آنچه میخوانید سلسله مباحث دکتر علیاکبر ولایتی و جمعی از کارشناسان در مجموعه برنامههای «ایران» در سیمای جمهوری اسلامی ایران در موضوع تبیین مفهوم «ایران و هویت ایرانی» است که در ستون ثابت «درباره ایران» بهصورت پاورقی در روزنامه «فرهیختگان» منتشر میشود.
شواهد تاریخی در رد نظریه ذوالقرنین دانستن اسکندر از این قرار است:
1- یکی از معانی ذوالقرنین «صاحب دو قرن» به معنی دو سده یا دو سی سال است. اسکندر نه دو دوره صدساله و نه دو دوره سی ساله حکومت یا زندگی کرده است.
2- معنی دیگر ذوالقرنین «صاحب دو شاخ» است. نه در تصاویر اسکندر بر سکههای به جای مانده (ازجمله سکههای موجود در موزه ناپل) و در نقوشی که او را تصویر میکنند، در هیچ کجا، اسکندر تاج یا کلاهخودی که دارای دو شاخ باشد بر سر ندارد.
3- ذوالقرنین در قرآن کریم و احادیث معتبر شخصی عادل معرفی میشود که در پی گسترش عدل و داد در سراسر عالم بوده است. اما هرآنچه درباره اسکندر در تواریخ قدیم آمده از ظلم او حکایت دارد. (جز اسکندرنامهها که به شرحی که رفت، قابلاتکا نیستند.) چنانکه به هرجا که رفته مردمان را کشته و بلاد را سوزانده است.
4- اسکندر مشرک بود. هم مستندات تاریخی درباره ادعای خدایی او حکایت از مشرک بودنش دارد و هم نقش بر پشت سکههای او که ربالنوعهای یونان باستان را تصویر میکند.
5- تواریخ قدیم از اسکندر به عنوان شخصی که دچار فساد اخلاقی بود یاد میکنند. شخصی به نام کُنت کورث (کوینتوس کورتیوس روفوس)1 در سده اول میلادی در کتابی پرده از فساد اخلاقی جنسی اسکندر برداشت. کنت کورث حتی مینویسد ایرانیها به سبب شهرت اسکندر به فساد جنسی با او همکلام نمیشدند؛ زیرا او را فاسد میدانستند. اسکندر به اخلاق پایبند نبود و کارهای فسادانگیز میکرد. این را ایرانیها ننوشتهاند، این را کنت کورث رومی در سده اول میلادی نوشته است.
6- در آیات شریفه 83 تا 98 سوره کهف آمده است که ذوالقرنین به سوی مغرب تا آنجا که خورشید غروب می کرد. سپس به مشرق رفت تا آنجا که خورشید طلوع میکرد. آنگاه به سوی شمال رفت و در محلی میان دو کوه، سدی بست. این موضوع هم در تطابق با آنچه درباره اسکندر در تاریخنامهها آمده نیست؛ بدانمعنا که اسکندر این سفرهای به سوی غرب، شرق و شمال را نکرده است.
بنابراین نه سفرهای جنگی اسکندر مطابق با توصیفات قرآن کریم است و نه رفتار و کردار و اعتقادات او. اصلا و به هیچوجه، هیچ نشانهای وجود ندارد که اسکندری که خود فساد اخلاقی داشته و هرکجا که قدم گذاشته افساد کرده است منطبق با آنچه در قرآن کریم راجع به ذوالقرنین آمده باشد.
بنابر آنچه بیان کردید شخصیت ذوالقرنین منطبق بر اسکندر مقدونی نیست. اما برخی مورخان قدیم ذوالقرنین را از سلاطین آل حِمیر دانستهاند. آیا این نظریه را تایید میکنید؟
خیر، این نظر هم نادرست است. معتقدان به یمنی بودن ذوالقرنین بر این باورند که ذوالقرنین لقب سعد بن مالک حِمیَری، از ملوک آل حِمیَر، است. این در حالی است که اصلا هیچ کدام از این سلاطین آل حمیر از منطقه تحتنفوذ خودشان که یمن و اطرافش باشد، به قصد سفر به دوردستهای عالم خارج نشدند. مورخانی که بر این نظرند، ادعا میکنند سد مأرب در یمن همان سدی است که ذوالقرنین ساخته است و ما میدانیم سد مأرب به منظور تجمیع آب و به قصد عمران و آبادانی یمن و از مصالح طبیعی ساخته شده است ولی سد ذوالقرنین سدی برای جلوگیری از هجوم اقوام غارتگر و ستیزهجو و از آهن و مس بود.
در گفتارهای پیشین، موضوع عدمتطابق شخصیت اسکندر و سعد بن مالک حمیری با شخصیت ذوالقرنین مورد اشاره در قرآن کریم مورد بررسی قرار گرفت. اکنون به این پرسش نخست بازمیگردیم که چه شواهدی بر انطباق روایات مربوط به ذوالقرنین با کوروش هخامنشی وجود دارد؟
پیش از هر چیز باید دانست که نخستین کسانی که ذوالقرنین را ایرانی دانستهاند چه کسانی بودهاند و به کدام حجت و دلیل چنین نظریهای را اقامه کرده بودند. برخلاف باور عامه، نظریه ایرانی دانستن ذوالقرنین قدمت بسیار دارد. از همان اوایل اسلام، بعضی از مورخان مسلمان ذوالقرنین را ایرانی خوانده بودند که عبارتند از:
1- ابوعبدا... وَهب بن مُنَبِّه (34-110 / 114ق)، از تابعین. وهب بن منبه تبار ایرانی داشت و در یمن زاده شده بود. وی که بر زبانهای کهن منطقه نظیر پهلوی (فارسی میانه)، حِمیَری، نَبَطی و عبری تسلط داشت گزارشهای فراوانی از کتب کهن بازگو میکرد که در متون عربی آن زمان وجود نداشت.
2- محمدبن سائب کَلبی کوفی (متوفی به سال 146ق)، از مفسران و نسبشناسان بزرگ عرب.
3- یوسف بن موسی قطان (متوفی به سال 253ق) که از ثقات بوده و بخاری (256-194ق) در صحیح خودش بارها به وی استناد کرده است.
پینوشت:
1- Quintus curtius Rufus
ادامه دارد