فاطمه طاریبخش، خبرنگار گروه دانشگاه: ساعت 11 با رئیس کتابخانه امیرکبیر قرار گفتوگو داشتم؛ حدودا ساعت 10 و نیم بود که جلوی در حافظ دانشگاه از اسنپ پیاده شدم. به سمت حراست دانشگاه رفتم، اسم و فامیلم را روی برگهای نوشت و ساعت ورود زد و من را به سمت کتابخانه راهنمایی کرد. کتابخانه شهید صبوری با ساختمانی کرمرنگ در چند قدمی پل حافظ قرار گرفته است. همزمان که داشتم به این موضوع فکر میکردم که شلوغی پل حافظ در تضاد با محیط آرام کتابخانه است، وارد ساختمانی 67 ساله شدم که نمای کرمرنگی داشت. لابی ساختمان کتابخانه، سقف بلندی داشت. درست روبهروی در، صندلیهای رنگارنگی گذاشته شده که سه یا چهار نفری از دانشجویان آنجا نشستهاند و کتابی میخوانند یا با دوستانشان گپ میزنند. هیچ تابلویی برای اینکه بفهمم دفتر رئیس کتابخانه کجاست، پیدا نکردم. مجبور شدم به روابطعمومی زنگ بزنم و طبقه اتاق رئیس را بپرسم.
از پلههای ساختمان بالا میروم و به طبقه سوم میرسم. ساختمان کتابخانه ساختمان بزرگی است. این ساختمان پیش از اینکه، به کتابخانه تبدیل شود، خانه دکتر مجتهدی بوده. شاید جالب باشد، اگر بدانید محمدعلی مجتهدی، زمانی رئیس دانشگاه پلیتکنیک و از بنیانگذاران دانشگاه شریف است و در کل تاثیر بسزایی بر آموزش عالی کشور داشته است. برای رسیدن به دفتر ریاست، از کنار پنج یا شش معاونت و دفتر دیگر رد میشوم. در تمام این دفاتر، میزهای بزرگی را کنار پنجره یا دیوار اتاق قرار دادهاند اما با این حال، هنوز فضای زیادی از اتاق خالی مانده است. بعد از دیدن دفاتر و سقفهای بلند ساختمان، با خودم فکر کردم که ظرفیت سالنهای مطالعه چنین ساختمانی قطعا بالای هزار نفر است، اما بعد از مصاحبه و بازدید از سالنها فهمیدم تنها 700 نفر ظرفیت دارد.
ماجراجویی من در کتابخانه بعد از مصاحبهای که با تاخیر نیمساعته از رئیس کتابخانه گرفتم ادامه داشت. به سالنهای مطالعه و قرائتخانههای کتابخانه سری زدم تا با دانشجویان کتابخانه صحبت کنم. از پلههای عریض به طبقه دوم میروم، دو سالن مطالعه مجزا در این طبقه قرار دارد. روز چهارشنبه است و دانشگاه، مثل روزهای اول یا وسط هفته شلوغ نیست. از راهرویی طولانی و خلوت که کف آن با سنگ گرانیتی پوشیده شده، به سالن مطالعه میروم. دانشجویان انگشتشماری روی میزهای چوبی کرم رنگ کتابخانه نشستهاند. کتابخانهای با فضای سرد و خشک که تابلویی به دیوارها زده نشده و به جز میزهای تحریر، هیچ نشان دیگری از کتابخانه در آن وجود ندارد.
میزها با هم فاصله چندانی ندارند. برای چینش هم چهار میز به صورت دو به دو روبهروی هم قرار گرفته و به هم چسبیدهاند. برخی از آنها نیز به صورت خطی در کنار دیوار قرار دارند. دیوار سفید رنگی، سالن دوم مطالعه دختران را از این سالن مجزا کرده است. به سمت سالن دوم میروم. اوضاع چیدن میزها در این سمت دیوار بدتر و درهمتر از سالن اول است. شاید تعداد دانشجویان به 10 یا 15 نفر هم نرسد. سقف سالن بلندتر از حد معمول است، نورپردازی سالن با آن فاصله برای خواندن کتاب کمی تاریک است. به سراغ دختری میروم که درست روبهروی در سالن نشسته، اول بابت اینکه تمرکز را برهمزدهام عذرخواهی میکنم و اسمش را میپرسم. با زمزمهای، خودش را مریم، دانشجوی کارشناسی عمران معرفی میکند.
سوال دومی که میپرسم، این است که چند روز از هفته به کتابخانه میآید؟ مریم جواب میدهد: «دو روز از هفته به کتابخانه دانشگاه میآیم.» درباره خاطرهای که شاید در روزهایی که به کتابخانه میآید برایش اتفاق افتاده باشد میپرسم، میگوید: «خاطرهای به یاد ندارم که بگویم. راستش اینجا که با کسی حرف نمیزنم، در راه رفت و آمد و بیرون سالن هم معاشرتی ندارم.» بختآزمایی اولم در انتخاب مخاطب گفتوگو چندان تعریفی نداشت، چون زیاد اهل حرف زدن نیست. البته بعد از سوال درباره شرایط کتابخانه، با صدای بلندتر از شرایط کتابخانه تعریف میکند و توضیح میدهد: «من کتابخانههای بیرون هم رفتهام، آنجا کسی برای درس خواندن نمیآید اما محیط اینجا بسیار ساکتتر است و همه درس میخوانند. حتی کتابخانه ملی هم این جو را ندارد.» بدون اینکه حرفی زده باشم، میگوید: «باید یک غری هم بزنم، اینکه اینجا برای غذا مشکل دارد و مجبوریم از ساختمان بیرون برویم تا بتوانیم غذایی بخریم، حتی اگر بخواهم غذایی بیاورم اینجا چیزی نیست که بتوانم غذا را گرم کنم و باید تا دانشکده خودمان برویم و با ماکروفر غذا را گرم کنیم.» با مریم خداحافظی میکنم. نگاهی به دانشجویانی که در کتابخانه نشستهاند میاندازم و به سمت یکی دیگر از آنها میروم.
برای خواندن متن کامل گفتوگو، اینجا را بخوانید.