آیا به‌راستی دوران کلان‌روایت‌ها و فراروایت‌ها به‌پایان رسیده است؟؛
ایدئولوژی یکی از پرمناقشه‌ترین اصطلاحات و تعابیری است که در چند دهه گذشته در محافل دانشگاهی و رسانه‌ای به‌عنوان ابزاری برای برچسب‌زنی به رقیبان، مخالفان و منتقدان به کار می‌رود. برای ایدئولوژی معانی و تفاسیر بسیاری مطرح شده است.
  • ۱۴۰۲-۰۹-۱۴ - ۰۳:۲۵
  • 00
آیا به‌راستی دوران کلان‌روایت‌ها و فراروایت‌ها به‌پایان رسیده است؟؛
ایدئولوژی، فیلسوفان و روشنفکری میان‌تهی
ایدئولوژی، فیلسوفان و روشنفکری میان‌تهی

علیرضا کیانپور، پژوهشگر حقوق اساسی و دموکراسی و مدرس دانشگاه: ایدئولوژی یکی از پرمناقشه‌ترین اصطلاحات و تعابیری است که در چند دهه گذشته در محافل دانشگاهی و رسانه‌ای به‌عنوان ابزاری برای برچسب‌زنی به رقیبان، مخالفان و منتقدان به کار می‌رود. برای ایدئولوژی معانی و تفاسیر بسیاری مطرح شده، برخی به مفهوم مارکسیستی آن در معنای آگاهی کاذب توجه کرده‌اند و گروهی دیگر با تلقی پست‌مدرن از پایان فراروایت‌ها به‌مثابه پایان عصر ایدئولوژی سخن می‌گویند. آیا به‌راستی دوران کلان‌روایت‌ها و فراروایت‌ها به‌پایان رسیده است؟ آیا متفکران و اندیشمندان را می‌توان به ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک تقسیم کرد؟ به‌نظر می‌رسد معانی متعدد و متفاوت سبب شده که این تعبیر تا حدودی به یک مشترک لفظی تبدیل شود. اما باید به این نکته توجه کنیم که هیچ حکومت یا فیلسوف و متفکری لااقل در یک معنا فارغ از ایدئولوژی نیست، هر حکومت و متفکری به اعتبار اینکه تعبیری از انسان و سعادت او و سلسله تجویزاتی در حوزه اخلاق، اقتصاد، حقوق و مناسبات فرد و جامعه دارد با مفهوم ایدئولوژی نسبتی دارد. از این رو باید به‌طور جدی در دوگانه‌های محصول جنگ‌ سرد همچون حکومت لیبرال و حکومت ایدئولوژیک یا متفکر لیبرال و متفکر ایدئولوژیک تردید کنیم و حتی نسبت فیلسوفان معاصر لیبرال را که داعیه‌دار این دایکوتومی هستند با مفهوم یادشده از نو مورد واکاوی قرار دهیم. آیا به‌راستی فیلسوفان لیبرال عصر جنگ سرد همچون برلین، آرنت، هایک و پوپر آنچنانکه دستگاه تبلیغاتی لیبرال سرمایه‌داری و جریان آکادمیک مسلط در چند دهه اخیر تبلیغ می‌کند در غیریت با ایدئولوژی و در سلک فیلسوفان آزاداندیش غیرایدئولوژیک قرار دارند؟ اجازه دهید دو نمونه را بررسی کنیم؛ اولین نمونه، بانوی گریخته از چنگ توتالیتاریسم و فاشیسم است. هانا آرنت، فیلسوف اگزیستانسیالیست و عاشق‌پیشه‌ای ناکام که از چنگ‌ نیروهای اهریمنی به بهشت موعود سرمایه‌داری گریخته و در ابتدای دهه 50 میلادی کتاب مهم خود یعنی «توتالیتاریسم» را منتشر کرد. این کتاب تسویه‌حسابی آشکار و البته در جای خود درست با فاشیسم، نازیسم و استالینیسم است، اما در این میان موضع فیلسوف آزادیخواه ما در قبال رژیم ایالات‌متحده که وی در آن سال‌ها تحت لوایش زندگی می‌کرد چه بود؟ آیا می‌توانیم تصور کنیم آرنت از جنایات رژیم ایالات‌متحده در هیروشیما و ناکازاکی بی‌اطلاع بوده است؟ طرفه آنکه در همان ایام چاپ اول کتاب توتالیتاریسم یعنی در 1951 موج مک‌کارتیسم و چپ‌زدایی در آمریکا آغاز شد، به‌نحوی‌که هزاران نفر از نویسندگان، هنرمندان، اساتید دانشگاه و پژوهشگران- که بسیاری از آنان به هیچ وجه مارکسیست نبودند- با اتهام‌ گرایش و سمپاتی به اردوگاه چپ از ادارات، سازمان‌ها و دانشگاه‌های ایالات‌متحده اخراج شدند. آیا فیلسوف آزاداندیش می‌تواند در مقابل این مساله خود را به تجاهل بزند و از کنار آن بگذرد و یکسره به‌ استبداد استالینیسم بتازد؟ آیا هانا‌ آرنت به‌راستی در موضع فیلسوف از توتالیتاریسم و رژیم‌های سرگوبگر فاشیستی و مارکسیستی می‌نویسد یا رسالت خود را به‌مثابه ایدئولوگ وفادار به جبهه لیبرال سرمایه‌داری ایفا می‌کند؟ آیا اساسا می‌توانیم فیلسوف و متفکر را بدون پیش‌فرض‌هایش، تجربه زیسته‌اش، اغراض و حب و بغض‌هایش در قامت انسانی منزه تصور کنیم که درحال گذر از دامنه به قله حقیقت است؟ آیا ایدئولوژی به‌واقع یک دامگه برای فیلسوف و متفکر است یا جهان متفکر را از ایدئولوژی، گریزی نیست و متفکر خارج از ادراکات، جهت‌گیری‌ها و نظام باورها و تجربه زیسته خود چیزی نیست، البته می‌توان نسبت به اخلاقی بودن، واقع‌بینانه بودن یا در خدمت انسان بودن و نبودن اندیشه و صاحب‌اندیشه داوری کرد اما دوگانه آزادی‌گروی و ایدئولوژی‌اندیشی دروغی بزرگ است.
نمونه متاخر دیگر این موضوع که البته ‌بسیاری از فیلسوفان معاصر را شامل می‌شود، یورگن هابرماس، فیلسوف و متفکر اجتماعی یهودی‌آلمانی است که به‌ظاهر در کسوت آخرین بازمانده مکتب فرانکفورت و متفکری از جنس چپ نو و مکتب انتقادی و در باطن نقش او نرمالیزه کردن مواضع بخشی از روشنفکری چپ اروپایی در قبال سرمایه‌داری بوده است. هابرماس فیلسوف گفت‌وگو، در بزنگاه وحشیانه‌ترین جنایت‌ها توسط رژیمی که 75 سال اشغالگری و نسل‌کشی را در کارنامه خود دارد، سال‌ها ژست عقلانیت و گفت‌وگوی انتقادی را در مسلخ ایدئولوژی تباه می‌کند و به‌یکباره قبای سخنگوی رژیم نامشروع کودک‌کش را می‌پوشد. حال سوال اینجاست آیا فیلسوفان معاصر که با ژست‌های گوناگون لیبرال و انتقادی و... ذیل هژمونی سرمایه‌داری زیسته‌اند، آیا اساسا توانسته‌اند از ایدئولوژی‌اندیشی بگریزند. آیا دعوا و دوگانه‌ کودکانه‌ حکومت ایدئولوژیک و حکومت غیرایدئولوژیک یا متفکر ایدئولوژیک و متفکر غیرایدئولوژیک دروغ و فریبی برای سرگرم کردن روشنفکر رمانتیک همواره بازیچه جهان به‌اصطلاح سوم یا ژست‌های‌ توخالی شبه‌آکادمیک ما نبود؟ آیا هنوز هم‌ اهل تجاهل می‌خواهند به جوانان و دانشجویان جوان‌ این‌کشور از منزه بودن دامان لیبرالیسم و افیون ایدئولوژی بگویند؟ در پایان ذکر این نکته لازم است که غرض نگارنده از این نوشتار هرگز انکار نقاط ارزشمندی نبود که ممکن است در اندیشه‌های متفکران یادشده وجود داشته باشد، بلکه کالبدشکافی دروغ و توهمی بود که خود زمینه‌ای کاملا ایدئولوژیک دارد.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰