محمد قربانی، منتقد: چیزی که در جریان فیلمسازی ارگانها و نهادها طی سالهای اخیر دیدهایم، بیش و پیش از ادای احترام به شهدا، دوستی خالهخرسهوار با این ستارههای تاریخ معاصر است. در اغلب فیلمهای اینچنینی، شاهد هدر شدن ستارههای تاریخ معاصرمان به پای بودجههای بیحسابوکتاب نفتی بودهایم. «احمد» یکی از همان فیلمها و شهید احمد کاظمی یکی از آن ستارههاست. فیلم قرار است راوی فرماندهی احمد کاظمی در جریان کمکرسانی به زلزلهزدگان بم باشد. اینجاست که دوربین قبل از فرود کاظمی در بم، باید ما را به او نزدیک کند. اما چه اتفاقی میافتد؟ دوربین از نزدیک شدن به او میترسد و بعد از خبر نابودی کامل بم، کاظمی را از بغل نشانمان میدهد. کاظمی برای نگاه انداختن به ویرانههای بم، به کابین خلبانان میرود و به جای آنکه شهر را از pov او ببینیم، این اتفاق از نقطهنظر کمکخلبان به تصویر کشیده میشود. به جایش کاظمی از خلبان میخواهد بالای ارگ بم پرواز کند تا ببیند «چه بلایی بر سر این بافت تاریخی سه هزار ساله آمده.. اینجاست که اولین نما از نگاه کاظمی را داریم. از همین جا تکلیفم با فیلم مشخص شد، فهمیدم قرار است به جای کاظمی و به بهانه او، شعارهای فیلمساز و ارگان سازنده را بشنویم. فیلمساز در این موقعیت به دنبال نشان دادن فرهنگدوستی شخص کاظمی نیست، بلکه -خواسته یا ناخواسته- برای کسانی تبلیغ میکند که از احمد و احمدها میخورند و به ژست فرهنگی و ملی نیاز دارند. وقتی کاظمی اولین بار با مردم مواجه میشود، دوربین به جای نمایش وضعیت زلزلهزدگان از نگاه احمد، باز هم درگیر خود اوست و از نگاههایش، خیلی دیر به مردم کات میزند. انگار آنچه کاظمی را میسازد، گریم بازیگر است، نه کنشمندی و عملگرایی او. علاوهبر این، تاکید روی پلاستیک چهره کاظمی، گرفتنش از بغل، فولو کردنش در موقعیتهایی که سوژه اصلی خود اوست و...، نشان میدهد فیلمساز به اینکه دارد کاظمی را به تصویر میکشد، مطمئن نیست. آنچه از احمد در بین مجروحان میبینیم، نه فردی مقتدر و مدیر که آدمی مستأصل و منفعل است، چهرهای که هیچ شباهتی به شهید احمد کاظمی -فاتح خرمشهر- ندارد و بیشتر شبیه مدیران امروزی است. این نکته که شهدای ما در سینما، بیشتر به مدیران شباهت دارند تا خودشان، اصل ماجراست و جای بحث مفصل دارد. کاظمی برخلاف ادعای فیلم، صرفا به کمکهای دولتی چشم دوخته و هیچ راهحلی ارائه نمیدهد. تنها کاری که از دستش برمیآید، این است که خاک گلدان شکسته را جمع کند. وه که چه شهیدی و چه تصویری! هنوز آن تک فریم چمران در دشت کنار یک گل آفتابگردان، از همه فیلمهای حضرات جلوتر است.
فیلم یک دعوا و دوگانهای هم مطرح میکند که خیلی عقبمانده و خام است. وقتی کاظمی هیچ راهحلی برای مدیریت بحران ندارد، چرا باید در دعوای نماینده دولت -که مدام از تخصص میگوید- و جانباز همراه کاظمی، حق را به جانباز بدهیم؟ کاظمی چه مدیریت جهادیای دارد که تماشاگر را طرفدار این نوع مدیریت کند؟ میبینید در سینما چطور یک فیلم بد میتواند علیه خودش عمل کند؟ کاظمی در آن بحران صرفا به اندازه یک امدادگر کنش دارد که آن هم با کارگردانی مبتدی فیلم، هدر رفته است. مثل جایی که احمد در حال انتقال یک مجروح به هواپیماست و دوربین در لانگشات ایستاده و از پشت سر او را میگیرد. جالب اینجاست که نهایتا وضعیت با نقشه مهندس «علمگرا» مدیریت میشود. مهندسی که متاثر از «شخصیت» کاظمی، «متحول» میشود. فیلمساز بیآنکه کاظمی را بسازد، روی تاثیر «شخصیت» او بر مهندس مدیریت بحران، خانم دکتر، مرد چاقوکش و روحانی تاکید میکند. تاثیری که بسیار باسمهای است و تمهیدی خام است برای تحول ابلهانه و فرمایشی افراد. در انتها و در ادامه وقوف فیلمساز بر بیخاصیتی فیلمش، ناگهان کاظمی یک عملیات هوایی را به همراه همرزمان قدیمش فرماندهی میکند که مال این فیلم نیست. گویی فیلمساز ناخودآگاه باور ندارد که کاظمی مدیریت بحران بلد است و برای نشان دادن توانمندیهای کاظمی، ناگهان ما را به دفاع مقدس میبرد. البته در آن عملیات هم خبری از رهبری و مدیریت کاظمی نیست. فیلمساز میخواهد بگوید عملیات با امداد الهی اتفاق افتاده است، اما این امداد دراماتیک نمیشود. ایرادهای فیلم بیشمار است و بیش از این حوصله شرح غصه نیست. فقط این را در انتها بگویم که بهعنوان عضوی از سینمای ایران، بابت فیلمهای سالهای اخیر با محوریت شخصیتهای دفاع مقدس، شرمنده شهدا هستم.