بزرگترین آسیب «مالی سویینی» عدمدرک و تحلیل متن اصلی است و جای خالی کارگردانی که بتواند پیوست ارتباطی را بین موقعیتها ایجاد کند و روایت را شکل دهد. اما در این نمایش تنها خلاقیت در طراحی نور و صحنه است که دیده میشود؛ نه در کل اجرا.
«مالی سویینی» عنوان تئاتری است که این روزها در سالن اصلی تئاترشهر به کارگردانی مرتضی میرمنتظمی اجرا میشود. صابر ابر، امیر آقایی و الهام کردا بازیگران آن هستند. «مالی سویینی» نمایشنامهای معروف از یک نویسنده شهیر ایرلندی به نام برایان فری یل است. مالی سویینی روایت زنی نابیناست به نام «مالی» که با اصرار همسرش به کمک پزشکی مثلا متبحر بینایی خود را بهدست میآورد، اما بعد از دیدن زندگی روزمره و واقعیات جامعه، شوکهای عصبیای که به او وارد میشود وی را از لحاظ روانشناسی نابینا میکند و «مالی» دوباره به زندگی تاریک خودش برمیگردد؛ حال یا نمیتواند ببیند یا نمیخواهد که ببیند، به هرحال دیگر «مالی» بعد از آن نابینایی روانی پیدا میکند. حال که تا حدودی قصه نمایش را دانستیم اگر بخواهیم با نگاهی نقادانه این اثر را بررسی کنیم در مرحله اول باید بگوییم جای خالی امضای کارگردان، اولین مشکل این نمایش است. یعنی چه؟ یعنی شما در ابتدا با صحنهای تاریک مواجه هستید که صداها و همهمههایی خیلی مبهم به گوشتان میرسد و پس از آن چند اکت کوتاه به چشم میخورد، ولی بعد هر سه بازیگر پشت میزی دراز مینشینند و مثل کنفرانس خبری از سالهای دور، یعنی از 10 سالگی «مالی» تا خاطرات مضحک شوهرش تا اتفاقات زندگی شخصی پزشکش و... چهره به چهره برای تماشاگر تعریف میشود. غالب زمان اجرای نمایش به همین منوال پیش میرود و خلاقیت بصری کارگردانی حدودا فقط در یکسوم پایانی است که نمایان میشود.
در واقع دوسوم ابتدایی نمایش خلأ کارگردانی به شدت احساس میشود. کار به جایی میرسد که عدهای این نمایش را یک نمایشنامهخوانی میدانند یا یک نمایش رادیویی، که ظاهرا کارگردان اثر با این نقد مخالف است. وی معتقد است «این نمایش سکون بسیاری در میزانسنها (حرکت و اتفاقات روی صحنه) دارد و بازیگر ها بیشتر اکت درونی دارند تا بیرونی.» اما همانطور که مالی سویینی را نمایشی رادیویی خواندن اشتباه است، دفاعیه میرمنتظمی هم غلط است، چون نهتنها بازیها درونی نیست؛ بلکه این کارگردان نتوانسته تحلیل درستی از متن و نگاه خودش به نمایشنامه را، به بازیگرانش منتقل کند. هیچکدام از بازیگران نهتنها تحلیل درستی از کاراکتر خودشان ندارند که حتی موقعیت خودشان در جهان نمایش را هم نمیدانند. وقتی تحلیل درست شکل نگیرد خود بازیگر نمیداند چه میکند، بنابراین انتقال حس و بازی هم صورت نمیگیرد. در نتیجه بحث در بازی درونگرا و برونگرا که خود موضوعی مفصل است، نیست. بحث در اصل بازیهاست که به آنها پرداخته نشده است.
شاهدی که میتوان بر این موضوع آورد، تغییر موقعیتهاست. هنگامی که موقعیتی تغییر میکند یا کنش جدیدی اتفاق میافتد و موضوع صحبت بازیگران عوض میشود هیچگونه تغییری در پوسته این نمایش رخ نمیدهد. یعنی بازی بازیگران و فضای صحنه، هنگام صحبت در مورد بیماری «مالی» با صحنه تکه تکه کردن ماهی یا حتی صحنه به فکر فرو رفتن صابر ابر و امیر آقایی هیچ فرقی نمیکند. درواقع پیوست ارتباطی در موقعیتهای متفاوت و تغییر کنش، به درستی شکل نگرفته است، بنابراین روایت اتفاق نمیافتد. چون روایت در دنیای درام زمانی شکل میگیرد که کنشی علت بر کنش دیگر شود. مثال معروفی هم برای تعریف روایت وجود دارد که گفتهاند «شاه مُرد، ملکه هم مُرد» روایت نیست، اما «شاه مُرد، ملکه از غصه دق کرد و مُرد» روایت است؛ چون مرگ شاه علت بر مرگ ملکه است. حال این «علت» اگر از جانب مخاطب هم درک بشود میتوان گفت در اثر اجرایی هم روایت شکل گرفته است، اما در مالی سویینی، علت یک کنش بر کنش دیگر فهمیده نمیشود و وقتی این علت درک نشود، ارتباط تماشاگر با اثر ادامه پیدا نمیکند و این یعنی شکست آن نمایش؛ که در «مالی سویینی» از یکجایی به بعد دیگر تماشاگر گنگ است، چون نمیداند چه میبیند و آنچه میبیند چه ارتباطی به هم دارد و به عبارت دیگر نه روایت به درستی شکل میگیرد و به طبعش نه پیوست ارتباطی بین تغییر موقعیتها درک میشود.
اگر بخواهیم کاراکترها را بیشتر بررسی کنیم باید گفت تنها بازیگری که بیشتر از دیگران توانسته با تماشاگر ارتباط بگیرد صابر ابر است. امیر آقایی که گاهی فراموشش میشود در صحنه هست و از آن دردناکتر بازی الهام کردا که هیچ شناختی از زندگی روشندلان (نابینایان) به مخاطب خود نمیدهد و تماشاگر هیچگونه همذاتپنداریای با وی برقرار نمیکند. حتی بهعنوان یک بازیگر نمیتواند صدا و بیانش را کنترل کند تا حدی که بیش از نیمی از دیالوگهایش اصلا شنیده و فهمیده نمیشود.
برگردیم به همان موضوع صحبت در مورد کارگردان. در این مورد باید مطرح کرد کسانی که فری یل را میشناسند، میدانند او نویسندهای است که همواره بعد سیاسی و اجتماعی در آثارش مشهود است، اما در این نمایش نقد اجتماعیای دیده نمیشود. حتی با اینکه در متن اصلی بیشتر به رفتار اطرافیان «مالی» نقد وارد میشود و این مساله را کارگردان به خوبی متوجه شده است چون شعار نمایشش را «بگذاریم آدمها در خانهشان راحت زندگی کنند» انتخاب کرده است، اما همین تحلیل در نمایش دیده نمیشود و ما بهعنوان مخاطب فقط لحظاتی با زندگی و دردهای «مالی» آشنا میشویم نه رفتار نادرست اطرافیانش و بعد اجتماعی نمایش اصلا دیده نمیشود.
اولین سوالی که بعد از دیدن این تئاتر به ذهن میرسد این است که «پس کارگردان کجاست؟!» و جای خالیاش بهشدت در دنیای نمایش احساس میشود. اما تنها چیزی که شاید بتوان گفت تماشاگر را تا پایان نمایش کمی آرام میکند و قوه بصری و تخیلش را ارضا میکند، طراحی و اجرای نور و صحنه است. بازی با نور به درستی تماشاگر را به دنیای تاریک و ذهن نابینای «مالی» میبرد؛ زمانی که نمایش در واقعیت یا در ذهن و خیال اتفاق میافتد، تنها نور است که به داد اثر میرسد و مخاطب را بین دنیاهای نمایش به سفر درمیآورد و طراحی صحنه تا حد زیادی جای خالی عنصر خلاقیت را پر میکند.











