قبل از هر چیزی [سعی میکنم در مورد] مفهوم «نئولیبرالیسم» که چند سالی است افراد مختلف، از سینماگران گرفته تا سیاستمداران، اقتصاددانان و روشنفکران، در مورد آن صحبت میکنند، [توضیح دهم]. اتفاقا نکتهای که جالب است [این است که] همه غیر از نئولیبرالها راجع به لیبرالیسم صحبت میکنند و واژه نئولیبرالیسم واژهای است که خود نئولیبرالها به کار نمیبرند. بعید است کسی که آن را در طبقه نئولیبرال قرار میدهند، خودش هم از واژه نئولیبرال استفاده کند. یکی از سفسطههایی که در انعکاس بحثهای ما مطرح میشود این است که به صورت سیستماتیک دو مفهوم لیبرالیسم و نئولیبرالیسم یکی گرفته شده و سعی میشود نقدی را که بر نئولیبرالیسم میشود بر لیبرالیسم هم منتقل کنند. البته باید تذکر دهم که در آمریکا اصلا مفهوم لیبرال متفاوت است و شبیه مفهومی است که در اروپا به آن چپ گفته میشود. وقتی که من از نئولیبرالیسم صحبت میکنم اشارهام به یک نظام اقتصاد بازار آزاد است که محوریتش بر پول قرار دارد، یعنی یک اقتصاد پولی. البته اسامی دیگری هم دارد؛ مثلا اقتصاد مالی، اقتصاد بازارهای بورس یا انواع و اقسام دیگر. اما این اقتصادی است که محوریتش بر پول است و شروع گسترش آن از بعد از جنگ جهانی دوم است. در مقابل این اقتصاد، اقتصاد دیگری داریم که آن هم سرمایهداری و اقتصاد مبتنیبر بازار آزاد است، ولی محوریت آن بر مبنای انسان یا جامعه است و به همین دلیل معمولا آن را تحت عنوان «اقتصاد بازار اجتماعمحور» یا «[اقتصاد بازار] مردممحور» یا «[اقتصاد بازار] انسانمحور» اشاره میکنیم، در حالی که به نئولیبرالیسم بازار پول محور میگوییم. این مفاهیم امروز در سیستمهای توسعهیافته کاملا مشخص است. مثلا در کشورهای اسکاندیناوی مانند دانمارک، نروژ و سوئد، اقتصاد لیبرالی وجود دارد که بعضیها برای اشاره به آن از واژه «سوسیال دموکراتیک» استفاده میکنند و در خود آمریکا نیز اخیرا «سوسیال دموکراتیک» یا «سوشالیست دموکراتیک» استفاده شد، یعنی حتی واژه سوسیالیسم هم به کار برده شد. در همین انتخابات اخیر، برخی کاندیداها خودشان را به اسم دموکراتهای سوسیالیست معرفی کردهاند. یعنی برای اولینبار به این شکل کاملا روشن خودشان را از سایر دموکراتها و جمهوریخواهان تفکیک کردهاند. اقتصاد بازار محور هدفش را دفاع از جامعه و مردم عنوان میکند منتها با حفظ بازار آزاد. البته معمولا این بازار آزاد با تنظیماتی همراه است؛یعنی بازاری است که ضوابط کنترلی بر آن اثرگذار باشد. [مثلا] از مشخصات آن بالا بودن نرخ مالیات است. در کشورهای دیگر اروپای غربی هم در سالهای گذشته همین نوع از اقتصاد وجود داشت، اما با تاچریسم در بریتانیا به سمت سیستم نئولیبرالی رفت و همینطور حفظ شد اما در فرانسه و آلمان تا حد زیادی به همان ترتیب مانده است. در یک کلمه میتوان گفت در اقتصادهای لیبرالی مساله رفاه اجتماعی در مرکزیت قرار دارد و در نئولیبرالیسم و اقتصادهای پولمحور، یا اقتصادهای مالی متاخر، با رقابت در سطح اجتماع مواجه هستیم که ما در جامعهشناسی به آن تیپی از «داروینیسم اجتماعی» میگوییم. یعنی هرکس به هر شکل که میتواند باید دست به رقابت بزند و وضعیت خودش را بهتر کند.
از لحاظ زمانی ما میتوانیم بگوییم که گسترش اقتصاد متاخر مالی، در دو مرحله در جهان و آمریکا اتفاق افتاد. بعد از جنگ جهانی دوم و با تشکیل کنفرانس «برتون وودز» که از یک طرف جناح کِینز و از طرف دیگر جناح طرفدار اقتصاد پولی، توانستند برنده شوند و ما به سمت سیستم اقتصاد مالی متاخر رفتیم. این موضوع به تدریج اتفاق افتاد و موج دوم آن از اواخر 1970 شروع شد و تا امروز ادامه پیدا کرد. در انتخابات اخیر آمریکا یکی از دعواهای اصلی بر سر این مساله بود که هزینه بهداشت عمومی را چه کسی باید پرداخت کند؟ و دموکراتها روی این قضیه که یک مطالبه لیبرالی و یک نوع مطالبه اقتصاد اجتماعی است، توانستند به موفقیتهایی برسند.
مغلطه دوم یا سفسطه دوم که دائما در ایران مطرح میشود و کسانی که با سیستمهای جهانی چندان ارتباط ندارند یا مسائل را دنبال نمیکنند گاهی اوقات بسیار ساده وارد این استدلالها میشوند و آگاهانه یا غیرآگاهانه آنها را تقویت میکنند، این است که فساد، تصدیگری دولتی، غیرکارا بودن اهرمهای دولتی، اقتدارگرایی یا استبداد سیستمهای اقتصادی یا سایر سیستمها، اینها با اقتصاد بازار نئولیبرالی در تضاد است. یعنی ما نمیتوانیم یک اقتصاد بازار داشته باشیم و در آن رانت و فساد مالی به وجود بیاید. در خیلی از موارد وقتی میگوییم اقتصاد ایران از دهه 70 به سمت نئولیبرالیسم رفته است، میگویند نه؛ اقتصاد ایران رانتی و دولتی و پاتریمونیال است. در تجربه جهانی هیچکدام از اینها در تضاد با نئولیبرالیسم نیست. اگر اقتصاد آمریکا را در نظر بگیریم، الان علیه آقای ترامپ که در راس آمریکا قرار دارد حداقل 10 ، 15 پرونده فساد مالی در جریان است، اما چون رئیسجمهور است نمیتوانند متهمش کنند. یعنی چنین چیزی نیست که نئولیبرالیسم نتواند با فساد در تضاد باشد. نئولیبرالیسم شرایطی را فراهم میکند که دولت ملی یا دولت- ملت، عملا پیوند میخورد با اقتصادهای فاسد از جمله با سیستمهای فاسد و شرکتهای فراملیتی و در خیلی از مواقع خودش را به آنها میفروشد و منافع ملی میرود زیردست گروههایی که ملی عمل نمیکند و در قالب شرکتهای فراملی یا در قالب مافیاهای بینالمللی فعالیت میکنند. این دو نکته را در نظر داشته باشیم که با علم به تمام اینهاست که در مورد نئولیبرالیسم و گسترش آن در ایران صحبت میکنیم. از مقایسه ایران با آمریکا بهعنوان یکی از مهمترین مراکز توسعهیافته نئولیبرالیسم در 30 سال گذشته، دو خصوصیت بسیار جالب وجود دارد؛ اول اینکه اکثریت قریب به اتفاق اقتصاددانان ایران نئولیبرال هستند و اگر شما بخواهید یک نفر غیرنئولیبرال پیدا کنید باید ذرهبین به دست بگیرید. در حالی که تعداد اقتصاددانان مخالف نئولیبرالیسم در دنیا زیاد است. خود کینز سوسیالیست نبود و نهتنها طرفدار لیبرالیسم بود بلکه در بازارهای مالی سهم و شرکت داشت و اصلا ما نمیخواهیم از کینز یک اقتصاددان سوسیالیست بسازیم. مساله دیگر این است که روشنفکران، دانشگاهیان و دانشجویان در علوم اجتماعی در ایران، اکثرا نئولیبرال یا لیبرال هستند. در حالی که اکثرا در آمریکا اینطور نیست و باید با ذرهبین دنبال آن گشت. یکی از دلایلی که این موضوع در علوم اجتماعی رخ داده این است که در 50 سال گذشته تمام کسانی که میخواستند از یک نوع عدالت اجتماعی دفاع کنند، حالا چه در قالب چپ سوسیالیستی و نه حتی چپ سوسیالیستی بلکه در قالب عدالتخواهی معتدلانه و حتی سرمایهداری، بهطور سیستماتیک به نفع کسانی که از سرمایهداری بازار یا سرمایهداری لیبرالی دفاع میکردند، کنار گذاشته شدهاند. یعنی کسانی که مسئولیتهای اقتصادی را در دولت برعهده دارند یا افرادی که در کمیسیونها مورد مشاوره قرار میگیرند، اغلب لیبرال اقتصادی هستند. نتیجه آن را هم الان داریم میبینیم که شرایط فعلی اقتصادی کشور نتیجه همین اقتصاد نئولیبرالی است.
من باید از فرهنگ صحبت میکردم اما واقعیت این است که فرهنگ از اقتصاد جدا نیست. ما از سه تیپ دموکراسی صحبت میکنیم. دموکراسی چیزی نیست که از بالا ابلاغ شود یا با انقلاب اعمال شود. انقلاب شاید فقط موانعی بر سر ساخت دموکراسی وجود داشته باشد تا حدی کاهش دهد، ولی انقلاب دموکراسی ایجاد نمیکند و در هیچ کجای دنیا ایجاد نکرده است.
این مفاهیمی که در حال حاضر وجود دارد به دو صورت است؛ باید یا آنها را بپذیریم یا رد کنیم. اما پاسخ ما روشن است: نه نمیتوانیم اینها را نپذیریم، چراکه با این کار حکم خودکشی خودمان را صادر کردهایم. یعنی جامعه ما حکم خودکشی خودش را صادر کرده چون نخواسته است اقتصاد لیبرالی را بپذیرد. یعنی مثل بیماری است که خودش داروهای خودش را مصرف نمیکند و نمیداند چه کار باید کند. در دموکراسی سیاسی اعتراض نهتنها باید بهعنوان حق وجود داشته باشد، بلکه باید مکانیسمهای تحقق بخشیدن به آن در جامعه وجود داشته باشد و قابل اجرا باشد. از طرفی دیگر از طریق احزاب، سندیکاها و انجمنهای مدنی که باید به شکل گستردهای زیاد شوند.
دموکراسی اقتصادی معنایش کاملا روشن است؛یعنی ما نمیتوانیم در کشوری باشیم که به لحاظ ثروت قوی باشد و این همه منابع داشته باشد و اکثریت جمعیت آن جوان باشد اما مشکلی مانند بهداشت، مسکن، ازدواج، کالاهای استراتژیک و... وجود داشته باشد.
دموکراسی فرهنگی: مساله آموزش، فراغت، فضاهای شهری و حملونقل باید برای همه به صورت یک امر نسبی و میانگین فراهم باشد. سیاستهایی که در طول دستکم 30 سال گذشته در ایران پیگیری شده است، همه در جهت تخریب موارد بالا بوده است. یعنی دموکراسی سیاسی را مدیریت و در دموکراسی فرهنگی و اقتصادی کاملا مخرب عمل کردهاند.
بنابراین برای نتیجهگیری و جمعبندی باید بگوییم آیا این وضعیت که ما در ایران داریم، فقط خاص ایران است؟ جوابش منفی است. این وضعیت در کشورهای در حال توسعه در طول 50 سال گذشته تجربه شده است و در همه جا تقریبا به شرایط قابل مقایسه با هم رسیدهاند.
در حال حاضر در بیشتر اروپا و آمریکا پوپولیستهای سیاسی سرکار آمدهاند. در کشورهایی مثل ایتالیا، برزیل، آمریکا، مجارستان و... پوپولیستها سرکار آمدهاند. پوپولیست سیاسی کارش چیست؟ کارش راهحلهای ساده دادن برای مشکلات بزرگ است. در کشور ما هم از دهه 70 به بعد، اکثر سیاستمداران پوپولیست شدهاند. بنابراین حاصل نهایی نئولیبرالیسم یک پوپولیسم سیاسی است. پوپولیسم سیاسی هم یک راهحل موقت است، چون نه ترامپ میتواند مشکلات آمریکا را حل کند و نه پوپولیستهای آمریکای لاتین و نه آقای روحانی و آقای احمدینژاد.











