پروفسور روژه گارودی (Roger Garaudy)، فیلسوف و استاد فلسفه فرانسوی مارکسیست و بعدها مسلمانشده سرشناس دوران معاصر است. او یکی از شارحان چپ هگل محسوب میشود و بهسبب تالیف کتاب «[در شناخت] اندیشه هگل (La pensée de Hegel)» در مجامع علمی مشهور شد. گارودی سابقه حضور در حزب کمونیست را نیز داشت و به خاطر دغدغههای مذهبیاش در پی تطبیق آموزههای مارکسیسم و الهیات مسیحی بود. دلمشغولی جهانیبودن اندیشه مارکسیستی، او را به سوی اسلام (بهمثابه دینی جهانی) سوق داد. گارودی در رسانههای بینالمللی، به «مرتد بزرگ» معروف است زیرا با نوشتن کتاب «اسطورههای بنیانگذار سیاست اسرائیل (The Founding Myths of the Israeli Policy)» و نقدی که بر هولوکاست داشت، محاکمه و جریمه شد. او با زیر سوال بردن امکان ساخت اتاقهای گاز توسط نازیها از لحاظ تکنیکال، به اسطورهشکنی هولوکاست پرداخت. گارودی علاوهبر حوزه خاص فلسفه و تاریخ اندیشه، نگاهی به مسائل سیاسی مانند «تروریسم» و «جهانیشدن» نیز داشت. همین امر باعث شد که او کتاب کوچک اما مهم «آمریکاستیزی چرا؟» را بنویسد. در مقایسه با آثار اصلی او، این کتاب حاشیه افکار گارودی محسوب میشود، اما به چند دلیل «آمریکاستیزی چرا؟» نتیجه عملی و محور بحثهای این متفکر مسلمان است.
پل گایر، از شارحان اصلی کانت، در تفسیر آثار این فیلسوف آلمانی، رویکردی سنتشکن اتخاذ کرد و برخلاف گذشتگان که نقدهای سهگانه را محور قرار میدادند، به مقالههای سادهتر و کوتاهتر او مانند «روشنگری چیست» اعتنا ورزید و ادعا کرد که با این نوشتارهاست که میتوان کانت را فهمید. در فهم پروژه فکری روژه گارودی نیز میتوان به تبعیت از پل گایر، ادعا کرد که اثر کوتاهتر و همهفهمتر او یعنی «آمریکاستیزی چرا؟» محور و نتیجه یک عمر تلاش فکری این فیلسوف فرانسوی است.
همانطور که ذکر شد، روژه گارودی بهدنبال دینی جهانی بود که با آن تمام فرهنگها و تمدنها با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیزی داشته باشند، اما از طرفی او نگران اموری بود که این آرامش جهانی را مختل میکند. گارودی به دو دلیل آمریکا و آمریکاگرایی را عامل مزاحم دال مرکزی گفتمان خود میدانست: اول اینکه فرهنگ آمریکایی، خصلتی تحمیلی دارد و میخواهد خواست گروهی معدود و محدود را بر کل جهان تحمیل کند. از این نظر تاچر، بلر و شیراک نیز به اندازه کلینتون و کیسینجر، آمریکایی محسوب میشدند. دلیل دوم گارودی برای مقابله با آمریکا، سلطهگری آن در نهادهای سیاست، اقتصاد و فرهنگ کشورهاست. او که زخمهای استعمار را در کشورهای اسلامی از نزدیک دیده بود، از هضم فرهنگهای محلی در فرهنگ آمریکایی و نابود شدن حکومتهای مردمی زیر چکمههای دولت آمریکا دلنگران بود. روژه گارودی برای تبیین جهانی شدن آمریکایی، روایتی تاریخی از شکلگیری آن ارائه کرد. او قانون اساسی ناآشکار آمریکا و آمریکاگرایی را چهار مولفه میدانست: 1- آمریکا قوم برگزیده و رسالتش نجات دنیا است ( این مساله را فیالمثل میتوان در فیلم «روز استقلال» مشاهده کرد)، 2- آمریکا برای تحقق اهدافش، از رسانهها و اقناع افکار عمومی استفاده حداکثری میکند، 3- نشانه گزینش و منتخب بودن آمریکا، ثروت آن است، 4- تبادل آزاد در آمریکا، منجر به لگدمال شدن نژادها و طبقات دیگر شده است. گارودی بهعنوان یک اروپایی، تسخیر قاره سبز توسط آمریکا را به چشم میدید. او معتقد بود کمکهای مالی و وامهای آمریکایی برای بازسازی اروپای پس از جنگ، منجر به طفیلی شدن آنان شده و طرحهای توسعه مارشال ( که قرار بود در ایران نیز پیاده شود و با وقوع انقلاب اسلامی به سرانجام نرسید) کشورگشایی نوین به شیوه آمریکاییها است.
همچنین باید گفت روژه گارودی از منتقدان سرسخت ایده «دهکده جهانی» نیز بود. نظریهای که توسط مارشال مکلوهان، پدر علم ارتباطات مطرح شد. مکلوهان سابقه همکاری با نیروهای امنیتی آمریکایی را نیز داشت و گفته میشود دهکده جهانی، توجیهتراشی نظری برای فعالیتهای رسانهای آمریکا در جنگ سرد بهشمار میرفت. از نظر گارودی، آمریکا پس از فتح اروپا، به سراغ آسیا آمد تا امپراتوری خود را گسترش دهد. از نظر او، جنگهای ویتنام، نبردهای دو کره، جنگ خلیجفارس و ائتلاف نظامی با ناتو در راستای پروژه تاسیس آسیای آمریکایی فهمیده میشود. او در پرداخت به تهاجم فرهنگی آمریکاییان، همصدا با اصحاب مکتب فرانکفورت، از «کالایی شدن» اثر هنری میگوید و از اینکه رسانههای آمریکایی حاضرند برای کسب سود به هر روشی مخاطب خود را که حالا «انسان جهانی شده» نام دارد، حفظ کنند، ابراز تاسف میکند. گارودی، سکه رایج دهکده جهانی را دلار آمریکایی میداند و میگوید در نظام بازار آزاد، هیچکس آزاد نیست که با پولی غیر از دلار آمریکایی تجارت کند. او همانند سایر منتقدان تسلیحات هستهای آمریکا، تناقض شعار و واقعیت موجود آنها را گوشزد میکند. سلطه صنایع نظامی آمریکا به این معناست که آنان برای دفاع استراتژیک خود، کلاهک هستهای تولید کرده اما برای پیروزی در «جنگ ستارگان» رقبا را از داشتن آن محروم میکنند!
این فیلسوف فرانسوی از پدیدهای نوظهور به نام «توربوکاپیتالیسم» سخن میگوید که حیله نوین آمریکا برای تسریع آمریکاگرایی است و آن را اینگونه صورتبندی میکند: «حذف مقررات تجاری + جهانی شدن = توربوکاپیتالیسم = پیشرفت» طبیعتا در این معادله ناهمگن و نامتوازن، عدالتاجتماعی نادیده گرفته میشود. تصویر و بازنمایی خیرهکننده، زیبا و فریبنده از آمریکاگرایی نمایش داده میشود اما فقر فراگیر آفریقا در لابهلای متون رسانهای محو خواهد شد.
روژه گارودی که علم مبارزه با آمریکاگرایی را برداشته، برای تقابل با آن دو راهکار ارائه میدهد: اولا او به دولتها و سیاستمداران پیشنهاد میکند مشتری تسلیحات نظامی آمریکا نباشند و از او سلاحی نخرند (در حال حاضر خریدار اصلی اسلحه از آمریکا، امارات و عربستان سعودی هستند و از این لحاظ نیز میتوان به نقش آنان در توسعه آمریکاگرایی در منطقه نگریست) همچنین حکومتها از صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی کنارهگیری کنند و به سیاستهای اقتصادی آنان تن در ندهند. او از نمایندگان مجالس اروپایی میخواهد کشورهایشان را از پیمان ناتو خارج کنند تا کمتر زیر سایه آمریکا قرار داشته باشند. همان خواستهای که «ژنرال دوگل» در پی آن بود. اما گارودی برای مردم نیز راهکارهایی ارائه میدهد تا در کنار دولتهایشان علیه نظم فراگیر آمریکایی بجنگند؛ او از مردم میخواهد تولیدات رسانهای و رسانههای وابسته را تحریم کنند، چراکه رسانه بیمخاطب، زنده نخواهد ماند. از مصرف کوکاکولا و مکدونالد خودداری کنند زیرا نماد کمک مالی به آمریکاست. فرزندانشان را به دیسنیلندها نبرند تا سنت باقی بماند. به جای مبهوت شدن در قهرمانان ساختگی ورزشی-رسانهای، خود به تربیت جسمانی و فیزیکی بپردازند. دلار را در مبادلات بازرگانی میانفرهنگی و بینالمللی حذف کنند و به پول رسمی کشورهای جهان سوم احترام بگذارند.
گارودی برای اینکه دغدغهاش دچار سوءتعبیر و بدفهمی نشود، اعلام میدارد آمریکاستیزی با بیگانهستیزی متفاوت است زیرا اولی (آمریکاستیزی) مکتبی جهانی است و دومی (بیگانهستیزی) در احساسات ملیگرایانه ریشه دارد. او معتقد است آمریکاستیزی ریشهای مذهبی نیز دارد زیرا انتخابی است میان یک زندگی تهی از معنا و یک زندگی سعادتمند انسانی.
منابع:
گارودی، روژه، آمریکاستیزی چرا، ترجمه جعفر یاره، تهران: کانون اندیشه جوان، 1381.
مولانا، حمید، آمریکاشناسی: فراز و فرود یک امپراتوری، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1390.
زرشناس، شهریار، نیمه پنهان آمریکا: مروری کوتاه بر بنیانهای نظری و ارکان تمدنی آمریکا، تهران: کتاب صبح، 1389.
بریدهکتاب
آمریکاستیزی نه برخوردی متعصبانه با یک ملت مستقل و نه نوعی ملیگرایی افراطی است. آمریکاستیزی یعنی مقابله با یک فرهنگ خاص که ما آن را فرهنگ آمریکایی مینامیم. بنابراین «آمریکایی» بودن تنها به کسانی که در آمریکا متولد شدهاند یا به بنیانگذاران آمریکا تعلق ندارد. آمریکایی به تمام کسانی اطلاق میشود که با این فرهنگ خاص زندگی میکنند. مکتب آمریکاستیزی و فرهنگ آمریکاگرایی هماکنون مقابل یکدیگر واقع شدهاند. در این مقابله و رویارویی اگر آمریکاگرایی پیروز شود، بدونشک شاهد نابودی دنیا، زوال انسانیت، نابودی تاریخ مشترک انسانها و حذف خدا از زندگی انسانها خواهیم بود. «آمریکاستیزی» باید از یک مبارزه درونی با «خود» شروع شود، زیرا خطرات بالقوه «آمریکاگرایی» برای تمام افراد بشر خطرناک و دلهرهآور است. آمریکاستیزی و ملیگرایی دو مفهوم جدا از یکدیگرند چراکه اولی یک مکتب جهانی و دومی نوعی احساس ملیگرایانه است و دیگر آنکه دلیل این مبارزه آن است که امروزه آمریکا قصد دارد با تکیه بر قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی خویش، خود را بر دنیا تحمیل کند که البته تنها راه آمریکا برای دستیابی به این هدف، عوامل داخلی و رهبران خودفروش هر جامعه است. (ص10)
الکسی دوتوکویل در «درباره دموکراسی در آمریکا» آورده است: «من هیچ ملتی را سراغ ندارم که به اندازه مردم آمریکا عاشق پول باشند و پول چنین جایگاه مهمی را در قلبشان داشته باشد. ملت آمریکا مجموعهای از ماجراجویان و سوداگران است.» (ص22)
تناقض آشکاری... میان اعلامیه استقلال [آمریکا] -که خواهان «برابری حقوق تمام انسانها» است- و یکقرن بردهداری [در آمریکا] وجود دارد. اکنون نیز دو قرن پس از تصویب این اعلامیه، آمریکاییها به نام «دفاع از حقوق بشر» به قتلعام کودکان و غیرنظامیان از طریق بمبارانهای هوایی، ایجاد قحطی یا نابودی زیربنای اقتصادی کشورهای دیگر میپردازند.
سیاهپوستان که از سوی قانوناساسی و «نهاد ویژه» آن از مشارکت در امور اجتماعی محروم شده بودند، بهقول ارسطو چیزی نبودند جز «ابزارهای ناطق» چراکه حقوق بشر در آمریکا یعنی حقوق «پروتستانهای آنگلوساکسون سفیدپوست». (ص27)
آمریکاگرایی بیماریای است که امروزه در کل دنیا شایع شده است. بنابراین ما باید ابتدا در درون خود و سپس در سطح کشورهایمان با آنها به مبارزه برخیزیم. مبارزه با این بیماری به هیچوجه به معنای تجویز خشونت و جنگ نیست، زیرا دامن زدن به تشنج و خشونت قبل از هر چیز به بقای نظام آمریکا کمک میکند؛ چراکه این نظام هر از چند گاهی برای «پیشرفت اقتصاد» خود احتیاج به شعلهور کردن آتش جنگ دارد. (ص89)
با تغییر بنیادی در روابط با کشورهای جهان سوم میتوان نه از طریق انتقال تکنولوژی -که باعث افزایش وابستگی شده و جوابگوی نیازهای واقعی ملتها نیست- بلکه بهوسیله داد و ستد و حذف دلار در معاملات جهانی و دادن امکان توسعه به سایر کشورها، آمریکا را وادار به عقبنشینی کرد. البته این توسعه نباید از نوع توسعه اقتصادی کشورهایی باشد که در آنجا شاهد غنیشدن یک اقلیت کوچک و فقیر شدن تودههای مردم هستیم بلکه هدف ما باید رسیدن به توسعه بشری در مسیر اصلی تاریخ و فرهنگ مشترک باشد. این امر از طریق «جهانی شدن امپریالیستی» که در خدمت استعمار نو قرار دارد قابل تحقق نیست بلکه با غنیتر شدن فرهنگها و با مراوده و تعامل امکانپذیر است.
بنابراین وظیفه ماست که با ازخودگذشتگی اجازه ندهیم اربابان موقت دنیا در قرن بیستویکم ما را از طریق آلودگی و خشکاندن طبیعت، با فقیر کردن و نابودی مردان و زنان، بااستعمار، فساد و نابودی بشریت بهنام نئوداروینیسم و حذف ضعفا، بهسوی «خودکشی دنیا» سوق دهند. (ص98)











