علی راهداری: دیگر از این تلختر نمیشد. صبح یکشنبه را با شنیدن خبری آغاز کردیم که برای چند ثانیه، نفسمان را بند آورد. سه نفر از بهترین و مهمترین ستارههای تیم ملی زنان ایران، سوار بر خودرویی بودند که در جاده کرمان-بم سرنگون شد. برای «ملیکا محمدی» معجزهای در کار نبود و همین لحظات کوتاه، به زندگیاش پایان دادند. بهناز طاهرخانی و زهرا خواجویی نیز، با آسیبهای شدیدی روبرو شدند. فوتبال ایران، فقط یک بازیکن درخشان را از دست نداد. این فوتبال، سوگوار دختری شد که بیوقفه به کشورش عشق میورزید. ستارهای که در نوجوانی از خانوادهاش در آمریکا جدا شد تا به ایران برگردد و شانس بازی برای تیم ملی را به دست بیاورد. کسی که آنقدر شیراز را به عنوان محل تولدش معرفی کرده بود، که اصلا کسی نمیدانست در آمریکا به دنیا آمده. ما فقط یک بازیکن فوتبال را از دست ندادیم. ملیکا شور و اشتیاق زیادی را برای همیشه با خودش به زیر خاک کشاند. هیچ کاری در دنیا، سختتر از یک وداع ناگهانی نیست. سختتر از یک خداحافظی، که منتظرش نبودهای. یک پایان غیرمنتظره برای داستانی که پیش از این حادثه تلخ، حسابی شیرین بود. عادت کرده بودیم از کارهای بزرگ دختران فوتبالیست بشنویم. از قدمهایی که به آرامی برداشته میشوند. از رویاهایی که با دست این دخترها بافته میشوند. چه میدانستیم مرگ این چنین بیرحمانه در کمین است. چه میدانستیم قرار است چنین آوار تلخی، روی سر طرفداران فوتبال خراب شود. ملیکا فقط 23 ساله بود. هزار و یک آرزوی رنگارنگ داشت و میخواست کاری کند که در فوتبال ایران، همه او را بشناسند. حالا دیگر همه ناماش را شنیدهاند و به تماشای عکسهایش نشستهاند. حیف. حیف که کمی دیر شده است. حیف که خودش نیست تا ببیند مردم، چطور تصاویری از گلهایش را مرور میکنند. حیف که نیست تا ببیند همه چطور عکسی از یک ستاره با پیراهن شماره 18 تیم ملی، به اشتراک میگذارند. او شیفته ایران و مردماش بود و چقدر تلخ که حالا این همه فعل «گذشته» به داستان زندگیاش هجوم آوردهاند. باورش سخت است. باورش سخت است که ملیکا دیگر نفس نمیکشد. که چشمهای بسته و خوابزده راننده خودروی تیبا در جاده کرمان-بم، یک ستاره را از آسمان فوتبال ایران گرفته است. چه کسی فکر میکند پایان داستان زندگی ملیکا اینجا باشد؟ یک عمر از رویاها گفته بود. یک عمر با حسرت یادش میکنیم.