتوگو شدهاند].»
عضو هیاتعلمی دانشگاه تربیت دبیر شهیدرجایی در ادامه با تاکید بر اینکه نویسنده کتاب به دنبال این است که نشان دهد فیلسوفان ما تفکر اصیل دارند، نه تفکر اقتباسی و قرضی، اضافه کرد: «تاریخ فلسفه اسلامی یا اصلا تاریخ فلسفه، خودش فلسفه است. پس چطور ممکن است کسانی که قادر به خواندن سطری از سطور متون فلسفی ما نیستند و از جهان تفکری ما آگاهی عمیق ندارند، بخواهند تاریخ فلسفه بنویسند[؟]؛ اگر تاریخ فلسفه همان فلسفه است. این کتاب نشان میدهد که چگونه مستشرقان میخواهند شرق و تفکر شرقی را اوبژه و منهدم سازند. یعنی کار مستشرقان نهتنها در حوزه فلسفه و تاریخ فلسفه اسلامی به کار ما نمیآید بلکه اصلا فلسفه ما را منهدم میکند و چیزی برای ما نمیگذارد. میگوید آنچه در دست توست یک چیز قرضی و عاریهای است که از یونان به یادگار مانده و کج هم به دست شما رسیده است. اگر میخواهید اورجینالش را پیدا کنید باید به ارسطو، افلاطون و فیلسوفان دیگری که هستند، برگردید. اما در این کتاب مجاهدتی صورت گرفته و نشان داده شده آنچه در دستان ماست، یک تفکر اصیل است و برای دنیای امروز هم حرفها برای گفتن دارد و قدرت آن به تعبیر آقای دکتر، از قدرت خیلی از فناوریهای نوین هم قویتر و سرآمدتر است.»
نصرالله حکمت: تاریخ فلسفه دکتر نصر مجعول است
نصرالله حکمت نویسنده کتاب آخرین فردی بود که در دور اول مباحث به ایراد سخنرانی پرداخت. او در مورد چرایی نوشتن چنین کتابی گفت: «بنده برای اینکه در تله ادبیات «باید و نباید» گرفتار نشوم و سر کلاسها به بچهها، دانشجویان و فرزندان خود نگویم «باید یک تاریخ فلسفه اسلامی بنویسیم [اما کاری نکنیم]»، خودم این کار را کردم و آن را نوشتم.»
حکمت با بیان اینکه باید عزم کنیم و به گوش مستشرقان برسانیم که ما از این پس شما را نمیخوانیم، اضافه کرد: «چرا آنها (مستشرقان) شبانهروز کار میکنند؟ چون مشتری دارند. ما مشتری آنها هستیم. ما در دانشگاههای خود همین حرفهای معوج، بیاساس و مجعول را تدریس میکنیم. مگر تاریخ فلسفه فاخوری را برای دانشجویان خود نمیگوییم؟ چه چیزی در دانشگاههای خود در ایران میگوییم؟ بنده در دوران دانشجویی فاخوری را خواندم اما آنها در پارادایم غربیها و مستشرقان این تاریخ فلسفه را نوشتند اما 60 سالی است که این کتاب مرجع ما در تاریخ فلسفه اسلامی شده است؛ کتابی که از ابتدا تا انتها مجعول است و ما به دانشجویان خود آن را تدریس میکنیم! خوب به گوش آنها هم میرسد کتابهایی را که نوشتهاند ما داریم تدریس میکنیم و میفهمند که فقیر و محتاج آنهاییم. بنده تصور میکنم باید اعلام کنیم که ما دیگر حرفهای شما را نمیخوانیم و حرفهای شما را قبول نداریم. این باید واقعا رسانهای شود و به گوش آنها برسد و بفهمند ما دیگر آنها را قبول نداریم.»
عضو هیاتعلمی دانشگاه شهیدبهشتی با تاکید بر اینکه ما فلسفه اسلامی با وصف اسلامی داریم، گفت: «فارابی [در رساله اغراض مابعدالطبیعه] نقشهراه تاسیس متافیزیکی را به ابنسینا میآموزد که شرط امکان خودش را داشته باشد و شرط امکان مابعدالطبیعه از نظر فارابی و ابنسینا و همه فلاسفه ما «ایمان پیشافلسفی» است؛ یعنی اگر ایمان به خدای خالق نداشته باشیم حقیقتی در این عالم نیست که فیلسوف دنبال آن برود و بخواهد پیدایش کند. ایمان پیشافلسفی شرط امکان مابعدالطبیعه است و آن متافیزیکی که فاقد این شرط امکان جریان مییابد، بدون تردید در بستر حرکت با بحرانهای متعدد مواجه. چرا؟ چون بذر یک بحران را درون خود دارد و این همان چیزی است که در تاریخ فلسفه غرب اتفاق افتاده است.»
حکمت در ادامه با انتقاد از انجماد و انسداد فلسفه اسلامی معاصر اضافه کرد: «ما امروز در روزگاری زندگی میکنیم که این فلسفه اسلامی ارتباط خود را با امروز از دست داده است. ما میگوییم فلسفه غرب در بنبست است؟ بله در بنبست است. فلسفه اسلامی هم گرفتار انسداد و انجماد است. ما نشستهایم و 400 سال میگوییم «ان الوجود عندنا اصیل» فکر میکنیم سوره حمد است و هر روز باید در نماز خود بخوانیم! ملاصدرا برای حل 10 مساله دینی و 10 مساله فلسفی به بحث اصالت وجود رسید اما ما 400 سال است درجا میزنیم و همواره میگوییم «ان الوجود عندنا اصیل»؛ همانند کسانی که محرم تمام شده بود و چون در بنبست گیر کرده بودند همچنان زنجیر میزدند! از این بنبست بیرون بیایید! محرم تمام شده است! ما همچنان ایستادیم و این را تکرار میکنیم. اگر ما در جایگاه خودمان، که همین ایمان پیشافلسفی است، مستقر شویم آن زمان ارتباط ما با امروز برقرار میشود و جوانان، بچهها و دانشجویان ما که فلسفه میخوانند این میزان گرایش به غرب نخواهند داشت. از جانب دیگر میبینیم ما غرق مساله هستیم. کف خیابان ما مساله ریخته اما عاجز از حل مسائل خود هستیم و دائما راهحل وارد میکنیم. بعد این راهحلهای وارداتی دقیقا شبیه این است که یک بیمار دیگر را معاینه کنید و بیمار دیگری را درمان کنید. پای او شکسته و این بیمار دستگاه گوارشش مشکل دارد و ما به این توجه نداریم. آن راهحلها برای جامعه و سرزمین دیگری است و آنها را وارد میکنیم و این چنین در مسائل خود میمانیم.»
نویسنده کتاب «درآمدی به تاریخ فلسفه اسلامی» با بیان اینکه ما باید به ریشههای خود برویم و بفهمیم چه کسی هستیم و کجایم، گفت: «این تاریخ فلسفه [مستشرقان] به ما گفت شما هیچچیزی نیستید. بنده به این تاریخ فلسفههایی که تاکنون نوشته شده و حتی به تاریخ فلسفه دکتر نصر [نقد دارم]. من تمامقد به دکتر نصر ادای احترام میکنم ولی تاریخ فلسفه ایشان مجعول است و دو زار نمیارزد. چرا؟ چون کسانی این تاریخ فلسفه را نوشتند که آن تواریخ فلسفه قبلی را نوشته بودند. آقای دکتر نصر ننوشته است. آقای دکتر نصر روی مجموعهای نظارت کرده است. مثلا [بخش] ابوالحسن عامری تاریخ فلسفه دکتر نصر را «اورت کی روسون» نوشته است که عامری را تحریف کرده است. اسم کتاب عامری را هم تحریف کرده است. آقای دکتر نصر مقدمهای بر تاریخ فلسفهشان نوشتهاند و گفتهاند که قرآن و حدیث سرچشمه فلسفه اسلامی است. بعد [وقتی بخش مربوط به] فارابی را میخوانیم میبینیم فارابی تنها ارتباطی که میتوانسته در عالم با یک چیزی نداشته باشد آن اسلام و حدیث و قرآن است! فقط اسم او [فارابی] محمد است و اگر اسم او محمد نبود و مثلا مایکل بود میدانستیم که او اصلا مسلمان هم نبوده است! بعد شما میگویید سرچشمه فلسفه او قرآن و حدیث است؟! کدام قرآن و حدیث را میگویید؟! چرا این شکاف افتاده است؟ این شکاف بین مقدمه و متن بر اثر چیست؟ [واقعیت این است که نویسنده] در مقدمه بیرون پارادایم [شرقشناسانه و غربی] است و آرزوها و خواستههای خود را بیان میکند اما در متن که میآید گرفتار پاردایم میشود و نمیتواند تکان بخورد. ما باید این پارادایم را بشکنیم و تا از آن خارج نشویم و تا یک روشی درون سلوک عقلی پیدا نکنیم و یک چشمانداز و پیشفرضهای ضروری نداشته باشیم نمیتوانیم قدم از قدم برداریم. بنده با تمام عجز و ناتوانی سعی کردم بتوانم یک افقی را باز کنم که بتوانیم انشاءالله از این فضا خارج شویم و اعلام کنیم که این تاریخ فلسفهها مجعول است و نباید آنها را بخوانیم.»
حجتالاسلام دکتر رضا اکبریان: سلوک فلسفی فلاسفه اسلامی هم با هم متفاوت است
رضا اکبریان در آغاز بخش دوم صحبتهای خود با اشاره به بحث مولف کتاب در مورد تفاوت «روش» و «سلوک» گفت: «[آقای دکتر] روی این [دوگانه] متمرکز میشوند و تمام سعی ایشان این است که نشان دهند آنچه در یونان رخ داده حقیقتِ فیلسوفِ ملتزم به روش یا حقیقتی بینام و نشان است اما آنچه در جهان اسلام رخ داده حقیقتِ فیلسوفِ اهل سلوک است و نام و نشان آن را حق تبارک و تعالی معرفی کرده و بهخوبی این مطلب را باز کردند. درواقع برداشتی که از کتاب دکتر کردم این است که ایشان میخواهند بحث عقل و وحی، فلسفه و دین را بهعنوان مساله اصلی که در جهان اسلام وجود داشته مطرح کند. بگویند در جهان اسلام مسالهای به نام عقل و وحی داریم اما در یونان و فلسفه ارسطو و افلاطون چیزی تحت عنوان وحی نداریم. به زبان ساده بیان کنم چیزی بهعنوان دین نداریم که فیلسوف دغدغه این را داشته باشد که رابطه فلسفه و دین را حل کند و ما در کندی این مطلب را با اثولوجیا کاملا مشاهده میکنیم و در فارابی هم میبینیم که «الجمع بین رای الحکیمین» درواقع بر این مبتنی میشود.»
عضو هیاتعلمی دانشگاه تربیت مدرس در ادامه با طرح این پرسش که چه تفاوتی بین فلسفه در جهان اسلام با فلسفه در یونان باستان است و در جهان اسلام چه واقعهای رخ داد که فلسفه کندی، فارابی و بقیه فلاسفه ما فلسفهای ایمانی است، گفت: «[اگر] همه [تلاشهای فلاسفه اسلامی] را تحت عنوان تاریخ فلسفه اسلامی قرار بدهیم و بگوییم تمام فلسفه اسلامی میخواهد خدا را مطرح کند و آن را از فلسفه یونان متفاوت کند [به نتیجه نمیرسیم]! من نمیخواهم بگویم آقای دکتر به این سادگی [که من عرض کردم] مطرح کردند. ایشان استدلال کردند. مثلا وقتی بحث کندی را مطرح میکند جانانه وارد میشوند. خیلی هم زیبا مواجه کندی با امام عسگری(ع) مطرح میکنند و واقعا خواندنی است. اما اینها را باید در فلسفه ثابت کنید. فلسفه معرفت بشری است. کسی که با او بحث فلسفی میکنیم منکر اینهاست و باید طوری بحث کنیم که مطلوبمان را ثابت کنیم. فرق آن با کلامی همین است. هر انسانی مخاطب فلسفه است ولی در قرآن و روایات به ما یاد دادند این روش را دنبال و طوری بحث را ارائه کنیم که بتوانید با هر انسانی گفتوگو کنیم.»
اکبریان در بخش دیگری از نقدهای خود با تاکید بر اینکه سرنوشت سلوک در جهان اسلام هم محل بحث است، اضافه کرد: «سلوک در ابنعربی، ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا [متفاوت است]. ما میگوییم در حکمت بوعلی، من نمیگویم حکمت مشاء، حکمت بوعلی حکمت مشاء نیست، حکمت بوعلی است، اصلا بوعلی چه فرقی با فارابی دارد؟ واقعا اگر به این توجه شود یک دنیا معارف در آن نهفته است. فارابی چه فرقی با بوعلی دارد؟ در حکمت مشرقیه بوعلی اتحاد بین حکمت بحثی و ذوقی است. در سهروردی حکمت اشراقیه وحدت بین حکمت بحثی و ذوقی است و در ملاصدرا به وحدت حکمت بحثی، ذوقی و قرآنی میرسیم. بنابراین میخواهم بگویم به این سادگی نیست که بگویم تاریخ فلسفه اسلامی داریم، این کار بزرگی است. مغرب زمین به این علت در علوم تجربی پیشرفت کرده که فلسفهاش را شخم زده است. ما الان در علوم انسانی متوقف هستیم. آقای دکتر خیلی قشنگ میگوید علوم انسانی همکاری نمیکند، فلسفه هم همکاری نمیکند چون تاریخ فلسفه را تدوین نکردیم. تاریخ فلسفه سیر تطور فکر فسلفی است.»
این استاد فلسفه در توضیح تفاوت فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی هم گفت: «فلسفه یونان نگرش ماهوی به واقعیت دارند، اصطلاح است. کثرت انگار ماهوی هستند. فارابی به معرفت الحقیقهالحقایق میرسد و بعد افلاطون و ارسطو را با هم جمع میکند. درواقع فارابی [برای این کار] نظریهپردازی میکند و به تمایز وجود و ماهیت میرسد و بر اساس این تمایز واجب و ممکن است را اثبات میکند. افلاطون یک عالم قبول دارد که عالم مثل است و جهان محسوس هم برای او شدن و Sadow و Becoming است. ارسطو میگوید دو عالم محسوس و نامحسوس داریم و خدا را جزء عالم نامحسوس قرار میدهد و بحث فلسفی خود را سامان میدهد. هنر فارابی این است که میگوید خدا را از عالم جدا کنید، خدا واجب است، عالم ممکن است. افراد بهسادگی از کنار این عبور میکنند. دستهبندی ارسطو این است که موجود یا جوهر است یا عرض است و دستهبندی فارابی این است که موجود یا واجب است یا ممکن و بعد ممکن دو حیثیت متافیزیکی دارد: موجود و ماهیت؛ که ماهیت آن هم دو قسم جوهر و عرض میشود. بنابراین اصلا دستهبندیها در فارابی عوض میشود. ابنسینا سر تعظیم در مقابل فارابی فرود میآورد. متوجه میشود متافیزیکی که باید دنبال کنیم متافیزیک ارسطو نیست. متافیزیک ارسطو مبتنیبر تمایز ماده و صورت است و ما را به تمایز ماوراءالطبیعت و عالم طبیعت میرساند اما فارابی میگوید واجب و ممکن. حتی فارابی به ممکن اکتفا نمیکند، انسان را هم از عالم طبیعت خارج میکند، چون ارسطو نفس را صورت منطبع در ماده میداند اما فارابی میگوید این چنین است و میگوید عالم هم سه قسم است: عالم عقول، عالم نفوس و عالم طبیعت است. بنابراین فارابی دو کار بزرگ فارابی انجام میدهد که باعث تمایز فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی میشود و این است که او معلم ابنسینا شد. حالا اینکه ابنسینا چه کرده دیگر بحث دیگری است.»
اکبریان در پایان در مورد اینکه چه کسی را باید بهعنوان موسس فلسفه اسلامی قلمداد کرد و تفاوت کندی با فارابی چیست، اضافه کرد: «کندی در فلسفه خود نتوانست ملاکی برای تمایز بین واجب و ممکن ارائه کند و همانطور که تمایز وجود و ماهیت در فلسفه افلاطون نیست در فلسفه کندی هم وجود ندارد. بنابراین اگر از من بپرسید خواهم گفت ما نمیتوانیم کندی را بهعنوان آغاز فلسفه اسلامی قرار دهیم؛ هرچند اثولوجیا را ارائه کرده باشد. اصلا اغراض مابعدالطبیعه فارابی گفتوگو با کندی است و با او و نوافلاطونیها مخالفت میکند. البته کندی نوافلاطونی نیست اما در چارچوبی کار میکند که توانسته خدا را نامتناهی در نظر بگیرد و عالم را متناهی بگیرد اما بیشتر از این جلو نمیرود. فارابی است که خدا را بهعنوان واجب ثابت میکند.»
صدوقی سها: فلسفه به معنی الاعم یونانی نیست ولی فلسفه به معنی الاخص اسلامی است
صدوقیسها بخش دوم سخنان خود را خطاب به نصرالله حکمت آغاز کرد و گفت: «حضرتعالی قائل به این هستید که فلسفه اسلامی وجود دارد. بنده قائل به تفسیر میشوم و عرض میکنم فلسفه اسلامی هم وجود دارد و هم وجود ندارد. شما وقتی میفرمایید فلسفه اسلامی وجود دارد مراد شما کدام دستههای فلسفی است؟ ما یک دستگاه واحد ثابت بهعنوان فلسفه اسلامی داریم یا نداریم؟ نداریم. مراد مشاء، اشراق، حکمت متعالیه، فلسفیات متکلمین است؟ متکلمین اولیه واقعا فیلسوف هستند و دستگاه دارند. فلاسفه آزاداندیش داریم و حتی در خود احادیث متبرکات هم دستگاه فلسفی دیده میشود، هرچند استخراج نشده ولی وجود دارد. وقتی میفرمایید فلسفه اسلامی مراد کدامیک از اینها است؟»
صدوقیسها در پاسخ به این پرسش اضافه کرد: «بنده بعد از مدتها تفکر و تفحص به اینجا رسیدهام که عنوان فلسفه اسلامی دو مصداق دارد. اگر دو معنا نداشته باشد لااقل دو مصداق دارد. اسم یکی را فلسفه اسلامی بهمعنای اعم میگذاریم و یکی را هم بهعنوان فلسفه اسلامی بالاخص. فلسفه اسلامی به معنای اعم همین دستگاههای مختلفی است که به فلسفه اسلامی معنون میشوند که به خلاف گفته مستشرقین قطعا ترجمه یونانیات نیست و در کتاب پدیدار شناخت، با ادله متعددی متعرض این موضوع شدهام. به هیچ وجهی این فلسفه معنون به فلسفه اسلامی، یعنی همین شفا، اسفار و... بههیچوجه منالوجوه فلسفه یونانی نیستند، اما آیا میتوانید در مقابل شفا و اسفار علامت تساوی با اسلام قرار دهید [و آنها را یکی بگیرید]؟ چنین کاری نمیتوانید بکنید. این چیزی که بدان فلسفه اسلامی گفته میشود و بنده تعبیر به فلسفه اسلامی بهمعنای اعم میکنم، نه یونانی محض و نه اسلامی محض است؛ برآورده تفاعل یونان با اسلام است. این دستگاههای متعددی که به آن فلسفه اسلامی گفته میشود سنتزی از تعامل یونانیات و اسلامیات است. نه یونانی محض و نه اسلامی محض است. یک چیزی برای خودش است. این هم که به آن اسلامی میگویید به این دلیل است که در حوزه اسلامی پیدا شده و معنا آن نیست که این [عین] اسلام است.
آنکه میفرمایید فلسفه اسلامی وجود دارد، بنده هم با شما موافق هستم، صددرصد هم موافق هستم، اما آن هیچ یک از اینها نیست. آن یک دستگاهی منبعث از ذات اسلام، قرآن و حدیث است. نمونه آن حدیث شریف عمران صابی است. اما ما متاسفانه نمیخوانیم چون اسم آن حدیث است، اگر به فوکولیون بگویید مسخره میکنند. اسم آن حدیث است ولی بخوانید، اشکالی ندارد. این حدیث عمران صابی را دوستان ببینند. امهات مسائل اساسی فلسفی در کلام حضرت رضا(ع) طرح میشود. نه قاعده الواحد است، نه صدور است. عمران به حضرت میگوید «ا هو فی الخلقام خلق فیه؟ آیا خدا در خلق است یا خلق در خداست؟ حضرت فرمودهاند هیچکدام در هیچکدام نیست «اخبرنی عن المرآت. ا هی فیک ام انت فیها؟» وقتی جلوی آیینه هستید شما در آیینه هستید یا آیینه در تو است؟ خود را میبینید، اصلا خودتان هستید، شبح خودتان است. از این قبیل احادیث را فراوان داریم. آن فلسفه اسلامی به معنی اخص که بنده از آن دم میزنم دستگاهی پراکنده در قرآن و حدیث است که اگر خدا توفیق دهد بتوانیم استخراج کنیم، خواهیم توانست بگوییم این فلسفه در مقابلش اسلام است [و با اسلام مساوی است].»
عبدالله صلواتی: کندی آغازگر فلسفه اسلامی است
در ادامه این نشست عبدالله صلواتی در پاسخ به صحبتهای رضا اکبریان درخصوص تاسیس فلسفه اسلامی بهوسیله فارابی گفت: «نکتهای که وجود دارد این است که همین که میگوییم خدای افلاطون و ارسطو اشتباه است. این اولین اشتباه استراتژیک است، چون اصلا اینها چنین چیزی ندارند. تعابیری که دارند را ما به خدا ترجمه میکنیم. اصلا بحث مبدا بودن، بحث موجد بودن، بحث فاعل بودن در آن فضا مطرح نیست ولی در سنت ما و در طلیعه آن در کندی، در آثار و بحثها و نامههایی که وجود دارد این ویژگیها را مییابیم. ممکن است کسی بگوید چه ربطی دارد؟ آیا با این سه ویژگی میتوان گفت کندی طلیعه فلسفه اسلامی است؟ بله میتوان گفت. برای این هم توضیح دارم.»
صلواتی در توضیح این نکته ادامه داد: «هایدگر در سال 1957 سخنرانی دارد و در آنجا برای اولینبار تعبیری به نام آنتوتئولوژی را مطرح میکند. البته دکتر حکمت بحثهایی را در صفحه 253 و جاهای دیگر دارد که آنجا تقابل دوگانه الهیات و فلسفه یا وجودشناسی و کلام را مطرح میکنند. اما علیالقاعده بد نیست که این سهگانه دیده شود و براساس این سهگانه این بحثها پیش برود. آن سهگانه هم آنتولوژی، تئولوژی و آنتوتئولوژی است. اما ویژگیهای آنتوتئولوژی چیست؟ هایدگر مطرح میکند در وجودشناسی گذشته آن چیزی که مطرح بود بحث تبیین علی از جهان بوده که در سرسلسله این علیتها خدا قرار دارد و این خدا غایت است. پس تبیین علی از اشیاء، خدا به مثابه غایت اشیاء و سومین مورد هم «تمایز متافیزیک عام از متافیزیک خاص» است که تقریبا با این چیزی که ما داریم یعنی الهیات به معنی الاعم و الهیات به معنی الاخص شبیه است هرچند تفاوتهایی هست. تفاوت در چیست؟ در متافیزیک عام، وجودشناسی از موجود به ماهوموجود بحث میشود، ولی در متافیزیک خاص، از نفس، کیهانشناسی و خدا و در حالت کلی از الهیات بحث میشود. این سه ویژگی یک رویکردی را به نام آنتوتئولوژی میسازند که در کانون اینها خدا قرار دارد. حال در فلسفه اسلامی هر چند ابنسینا، فارابی، ملاصدرا هیچیک نگفتند خدا موضوع فلسفه است و تازه عکس این را هم بیان کردند. (مثلا ابنسینا در الهیات شفا دلیل میآورد که خدا نمیتواند موضوع فلسفه باشد چون علل اربع نمیتواند موضوع فلسفه باشد. موضوع فلسفه موجود به ماهو و موجود است) اما آنچه که این فیلسوفان را وامیدارد که درباره موجود بماهو موجود و پدیدههای این جهانی و آن جهانی بحث کنند، خداست. در الهیات شفا هست که و غرض هذا العلم معرفتالله. یعنی قبل از اینکه خدا را اثبات کند میگوید من این علم را تدوین میکنم برای اینکه خدا را بشناسم و تحلیلی که از اغراض مابعدالطبیعه ارائه میشود و آقای دکتر پرسیدند که چه شد که با خواندن این پنج صفحه ابنسینا ارسطو را فهمیده در حالی که با 40 بار خواندن نفهمیده بود، بهخاطر این است که فارابی خیال ابنسینا را راحت میکند و میگوید چیزی که ارسطو بحث میکند درباره علم درباره خدا نیست و با همین تکگزاره سرنوشت خوانش ابنسینا از ارسطو تغییر مییابد.
عضو هیاتعلمی دانشگاه شهید رجایی اضافه کرد: «به بحث خودم برمیگردم که گفتم وقتی در کندی خدا یک بحث کانونی میشود، خدا واحد میشود، خدا خالق میشود، خدا وجود میشود؛ آن زمان بحث بعد از آن، فارابی و دیگران، بحث آنتوتئولوژی را راحت میتوانند مطرح کنند. پس به این معنا، کندی میتواند سرآغاز فلسفه اسلامی باشد. بله درخصوص تمایز وجود و ماهیت و تمایزاتی که تالی تلو تمایز وجود و ماهیت است را بالاخره فارابی شروع کرده و تردیدی در آن نیست و ابنسینا آن را بسط داده است، اما چه اصراری است که بگوییم فقط هر کسی که این تمایز وجود و ماهیت را مطرح کرده است سرآغاز فلسفه اسلامی است؟ و تاکید کنیم و انحصاری را اینجا مطرح کنیم که تفاوت یا بنیان تفاوتها در بین فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی همین تمایز وجود از ماهیت است؟ تردیدی در این نیست که این مساله یکی از جوهریترین تفاوتها و تمایزات است اما در کندی همچنین بحثی را داریم که براساس آن چیزی که هایدگر مطرح کرده است میتوان ردپایی از آنتوتئولوژی را رصد کرد و بعد در ملاصدرا به اوج خود میرسد. من تلاش کردم تا با بحث از سهگانه آنتوتئولوژی، تئولوژی و آنتولوژی نشان دهم که میشود از این طریق هم جایی برای کندی باز کرد و گفت اتفاقا فلسفه اسلامی از ایشان آغاز شده است.»
نصرالله حکمت: باید از نورهای کاذب به سمت تاریکی برویم و آنجا مستقر شویم
نصرالله حکمت بهعنوان آخرین سخنران دور دوم نشست در پاسخ به انتقادات مطرح شده، گفت: «بنده با شما آقای دکتر اکبریان موافق هستم که دستاورد عظیم فارابی، یعنی بحث تمایز وجود و ماهیت، پیشینه یونانی ندارد و همه فلاسفه ما بهنحوی از آن بهرهمند شدند. البته من معتقد هستم این موضوع اختصاص به فلسفه اسلامی ندارد و در قرن 10، 11 و 12 و از طریق ترجمه متون ما به زبان لاتینی به غرب رفته و در دوره مدرن این بحث تمایز وجود و ماهیت در آنجا خیلی جدی مطرح بوده و حتی بحث آنتولوژی که هایدگر طرح میکند تحت تاثیر همین تقسیمبندی است. درعینحال بنده میخواهم چیز دیگری بیان کنم و آن است که از یکسو باید این انجماد و انسدادی که در فلسفه اسلامی پدید آمده (و ایشان [دکتر اکبریان] میگوید خیلی بانشاط است اما چنین نیست و این نشاط کاذب است!) [را بشکنیم]. اینکه ما برویم در کنج اتاق خود با دانشجویان بنشینیم و بحث کنیم را همه داریم اما این حکایت از جریان فلسفه اسلامی نمیکند. شاهد عدم جریان فلسفه اسلامی این است که فلسفه اسلامی امروز از حل مسائل ما عاجز است و در متن زندگی ما حضور ندارد. بنده چه میخواهم عرض کنم؟ با آن بحث ایمان پیشافلسفی که من عرض کردم و ایشان میگوید این ربطی به فلسفه ندارد (شاید بیان بنده در کتاب قاصر بوده که بتوانم دقیقا این را توضیح دهم) معتقد هستم فلسفه اسلامی تلاش کرده با این ایمان پیشافلسفی یک ادبیات متناسب با ایمان پیشافلسفی و متفاوت از افلاطون و ارسطو خلق کند و خلق کرده است. شاهد عرضم همین کشف بسیار عظیم فارابی در بحث تمایز وجود و ماهیت و خارجکردن بحث از جوهر و عرض ارسطویی (یعنی آن دوگانه و تفاوت آنتولوژیکی که هایدگر مطرح میکند) است. [با این تغییر] سطح دیگری از بحث آنتولوژیک پدید میآید که بحث از واجب و ممکن است. یعنی درعینحال که فلسفه فارابی تفاوت عظیمی با ارسطو دارد و فضای دیگری را در فلسفه باز کرده است، اما خود این فلسفه اسلامی را به انسداد کشانده است. چرا؟ برای اینکه ما دوباره در یک تله مفهومی گیر کردیم و بنده معتقد هستم فارابی نهایت تلاش خود را بهکار برده که یک ادبیات فلسفی متناسب با ایمان پیشافلسفی درست کند و درست کرده است، اما از تله مفهومی ارسطو نتوانسته فرار کند و در این تله گیر افتاده است. چرا؟ خود کلمه وجود و ماهیتی که ما این همه روی آن مانور میدهیم دو مفهوم است و هیچ ارتباطی با واقعیت این عالم ندارد. شما [دکتر اکبریان] میفرمایید برای اینکه تاریخ فلسفه بنویسیم باید فلسفه را شخم بزنیم، اما خودتان در تله واجب و ممکن فارابی ایستادهاید.»
عضو هیاتعلمی دانشگاه شهید بهشتی درخصوص تاسیس فلسفه اسلامی هم عنوان کرد: « این را غربیها شایع کردند این هم که فارابی موسس فلسفه اسلامی برای ما نیست. این را هم مستشرقها بیان کردند و بنده کلا به مستشرقها بدبین هستم، اگر آنها الان بگویند روز است من یقین میکنم شب است. بنابراین اگر میگویند فارابی موسس فلسفه اسلامی است من قطعا شک میکنم. این جواب نقضی است اما جواب حلی بدهیم. واقعا اثولوژیا را ما نمیشناسیم و نخواندهایم. اثولوژیا مبدا فلسفه اسلامی است. تمام فلاسفه ما مدیون اثولوژیا هستند. من همه را خواندهام. یکی از عوامل که باعث شد ارسطو اینقدر در فلسفه اسلامی ما مورد احترام باشد همین اثولوژیا است چون فکر میکردند این برای ارسطو است. و اِلا فلاسفه ما برای ارسطو آبادی نمیگذاشتند. یعنی فارابی و ابنسینا آبادی برای ارسطو نمیگذاشتند اما این اثولوژیا مانع میشد. ما اثولوژیا را نمیشناسیم. باید بازگردیم و اثولوژیا را بخوانیم و کندی بهنظر من فیلسوفی بسیار بزرگ است و ما با او آشنا نیستیم و نخواهیم بود.»
نصرالله حکمت، مولف کتاب «درآمدی به تاریخ فلسفه اسلامی»، درخصوص عبارت ترکیبی «فلسفه اسلامی» هم گفت: «من [به آقای صدوقی] یک جواب نقضی و یک جواب حلی میدهم. جواب نقضی من این است، شما میگویید فلسفه، به این همه فلسفه، فلسفه میگویید. مگر با هم اختلاف ندارند؟ شما به فلسفه شرق و غرب و مسیحی و مسلمان و مدرن و پستمدرن، فلسفه میگویید. به کدام فلسفه میگویید؟ مگر نباید اینها وحدتی داشته باشند؟ میتوانند قدر جامع داشته باشند. اگر دنبال این هستیم که در کجا به آنها فلسفه اطلاق میکنیم بهنظر من با یک قدر جامع میتوانیم این را اطلاق کنیم. این جواب نقضی است و اما جواب حلی بنده: وقتی میگویم این فلسفه اسلامی است و وصف هم هست و مضافالیه نیست، با جناب آقای صدوقی موافق هستم که ما میتوانیم از قرآن و حدیثمان عظیمترین مفاهیم فلسفی را استنباط کنیم. بنده با ایشان موافق هستم و میخواهم بگویم به همینجا میخواهیم برسیم و باید برسیم. منتهی از این مبدا باید شروع کنیم. علت اینکه نتوانستیم سراغ قرآن و حدیث برویم که کلام خداست این است که راه را نمیرویم. ما در فارابی و ابنسینا مدام بالا و پایین میشویم و همواره از تمایز وجود و ماهیت حرف میزنیم. خیلی از ابنسینا بیرون بیاییم در ملاصدرا گیر میکنیم و میگوییم اصالت وجود!
ما باید با روش بداهتزدایی و تاریکسازی از این تلههای مفهومی عبور کنیم و بتوانیم برگردیم و باید فارابی و ابنسینا را بخوانیم، نه اینکه آنجا متوقف شویم، بلکه باید از آنها عبور کنیم. اینها ریشههای هویت ما هستند. بنابراین وقتی بنده عرض میکنم فلسفه اسلامی، میخواهیم بگویم اسلام بهعنوان آخرین دین حقایق این عالم را به ما گفته است. برای انفکاک از فلسفه یونان که اتکا به عقل مستقل بشری است فلاسفه ما از یک نقطهای شروع کردند و مجبورند از متد و نقاط روشن و بدیهیات آغاز کنند [درحالیکه] ما باید در تاریکیها برویم. الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور. چطور شد کافران در نور هستند و مومنان در ظلمت هستند؟ چون مومن یک حرکت میکند از تمام نورهای کاذبی که برای او در ارتباط با مفاهیم پدید آمده خارج میشود. این آخرین جمله را هم بیان کنم. ما که الان در این فضایی که زندگی میکنیم در نورهای کاذب هستیم یعنی همین نوشتههای فارابی، ابنسینا و کندی درعینحال که ما را پیش میبرند نور کاذب هم به ما میدهند. ما برای اینکه قدرت شنیدن پیدا کنیم باید بتوانیم این نورهای کاذب را بتکانیم و به سمت تاریکی برویم و در تاریکی مستقر شویم. با استقرار تاریکی ما قدرت شنیدن پیدا میکنیم و آن زمان میتوانیم حرکت خود را به سمت آن چیزی که استاد صدوقی میفرمایند مدیریت و ساماندهی کنیم.»