نگاهی به «آدمکش» و دنیای درونی‌اش؛
آدمکش مناسب آدم‌های بی‌حوصله نیست. آدمکش فیلم محبوب تماشاگرانی نمی‌شود که عاشق اکشن‌های پرهزینه و پرکشت‌وکشتاری مثل «خاکستری» یا «استخراج» هستند. درعوض این فیلم می‌تواند لذت تماشای یک فیلم کلاسیک قصه‌گوی باحوصله را برای شما زنده کند.
  • ۱۴۰۲-۰۹-۰۲ - ۰۳:۰۶
  • 10
نگاهی به «آدمکش» و دنیای درونی‌اش؛
اعترافات یک ذهن خطرناک
اعترافات یک ذهن خطرناک

هومن جعفری، خبرنگار: 1- آنها که حتی از فکر کردن به «آدمکش» حس خوبی داشتند، در تمام مدت ساخت پروژه و تا زمانی که نسخه اینترنتی فیلم به دست‌شان رسید، مشغول به خیالپردازی بودند. «مایکل فاسبندر» را مجسم می‌کردند که مشغول سلاخی کردن آدم‌ها، شلیک با مسلسل‌های سنگین، نفوذ به قلعه‌های تسخیر‌ناپذیر و نبرد با ارتشی ازمحافظان و پلیس‌هاست. فاسبندر را مجسم می‌کردند که از کوهی بالا می‌رود، نگهبانی را که بالای قله ایستاده به پایین پرتاب می‌کند و از تفنگ دوربین‌دارش، به ژنرالی یا دلال اسلحه‌ای شلیک می‌کند. فاسبندر را مجسم می‌کردند که با نقابی روی صورت به داخل اتاقی پر از جمعیت بمب دودزا پرت می‌کند و نگهبانان را یکی پس از دیگری از پای درمی‌آورد و کسی را می‌دزدد یا نجات می‌دهد و با یک تعقیب و گریز مرگبار با اتومبیل- که سبب خط افتادن روی نصف اتومبیل‌های شهر و کشته شدن تمام تعقیب‌کنندگان می‌شود- سرانجام قسر درمی‌رود. خب! فیلم رسید و همه دیدیم که ایده‌هایمان خطا بود. اینجا با آدمکش پرکاری طرف نیستیم. یک آدمکش پرحرف داریم که فقط با خودش صحبت می‌کند. همان دیالوگ اولی هم تکلیف همه را مشخص می‌کند: «واقعا عجیبه که چطور انجام ندادن هیچ کاری، چقدر می‌تونه از نظر فیزیکی طاقت‌فرسا باشه. اگر تحمل بی‌حوصلگی را نداری، دوست من! این کار برای تو مناسب نیست.» آدمکش مناسب آدم‌های بی‌حوصله نیست. آدمکش فیلم محبوب تماشاگرانی نمی‌شود که عاشق اکشن‌های پرهزینه و پرکشت‌وکشتاری مثل «خاکستری» یا «استخراج» هستند. درعوض این فیلم می‌تواند لذت تماشای یک فیلم کلاسیک قصه‌گوی باحوصله را برای شما زنده کند. در تبلیغات پیش از انتشار فیلم، به سامورایی با بازی آلن‌دلون اشاره شده بود که این روزها یکی از کلاسیک‌های بسیار تحسین‌شده است. احتمال بسیار زیاد، سال‌ها بعد آدمکش از «دیوید فینچر» را این‌گونه توصیف کنیم. یک کلاسیک درجه یک که باید چندبار تماشا کنی.
2- ماجرای فیلم روی کاغذ بسیار جذاب است. آدمکشی بسیار افسانه‌ای و بدون‌خطا، به‌صورت اتفاقی در از پای درآوردن یکی از سوژه‌هایش ناکام می‌ماند و ناچار صحنه را ترک می‌کند. با بازگشت به پناهگاهش متوجه می‌شود که یورشی برای کشتنش انجام‌شده. بنابراین تلاش می‌کند با استفاده از سرنخ‌های باقی‌مانده، تیم ترور خود را پیدا و با کشتن آنها امنیت جانی خود را تضمین کند و متوجه شود چه کسی روی سرش جایزه گذاشته است. با این همه پای اجرا که می‌رسد، جزئیات و وسواس‌های فکری آدمکش می‌تواند خسته‌تان کند. مردی که تعداد دیالوگ‌های درونی‌اش از تعداد دیالوگ‌های بیرونی‌اش بیشتر است. به‌عبارت دیگر او بیشتر با خودش حرف می‌زند تا با دیگران.
در تمام صحنه‌ها، حتی رویارویی بسیار تماشایی‌اش با «تیلدا سوینتن» در سکانس معرکه رستوران، بیشتر گوش می‌دهد تا صحبت کند. او بیشتر با خودش حرف می‌زند تا با دیگران و بیشتر می‌کشد تا اینکه ارتباط بگیرد. تمام دیالوگ‌های صحنه ابتدایی فیلم، جهان‌بینی زندگی اوست. به‌وقت انتظار برای شکار، به خودش بارها یادآوری می‌کند که نقشه‌های اضطراری برای زندگی او حکم حیات را دارند. نقشه‌های اضطراری او عبارتند از ده‌ها و خدا می‌داند صدها اسم و آدرس مخفی برای خودش در نقاط مختلف دنیا. فقط شش انبار در سراسر آمریکا دارد که در آنها پول، ماشین، اسلحه و هویت‌های جعلی برای خودش قرار داده. در بقیه کشورهای دنیا نیز همچنین. او مردی است پر از نقشه‌های اضطراری. برای انجام کارش یک وکیل دارد که او را سراسر دنیا می‌گرداند و برایش سفارش قتل می‌گیرد و طبیعتا در سراسر دنیا هم نیازمند تاسیسات، تجهیزات و امکانات لجستیکی است. مدام به خودش تاکید می‌کند: «طبق نقشه پیش‌برو، پیش‌بینی کن، فی‌البداهه کاری انجام نده. به کسی اعتماد نکن، هیچ وقت از برگ برنده نگذر، فقط در جنگ‌هایی بجنگ که بابتش پول می‌گیری. هر قدمی که برمی‌داری، از خودت بپرس برای من چه دارد؟ اگر می‌خواهی موفق شوی، لازمه‌اش همین است.» در تمام فیلم نه به کسی اعتماد می‌کند، نه دل می‌سوزاند و نه کاری را پیش‌بینی‌نشده انجام می‌دهد. فیلم از نگاه من، بسیار جذاب و تماشایی است. شاید شما ببینید و خواب‌تان ببرد. هرکسی سلیقه خودش را دارد. با این همه، فیلم بسیار ستوده‌شده، خاصه از سوی اهل فن.
بازی‌ها دوست‌داشتنی است. تیلدا سوینتن، تنها در یک سکانس حضور دارد اما درخشان است. فاسبندر برگ برنده فیلم است. او می‌داند چطور بازی کند و چطور در نقش یک قاتل حوصله‌سربر و بی‌حوصله فرو برود. احتمالا بهترین بازیگری بوده که برای انتخاب این نقش می‌شد انتخابش کرد. جایی در فیلم درمورد خودش می‌گوید: «لباسم را از روی یک توریست آلمانی انتخاب کردم در لندن. توریست‌های آلمانی، آدم‌هایی هستند که کسی قصدی برای نزدیک شدن به آنها را ندارد.» در تمام فیلم، او را در لباس‌های غیرجذاب وکاملا عادی می‌بینید. کسی او را نمی‌بیند.
نظر کسی را جلب نمی‌کند و از همه مهم‌تر، کسی متوجه حضورش نمی‌شود. او هرجا که باشد، هر لباسی که بپوشد، هر شخصیت دروغینی را که به نمایش بگذارد، ناشناس و دور از توجه و نظر دیگران خواهد بود. نه ماشین باکلاسی انتخاب می‌کند، نه لباس خاصی بر تن دارد و نه رفتاری انجام می‌دهد که کسی متوجه حضورش شود. بعید است براد پیت یا دی‌کاپریو یا نیمی دیگر از بازیگران هالیوود می‌توانستند چنین نقشی را ایفا کنند. چهره خالی فاسبندر برای او برگ برنده بزرگی است. مطلب را با دیالوگ شاهکارش در سکانس افتتاحیه به پایان می‌رسانم که می‌شود آن را مانیفست یک قاتل لقب داد: «جمعیت دنیا، حدود 7.8 میلیارده. هر ثانیه 1.8 آدما می‌میرن و تو همون ثانیه 4.3 آدما متولد می‌شن! تمام اعمال من سرسوزنی روی این آمار اثر نمی‌ذاره.» ممنونم آقای فینچر!

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰