عاطفه جعفری، خبرنگار فرهیختگان در بیروت: «لبیک یا نصرالله»شان در خیابان پیچیده بود و پرچمها را تکان میدادند. تا میدان هنوز فاصله است و از آن طرف هم تا مراسم دوساعتی باقی مانده ولی انگار لبنانیها خیلی منتظر این روز بودند، برای همین خیلی زودتر به باحه عاشورا رسیدند. باحه عاشورا در ضاحیه است، البته در نبطیه هم جمع میشوند اما اینجا انگار محل همیشگی تجمعهایشان در سخنرانیهاست.
سوار بر موتور شعار میدادند و پرچمها را بالا گرفته بودند. پرچم فلسطین، پرچم حزبالله، لبیک یا حسین و عکس حاجقاسم بسیار دیده میشود. با محمدعلی جعفری، نویسنده که از شروع جنگ در بیروت است قرار گذاشتیم که با هم بیاییم. اسامیمان هم برای دریافت کارت خبرنگاری صادر شده بود و میتوانستیم در مدرسهای که مسئولان بلندپایه سخنرانی را میبینند، حضور داشته باشیم اما مگر چقدر فرصت این را داشتیم که کنار مردم این سخنرانی را ببینیم؟ برای همین انتخاب کردیم و بهسمت میدان رفتیم. هر چه به میدان نزدیکتر میشدیم، جمعیت بیشتر و بیشتر میشد. از یک جایی از محمدعلی جعفری جدا شدم. کنار پیادهرو پرچم و المانهای مختلفشان بود تا دستشان بگیرند. حضور بچهها برایم جالب توجه بود. یا لباس رزمی پوشیده بودند یا اینکه سربند داشتند. روز چهارشنبه که نبطیه بودیم و چند خانواده شهید اخیر را دیدیم، بچههایشان لباس رزم پوشیده بودند و میگفتند در اینجا لباس رزم از پدر به پسر میرسد.
نزدیک محلی شدم که خانمها نشسته بودند و تقریبا جای خالی پیدا نمیشد، بعد از گشتن بسیار جایی را روبهروی سن برنامه پیدا کردم و نشستم. تا صدای آهنگ بلند میشد همه روی صندلیها میایستادند و با شور و با همه وجودشان میخواندند. انگار این آخرین شعاری است که باید بخوانند.
روی صندلی ایستادم تا بهتر ببینم و ضبط کنم. صندلی کنارم چند دختر جوان بودند که روی صندلیها میپریدند و سرودها را میخواندند، اشاره میکردند که بخوانم و خندهای کردم و سرود تمام شد و نشستیم. یکی از صندلیهای عقب به شانهام زد و گفت: «ایرانی؟» تایید کردم و بعد از این تایید سریع بغلم کرد و گفت من هم ایرانی اما فارسی خیلی بلد نیستم. کناریهایم هم وقتی متوجه شدند ایرانی هستم چنان ذوقی کردند که برای خودم جالب بود، با هر کلمهای که به فارسی بلد بودند ابراز علاقه میکردند. توجهم به جمله بالای سن جلب شد که بیانی از رهبر انقلاب بر آن نقش بسته و نوشته بود: «العالم المقبل هو عالم فلسطین.»
همیشه این سخنرانیها مهم است، آن هم در شرایط حساس مثل این روزها که سایه جنگ در همه منطقه لانه کرده است. حدس و گمانها برای اینکه چه چیزهایی بیان میشود، بسیار است.
مجری چیزی میگوید و همه دوباره روی صندلیها میروند و سرود ملیشان را میخوانند و مجری با گفتن قاسم الجبارین صحبتهایش را شروع میکند و با درود به روح شهدا و سلام بر امامخمینی(ره) و رهبر انقلاب آغاز سخنرانی را اعلام میکند. وقتی صورت سیدحسن نصرالله روی تلویزیون نقش میبندد، همه شعار لبیک یا نصرالله را سر میدهند و تشویق میکنند. یک دقیقهای شعار میدهند و بعد با شروع صحبتها روی صندلی مینشینند. به یکباره آن محل شلوغ آرام میشود و همه نگاهشان را به تلویزیون میدوزند و سراپا گوش میشوند.
سیدحسن نصرالله با همان اقتدار همیشگی حرفهایش را شروع میکند و میگوید: «به خانوادههای شهدای لبنانی و فلسطینی شهادت عزیزانشان را تبریک و تسلیت میگویم؛ آنها به رستگاری و پیروزی بزرگ دست پیدا کردند و ما به این شهدا افتخار میکنیم. این شهدا مایه عزت خانوادههایشان هستند. شهدا همین الان زنده هستند و از فضل خداوند روزی میخورند، این زنده بودن مربوط به قیامت نیست، آنجا که همه زنده میشوند، بلکه شهدا همین الان زنده هستند. به خانواده شهدا میگویم که فرزندان شما در جنگی به شهادت رسیدهاند که از لحاظ اخلاقی و دینی شرافتمندانهترین جنگ است. این واضحترین و آشکارترین مصداق جهاد در راه خداست. شهدا حتی قبل از سلاح نیروی اصلی مقاومت محسوب میشوند و این آگاهی و یقین و پایداری و اعتقاد، بزرگترین سلاح مقاومت است.»
حرفهایش درمورد شهدا اشکهای دختر کناریام را درآورده و وقتی علت گریه را میپرسم، عکسی را نشان میدهد و میگوید: «پدرم در جنگ شهید شد. برادر ندارم و دلم میخواهد خودم راه پدر را ادامه بدهم و اگر جنگی باشد، بروم.»
سیدحسن به عملیات طوفان الاقصی میرسد و میگوید: «عملیات بزرگ و عظیم طوفان الاقصی انجام شد که در آن رزمندگان گردانهای عزالدینالقسام و دیگر گروههای مقاومت وارد عمل شدند. این پیشینه این عملیات بود که تصمیم برای انجام آن کاملا فلسطینی بود و در داخل فلسطین گرفته شد و اقدام و اجرای آن نیز کاملا فلسطینی بود. انجام این عملیات کاملا مخفی بود و این مخفیکاری باعث شد به این میزان از موفقیت دست پیدا کند و غافلگیریهای بسیار بزرگی را ایجاد کند. مخفی بودن این عملیات اصلا ما را ناراحت نکرد بلکه ما همگی آن را تبریک گفتیم. این اقدام و عملکرد تاکید بر هویت اصلی فلسطین دارد و راه را بر دشمنان و منافقان بست.» شاید یکی از مهمترین صحبتهایش را باید همین جا بدانیم که در مورد ایران گفت: «این عملیات هیچ ارتباطی با دیگر پروندههای منطقهای نداشت و دوست و دشمن باید این واقعیتها را بشناسند، تصمیم جنبشهای مقاومت در اختیار فرماندهان خود مقاومت است. جمهوری اسلامی ایران از زمان رهبری امام خمینی(ره) تاکنون که رهبری آن در اختیار امام خامنهای قرار دارد آشکارا از گروههای مقاومت حمایت میکند، اما هرگز هیچ فشار و توصیهای به آنها وارد نکرده و هیچچیز از رهبران آنها نمیخواهد. تصمیمسازان این عملیاتها خود فرماندهان و رهبران مقاومت هستند و آنها به موضوع اساسی خودشان فکر میکنند.»
جمعیت با این حرفها شور میگیرند و انگار منتظرند چیزی که میخواهند را بشنوند، برای همین وقتی به اینجای صحبتهای سیدحسن میرسند، همه میایستند و میشنوند: «اسرائیل نیمی از توان گنبد آهنین خود را در مرزهای لبنان مستقر و یکسوم نیروهای خود را متوجه مرز لبنان کرده است. نکته دیگر اینکه دهها شهرکنشین در شهرکهای شمال فلسطین اشغالی آواره شدهاند و 43 شهرک خالی شده و کسانی که در این شهرکها حضور دارند همگی نظامی هستند. 58 شهرک نیز در مرزهای غزه تخلیه شده و تمام این روندها به اسرائیل فشار وارد میکند تا جنگ را متوقف کنند. عملیاتهای مقاومت در مزارع شبعا ترس و وحشتی را به جان اسرائیلیها و آمریکاییها انداخت و آنها را نگران آن کرده که این افزایش تنشها بهسمت جنگ واقعی پیش برود که احتمال این روند نیز وجود دارد. دشمن باید در برابر لبنان با احتیاط رفتار کند، حتی اگر یک عملیات در گذشته علیه اسرائیلیها انجام میشد این رژیم صبر نمیکرد، اما امروز میترسد و صبر میکند. حضور ما و آمادگی ما و عملیات ما کاری کرده که دشمن را به وحشت انداخته است. عملیات مقاومت در جنوب لبنان به دشمن نشان میدهد اگر عملیات پیشدستانهای را ضد لبنان انجام دهد، دچار حماقتی بزرگ شده است که از آن پشیمان خواهد شد. آنها میخواهند ما را بترسانند. اما صحنههای غزه ایمان ما را بیشتر میکند تا پایداری و مقاومت و ایستادگی خود را افزایش دهیم.»
وقتی این جملات را شنیدند همه شروع به تشویق کردند و با «لبیک یا نصرالله» مقاومت برای پیروزی را نشان میدادند. نزدیک به یک ساعت از شروع سخنرانی گذشته بود که تصمیم گرفتم واکنش مردم در خیابان را هم ببینم، آنقدر شلوغ بود که بهسختی توانستم به بیرون از محل اصلی برسم. تمام خیابانهای اطراف را صندلی گذاشته بودند و مردم درحال شنیدن. حضور بچهها و نسل جوان آنقدر پررنگ بود که ناخودآگاه فکر میکردی برنامهای برای این سن دارند، نه سخنرانی به این مهمی.
گوشهای از پیادهرو زنی درحال بستن سربند برای پسرش بود، حجاب هم نداشت. نزدیک شدم شاید بتوانم حرفهایش را بشنوم و چیزی سر در بیاورم. انگلیسی با پسرش صحبت میکرد و میگفت: «تو هم باید مانند پدر بزرگ به جنگ بروی. ما سالهاست که این جنگ را میبینیم.» از ملیتش پرسیدم و گفت: «فلسطین.» فرصت خوبی برای صحبت نبود اما شمارهام را دادم و شمارهاش را گرفتم تا بتوانم با او برای روایتهای بعدی صحبت کنم.
آنقدر خیابانها شلوغ است که حتی جای راه رفتن هم نیست. انگار به پایان صحبتها نزدیک شدهایم و سیدحسن میگوید: «این را به فلسطینیها و مردم غزه میگویم که افقها نشان میدهد از روزی که مقاومت تاسیس شد، جنگ ما هنوز به پیروزی نهایی نرسیده است و هنوز زمان لازم داریم، ولی در برخی جاها همچنان پیروز میشویم؛ مقاومت لبنان در سال 1986 و 2006 نیز به همین صورت پیروز شد، ولی باید صبور باشیم و مشکلات را تحمل کنیم. دشمن این مولفه را ندارد. مردم از زیر آوارها بیرون میآیند و جان خود را فدای مقاومت میدانند. جنگ ما جنگ صبر و پایداری و تحمل و به شکست کشاندن دشمن است.»
حرفها تمام میشود و باز هم صدای لبیک یا نصرالله منطقه ضاحیه را برمیدارد و همزمان دوباره بلندگوها همان آهنگهای حماسی را پخش میکنند و مردم با خواندن این سرودها و تکان دادن پرچم محل سخنرانی را ترک میکنند. پسری را دیدم که پرچم ایران، فلسطین و لبنان را کنار هم گذاشته و روی نردههای خیابان نشسته است. نزدیک شدم و بوسهای بر پرچم ایران زدم و یاد روزی افتادم که به نبطیه رفتیم و آن پسر راهنما میگفت: «فقط 20 کیلومتر با فلسطین فاصله داریم. آنها هم مثل ایران و لبنان پیروز خواهند شد. ما قدس را با چشمانمان خواهیم دید.»
صدای خواندن آیه «فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسُوءُوا وُجُوهَکُمْ وَلِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِیُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِیرًا» آن هم با صوت آنقدر بلند که باعث میشود کمی همه سکوت کنند، این همان آیهای است که ابتدای سخنرانی خوانده شد، «چون تهدید آخر فرا رسد [بیایند] تا شما را اندوهگین کنند و در معبد[تان] چنانکه بار اول داخل شدند [به زور] درآیند و بر هر چه دست یافتند یکسره [آن را] نابود کنند.» امروز ضاحیه بیروت دوباره صحنه حضور مردمی بود که سالهاست جنگیدن در برابر اسرائیل را برای خودشان آرمان میدانند.