اینجا حسینیه امام خمینی تهران است و این دومین بار است که رهبری در آستانه میلاد حضرت فاطمه‌(س) و روز مادر یک دیدار عمومی با اقشار مختلف زنان دارند. دیداری که آدم‌ها برای آنکه واردش شوند از کیلومتر 1000 می‌آیند تا خود من که با رهبری هم‌خیابانم.
  • ۱۴۰۲-۱۰-۱۰ - ۰۰:۱۹
  • 00
باز هم پشت‌مان درآمدید
باز هم پشت‌مان درآمدید

عطیه همتی، دبیرگروه نقد روز: فائضه حدادی می‌گوید: «آلودگی هوا را هم به مادران بسپارید زودتر نتیجه می‌گیرید.» یک نفر دست می‌زند. بعد دو نفر می‌شوند و در ثانیه‌ای کل جمعیت کف‌ می‌زند. یک نفر از توی جمع بلند می‌شود صلوات می‌فرستد. دیگری الله‌اکبر می‌گوید و چند نفر را هم با خودش همراه می‌کند. صدای تکبیر و صلوات و کف‌زدن‌ها باهم قاطی شده ‌است. اینجا حسینیه امام خمینی تهران است و این دومین بار است که رهبری در آستانه میلاد حضرت فاطمه‌(س) و روز مادر یک دیدار عمومی با اقشار مختلف زنان دارند. دیداری که آدم‌ها برای آنکه واردش شوند از کیلومتر 1000 می‌آیند تا خود من که با رهبری هم‌خیابانم. یعنی اگر بخواهیم آدرس خانه‌هایمان را بدهیم باید هردو بگوییم‌ تهران، خیابان فلسطین. ما از شمالش آدرس می‌دهیم و آقا از جنوب و حالا من انگار آمده‌ام دیدار همسایه و مدام توی دلم می‌گویم سلام همسایه!
هرچه به جنوب فلسطین نزدیک می‌شوی، از عابرهای مرد کم می‌شود و به عابرهای خانم اضافه می‌شود. به گیت‌های اصلی که می‌رسی جمعیت آرام آرام فشرده‌ می‌شود. من هرسال به خودم می‌گویم این بار اول می‌شوم و زودتر داخل می‌روم اما هنوز نمی‌دانم آدم‌ها خودشان را چطور می‌رسانند که زودتر از من می‌رسند. بیرون در صدای هر لهجه‌ای شنیده می‌شود؛ هر شهری انگار یک نماینده دارد. بغل‌دستی‌‌هایم دارند رقابت می‌کنند که هرکدام تا حالا چندبار آمده‌اند. یکی که بیشتر آمده دارد به بقیه پز می‌دهد. آن یکی یک خوش‌به‌حالشی می‌گوید و آنکه بیشتر آمده بادی توی غبغبش می‌اندازد و حالا می‌رود در کالبد آدم‌های وارد و برایشان چند و چون کار و باید و نبایدها را توضیح می‌دهد. شایعه کردند صفی که ایستاده‌ایم جمعیت را به سمت طبقه بالای حسینیه می‌فرستد. صف به‌هم می‌ریزد. یکی از واردها تکذیب می‌کند و جمعیت آرام می‌شود. آن یکی می‌گوید خدا کند جای خوب گیرمان بیاید. یکی از قدیمی‌ها می‌گوید من هربار آمدم از شانس پشت ستون افتادم. حالا انگار نوبت به من رسیده که چیزی بگویم. رو به جمع می‌گویم خداکند آقا حرف‌هایی بزنند گره‌ از وضعیت زنان باز شود و بعضی‌ها به خودشان بیایند. بعد همگی سر تکان می‌دهیم.

این‌همه آدم برای شنیدن یک سخنرانی کوتاه آمده‌اند
هرچه جمعیت پشت سرم بود، همانقدر توی حسینیه نشسته ‌است. دلم می‌خواهد تخمین بزنم که چشمم به شماره کفشداری‌ام می‌افتد. عدد 2236 تازه من جزء وسطی‌ها هستم و اگر حساب کنیم که در هر قفسه کفش بیش از دو کفش هم باشد... مغزم سوت می‌کشد. عددی که به‌دست می‌آورم خیلی بزرگ است. آنچه می‌بینم هم گواه است. یعنی چیزی نزدیک به چهارهزار مشتاق وارد حسینه شده‌است که فقط یک ساعت صحبت‌های رهبرش را نه از توی رادیو و تلویزیون و اینستاگرام و... بلکه واضح و زنده بشنود.
بعضی‌ها نوزاد با خودشان آورده‌اند. بعضی پسربچه‌ها لباس نظامی پوشیده‌اند و هر چند دقیقه یک‌بار احترام نظامی می‌گذارند. مثل کسی که این حرکت را تمرین کرده تا امروز اجرایی‌اش کند. بعضی‌ها لباس محلی پوشیده‌اند و خوراک دوربین‌ها هستند. اما جا به قدری تنگ است که من روی پا ایستاده‌ام و به جمعیت نگاه می‌کنم. از توی جمعیت چشم‌هایم چند آشنا پیدا می‌کنند و از دور برای هم دستی تکان می‌دهیم. حالا باید یک ساعتی را منتظر بمانیم تا رهبری برای سخنرانی بیایند. جمعیت تست صدا می‌دهد. هرجایی یک نفر دارد شعار می‌دهد. وقتی هم بچه‌های نوجوان هوس شعار دادن می‌کنند، بزرگ‌ترها احساس وظیفه می‌کنند که سنگ‌تمام بگذارند و همراهی کنند. کسی بلند می‌گوید همراهی کنید انقلاب قرار است دست همین بچه‌ها بیفتد. بعد دوباره صداها بالا می‌رود.

اینجا خانه امن همه اقشار زنان ایران است
یک ساعت است روی نوک پا ایستاده‌ام. جایی برای نشستن نیست. خبرنگار تلویزیونی و چهره شناخته‌شده هم نیستم برایم جا باز کنند و تحویلم بگیرند. یک ستون پیدا کرده‌ام، چسبیده‌ام که مزاحم دید بقیه نباشم. بعد به خودم می‌گویم این همه آدم چرا باید این‌همه سختی بکشند و بیایند اینجا فقط برای یک ساعت سخنرانی؟ که یکی از سخنران‌ها به نام ‌فاطمه شریف‌ که مربی فوتسال زنان است این جمله را می‌گوید: «اینجا خانه امید همه اقشار زنان کشور است.» راست می‌گوید. بعد پشت‌بندش ادامه می‌دهد: «افتخاری که برای ایران به دست می‌آید جنسیت مردانه و زنانه ندارد.» دلم گرم می‌شود. دکتر ‌رقیه مومن‌ پشت بلندگو می‌رود. از قوانین پشت درهای بسته‌مانده حوزه زنان گلایه می‌کند. جمعیت به وجد می‌آید. صدایش در‌می‌آید که قانون ارتقای امنیت سال‌هاست که این دست و آن دست می‌شود. ‌فائضه حدادی‌‌ پشت تریبون به کنایه می‌گوید «حل آلودگی هوا را هم به مادران بسپارید.» جمعیت دست می‌زند. کنایه‌ای به فیلترینگ می‌زند. جمعیت همراهی می‌کند. پیش خودم تکرار می‌کنم راست می‌گویند اینجا خانه امید همه اقشار زنان ایران است. گروه‌های مختلف آمده‌اند و دارند بلندبلند درد دل‌هایشان را با پدر معنوی‌شان مطرح می‌کنند. بعضی حرف‌ها حتی از پشت تریبون بی‌سابقه است. توی دلم می‌گویم جواب رهبری یعنی چطوری خواهد بود؟ ایشان چطور مرهم این گله‌ها خواهند شد؟

زن‌ها و دخترها گله‌هایشان را آورده‌اند
همه ما رسانه‌چی‌ها خوب می‌دانیم که کلام رهبری بسیاری از گره‌ها را باز خواهد کرد. ما هرجا برچسب خورده‌ایم دل‌مان را به مردی خوش کرده‌ایم که نه‌تنها از دایره بیرون‌مان نینداخته، بلکه حسابی تحویل‌مان گرفته‌است. ما هرجا خواسته‌ایم ببریم و کم بیاوریم، پشت بلندگو رفته و پشت‌مان درآمده‌است. او بوده که نگذاشته کم بیاوریم یا وقتی کم آورده‌ایم و از همه احزاب و گروه‌ها بریده‌ایم ما را دخترش خطاب کرده و نگذاشته ‌است پیوندمان بریده شود. احساس می‌کنم هم من و هم چندهزار و خرده‌ای زن و دختر که توی حسینیه نشسته‌اند همه وسیله‌هایشان را پشت در گذاشته‌اند و به جایش گله‌ها و حرف‌هایشان را با خودشان آورده‌اند اینجا سبک کنند. برای همین است وقتی آقا پشت‌مان در‌می‌آید و جمعیت تکبیر پشت تکبیر می‌گوید، قند توی دل‌مان آب می‌شود. لب‌هایمان می‌خندد، اما اشک می‌دود توی چشم‌هایمان. یک نفر حسابی حواسش به ما هست. یک نفر که آن بالای بالا ایستاده حواسش به ما هست.
رهبری از حضور اجتماعی و سیاسی زنان دفاع می‌کند؛ حتی یک جایی می‌گوید زن‌هایی را دیده ‌است که مسئولیت اجتماعی مهمی داشتند و اتفاقا بچه‌هایشان را هم خیلی خوب تربیت کردند. بعد می‌گوید اساس شایسته‌سالاری است. حتی سقف 25 درصد حضور زنان در مجلسی که غرب برای برخی کشورها گفته‌است را هم قبول نمی‌کنند. برای فعالیت اجتماعی و حتی پست سیاسی مانند نمایندگی مجلس و حتی وزیر شدن هم جنسیت قائل نیستند. جمعیت به جوش می‌آید و تکبیر می‌گوید. توی دلم می‌گویم این حجم از صراحت بی‌سابقه است.

دل‌ها لحظه به لحظه در این خانه گرم می‌شود
حرف‌ها صریح‌تر هم می‌شود. برخلاف نسخه‌های دستوری، رهبری روی مفاهمه زن و مرد در زندگی و امور خانه تاکید می‌کنند. یک جایی از ظرف شستن مصداق می‌آورند. جمعیت می‌خندد. یک نفر تکبیر می‌گوید، بعد کل جمعیت همراه می‌شود. در مسائل حقوقی به صراحت می‌گویند که درباره لایحه ارتقای امنیت خودشان سفارش می‌کنند و از خانم‌ها هم می‌خواهند که پیگیر باشند و مطالبه کنند. لایحه‌ای که 12 سال پیش خودشان در یکی از سخنرانی‌هایشان درخواست کرده بودند و بعد تاکید می‌کنند که باید جزای سختی در انتظار مردی باشد که در خانه به زن ظلم می‌کند. جمعیت تکبیر می‌گوید. دلگرم شده‌ایم. جان گرفته‌ایم. انگار دل‌مان نمی‌خواهد سخنرانی تمام شود. انگار دل‌ مان می‌خواهد صدای میکروفن بیت رهبری تهران به همه میدان‌ها، به همه دادگاه‌ها و به همه کسانی که با بهانه‌های واهی جلوی قانونی شدن برخی قوانین حمایتی از حوزه زنان را گرفته‌اند برسد. ما بارها در تریبون‌ها گفته ‌بودیم که رسانه‌های معاند روی ضعف‌های قانونی ما سوار می‌شوند و التهاباتی از جنس سال گذشته را تولید می‌کنند. اما برچسب خورده بودیم و حالا رهبری اینطوری پشت‌مان درآمده‌است. از همین داخل حسینیه دارم واکنش‌ها را پیش‌بینی می‌کنم. توی دلم تیتر می‌زنم. گزاره جدا می‌کنم. توی دلم، دلی که لحظه به لحظه در این خانه دارد گرم‌تر می‌شود.

مثل دختری شده‌ایم که از خانه پدری با نقل و نبات بیرون زده
پایان سخنرانی که اعلام می‌شود، پای رفتن از حسینیه نیست. مثل کسی که گوشه امنی پیدا کرده و حالش آنقدر خوب است که دوست ندارد کسی تکانش بدهد. جمعیت روی نوک پا ایستاده و شعار می‌دهد. آنقدر سرحال است و جان گرفته که همه لبخند روی لب‌هایشان دارند و بعد از رفتن رهبری وقت مرور صحبت‌ها در صف عریض و طویل خروج می‌شود. هرکس یک جمله را گرفته و دارد تفسیر می‌کند. کلمه‌ها از بالای منبر پایین آمده‌اند و نشسته‌اند روی جان خانم‌ها. یک نفر انگار دست کشیده روی سر همه‌مان. یک نفر انگار گله‌ها را شسته. یک نفر انگار بدون آنکه هر چندهزارتایمان حرف بزنیم روی صورتمان خندیده و گفته من از دل‌تان خبر دارم. ساده بگویم خیلی کیف داده. مثل دختری شده‌ایم که از خانه پدری بیرون زده ‌است و پدر توی جیب‌هایش نقل و نبات پر کرده، غذا دستش داده که حتی دست‌خالی نرود. نکند که توی راه گرسنه شود و دلش ضعف برود؛ و بعد هر چند قدم که تا سر کوچه می‌رود هی پشت سرش را نگاه می‌کند و می‌گوید چه خوب است دارم‌تان.
جمعیت در خیابان‌های منتهی به فلسطین سر می‌خورد. هرکه را نگاه کنید ظرف غذایش را دست گرفته و خندان دارد می‌رود. موبایلم را تحویل گرفته‌ام. زنگ می‌زنم به مادرم. می‌گویم تمام شد. دارم می‌روم دانشگاه کلاس دارم. می‌پرسد: «آقا چه گفت؟» کوتاه جواب می‌دهم: «پشت‌مان حسابی درآمد.»

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰