ایمان عظیمی، منتقد سینما: چه خوشمان بیاید و چه از گفتن این واقعیت لبخند تلخی روی لبهایمان نقش ببندد، مارتین اسکورسیزی اسم خاصی است که فهرست بلندبالایی از مهمترین آثار سینمایی را در تاریخ این مدیوم ساخته و اکنون در حافظه جمعی سینهفیلها برای همیشه در نقطهای رفیع و امن جا خوش کرده است و نمیتوان نقش او را بهعنوان فیلمساز، در فرآیند استحاله هالیوود از داستانگویی کلاسیک به سینمایی متجدد و مدرنتر انکار کرد. اما کارنامه اسکورسیزی در این سالها نشان میدهد که ساختار روایی در آثارش به سمت یک وحدت نظاممند همچون فیلمهای کلاسیک هالیوودی که در بین فیلمسازان نسل قبل از وی جریان داشته، نزدیک شده است. گواه این مدعا درام دیالوگمحور و از منظر روایی منسجم «مرد ایرلندی» است که در مدت زمان طولانی خود اغلب ارزشهای تثبیت شده صنعت فیلم آمریکایی را مو به مو اجرا میکند و حوادثش را در جهت برساختن جهانی کاملا عِلی پیش میبرد. درواقع این علیت است که فهم مخاطب از پیرنگ فیلم را سر و شکل میدهد و باعث میشود که وی بتواند بدون هیچ عامل مزاحمی زوایای مختلف داستان را در ذهنش بسازد. میتوان وحدت روایی مألوف و پسندیده هالیوودی را در کارنامه فیلمسازی اسکورسیزی بهشکلی جلوهگرایانه و بارزتر در فیلم جدیدش یعنی «قاتلان ماه کامل» یا «قاتلان ماه گُل» نیز ردیابی کرد و آن را همراه با دیگر اجزایش برشمرد که ما در ادامه با ذکر مثالهایی از متن فیلم بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
اسکورسیزی با ساخت قاتلان ماه کامل دست مخاطبش را میگیرد و به دل تاریخی مشحون و مملو از خون و عصیان میبرد؛ به جایی در اوکلاهاما که زمینش آبستن دریایی از نفت است و پیدایش آن به دست سرخپوستان اوسیج، مسیر حرکت این قوم به سمت جاودانگی را با تغییری ناگهانی روبهرو میکند. ثروت حاصل از نفت بلای جان اوسیجها میشود و سفیدپوستهای پرنفوذ منطقه را به فکر تسلط کامل بر نفت، این منبع عظیم ثروت و مکنت میاندازد. روایت سینمایی اسکورسیزی منطبق بر کتاب قاتلان ماه گل نوشته دیوید گرن -که خود تماما منطبق بر واقعیت است- پیش میرود و سعی میکند با احضار تاریخ، بر عذاب وجدان معذب سفیدهای منطقه در مواجهه با بومیان آمریکا فائق بیاید و بر آن مرهم بگذارد. اما سوال اساسی اینجاست که اسکورسیزی تا چه حد توانسته در محقق شدن این هدف موفق عمل کند؟ آیا اساسا هدف از پرداختن به قتلهای زنجیرهای بومیان اوسیج التیام وجدان معذب سفیدپوستان از این لکه ننگ تاریخی است؟ برای پاسخ به این سوالات باید به شیوه روایتگری فیلم اشاره کنیم.
همانگونه که پیشتر مطرح شد، قاتلان ماه کامل (قاتلان ماه گل) در ادامه مرد ایرلندی، فیلمی است که در مقایسه با اغلب آثار مارتین اسکورسیزی به کلانروایت هالیوودی نزدیکتر است اما این اتفاق چگونه رخ میدهد؟ «ویلیام هیل» (رابرت دنیرو)، بهعنوان یک زمیندار صاحب نفوذ با جلب اعتماد سرخپوستهای منطقهی اوسیج رفتهرفته بر آنها مسلط میشود و با ایجاد پیوندهای خونی میان آنها و سفیدپوستان درصدد کنترل هرچه بیشتر ثروت سرخپوستها برمیآید ولی سوءاستفاده از سادگی و حماقت بومیان تنها به این ختم نمیشود و وی با همراهی خانوادهاش تصمیم میگیرد تا با ریختن خون تعداد زیادی از اوسیجها به ثروتی عظیم دست پیدا کند. دستیار اصلی ویلیام در خانواده خواهرزادهاش «ارنست» (لئونارد دیکاپریو) است که ماموریت مییابد در قالب ازدواجی مصلحتی با دختر ثروتمند خانواده اوسیجی براون یعنی «مالی» (لیلی گلدستون) پیوندی عمیق برقرار کند و بهمرور با از میان برداشتن رقبا بهعنوان تنها وارث این خانواده مطرح شود. اما همهچیز براساس نقشه پیش نمیرود و به یکباره پای ماموران دولت در این میان باز میشود.
قاتلان ماه کامل نیز مانند اکثر فیلمهای جریان مسلط و اصلی هالیوود از دو پیرنگ مرتبط با یکدیگر در جهت پیشبرد درامش سود میبرد؛ یکی برقراری پیوند عاشقانه میان دو نفر (غالبا غیرهمجنس) و دیگری چیرگی روابطی نظیر جنگ، جنایت و… در بطن روایت. در اینجا نیز مخاطب شاهد آن است که ساختار پیرنگ میتواند به دو روایت مجزا، موازی و حتی مرتبط از هم ختم شود. ارنست با مالی ازدواج میکند و در یکسوم انتهایی فیلم به وی دل میبازد. پیرنگ دیگر اثر هم مرتبط با جنایت و دسیسهچینی ویلیام و همراهانش، ازجمله ارنست برای چیره شدن بر سرخپوستهای منطقه بهویژه مالی و اعضای خانوادهاش پیش میرود. درحقیقت ساختار پیرنگ دوگانه با طرح روایتهایی که به موازات یکدیگر بنا میشوند، بیننده را به فهم پیوندهایی که میان عناصر جداگانه خود وجود دارد، دعوت میکند. در مسیر گرهگشایی از پیرنگها، ارنست پس از علاقه به مالی از هدفش برای کشتن وی صرفنظر میکند. در اینجا باید به این نکته توجه داشت که ممکن است هر دو پیرنگ در عمل شکست خورده یا پیروز شوند یا اینکه یکی به موفقیت ختم شود و دیگری چارهای جز شکست نداشته باشد. الگویی که فیلم از آن تبعیت میکند، شکست در هر دو پیرنگ است. ارنست با حضور در دادگاه و شهادت علیه ویلیام، هم دستش از ثروت خانواده براون خالی میماند و هم علاقهاش به زن و زندگی فرجام خوشایندی برایش درپی ندارد. در اینجا با یک روایت کلاسیک هالیوودی روبهرو هستیم که ذهن مخاطب را از توجه به انحرافات روایی و عوامل مزاحم پالایش میکند تا درنهایت وی بتواند از کنار هم قرار دادن قسمتهای مختلف پیرنگ و فهم کلی اثر به لذتی توامان دست پیدا کند. ما تقریبا هرآنچه که نسبت به کنش ویلیام و ارنست میخواهیم را درمییابیم اما از نزدیک شدن به اوسیجها و بهویژه مالی که در طرف دیگر ماجرا قرار دارد غافل میمانیم. نحوه پرداخت شخصیت مالی و زاویهای که مارتین اسکورسیزی در مسیر شکلگیری و کامل شدن روایت پیش میبرد بهگونهای است که مخاطب نمیتواند به این کاراکتر نزدیک شود و از مسیر آن، ظلمی که علیه اوسیجها روا داشته شده است را درک کند. به عبارت دیگر پایبندی اسکورسیزی به روایتگری کلاسیک موجب شده است که وی علیرغم برخورداری از داستانی مناسب، تنها روی جزئیاتی تاکید کند که به کار سفیدپوستها بیاید. اتخاذ چنین رویکرد محافظهکارانهای بیش از آنکه به لحن اکثر آثار اسکورسیزی نزدیک باشد، به سینمایی پایبند است که جریان غالب هالیوود را شکل میدهد و از راه وحدت روایت کلاسیک تماشاگران خود را قادر میسازد تا قسمتهای گوناگون اثر را در درون یک کل لذتبخش فهم کنند. این طیف از مخاطبان به علت روان بودن روایت کلاسیک و پایانی که تمام زوایایش مشخص است، شیفته چنین سینمایی هستند و اسکورسیزی هم در قاتلان ماه گل به همین رویکرد در داستانپردازی روی خوش نشان میدهد.
در مسیر شخصیتپردازی آدمهای اصلی قصه، ویلیام هیل و ارنست بورکهارت بهدرستی پرداخت شدهاند و تماشاگر میتواند با عمیق شدن روی روابط آنها، کنه شخصیتشان را بکاود و بهروشنی مسیر تغییر را در زیست کاراکتری همچون ارنست ردگیری کند. ولی در مسیر کامل شدن روایت، شخصیت سومی نیز وجود دارد که ما هیچوقت با زوایای پیدا و پنهان زیست وی آشنا نمیشویم. در مسیر شخصیتپردازی بیننده تا جایی که امکان دارد باید با اغلب خصایص انسانی فرد روبهرو گردد و به درک موجهی از آن دست پیدا کند اما زیست مالی در قصه حالتی تزئینی دارد و در ظرف مدت طولانیای که اسکورسیزی داستانش را طرح و پیش میبرد، جز افزودن بر ابهام مخاطب کاربرد ویژهای ندارد. مالی کیست؟ یا بهتر است بپرسیم که اوسیجها کیستند؟ در ذات آنها چه چیزهایی جریان دارد؟ آیا مهربان و خردمند هستند؟ یا ظالم و سنگدل درنظر جلوهگر میشوند؟ اسکورسیزی و فیلمنامهنویسش برای پاسخ به این سوالها تدبیری جز بلاهت آدمکهای اوسیجی در ذهن مخاطب پدید نمیآورند. مالی و دیگر بومیان از ابتدا تا انتهای قصه حضوری دکوراتیو دارند و هیچ اکت و کنش خاصی از آنها در مواجهه با قتلهایی که یکی پس از دیگری اتفاق میافتند، نمیبینیم. آنها آدمهایی هستند که سادگی سرتاپایشان را گرفته است و برای خلاص شدن از شر توطئهها تلاشی که معطوف به خود و کنششان باشد بروز نمیدهند.
فیلم آغاز و میانه دلگرمکنندهای دارد اما در 40 دقیقهی پایانیاش با گسیل اطلاعات ریز و درشت و ورود کاراکترهای ناآشنا از حس و حال میافتد. هرچند تماشاگر از پس حل تمام زوایای پیرنگ سرمست میشود ولی حرکت نهایی، همسویی چندانی با کلیت فیلم نزدیک به چهارساعته اسکورسیزی ندارد. مردم به تماشای سینمای داستانی علاقه دارند چون این سینما لذتی که میخواهند را برایشان به ارمغان میآورد. اسکورسیزی نیز همسو با باوری که در هالیوود نسبت به بومیان و دیگر غیرسفیدپوستها وجود دارد، روایت مسلط از واقعه را تبلیغ میکند. وی فیلمی ساخته که رویکرد محافظهکارانهاش باب میل بسیاری از علاقهمندان جریان اصلی هالیوود است. قاتلان ماه گل وجدان تاریخی و معذب سفیدپوستهای آمریکایی را بیدار نمیکند و قصدی هم بر آن ندارد، اما با ارائه تصاویر خوشرنگولعاب و بازی چشمنواز رابرت دنیرو و لئوناردو دیکاپریو بهجز دقایق مهم پایانی دل بینندهاش را کموبیش به دست میآورد.