سیدسعید لواسانی، استاد دانشگاه: یکی از نقاط بحرانزا در ایران معاصر و چالشهای نظام حکمرانی در حاکمیت جمهوری اسلامی نظام تعلیم و تربیت و بهطور مشخص آموزشوپرورش آن است و ضرورت دارد این بحران را بشناسیم و از آن گذر نکنیم و در نخستین گام نباید مشکله را به این وزیر یا آن وزیر نسبت بدهیم. بحران مذکور چنان شدت دارد که از یک مساله در حوزه فرهنگ یا آموزش و تربیت به مسالهای سیاسی و مشکل و بحران در نظام سیاسی و حاکمیتی کشور مبدل شده است و ما بنا داریم با نگاه از دریچه حکمت عملی به آن نظر افکنیم، شاید بتوان مساله را شناسایی کرد. یکی از مشکلات و مسائل آموزشوپرورش آن است که مسئولان بالاسری آن، یعنی شاکله دولت و شخص روسایجمهور، همچنین مجلس آن را نهتنها اعداد اولویتهای کشور نمیدانند (اگرچه در شعار حرف آن را میزنند) بلکه مساله آن را چنان حاد نمیدانند که لازم باشد برای آن وقت ویژه بگذارند، حتی تجربه دورههای مختلف نشان داده دغدغه جدی برای انتخاب وزیر شایسته این مقام را ندارند و معمولا تراز وزیر آموزشوپرورش نسبت به وزرای دیگر کمتر است، البته این حکم اکثری است و در همه دورهها صدق نمیکند.
از سوی دیگر مسئولان وزارتخانه آموزشوپرورش عریض و طویل و بیدروپیکر هرچه بیشتر تلاش میکنند بیشتر از اهداف آموزشی و پرورشی نظام دور میشوند، زیرا ساختار درونی این وزارتخانه کاملا معیوب است و هرچه در آن میریزند، میبلعد و تحویل نمیدهد مگر فضولات آن را! یکی از مسئولان وزارت آموزشوپرورش میگفت: «هرگاه شورای معاونان وزارت تشکیل میشود، مثل آن است که همایشی برگزار شده و این نشان از شلختگی درون آن دارد و اگر مسئولان آن مسائل داخلی وزارت را حل کنند هنر کردهاند و دیگر وقتی به اندیشه در مسائل اصلی حوزه تعلیم و تربیت ندارند، بگذریم از نیروهای مداخلهگر و بیمسئولیت که گاهی تاثیرات شگرفی بر این حوزه دارند اما هیچ پاسخگویی در مقابل تاثیر خود را پذیرا نیستند.»
همچنین مسئولان دولتی و نظام حاکمیت با آشفتگیهای متعددی مواجهند که مسائل آموزشوپرورش در مقایسه با آن به نظرشان نمیآید یا کماهمیت مینماید و البته عقل درجهبندی هم ندارند و عقل منفصلی هم برای مشاوره و تعیین اولویتها نیست. جدیترین این چالشها بحران فزاینده اقتصادی است که هر دولتی آمده نهتنها از حجم آن کم نکرده، بلکه بر مشکلات آن افزوده است، بنابراین حتی برای مسئولان آموزشوپرورش مشکل معیشت معلمان که آنان را نانخور خود میپندارند از اولویت بیشتری نسبت به مسائل اساسی حوزه تعلیم و تربیت برخوردار است، پس تعلیم و تربیت بلکه دقیقتر تربیت و تعلیم در حاشیه مسائل کشور دستهبندی میشوند. اما آیا درواقع نیز چنین است؟ مشکل آن است که اگر تربیت و تعلیم در حاشیه مسائل کشور بود، مسئولان و دولتها در حل آن عاجز نمیماندند اما الان ناتوانی از سر و روی این تشکیلات لخت و خسته و مسئولان خستهتر آن میبارد.
فرزندان ما 12 سال در این نظام تربیت میشوند یا باید تربیت شوند و رشد یابند، اما معالاسف بازده نسبت به زمان و حتی بودجه بسیار کم است، زیرا میبینید دانشآموزان و فارغالتحصیلان آن از پس کارهای متعدد که باید برای آنها تربیت شوند برنمیآیند، بلکه یک متن ساده فارسی را هم با سختی میخوانند، یعنی تخصص در حد اولیه مفقود است، تازه این مشکل سرپایی این نظام و ساختار است و مشکل افزون از آن است، و مساله اصلی چیز دیگری است که کمکم رخ مینماید. مساله ما چیست؟ بچههای این مرز و بوم بیگانه از هویت ایرانی- اسلامی خود بار میآیند. بنای تربیت و تعلیم در نظام جمهوری اسلامی بر تربیت جوانانی در خور آرمانها و اهداف انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن است، اما آیا چنین است؟ بیگانگی از حقیقت خود ایرانی امر مکتومی نیست که لازم باشد پیرامون آن تفحص کنیم و این مساله بنیادین اولا و بالذات به نظام تعلیم و تربیت بازمیگردد و در وهله دوم به نظام فرهنگی و دستگاههای متورم و کمخاصیت فرهنگی. حجاب سادهترین و واضحترین آنهاست که چون جلوی چشم ماست، همه روزانه با آن درگیریم، فتنههای سیاسی که این نسل در آن نقش کلیدی دارند نیز از چشمها پوشیده نیست. اما مشکل کجاست؟ مساله اصلی آموزشوپرورش چیست؟ بحران در چه جهت نظام تربیت و تعلیم ایستاده است؟ آیا بحران موجود بزرگتر از آن است که به چشم میآید یا اصولا بحرانی نیست و ما دچار توهم شدهایم و مشکلاتی است که با کمی تدبیر قابلحل است؟ آیا بحران تربیت و تعلیم با این روند درحال تشدید شدن نیست تا جایی که اگر برای آن فکری بنیادین نشود، به فاجعهای غیرقابلجبران تبدیل شود؟ اینها پرسشهایی است که باید به آنها پاسخ داد. ما بنا داریم بخواست خدای سبحان بر پایه حکمت عملی به آنها بپردازیم.
ادامه در قسمت دوم