حمید ملکزاده، دانشآموخته دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران: آیا میشود به شکل معناداری از چیزی بهعنوان دانشگاه ملی صحبت کرد؟ برای اینکه بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم باید قبل از هر چیز، تصور روشنی از دانش علمی و معنای ملت داشته باشیم. به همین جهت من در این یادداشت کوتاه تلاش خواهم کرد تا ضمن بحث درباره این دو مفهوم امکان یا عدم تحقق چیزی به نام دانشگاه ملی را مورد بررسی قرار دهم. قبل از هر چیز، و برای اینکه در دام تجاهل ریاکارانه مرسوم در نوشتههایی مانند این نیفتیم، این نکته را روشن میکنم که یادداشتی که در حال مطالعه کردنش هستید بههیچعنوان یادداشتی اکتشافی نیست. یعنی بنا ندارد درستی یا نادرستی استفاده از اصطلاح دانشگاه ملی را از خلال یکجور مطالعه یا مداقه بیطرفانه کشف کند. نویسنده این یادداشت از پیش بر این باور است که اصطلاح «دانشگاه ملی» بهطور کلی مفهومی تهی و بیمعناست. آنچه در جریان این یادداشت مطالعه خواهید کرد چرایی همین گزاره را توضیح میدهد.
دانشگاه نهادی متشکل از دانشمندان در حوزههای گوناگون علمی است که برای اشتغال به شاخههای مختلف علمی و آموزش دانشمندان جدید متناسب با الزامات هستیشناختی چیزی که بهعنوان دانش مدرن میشناسیم گردهم آمدهاند. آنچه زمینه گردهمایی اهالی دانشگاه در این نهاد خاص را فراهم آورده، باوری ایمانی به چیزی به نام دانش علمی است. منظور من از باور ایمانی این است که اهالی دانشگاه به علم، و نه ضرورتا این یا آن دستگاه خاص از تولید دانش علمی یا فلان محتوای تولید شده در دانشگاه و توسط انسان دانشگاهی، به شکل بنیادینی ایمان دارند. یعنی زندگی شخصی خود را به نحوی سامان میدهند که گویا دانش علمی و اقتضائات ناشی از آن در زندگی شخصی و اجتماعی آنها از اعتباری پیشینی برخوردار هستند. به زبان سادهتر، آنها از پیش روایی آن را پذیرفتهاند. درست بر پایه همین باور ایمانی است که میتوانیم از چیزی بهعنوان انسان دانشگاهی صحبت کنیم. از این قرار انسان دانشگاهی کسی است که زندگی خودش را براساس ارزشهای بنیادینی که دانش علمی و اقتضائات مربوط به آن را تعریف میکنند، سامان داده است. بدین ترتیب میتوانیم انتظار داشته باشیم که بحث درباره این ارزشهای بنیادین و اقتضائات ناشی از آنها بخش مهمی از چیزی که در این یادداشت بنا دارم به آن بپردازم را تشکیل بدهد.
بهطور کلی درباره دانش علمی میتوانیم اینطور بگوییم که دانش علمی عبارت از مطالعه روشمند درباره طبیعت/تظاهرات و جلوههای طبیعت است. برای اینکه مطالعه درباره طبیعت، ضمن استفاده از روشهای پیشبینیشده در علم جدید، به نتایجی که دانشمندان جدید انتظار دارند منتهی بشود، باید از منظر هستیشناختی این مساله را پذیرفته باشند که طبیعت به معنایی خاص، متحدالشکل است. یا آنطور که بیکن در ارغنون جدید خودش آورده است: «هیچچیز از نیستی ساخته نشده است و هیچچیز را نمیشود به نیستی تقلیل داد بلکه کیفیت فعال ماده، تمامیت آن پایدار مانده و نه افزوده شده و نه کاهش پیدا میکند.» آنطور که از این تعریف بر میآید دانش علمی مطالعه روشمند درباره طبیعت است. مطالعهای که با خواست کشف قوانین حاکم بر آن و با هدف افزایش امکان کنترل طبیعت به نفع خواست و اراده انسانی صورت میپذیرد. این خواست و این هدفگذاری بهطور کلی طبیعت را به چیزی بیرونی برای انسان، بهعنوان کاربر طبیعت تبدیل میکند. همینطور دانش علمی را به ابزار کنترل این چیز یا امر بیرونی و دانشمند را به متخصصی که روشهایی جادویی برای رام کردن، تربیت کردن و بهرهبرداری از این موجود شگفتانگیز را در اختیار دارد تقلیل میدهد.
برای اینکه بتوانیم بحث خودمان را به شکل معنادارتری پیش ببریم باید توجه خوانندگان را به این مساله بنیادین معطوف کنیم که طبیعت در حوزههای گوناگونی که از دانش سراغ داریم، نامی است که میتوان آن را برای نامیدن موضوع اصلی یک رشته از دانش علمی به کار برد. در علوم طبیعی، در ریاضی، در فیزیک، شیمی، جامعهشناسی یا علوم سیاسی طبیعت نامی است که میشود برای مشخص کردن حوزه اصلی مطالعه یا پژوهش دانش علمی از آن استفاده کرد. مثلا طبیعت در جامعهشناسی چیزی نیست جز جامعه. عناصر تشکیلدهنده موضوع جامعهشناسی، یعنی افراد بشر، نهادها، گروههای اجتماعی و دیگر عناصر تشکیلدهنده آن هر کدام عناصر بنیادین تشکیلدهنده طبیعت و روابط میان این عناصر، همان روابطی است که در طبیعت و بین عناصر تشکیلدهنده آن جریان دارند. به این ترتیب دانشمند جامعهشناس تلاش میکند تا ضمن مطالعه روشمند درباره این روابط به قوانین عام حاکم بر آنها دست پیدا کند. او همچنین قوانین کشفشده در مطالعات خود را برای مدیریت بحرانها، کاهش آسیبها یا یکجور مداخله قصدی در جهت اهدافی که ضرورتا علمی یا دانشگاهی نیستند، یعنی اهدافی که در مراجع علمی و دانشگاهی معلوم نشده و به کار نهاد علم و دانشگاه نمیآیند به کار میبرد.
براساس چنین فهمی از دانش علمی، میتوان اینطور ادعا کرد که در علوم انسانی دانشگاه ملی، یعنی آن نهاد تخصصی ویژهای که به تولید دانش لازم برای کشف قوانین عام جاری در حوزههای مختلف از دانش علمی با هدف فراهم کردن امکان مداخله قصدمندانه در امور ملت و با هدف ساماندهی دوباره این عناصر براساس ارادهای بیرون از دانشگاه و نهادهای علمی میپردازد. در علوم طبیعی و ریاضی نیز دانشگاه ملی به نهاد تولید تکنیکهای لازم برای مدیریت امور ملت توسط دولت تقلیل داده میشود. البته تولید دانشمندانی که در آینده به شکل معناداری همین وظایف را دنبال کنند، از طریق گسترش آموزش دانشگاهی، یکی دیگر از دلالتهای این فهم از دانش و رابطه آن با طبیعت/موضوع دانش علمی است. در این معنا دانشگاه نهاد تولید فن اداره و متخصصانی برای اداره امور ملت ذیل یک دولت خاص یا به اعتبار آن، یعنی در رابطهای سلبی یا ایجابی با آن به حساب میآید. این بحث مقدماتی درباره معنای ضمنی دانشگاه و علم در ترکیب اصطلاحی «دانشگاه ملی» را در نظر داشته باشید. در بخش بعدی از این یادداشت مختصر به «ملت» و «ملی» بودن میپردازیم. نهایتا در بخش پایانی مطالب ارائهشده در این بخش را بهطور مفصلتری مورد ارزیابی قرار میدهیم.
گفتیم که دانش علمی، حداقل در یک معنا، بر سازوکار مطالعه روشمند درباره طبیعت دلالت میکند. مطالعهای روشمند که با هدف کشف قوانین حاکم بر موضوع مورد مطالعه در شاخههای مختلف از دانش علمی و با قصد گسترش کنترل انسان بر طبیعت یا موضوع مطالعه هر دانش خاص علمی صورت میپذیرد. اگر این تعریف از علم را بپذیریم، آنگاه دانشگاه به نهادی تخصصی تبدیل خواهد شد که این مطالعات و افرادی که به آنها اشتغال دارند را گرد هم میآورد. نهادی تخصصی که در تحلیل نهایی تعیین معیارهای روایی و ناروایی مطالعات علمی برعهده آن گذاشته شده است. اگر چنین باشد، آنگاه ترکیب اصطلاحی«دانشگاه ملی» احتمالا وقتی معنادار میشود که کارکردهای پیشتر ذکرشده برای نهاد دانشگاه را در و به اعتبار ملت در نظر بگیریم. در این معنا دانشگاه ملی عبارت میشود از نهادی تخصصی برای انجام مطالعات علمی و تربیت دانشمندان که باید به کشف قوانین حاکم بر حوزههای مختلف از حیات طبیعی یا انسانی برای کشف قوانین حاکم بر آنها بپردازد. نهادی که فعالیت خودش را به نحوی سازماندهی میکند که امکان کنترل بیشتر ملت بر جهان را برای او فراهم آورد. میتوانیم انتظار داشته باشیم که این امکان با هدف افزایش بهزیستی ملت از طریق گسترش قابلیتهای او در بهرهمندی از طبیعت و دستیابی به نظم و سازمان اجتماعی مناسب با ویژگیهای خاص در نظر آورده شود.
تا اینجای امر همهچیز به نظر واضح میرسد. کلمه «ملی» در ترکیب اصطلاحی «دانشگاه ملی» درست مانند شرطی رفتار میکند که وجه کلی و عام دانش علمی را خطاب قرار میدهد. به معنای سادهتر امری کلی را به چیزی جزئی تبدیل میکند. دانش علمی در خدمت انسان، به دانش علمی برای ملت تبدیل میشود. این جزئی شدن هم در سطح موضوعات، مسائل و مشکلاتی که ممکن است به نقاط عزیمتی برای کار علمی تبدیل شوند عمل میکند، و هم در سطح روشها، چشماندازها و معیارهای سنجش روایی یا ناروایی مطالعات علمی، روشها و حتی نتایج مطالعات علمی از اهمیتی بنیادین برخوردار میشود. این مانند این است که بگوییم که اصطلاح «ملی» در ترکیب «دانشگاه ملی» ایده دانشگاه را «روی پاهای خودش قرار میدهد.» همانطور که میتوانیم انتظار داشته باشیم، همه اشکال «روی پای خود قراردادن»، موضوعاتی که درباره آن صحبت میکنند را به چیزهایی سیاسی تبدیل میکنند. در اینجا شرط جزئیساز «ملی» به دانشگاه از وجهی هستیشناختی، حیثیتی سیاسی میدهد. به همین دلیل است که وصف ملی در رویکرد سیدجواد طباطبایی به دانشگاه او را مجاب میکند تا از انقلابی فرهنگی به نام دانشگاه ایرانشهر صحبت کند. ملی شدن، به معنای سیاسی شدن و مستلزم نوعی انقلاب امر جزئی علیه امر کلی است. تقریبا همه کسانی که از این ایده دفاع میکنند، لاجرم از نوعی انقلاب فرهنگی در دانشگاه علیه دانشگاهیان، موضوعات، روشها و حتی نتایج علمی خاصی که آن را «به نفع ملت» نمیدانند، دفاع کردهاند. همین مساله است که بحث درباره معنای ملی بودن در این ترکیب اصطلاحی را ضروری میکند.
امر ملی به معنای چیزی است که به ملت وابسته و به آن متعلق است. از این قرار ملی بودن به معنای به ملت متعلق بودن، یا به ملت مربوط بودن است. از این قرار برای اینکه بتوانیم حرف معناداری درباره ملی بودن گفته باشیم، باید قبل از هر چیز مشخص کنیم که منظور ما از ملت چیست. پرسش درباره چیستی ملت ما را به هزارتوی پیچیدهای از تعاریف درباره ملت وارد میکند که بیرون آمدن از آن ممکن در یک یادداشت کوتاه روزنامهای به این سادگیها ممکن نباشد. من برای اینکه گزارش مختصری از پیچیدگیهای مربوط به معنای ملت را بهطور مختصر مورد بررسی قرار داده باشم تلاش میکنم تا ضمن تمرکز بر یک معنای مشخص، نسبتی که ممکن است این معنا با تعاریف دیگر داشته باشد را معلوم کنم.
ملت بهطور کلی به گروهی از افراد دلالت میکند که در یکجور سرنوشت تاریخی خاص با یکدیگر اشتراک دارند. تجربه تاریخی مشترکی پیوندهای فرهنگی روشن و مستحکمی را میان اعضای تشکیلدهنده آن به وجود آورده است. در این معنای عام، عضویت در ملت غیرارادی و مسالهای پایدار و مادامالعمر است. وقتی طرفداران ایرانشهر از چیزی به نام ایران فرهنگی و ظهور ملت، پیش از زایش دولت در ایران صحبت میکنند، چیزی مانند همین معنا را از اصطلاح ملت در نظر دارند. در این روایت، ملت عبارت است از مجموعهای از انسانها که بهطور پیوسته در طول تاریخ با یکدیگر زیستهاند. تجربه زیست مشترک این مجموعه از افراد، بنیان هویتی آنها را در پیوند با نهادهای روانی/فرهنگی ویژهای سامان بخشیده است که به شکلی ناآگاهانه رابطه ایشان با جهان و انسانهای دیگر را وساطت میکنند. در این معنا، ملت مفهومی غیرسیاسی است. یعنی ضرورتا با حاکمیت، به معنای جدید کلمه، پیوند نخورده است. حیثیت پیشینی ملت نسبت به دولت در این رویکرد، از ملت یک هستی رمانتیک، یعنی یکجور وحدت ناب که در بالای تاریخ به شکل سرگردانی به دنبال بیرونیت پیدا کردن است، میسازد. شبحی فرار که به هیچشکلی از بیرونیتیابی در دولت تن نداده و بهعنوان کارگزار روح، اگر اصلا نگوییم بهعنوان خود روح، بیزمان، مکان و تا ابد جاری است. من در این یادداشت با این فهم از ملت کاری نخواهم داشت. هرچند پیشتر گفته بودم که روایت دکتر سیدجواد طباطبایی از دانشگاه ایرانشهر از چنین فهمی از ملت ملهم بوده است.
برای خواندن متن کامل، اینجا را بخوانید.