آنچه در پس فوت ناصر طهماسب شکل گرفت مشابه رفتاری بود که با پروانه معصومی و فوتبالیست‌ها و برخی هنرمندان و موسیقیدانان صورت گرفت؛ یعنی تکفیر تا سر حد مرگ و حتی پسامرگ. این رفتار تقریبا از زاویه‌ای شکل گرفته که در تمام این سال‌ها تلاش کرده بگوید سیاست و ایدئولوژی مانع زندگی آنها شده است، اما خودشان به‌شدت درمقابل هر عملی که باعث معنادهی به زندگی می‌شود با چهارچوب‌بندی سختی دستگاهی از تفتیش عقاید را شکل می‌دهند.
  • ۱۴۰۲-۱۰-۰۴ - ۰۱:۲۲
  • 00
جریان مطالبه‌گر زندگی! اجازه دهید زندگی کنیم
جریان مطالبه‌گر زندگی! اجازه دهید زندگی کنیم

سیدجواد نقوی، خبرنگار گروه ایده حکمرانی: آنچه در پس فوت ناصر طهماسب شکل گرفت مشابه رفتاری بود که با پروانه معصومی و فوتبالیست‌ها و برخی هنرمندان و موسیقیدانان صورت گرفت؛ یعنی تکفیر تا سر حد مرگ و حتی پسامرگ. این رفتار تقریبا از زاویه‌ای شکل گرفته که در تمام این سال‌ها تلاش کرده بگوید سیاست و ایدئولوژی مانع زندگی آنها شده است، اما خودشان به‌شدت درمقابل هر عملی که باعث معنادهی به زندگی می‌شود با چهارچوب‌بندی سختی دستگاهی از تفتیش عقاید را شکل می‌دهند. در چنین شرایطی جریانی که خود مدعی مطالبه زندگی بود درمقابل آن به‌شدت ایستادگی می‌کند. اما آنچه باعث ‌شده این دستگاه تفتیش عقاید شکل بگیرد، چیست و این دستگاه از چه ابزاری برای برتری‌جویی خود استفاده می‌کند؟ در این یادداشت قصد دارم کمی به بهانه واکنش‌های مبتذلی که به فوت ناصر طهماسب شده است، درباره این وضعیت نکاتی مطرح کنم.
دخالت در امور شخصی را نوعی سیاست‌ورزی معرفی کردند: سال گذشته در پس اعتراضاتی که شکل گرفته بود برای بار اول جریان اعتراضات در اقدامی عجیب به‌نوعی دخالت در همه سطوح روی آوردند. این دخالت تا حدی پیش رفت که امر شخصی که تا پیش از این محدوده‌ای بااهمیت برای بسیاری بود، تبدیل به عملی سیاسی شد، تا آنجا که اگر فردی در کنسرت یا در سینما شرکت می‌کرد یا حتی قهوه‌ای در کافی‌شاپ می‌نوشید، وی را عامل عادی‌سازی قلمداد و به‌شدت به او حمله می‌کردند. چنین شرایطی لحظه‌به‌لحظه پررنگ‌تر می‌شد تا آنجا که عده‌ای برای این وضعیت نام دیکتاتور جو را برازنده دانستند. این شرایط به‌قدری وسیع بود که امر شخصی تبدیل به امر سیاسی شده بود. درحالی‌که در هیچ کجا سیاست و امر سیاسی چنین دیدگاهی به زندگی روزمره ندارد و این فرم جدید عامل آن شد که سیاست از معنا تهی شود و جای آن را نوعی پوپولیسم و سیاست‌زدگی پر کند که هرجا امر حتی خصوصی مخالف با رویه خاصی شکل بگیرد، سریع در دوگانه خود و غیرخود باید تکفیر شود و سیاست به سطوح نازلی تقلیل پیدا کند.
رادیکالیسم و نفوذ به زندگی روزمره امر طبیعی جلوه داده شد: زندگی شخصی و امر روزمره که به‌دنبال نوعی معنادهی به خود بود و درتلاش بود درمقابل تندباد‌های وسیع زندگانی مقاومت کند تا بتواند پلی برای رسیدن به اهداف خود تعیین کند، یکباره دچار نوعی فرم جدید شد. حالا زندگی با خشونت و تکفیر هر دیگری که با او هم‌عقیده نیست، معنی گرفته بود. در چنین شرایطی رادیکالیزه شدن زندگی سرعت گرفت و انسان‌ها به‌جای تأمل درباره چگونه زندگی کردن، در موقعیتی قرار گرفتند که کنش سیاست‌زده روز به زندگی کردن آنها ربط پیدا کرد و زیستن با امیال خاصی ژست زندگی شده بود. در چنین فرمی بود که امر طبیعی مختل شده بود و زندگی روزمره دیگر نمی‌توانست طبیعی باشد و هر عمل و کنشی نوعی وضعیت بحرانی و پسابحرانی معرفی می‌شد که ماحصل آن زندگی در حالت تعلیق بود؛ چراکه رادیکالیسم اجازه زیستن را گرفته بود و همه انسان‌ها باید تبدیل به چریک‌های رزمی و مجازی می‌شدند یا باید علیه همه دیگری‌ها وارد درگیری می‌شدند. در چنین حالتی قطعا دیگر زندگی معنی ندارد و انسان‌ها محکوم به بازی در جبر جدیدی هستند.
دوگانه‌سازی مانع از لذت بردن از بدیهیات روزمره شد: دوگانه‌ای را جریان مطالبه‌گر زندگی شکل داده‌اند که یا باید با آنها هم‌عقیده شوید یا علیه‌شان هستید. این دوگانه انسان‌های معمولی را بی‌معنی کرده بود؛ انسان‌هایی که به‌دنبال زندگی بودند و حداقل قصد کنش سیاسی و اجتماعی را به‌صورت زبانی و فیزیکی نداشتند در چنین شرایط دچار نوعی فشار شدید می‌شدند که در این مقطع چه باید کرد؟
و همین پرسش باعث می‌شد مساله زندگی کردن دیگر معنای قبل را ندهد و شکل آرمانگرایی فانتزی مانع از زندگی شود و هر عمل لذت‌بخشی به‌مثابه گناهی شناخته شود. در چین شرایطی حتی فردی مثل ناصر طهماسب که هیچ‌گاه کنشگر سیاسی نبوده و همه از صدای زیبای او لذت می‌بردند، فقط به علت شغلش و همکاری با برخی مستند‌های تاریخی به دیگری بودن محکوم می‌شود. این شرایط مانع از لذت بردن از حداقل‌ها می‌شود و این سیاست خیلی شبیه به نگاهی است که چپ و راست‌های رادیکال و تند قبل از انقلاب به اشعار سهراب سپهری داشتند و او را به این جهت که شاعر سیاست‌زده‌ای نبود، مدام محکوم می‌کردند و هیچ لذتی از اشعار او نمی‌بردند، فقط به این جهت که در طرح دوگانه‌ای قرار داشت که مثل گروه‌های رادیکال آن مقطع رفتار نمی‌کرد. این درک از زندگی علیه وضعیت انسانی زیستن است و زندگی خود تبدیل به نوعی ایدئولوژی از مدل سختش می‌شود که نه‌تنها زیستن را ناممکن می‌کند، بلکه زندگی روزمره را در حالتی قرار می‌دهد که انسان بیش از آنکه از زیستن لذت ببرد به‌نوعی ابزاری در دست مانیفست‌های سیاست‌زده می‌شود که دیگر توان بهره‌مندی از زندگی را ندارد.
آنچه تا اینجا بیان شد، بلایی بود که جریان به‌اصطلاح مطالبه‌گر زندگی بر سر زیست روزمره آورده‌اند. اما به نظر آنچه مهم‌تر است مکانیسمی است که باعث شده این جریان با فرمی به‌شدت عجیب علیه زندگی رفتار کند، تا حدی که به‌دنبال مصادره زندگی است، به‌طور مثال هنگامی که ناصر طهماسب را صرفا به جهت آنکه در راستای کار خود اقدام کرده قضاوت می‌کنند و قضاوت را امر بدیهی نشان می‌دهند. پرسشی وجود دارد مبنی‌بر اینکه چه مکانیسمی باعث شکل‌گیری این جریان، امتداد و ادامه آن در مسیر فعلی شده است؟

ادامه مطلب را اینجا بخوانید.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰