سهیلا عباسپور، خبرنگار گروه ایدهحکمرانی: بیستوسومین پیشنشست از همایش «انقلاب اسلامی و افق تمدنی آینده» به مناسبت سومین سالگرد ارتحال علامه مصباحیزدی، با حضور محمد فناییاشکوری به بررسی «جایگاه تفکر فلسفی در نظامسازی و جامعهپردازی از دیدگاه علامه مصباحیزدی» اختصاص داشت. فناییاشکوری با برشمردن نقش فلسفه در زندگی و حیات اجتماعی به نقش علامه طباطبایی در برجستهسازی فلسفه و نیز تاثیر وی بر آرای شهید مطهری و آیتالله مصباح یزدی، ضمن برشمردن رویکردهای گوناگون در مورد ارتباط علم و دین در ایران، قائل به این است که علوم انسانی غربی را نمیتوان کامل رد کرد.
فلسفه چه ارتباطی با اندیشه اجتماعی و حکمرانی و ایجاد تمدن دارد؟ چون در ذهن بسیاری این هست که فلسفه یک دسته مطالب درباره امور انتزاعی و مابعدالطبیعی است و چنین به نظر میآید که ارتباط چندانی با زندگی اجتماعی انسان نداشته باشد و بیشتر حول محور ذهنیات و مباحث انتزاعی است. این البته ریشه در تاریخ گذشته ما و مسیری که طی شده دارد. برای اینکه با نسبت تفکر فلسفی با حیات بشر و زندگی اجتماعی آشنا شویم، من تاریخچهای از فلسفه در فرهنگهای مختلف را به اختصار عرض میکنم تا معلوم شود فلسفه با این بعد از حیات انسان چه ارتباطی دارد. اگر از نخستین فیلسوفان یونانی بخواهیم شروع کنیم، باید از فیثاغورث نام ببریم که گفته است فلسفه فن «نیکو زیستن» است، یعنی دقیقا فلسفه چیزی است که با زندگی ارتباط دارد، نه یکدسته مباحث انتزاعی و ذهنی صرف. به سقراط که میرسیم، دغدغه او سعادت انسان بود و از موضوعاتی که در حکمت سقراط اهمیت دارد، پیگیری بحث عدالت است که دقیقا با حیات اجتماعی ارتباط دارد. در مورد فلسفه افلاطون جای شک و تردید نیست که اصلا محور فلسفه او جامعه و حکومت است و عنوان مهمترین کتاب او که «جمهوری» است، جهتگیری فلسفهاش را نشان میدهد. ارسطو معروف به بنیانگذار منطق و تدوینکننده است و شاید بنیانگذار علم مابعدالطبیعه؛ یعنی همان مباحث بنیادی و ذهنی و متافیزیکی و انتزاعی فلسفه، ولی او کتابهای متعددی در باب اخلاق و سیاست دارد و از طرفی حکمت را به دو بخش نظری و عملی تقسیم کرده، یعنی بین نظر و عمل ارتباط و پیوند دیده و میگوید نمیتوان اینها را از هم جدا کرد؛ یعنی در فلسفه ما هم دنبال حقایق نظری هستیم، یعنی دنبال شناخت و تفسیر جهان و انسان و هم دنبال تغییر انسان؛ بنابراین حکمت هم بعد عملی و هم نظری دارد. پس از ارسطو باز افراد و فیلسوفان و مکاتب فلسفی متعددی فلسفه را با همین دو شاخه نظری و عملی پیگیری کردند؛ بهویژه رواقیون که در این جهت از شهرت بالایی برخوردار هستند. مساله اصلی آنها زندگی و زیستن بود. در قرون وسطی باز این رویکرد وجود داشت؛ مثلا از مهمترین آبا و متفکران برجسته مسیحیت آگوستین بوده و مهمترین کتابش «شهر خدا» است که تئوری سیاسی او در آن آمده است. آکوئیناس هم با تاثر از ارسطو علاوه بر اینکه یک دستگاه الهیاتی دارد، ولی اندیشههای سیاسی و اجتماعی هم دارد؛ همینطور بعضی از فیلسوفان دیگر قرون وسطی مثل ویلیام اوکام. مهمترین مساله سیاسی یا مساله در اندیشه سیاسی در دوران قرون وسطی، نسبت میان پاپ و پادشاه بود. چون هر دو مدعی حکومت و سروری هستند. گاهی پاپ و گاهی پادشاه غلبه میکردند و صحبت بر سر مرز قدرت اینها بوده و اینکه چطور باید مناسبات قدرت میان این دو را تنظیم کرد. این از بحثهای مهم سیاسی در دوران قرون وسطی بوده اما به طور کلی بحثهای الهیاتی غلبه داشته و بحثهای اجتماعی کمتر محل توجه بوده است. پس از پایان قرون وسطی و شروع عصر جدید پس از آن، اقبالی جدی به بحثهای اجتماعی و سیاسی در میان فیلسوفان و اندیشمندان غربی اتفاق میافتد و فلسفه جدید غرب به همان سنت یونانی خودش که دو شاخه نظری و عملی بوده است، برمیگردد و توازن میان این دو مدنظرشان قرار میگیرد. فیلسوفان زیادی اندیشههای اجتماعی و تئوریهای سیاسی دادند و برخی تمرکز اصلیشان بر این مسائل بوده مانند توماس هابز. البته اندیشههای اجتماعی فلسفی با یک دسته تحولات اجتماعی همراه بوده؛ تحول در اندیشههای دینی، تحولات صنعتی، علمی، سیاسی و پایه و زیربنای مجموع اینها تفکرات فلسفیای بوده که در این تحولات نقش داشته و نتیجهاش تمدن موجود غرب شده است. این تمدن بر دوش اندیشههای اجتماعی و سیاسی فیلسوفان مغربزمین قرار گرفته و البته گفتم تحولات دیگری در عرصههای دیگر زندگی هم اتفاق افتاده؛ سیاسی، اجتماعی، در علم و تکنولوژی اما نقش فلسفه در این میان زیربنایی و پررنگ است. در جهان اسلام، فارابی موسس فلسفه اسلامی شناخته میشود. او کسی است که اساس و ساختمان اصلی فلسفه اسلامی را پیریزی کرد و بنیان آن را بعد از عصر ترجمه و بعد از اینکه فیلسوفانی مانند کندی گامهای نخستین را برداشتند، بنا نهاد. در فارابی یک نظام فلسفی بالغ و پخته میبینیم و از این جهت است که از فارابی بهعنوان موسس فلسفه اسلامی و معلم ثانی یاد میکنیم. معلم اول ارسطوست. در آثار فارابی حکمت نظری و عملی به شکل پررنگ و متوازن مورد توجه است. او به همان اندازه که به منطق و مابعدالطبیعه و الهیات نظر دارد، به حکمت عملی و حکمت مدنی و اندیشههای اجتماعی و سیاسی توجه دارد و نظریهپردازی کرده و برخی آثار او در دنیا شناختهشده است. او بهعنوان یک اندیشمند موسس در اندیشه اجتماعی در همه جای دنیا شناخته میشود، منتها پس از او در طول تاریخ فلسفه اسلامی میبینیم که متاسفانه این بعد از حکمت کمکم در حاشیه قرار میگیرد؛ حتی فیلسوف بزرگی مثل ابنسینا عمده تلاشهای نظریاش در مورد حکمت نظری مانند منطق، مابعدالطبیعه، الهیات، طب، طبیعیات و ریاضیات است. حکمت عملی هست اما فرعی و در حاشیه است.
برای خواندن متن کامل گزارش، اینجا را بخوانید.