بین دو نیمه دعوا می‌شود و ماموران محترم می‌آیند و دو طرف دعوا را آرام می‌کنند. انصافا تعداد این دعواها کم بود و تصاویر زیبا در این بازی کم ندیدیم. از حضور کودکان همراه با پدرشان گرفته تا رفتار نسبتا صحیح تماشاگران. از ابرهایی که به‌خاطر دود سیگارها درست می‌شد می‌گذریم. از عدد میزان تماشاگران روی اسکوربرد ورزشگاه هم می‌گذریم. یک طفل زیر هفت سال هم متوجه می‌شد که کمتر از 50 هزار تماشاگر در این بازی حضور نداشتند اما عدد روی سکوها نوشته 36450 نفر. بارها به‌خاطر همین تعداد تماشاگران جریمه شده‌ایم و فارغ از این جریمه‌ها، سرویس‌دهی به این تماشاگران و سرویس رفتن همین تعداد، خودش مساله دیگری است.
  • ۱۴۰۲-۰۸-۰۴ - ۰۵:۴۶
  • 07
ساکن طبقه بالای آزادی
ساکن طبقه بالای آزادی

سیدمهدی موسوی‌تبار، دبیر فرهیختگان آنلاین: میگه: «پنج و نیم حرکت کنیم» میگم: «زوده، با موتوریم و 6 بریم.» درنهایت که ساعت پنج ‌و 50 دقیقه سوار موتور می‌شویم، نه حرف من می‌شود و نه حرف او. بلیت‌هایی که رویشان نوشته روبه‌روی جایگاه و برای بازی‌های آسیایی، شیک شده را می‌گذارد داخل کیفش و ترک موتورش می‌نشینم و می‌رویم به سمت ورزشگاه آزادی. خیابان‌ها در آن ساعت به‌طور معمول شلوغ‌ترند اما هرچه به خیابان آزادی نزدیک‌تر می‌شویم تعداد موتورها و ماشین‌هایی که پرچم قرمز دارند، بیشتر می‌شوند. تعداد این وسایل نقلیه رابطه مستقیم داشتند با فاصله ما و ورزشگاه؛ هرچه نزدیک‌تر، ماشین‌ها و موتورهای قرمزپوش بیشتر. واژه شلوغ برای خیابان‌های اطراف ورزشگاه آزادی، حق مطلب را ادا نمی‌کند و باید بجایش بگوییم «وحشتناک شلوغ». ساعت‌مان را نگاه می‌کنیم. 10 دقیقه به هفت است که جلوی ورزشگاهیم و جلوی در پارکینگ موتورها. در را بسته‌اند و سربازی که آنجا بود می‌گوید به پارکینگ پایین‌تر بروید و آنها که از پارکینگ پایین‌تر آمده بودند، می‌گویند آنجا هم جا نیست. خواهش و التماس، جواب نمی‌دهد و می‌رویم جلوتر تا راهی پیدا کنیم. در‌های پارکینگ بسته‌اند. موتور را همان بیرون جلوی در پارکینگ بعدی می‌گذاریم. موتورهای دیگری هم آنجا و با همان وضعیت پارک هستند اما با تعجب صاحب موتور را نگاه می‌کنم که یعنی «اینجا امن است؟» و از نگاهش به‌جز ناچاری، علامت مثبت را هم متوجه می‌شوم. پیاده می‌رویم سمت در اصلی همراه با خیل قابل توجهی از جمعیت. شبیه به راهپیمایی است. با تسامح و سریع، ما را می‌گردند و از ورودی اول رد می‌شویم و وارد ورزشگاه می‌شویم. فضاهای خالی متعدد تعجب‌مان را بیشتر می‌کند که چرا درهای پارکینگ‌ها را بسته‌اند. از ورودی دوم هم می‌گذریم و آنجا هم بازرسی بدنی می‌شویم و به نفر بعدی آنقدر مشکوک می‌شوند که مجبور می‌شود کفشش را دربیاورد و حتی کار به جوراب هم می‌کشد. سیگارش را گرفته‌اند و دنبال فندک هستند و باورشان نمی‌شود که سیگار بدون فندک داشته باشد. از آن ایستگاه هم به سلامت گذر می‌کنیم و می‌رویم سمت ورودی اصلی. روی بلیت‌مان نوشته تونل هشت. می‌خواهیم از آنجا وارد شویم که با در بسته و تعداد قابل توجهی سرباز مواجه می‌شویم. می‌خواهیم سوال کنیم که تعداد زیادی شبیه به خودمان را آنجا می‌بینیم که بلیت طبقه اول و روبه‌روی جایگاه را دارند اما نمی‌توانند داخل شوند و مشغول پرسش هستند با طعم اعتراض.
یکی از ماموران محترم از پشت بلندگو جواب اعتراضات را می‌دهد: «ما ضامن سلامت و امنیت شما هستیم نه ضامن بلیت و جای شما، تشریف ببرین طبقه دوم.» جواب منطقی و موجهی که هیچ راهی برایمان نمی‌گذارد مگر گوش کردن به حرف آن مامور محترم و رفتن به طبقه دوم. حرکت کردیم به سمت طبقه دوم و فقط چند سوال در ذهن‌مان باقی ماند. اول اینکه تکلیف این بلیت‌ها که دست‌مان است چه می‌شود؟ دوم اینکه مگر براساس بلیت‌ها و احتمالا شماره تونل، تماشاگران نباید وارد ورزشگاه شوند؟ سوم اینکه مگر نه این است که وقتی بلیت داریم یعنی یک ربع قبل از شروع بازی هم می‌توانیم وارد ورزشگاه شویم؟ چهارم اینکه مسئول ضامن بلیت‌های ما کیست و چرا آنجا نبود؟ برای سوالات‌مان جوابی نداریم و سریع می‌رویم سمت طبقه دوم که مبادا اینجا هم از ما گرفته شود و نمی‌دانیم گزینه بعدی دوستان حامی نظم کجا بشود. وارد طبقه دوم می‌شویم. حال غریب و خاصی دارد؛ اول از آن بالا نگاه می‌کنم به جای خودمان در طبقه اول و روبه‌روی جایگاه. می‌خواهم ببینم رنگین‌تر بودن خون آنها از این فاصله معلوم است که هیچ تفاوتی مشاهده نمی‌شود. حالا ما ساکن طبقه دوم آزادی شدیم و احتمالا آنها که سر جای ما نشسته‌اند می‌خندند به ریش داشته و نداشته ما.
جای خالی پیدا می‌کنیم و می‌نشینیم روی صندلی. تماشاگرانی البته نشسته‌اند روی پله‌های وسط سکوها. یکی از آنها کنار من نشسته. کاپشنش را روی دوشش انداخته و یک بطری هم گذاشته کنار پایش. دوستی که با او آمده‌ایم سریع بسته تخمه را باز می‌کند و اشاره می‌کند به تماشاگری که کنار من نشسته روی سکوها. داور عراقی که همان دقیقه اول، پنالتی می‌گیرد به ضرر پرسپولیس، این تماشاگر محترم شروع می‌کند به فحش دادن و اعتراض. از سمت جنابش، بویی می‌زند که اگر جناب مولوی زنده بودند حتما پیشنهاد می‌کردند که این دوست ما «خربزه در دهان کند». پنالتی را که بیرانوند می‌گیرد دوباره این دوست‌مان با همان الفاظ، شادی‌اش را به رخ همه می‌کشد و احتمالا تقسیم هم می‌کند. بوی دهانش همچنان در فضای ورزشگاه وجود دارد که مجدد جرعه‌ای می‌نوشد. تشنه‌ام می‌شود. استرس پنالتی زیاد بود. سه عدد آب معدنی که بیرون از ورزشگاه نهایتا 20 هزار تومان می‌شود را به مبلغ 45 هزار تومان می‌خرم و یکی از آنها را به همین دوست غریبه‌مان تعارف می‌کنم. به بطری‌اش اشاره می‌کند و از سخاوت ما کمال تشکر را دارد.
بین دو نیمه دعوا می‌شود و ماموران محترم می‌آیند و دو طرف دعوا را آرام می‌کنند. انصافا تعداد این دعواها کم بود و تصاویر زیبا در این بازی کم ندیدیم. از حضور کودکان همراه با پدرشان گرفته تا رفتار نسبتا صحیح تماشاگران. از ابرهایی که به‌خاطر دود سیگارها درست می‌شد می‌گذریم. از عدد میزان تماشاگران روی اسکوربرد ورزشگاه هم می‌گذریم. یک طفل زیر هفت سال هم متوجه می‌شد که کمتر از 50 هزار تماشاگر در این بازی حضور نداشتند اما عدد روی سکوها نوشته 36450 نفر. بارها به‌خاطر همین تعداد تماشاگران جریمه شده‌ایم و فارغ از این جریمه‌ها، سرویس‌دهی به این تماشاگران و سرویس رفتن همین تعداد، خودش مساله دیگری است.
بازی تمام می‌شود و برمی‌گردیم. موقع رفتن به ورزشگاه، اشتیاق زیادی داشتیم و اصلا حواس‌مان نبود که چقدر راه رفتیم. موقع برگشت، متوجه شدیم که موتور را کجا پارک کرده بودیم اما لذت پیروزی در این بازی، مسیر برگشت را هم کوتاه کرد. به موتور که نزدیک شدیم، از من پرسید: «بازم میای ورزشگاه؟» نگاهش کردم اما هردویمان جواب سوال را می‌دانستیم.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰