محمدسجاد حمیدیه، منتقد سینما: مارتین اسکورسیزی در «قاتلان ماه گل» بار دیگر به سراغ داستانی از تاریخ معاصر آمریکا رفته تا روایتگر قتلهای ۱۹۲۰ در میان مردم بومی اوسیج باشد. نگاه اسکورسیزی به این مردم، اصلا توریستی نیست؛ بلکه کاملا برای آنها شخصیت قائل میشود.
فیلم با مراسمی مقدس آغاز میشود. در نمای ابتدایی، فضایی تاریک را میبینیم که نوری سفید از بالای قاب به آن میتابد. دو دست بالا میآیند و یک پیپ را به سمت نور بالا میبرند. همین نما کافی است تا شخصیتی مقدس به این شئ داده شود. در ادامه سکانس، دوربین غالبا نماهای مدیوم و مدیومکلوز از مردم حاضر در مراسم میگیرد. کودکان نیز مخفیانه مراسم را تماشا میکنند؛ گویی آرزوی شرکت در آن را دارند. تمام این عناصر، منجر به صمیمیت تماشاگر با مردم حاضر در مراسم میشود و ارزشمند بودن مراسم را میرسانند. سپس وقتی پیپ با احترام به خاک سپرده میشود، نمای گذاشته شدن آن در آغوش زمین، به نمای جوشش نفت از دل زمین کات میخورد؛ گویی نفت تحفهای است که زمین در قبال ورود آن شئ مقدس به خود، به مردم اوسیج ارزانی میدارد. درواقع تمام این آیین، صرفا یک تشریفات خرافی نیست؛ بلکه منشا اثر است. این نوع پرداخت در ابتدای فیلم از این جهت بسیار کلیدی است که طرف تماشاگر را مشخص میکند. در سراسر فیلم مخاطب با مردم اوسیج سمپاتی دارد و آرزو میکند شر مهاجمان سفیدپوست، از سر قبیله اوسیج کنده شود. در ادامه نیز فیلم به خوبی این قبیله و همچنین محل زندگی آنها را معرفی میکند. به وضعیت اقتصادی و محیط طبیعی شهر، پیشینه این قوم و کوچ اجباری آنها و البته تصمیمشان برای مقاومت و ترک نکردن دوباره سرزمینشان که تا انتها بر آن استوار میمانند و به خصوص مراسم مختلف شادی و سوگواری که هویت جمعی قبیله را شکل میدهند، کم و بیش بهخوبی پرداخت شده است. فیلمساز تنها به شخصیت جمعیای که برای این مردم ساخته اکتفا نمیکند و از میان آنها، به یک آدم خاص نزدیک میشود و به او نقشی اساسی در داستان میدهد.
کاراکتر مالی با بازی خوب لیلی گلدستون، از بهترین شخصیتپردازیهای فیلم است. از اولین صحنه حضور او در فیلم، بازیگر میتواند یک «بانو» خلق کند. البته ضعف جسمی کاراکتر و ابتلایش به دیابت نیز از همان صحنه پایهگذاری میشود. این کاراکتر وارد رابطه عاشقانه با ارنست میشود. روند ساخته شدن تدریجی عشق مالی و ارنست، از بهترین فصول فیلم است که به دقت کارگردانی شده است. اسکورسیزی به خوبی توانسته از جزئیاتی مانند کمک ارنست به مالی در سوار شدن به ماشین، نگاههای مخفیانه مالی به ارنست، لغزشهای زبانی و... این عشق را ذرهذره شعلهور کند. همچنین اسکورسیزی این هوشمندی را دارد که روند ساخته شدن این عشق را قبل از صحبت ویلیام درباره سودآور بودن ازدواج با محلیهای اوسیج شروع کند تا این عشق از گزند شائبه سودجویانه بودن مصون بماند.
در مقابل کاراکتر ویلیام هیل، چندان عمق نیافته و در حد تیپ یک مرد طماع و دورو ارائه میشود. البته این پرداخت برای میزان نقشی که او در داستان دارد کافی است و رابرت دنیرو، با یک بازی اندازه آن را به نمایش گذاشته است. همچنین باید توجه داشت که او هرگز سمپاتی مخاطب را جلب نمیکند. از همان اولین گفتوگو، او مردم اوسیج را که تماشاگر دقایقی قبل به آنها نزدیک شده، مردمی شیاد و مریض میخواند و برای بیننده آنتیپاتیک میشود.
اما پیچیدهترین کاراکتر فیلم، ارنست برکهارت با بازی لئوناردو دیکاپریو است. در ابتدا عشق او به پول و طماع بودنش، به خصوص در سکانس دزدی و قمار، ساخته میشود. او با ویلیام در انجام قتلها همکاری میکند اما عشقش به مالی، تفاوت او با ویلیام است؛ عشقی که در ادامه زمینهساز منحنی شخصیتی او میشود. باز هم اسکورسیزی توانسته یک روند تدریجی را برای تغییر در شخصیت ایجاد کند و به دام تغییری ناگهانی و بدون زمینه که دست کارگردان در آن دیده شود، نمیافتد. مکث و تردید ارنست در اجرای دستورات ویلیام، در هر قتل بیشتر از قتل قبلی میشود. این مکث و تردید، زمانی که ویلیام از او میخواهد اقدام به قتل مالی کند، به اوج میرسد و ارنست حتی گاهی از این دستور سرپیچی میکند. تمام این نکات به علاوه بازی خوب دیکاپریو، این را منتقل میکنند که ارنست از این روند رنج میبرد و این اعمال با رضایت مشتاقانه او همراه نیستند؛ اما او از یک طرف در جنگ درونی با میل خود به پول است و از طرف دیگر، اختیار خروج از پروژه را ندارد. ویلیام با قدرت و ارتباطاتش، تسلطی بر ارنست دارد که اجازه نه گفتن را از او میگیرد. این تسلط صرفا در فیلمنامه نیست و در میزانسنها نیز دیده میشود.
برای مثال در اولین صحنهای که مادهای به ارنست داده میشود تا در داروی مالی بریزد، ارنست در سمت راست قاب (ضعیفترین قسمت قاب) قرار داده شده است و چهار مرد دیگر سراسر قاب را تصاحب کردهاند و میزانسن محاصره را شکل دادهاند. وقتی هم که ارنست به گوشهای دیگر از اتاق میرود و میخواهد تنها باشد، ویلیام بالای سر او میرود و در نمایی لوانگل، کاملا در حالت تسلط نشان داده میشود. این نما کات میخورد به نمایی هایانگل از ارنست که سر خود را پایین برده و ویلیام دست خود را به حالت تهدیدآمیزی روی شانه و نزدیک گردن او گذاشته است.
اما این روند شخصیتی تا انتها بینقص طی نمیشود. پیچ نهایی کاراکتر ارنست و تصمیمش برای شهادت دادن علیه ویلیام هیل، به جهت کشتهشدن فرزندش و نیاز او برای آزادی و محافظت از خانوادهاش صورت میگیرد؛ اما مشکل آن است که در طول فیلم، هیچ پرداختی نسبت به بچههای ارنست انجام نشده است. رابطه ارنست و مالی به خوبی پرداخت میشود، اما اسکورسیزی اصلا به بچهها نزدیک نمیشود و رابطه آنها را با ارنست نمیسازد. چنین نقصی، در انگیزه ارنست برای شهادت دادن اختلال ایجاد میکند. این مهمترین مورد ضعف پرداخت در فیلم است.
فیلم در برخی موارد دیگر نیز از این دست ضعفها دارد. بعضی خردهپیرنگها و شخصیتهای فرعی، بدون پرداخت دقیق و عمیق رها شدهاند. برای مثال فراماسون بودن ویلیام هیل، ناگهان و بدون هیچ زمینهای، در میانه فیلم نشان داده میشود و در ادامه نیز اشاره دیگری به آن نمیشود. تنها کارکرد سکانس تنبیه ارنست با تشریفات فراماسونری، نشان دادن تسلط ویلیام بر ارنست است. مثال دیگر کاراکتر هنری روآن است که بسیار تیپیکال معرفی میشود و داستان قتل او، چندان کمکی به روند کلی داستان نمیکند.
درنهایت باید گفت اسکورسیزی نتوانسته شاهکاری بینقص در پاسخ به چهار سال انتظار هوادارانش ارائه کند؛ اما اثری را به تمام سینمادوستان هدیه کرده که پس از سفری سهساعته در دنیای فیلم، با رضایت از سالن سینما خارج شوند.