میلاد جلیلزاده، خبرنگار گروه فرهنگ: فستیوال برلیناله سیاسیترین فستیوال سینمایی در دنیاست، حتی جشنواره فیلم فجر که معمولا بهعنوان آخرین توجیه برای سیاسی بودن جشنوارههای خارجی، به رویکردهای سیاسی آن اشاره میشود با اینکه نامش را از دهه جشن پیروزی انقلاب اسلامی گرفته هنوز به اندازه برلیناله تعارفها را کنار نگذاشته و به آثاری در سطح «تاکسی» و «شیطان وجود ندارد» جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را نمیدهد. جشنواره برلین را در اوج جنگ سرد، یک افسر فیلم (film officer) که در بخش آمریکایی «کمیساریای عالی» فعالیت میکرد، به راه انداخت. کمیساریای عالی یا همان کمیسیون عالی متفقین که با عنوان (کمیته عالی آلمان اشغالیHICOG) هم شناخته میشد از سه کشور آمریکا، انگلستان و فرانسه؛ یا بهعبارتی از بلوک غرب متفقین تشکیل شده بود و رسالتش را نظارت بر جمهوری تازهتاسیس فدرال آلمان (آلمان غربی) تعریف میکرد. اسکار مارتای که یک افسر فیلم در کمیساریای عالی بود پیشنهاد تاسیس جشنواره برلین را از طریق کمیتهای شامل اعضای سنای برلین و افرادی از صنعت فیلمسازی آلمان در 9 اکتبر 1950 ارائه کرد.
از طریق تلاش و اعمال نفوذ او دولت نظامی آمریکا مستقر در آلمان به کمک مالی و اعطای وام برای برگزاری نخستین سالهای جشنواره بینالمللی فیلم برلین متقاعد شد. از 70 دوره این فستیوال، رئیس هیاتداوران 16 دوره آمریکایی بوده، 12 بار انگلستان و هشتبار فرانسه این جایگاه را داشته و خود آلمان تنها هشتبار توانسته این جایگاه را در جشنوارهای که برگزارکننده آن است، داشته باشد. برای توجه به نفوذ آمریکا در برلین و البته تاثیر ملیت رئیس هیاتداوران آن میشود به تنها دورهای از این جشنواره که داوریها نیمهکاره رها شدند، اشاره کرد. در دوره بیستم جشنواره برلین که سال ۱۹۷۰ برگزار شد و جرج استیونز آمریکایی رئیس هیاتداوران آن بود، داوری انجام نپذیرفت. جشنواره از اواسط آن به حالت نیمهتعطیل درآمد و دلیل این اتفاق نمایش فیلم آلمانی «ok» بود که تجاوز چند نظامی آمریکا به دختری ویتنامی را بهطور تلویحی روایت میکرد و باعث خشم آمریکاییها و تعطیلی داوریهای فستیوال شد. اما همه سیاسیکاریها بعد از جنگ اوکراین با روسیه از قبل هم واضحتر و علنیتر شد و دیگر حضور رسمی ایران در این رویداد را عملا غیرممکن کرد. آنها حالا رسما اعلام کردهاند هیچ فیلمی را اگر در ساختار رسمی ایران تولید شده باشد به هیچکدام از بخشهای رقابتیشان راه نمیدهند. با توجه به این وضعیت سوال اینجاست که چه فیلمهای فارسیزبانی میتوانند در برلیناله حضور داشته باشند؟ طبیعتا دو دسته فیلم این امکان را پیدا میکنند. گروه اول فیلمهایی هستند که در خارج از ایران ساخته شده باشند. سالها برای ایجاد چیزی به اسم «سینمای در تبعید ایران» تلاش شده اما این ماموریت حتی در یک نسخه هم نتوانسته به موفقیت کامل برسد. روش دوم تولید فیلمهایی در داخل ایران است که مطابق با سیاستهای اروپای غربی تولید شده باشند. خود این فیلمها هم از دو راه امکان تولید شدن دارند. روش اول تولید زیرزمینی است که البته بهراحتی امکانپذیر نیست و روش دوم اخذ مجوزهای قانونی برای تولید است، حتی اگر بعدها مجوز پخشی در کار نباشد. فیلمی مثل «کیک محبوب من» با استفاده از این روش تولید شد و تنها راه جلوگیری از جلوی دوربین رفتن آن، رصد درگاه ورودی سرمایه برای تولید فیلم بود. وقتی تجربه نشان داده که هر فیلمی در ایران با فاند اروپایی تولید شود، بعدها مشکلساز خواهد شد، عدم توجه به این موضوع از جانب دستگاههای متولی سینما در داخل کشور جای سوال دارد. امسال چند فیلم فارسیزبان در برلیناله حضور داشتند. جایزه بهترین فیلم انجمن منتقدان بینالمللی فیلم (فیپرشی) در جشنواره برلیناله را به خود اختصاص داد و جایزه ویژه هیات داوران جماعت کلیسایی (The Ecumenical Jury) هم به لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی تعلق گرفت. همزمان، فیلم سینمایی «شهید» به کارگردانی نرگس کلهر برنده جایزه بخش فوروم این جشنواره شد. بخشی که از سال ۱۹۸۶ به جشنواره برلیناله اضافه شد و اولین بار است که یک فیلم فارسیزبان برنده آن میشود. نرگس کلهر در این فیلم بخشی از زندگی خود را روایت میکند که میخواهد واژه «شهید» را از نام خانوادگی خود حذف کند اما با دشواریهای بروکراتیک آلمان مواجه میشود. علییار راستی هم با اولین فیلم بلند خود به نام«خمیازه بزرگ تاریخ» که در بخش «مواجهه» به نمایش درآمد جایزه ویژه هیات داوران را دریافت کرد. فیلمی که صابر ابر و ندا جبرئیلی هم در آن بازی کردهاند. تقریبا تمام حرفهایی که میشود درباره جشنواره برلین و رویکرد سیاسی آن زد قبلا گفته شدهاند و همه مخاطبان چنین بحثهایی به قدری با شواهد علنی و عیان روبهرو شدهاند که جبهه خودشان را آگاهانه انتخاب کنند. ظاهرا دیگر صلحی وجود ندارد و تا اطلاع ثانوی نمیتواند داشته باشد. فستیوالهای فرنگی علنا سیاسی رفتار میکنند و کسانی که به جوایزشان استناد یا افتخار میکنند هم یک رفتار سیاسی انجام میدهند نه اینکه نماینده یک سلیقه بهخصوص هنری باشند. حالا بحثی که هنوز روی میز مانده و اصلیترین سوالات راجعبه آن همچنان پاسخشان را نگرفتهاند به فرآیندی مربوط میشود که باعث تولید شدن این فیلمها در ایران و ارسالشان به برلیناله یا هر فستیوال دیگری مثل آن شده است.
چرا گذاشتید این کیک را برای شما بپزند؟
ماجرای فیلم کیک محبوب من و سردرآوردن آن از فستیوال فیلم برلین چیزی نیست که تمام ابعادش بدیع و تازه باشند. تا به حال کم نداشتهایم فیلمهایی که حتی کات و شات را در حد مبتدیان سینما رعایت نکرده بودند اما به دلایل کاملا سیاسی از معروفترین و گرانترین فستیوالهای اروپایی جایزه گرفتند. از یاد نبردهایم که برگزارکنندگان همین جشنواره برلین در چشم ما زل زدند و گفتند که تاکسی یا شیطان وجود ندارد بهترین فیلمهای دنیا در آن سال هستند. این را هم تا به حال کم نداشتهایم که عدهای لجوج و شیفته فرنگ، همین جوایز را بهانه کنند و کسانی که به واقع نمیتوان حتی بهشان فیلمساز گفت را در حد تاریخسازان جاودانه سینما بالا ببرند. نه میشود آن فستیوالها را چه با مذاکره و چه با زور مجبور کرد که سیاسی نباشند یا اگر هستند در جبهه ما بازی کنند و نه میشود با استدلال و دودوتا چهارتا آن آدمهای لجوج و شیفته فرنگ را حداقل به این قانع کرد که این جوایز سیاسی هستند و ارزش هنری ندارند. آنها بدون تعارف اگر جشنوارهای سینمایی در اروپای غربی اعلام کند که روز سیاه است و شب سفید، محال است زیر بار بروند که اشتباهی صورت گرفته. پس چه میشود کرد؟ بگذاریم جشنوارهها و نهادهایی که حامی مالی تولیدات حاضر در آنها هستند، همچنان به کارشان ادامه بدهند و خودمان هم به کار و بار خودمان برسیم؟ البته میشود شغل جدیدی هم کنار هر دوی این کاروبارها راه بیندازیم که فحش دادن به این جشنوارهها و خنک کردن دل ناراضیان باشد؛ اما تا کی؟ تا کجا این وضع را میتوان ادامه داد؟ کیک محبوب من را کسی کارگردانی کرد که قبلا دو فیلم بلند دیگر در سینما ساخته بود و میزان استعداد و تواناییاش را همه دیدهاند. اگر هم کسی بخواهد با تعطیل کردن استدلال فنی و محول کردن همهچیز به بحثهای مبهم سلیقهای، از این فیلمساز بیاستعداد و فیلمهای زیر سطح استاندارد او یک تجربهگرای شاعر مسلک بسازد، دیگر نمیشود او را با هیچ ضرب و زوری به پذیرش بدیهیات قانع کرد. صناعیها اگر در هر کشوری بهجز ایران بود، نهایتا پس از ساختن فیلم اول یا دوم بهطور کل از بحث کارگردانی کنار گذاشته میشد اما این فقط ماییم که یکسری دشمن سیاسی پولدار داریم و آنها هم حاضرند حتی به چنین آدمهای بیاستعدادی پول بدهند تا برایشان علیه نظام سیاسی حاکم بر ایران فیلم بسازند. مشخص است اروپاییها حتی برای اینکه کارشان راه بیفتد، نیازی به خریداری استعدادهای درخشان ما ندارند و با فروختن ذرهای اعتبار به بیعرضهترین و بیسوادترین و بیآیندهترین فیلمسازان ما به هدفشان میرسند.
میتوانیم بهطور کل همهچیز را به حال خود رها کنیم و بگوییم بگذار فاندهای اروپایی به سمت بیاستعدادترین فیلمسازان ایرانی بیاید و آنها با هزینههای کلان، بدترین فیلمهای کاملا سیاسی را بسازند که هیچکس در داخل کشور مخاطبشان نیست و خودشان را با این کار علاف کنند. با همین استدلال است که عدهای از مسئولان فرهنگی اجازه دادهاند کار به اینجا برسد، یعنی آنها میگویند اروپاییها آنقدر احمق هستند که بهوضوح دارند پولهایشان را برای هیچ خرج میکنند و بیفایده بودن این رفتارها را بعد از چند سال با اینکه ما به خوبی فهمیدهایم، آنها نفهمیدهاند.
این فاندها که برای ساخته شدن ضعیفترین فیلمها و نشستن کارگردانهای یکبار مصرف روی صندلی کارگردانی پرداخت میشود و این جوایزی که به چنین آثاری میدهند، اتفاقا کارکردی دارد که قابل اندازهگیری است. چنین فعالیتهایی باعث میشود کسر معدودی از دشمنان منفعل هویت ایرانی که در داخل محیط فرهنگ فارسیزبان زیست میکنند، زیر یک بیرق جمع شوند و فعالیت موثر داشته باشند. همین فاندها و همین جوایز، این جمعیت کم و پراکنده را اگرچه افزون نمیکند، لااقل از پراکندگی درمیآورد و به آن انسجام و نیرو میدهد. اگر چنین جماعتی یک درصد از جمعیت ایران هم باشند، تعدادشان میشود ۹۰۰ هزار نفر و این رقم برای راه انداختن یک سونامی بزرگ مجازی یا هر چیز دیگری شبیه به آن بسیار بالاست. البته عدد و رقمها معمولا حتی به این حد هم نمیرسد اما ۹۰ هزار نفر نیروی فعال منسجم کافی است تا یک عامل خارجی بتواند اعتمادبهنفس ۹۰ میلیون آدم مذهبی یا میهندوست یا مدافع نظام سیاسی موجود را به هم بریزد. اگر آن کسی که مسئولیت جلوگیری از پدید آمدن این وضع را داشته، میخواهد بیاثر بودن فعالیت غربیها در سینمای ایران را بهانه کمکاری خودش قرار بدهد، تجربه به باقی دنبالکنندگان موضوع نشان داده که این فعالیتها چندان هم بیاثر نیست و حداقلش این است که بوقچیهای حامی بیگانهها را در داخل محیط فرهنگی فارسیزبانان فعال میکند.
پس متهم ردیف اول سازمان سینمایی است که با وجود تجربههای متعدد درخصوص فیلمهایی که با فاند اروپایی ساخته شدهاند و بهرغم اینکه طبق قانون باید منشأ سرمایههایی را که به سمت سینما میآیند رصد کند، با بهانههای متعدد از این امر شانه خالی کرده است. مسئولان سازمان سینمایی میتوانند بگویند ما به فیلمی مثل کیک محبوب من پروانه نمایش ندادهایم که حالا کسی بگوید چرا دادهاید. اما مساله اینجاست که شما با رصد کردن درگاه ورود سرمایه به سینمای ایران، نباید اجازه ساخته شدن این فیلم را میدادید و حالا هم اگر اشتباهتان را نپذیرید، یعنی ما از این به بعد هر چند وقت یکبار باید شاهد پدیدههایی مثل کیک محبوب من باشیم.
با پدیدهای مثل غلامرضا موسوی چه کنیم؟
اگر به فرآیند ساخت کیک محبوب من توجه شود همهچیز آن تکراری است و یک رودست خوردن تمامعیار از روشهایی بوده که از قبل کاملا با آنها آشنا هستیم. تابهحال چند فیلم با فاندهای اروپایی، خصوصا فرانسه و آلمان در ایران ساخته شدهاند که همگی مسالهساز بودهاند. کارگردان اکثر این فیلمها هم دو تابعیتی بودند و البته اگر از موردی مثل اصغر فرهادی که بعد از «جدایی نادر از سیمین» سه فیلم با پول اروپاییها در ایران ساخت بگذریم، همگی هم فیلمسازانی کماستعداد یا بیاستعداد بودهاند که ساختار رسمی سینمای ایران نهتنها اصراری برای حفظ آنها نداشت، بلکه حتی وقتی این همه فیلمساز با استعداد هنوز امکان تولید فیلمشان را پیدا نکردهاند، تمایلی نداشت که برای ورود آنها به عرصه فیلمسازی هزینه خاصی کند. فیلم کیک محبوب من اما یک تفاوت با اکثر موارد پیش از خودش دارد و آن هم حضور کسی مثل غلامرضا موسوی به عنوان تهیهکننده آن است. قبلا محمد آفریده هم که از معتمدان سیستم رسمی کشور بود به عنوان تهیهکننده «یک خانواده محترم» چنین تجربهای را رقم زده بود اما در آن مورد میشد توجیهاتی از این دست را پیش کشید که خود تهیهکننده هم گول خورد و نمیدانست خروجی کار چنین میشود. این توجیهات البته پاسخهای روشنی دارند اما درجه ساختارشکنی آن پروژه را نسبت به کیک محبوب من پایینتر میآورند. در ضمن یک خانواده محترم به لحاظ محتوایی از توافقات اولیه عدول کرده بود ولی کیک محبوب من از لحاظ روساختی یکسری قانونشکنیهای عمدی کرده است. آیا غلامرضا موسوی از اینکه پشت صحنه فیلمش چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است خبر نداشت؟ سال گذشته مدتی قبل از اینکه کیک محبوب من ساخته شود فیلمی در ایران جلوی دوربین رفت به نام «کاباره» که همین ساختارشکنیهای علنی را داشت و با لو رفتن آنچه که در حال انجام بود، آن پروژه هم متوقف شد. حالا سوال اینجاست که چطور ماجرای کاباره لو رفت و ماجرای کیک محبوب من توانست در خفا پیش برود و به سرانجام برسد؟ واقعا جای سوال است که غلامرضا موسوی به چه واسطهای توانسته برای این فیلم مصونیت ایجاد کند و دیگر اینکه چقدر این اتهاماتی که در بدنه سینما به او میزنند، درست است؟ رضا صدیق، منتقد سینمایی حاضر در این برنامه به تلاشهای غلامرضا موسوی، تهیهکننده سینمایی برای بردن فیلم کیک محبوب من به جشنواره برلین اشاره کرد و گفت: «جشنوارهای که سال پیش حضور سینمای ایران را بایکوت کرده بود الان روی یک فیلمساز و تهیهکننده داخلی سرمایهگذاری میکند. جالب اینجاست که این تهیهکننده برای اینکه اولین نفر در این ساختارشکنی باشد، زیرآب فیلمی که داشته ساخته میشده را در وزارت ارشاد میزند تا جلوی ساخت آن گرفته شود. یک چنین رقابتی برای اینکه اولین نفر باشند در ساختار شکنی.»
سرنوشت غلامرضا موسوی که او را از دبیر سیاسی کیهان در دهه ۶۰ به چنین جایی رساند، غیر از اینکه پیچیدگیهای نفس انسان را دوباره به یاد ما میآورد، یک گردش ساختاری در سینمای ایران را هم نشانمان میدهد. پرچمداران سینمای جشنواره ایران که تا مدتها توجیهشان برای حضور در صحنه خارجی، معرفی سینمای ایران به دنیا بود، وقتی سر و ته منطقی این بحث جوری به هم خورد که دیگر نمیشد ادامهاش داد، چیزی در خودشان برای از دست دادن ندیده و چنین رفتارهای عجیبی ازشان سر زده است.
۱۰ سال پیش غلامرضا موسوی با رسانه صدای آمریکا به عنوان تهیهکنندهای که تا آن روز در دهها دوره از جشنواره کن شرکت داشت مصاحبهای کرد و اعتراض نرمی به فستیوال برلیناله داشت که در مورد جایزه دادن به جعفر پناهی سیاسی رفتار کرده است و هفت سال پیش در سال ۹۵ همراه با جعفر پناهی و تعداد دیگری از سینماگران در حمایت از دولت و حکومت ایران بیانیهای را خطاب به دولت آمریکا امضا کرد که در آن به بلوکه شدن ۲ میلیارد دلار از پولهای ایران اعتراض میشد. این پدیده را باید جدی گرفت که عدهای وقتی برای خودشان سهمی در سفرههای داخل میبینند چنین مراقبت میکنند تا در داخل ساختارها باقی بمانند و وقتی حس میکنند دورهشان به سر آمده، بیاینکه ذرهای برای کنار آمدن با فصل پایانی کارشان آمادگی روحی داشته باشند دست به حیرتانگیزترین رفتارها میزنند. بخش قابلتوجهی از مشکلات امروز سینمای ایران را همین تمامشدگان لجوج رقم میزنند. از منتقدان و سینمایینویسانی که گفتمانشان در شرایط فعلی دیگر جواب نمیدهد تا ستارههای افولکرده و فیلمسازان تمامشده. این هم منصفانه و البته بهصرفه نیست که برای حفظ چنین جماعتی راه همچنان برای ورود نسل جدید بسته بماند. این وضعیت صرفا یک آگاهی مدبرانه میخواهد. تیر ماه همین امسال بود که غلامرضا موسوی به عنوان رئیس اتحادیه تهیهکنندگان سینمای ایران گفت: «در خصوص حجاب بازیگران زن، مسئولیت تهیهکننده سینما صرفا موکول بر شرایط زمان و مکان فیلمبرداری است» و حالا خود او به عنوان تهیهکننده فیلمی که هنگام ضبط آن از این ساختارها عبور شده، در مظان اتهام قرار دارد. حالا باید غیر از تدابیری که برای جلوگیری از تولید پروژههایی مثل کیک محبوب من میشود، فکری هم برای برخوردهای پسین با پدیدههایی مثل غلامرضا موسوی کرد و با او و امثال او به لحاظ حقوقی برخوردی صورت بگیرد که نسبت به اتفاقات مشابه آن بازدارندگی ایجاد کند.