به مناسبت زادروز مسعود بختیاری از نوابغ موسیقی اقلیمی؛
مسعود بختیاری، معروف به بهمن علاء‌الدین بی‌شک از نوابغ موسیقی سنتی و اقلیمی ایران است؛ معلم ساده ایل مسلط به تاریخ و ادبیات و مردم‌آشنایی سردیار که هنوز زاگرس‌نشینان با صدایش روزگار گذشته نه‌چندان دور را مرور می‌کنند و در همهمه حافظه جمعی‌شان از مجال دیروزها دلتنگ نام‌ها و یادها می‌شوند.
  • ۱۴۰۲-۰۷-۲۲ - ۰۳:۳۴
  • 220
به مناسبت زادروز مسعود بختیاری از نوابغ موسیقی اقلیمی؛
آوای مسعود؛ زیر و بم تاریخ ایل
آوای مسعود؛ زیر و بم تاریخ ایل

سهیلا عباس‌پور، خبرنگار گروه اندیشه: موسیقی رابطه‌ای انکارناپذیر با جغرافیا و سایر عناصر مانند موسیقی‌های دیگر دارد که شیوه و میزان تاثیرگذاری آن را متاثر می‌کند. این ویژگی‌های تاثیرگذار‌ موسیقی در کنار مکانی که نواخته و فراگیر می‌شود، بر سیاست، اجتماع و اقتصاد منشأ اثر و نتیجه است و از موسیقی به‌عنوان یکی از شاخص‌های مهم نابرابری‌های اقتصادی و هویت سیاسی یاد می‌شود. گفته می‌شود جغرافیا در این ارتباط نزدیک با موسیقی، بخشی از شعر در سبک موسیقی‌های گوناگون گستره زمین می‌شود که از سوی هنرمند به صدا درآید. سلیقه و ذائقه هنرمندان عرصه موسیقی نیز برخاسته از این خاستگاه جغرافیایی آنهاست. موسیقی منبعی غنی از تصاویر و نمادگرایی است و انتخاب عناصر زمینه‌ای در بستر جغرافیایی از سوی هنرمند برای ارائه، آنها را به قالب موضوعی برای فهم شنوندگان درمی‌آورد تا تصاویر موسیقایی را درک کنند. با این نگرش، موسیقی تنها به مثابه سرگرمی یا بخشی از تبلیغات نیست، بلکه ابزاری برای تجزیه و تحلیل‌های چندگانه است و نگاه ما از جهان و موقعیت‌مان در رابطه با دیگران را شکل می‌دهد. این موسیقی گاهی به‌عنوان ابزار ارتباطی، زمانی به‌منظور نمایش اجتماعی و بازنمایی هویت سیاسی و مبارزه ساخته می‌شود یا مورداستفاده قرار می‌گیرد. موسیقی اقلیمی و بومی بنا بر ویژگی‌های خاص یک منطقه یا ناحیه مولود همین تفاوت‌های فضایی و مکانی است و در گستره‌ای سرزمینی با پهنای ایران بنا بر تعدد ویژگی‌های خاص جغرافیایی سبک‌ها و ابزار موسیقایی را به ارمغان آورده است. اگر از دیدگاه تاریخی به این تاثیر و تأثر جغرافیایی بپردازیم، افت‌و‌خیز موسیقی، گسترش آن و تغییر سبک و ذائقه شنوندگان را می‌توان بسیار ملموس‌تر دریافت.
مسعود بختیاری، معروف به بهمن علاء‌الدین بی‌شک از نوابغ موسیقی سنتی و اقلیمی ایران است؛ معلم ساده ایل مسلط به تاریخ و ادبیات و مردم‌آشنایی سردیار که هنوز زاگرس‌نشینان با صدایش روزگار گذشته نه‌چندان دور را مرور می‌کنند و در همهمه حافظه جمعی‌شان از مجال دیروزها دلتنگ نام‌ها و یادها می‌شوند. آوای مسعود، زیر و بم تاریخ پرغبار ایل بود که در سالیان پس از سیاست تخت قاپوی عشایر می‌رفت تا کوچ‌نشینی را از خاطر جنگل‌های بلوط و بیشه‌های گز بزداید و از پی جدال و کشمکش‌های بی‌بنیان و ساختگی رو به فزونی چهار و هفت بختیاری، ریشه‌های قوی فرهنگ ستبر ایل را بخشکاند. در همین تلخ‌ترین برهه تاریخ ایل که به یمن نفت مناسبات کوچ‌نشینان بومی و زیستگاه‌شان زاگرس در گذر مدرنیته‌ای غارتگر و غریب به سردی گراییده بود، درست در پایتخت نفت ایران مسعود آواز ایران متولد شد. ادبیات، هنر و موسیقی در پیوند با جغرافیا و زیست بوم هر مردمی زنده و ماناست و هر چه بی‌ارتباط‌تر و گسسته‌تر، دوام و جاودانگی‌اش بسی کمتر و سست‌تر و می‌توان گفت محال خواهد بود. معلم ایل این پیوند را دریافته بود و از پس تار و پود کهنه سیاه چادر ایل، غبار سم اسبان مشروطه‌خواهان را هنوز می‌دید و در امتداد آوای نی چوپانان روان بر سینه کوهسار به حکایت صبح و آفتاب گوش می‌سپرد، آن هم در روزگار خفقان و سیاه ایران. پس او در پی احیای هر آنچه از سنت ایل که از دست رفته بود، «هالوزال» را خطاب به مردم ایل بازخواند تا مهتری را زنده کند و اسطوره‌هایی را که در دل مردم ایل همچنان زنده و واقعی بودند این بار در دنیایی از شور و صدا بیافریند. عاطفه و احساس که پهنه گسترده آواز و غناست، در شعر و صدای مسعود جادووار با همه عناصر طبیعت زاگرس و بندبند ایل گره چنان خورده بود، که گویی تنها روایت است و قصه؛ قصه همیاری و تعاون ایل در رتق و فتق آنچه رنج کوچ و کوچ‌گزینی به آنها تحمیل می‌کرد و با همه سختی‌هایش کوچ‌نشینان هنوز با خشنودی خریدارش بودند؛ از کوچ و کن کن ایل و وارگه‌ای سوت و کور باقی‌مانده پس از کوچ تا رنج کشتکار و درو و آواز پرسوز و گداز برزگرانی که موسم درو با باد شمال نجوا می‌کردند تا به دادشان برسد و از پی جنباندن داس‌ها منتظر خبری بودند تا شادشان کند، شاید کسی برایشان «بیداد» بخواند تا خار دل‌شان را چیده و گل جای آن برویاند و آن‌گونه بر خستگی کار و هرم گرمای آفتاب صبر می‌کردند؛ روزهای خشکی که به انتظار باران آسمان را می‌نگریستند و تنها آتش بود که از آسمان می‌بارید، که ناگهان نرمه بارانی خاک تشنه زمین را ‌تر می‌کرد و این همه تصویر و قصه را مسعود تنها به آواز درآورده بود تا امید را در دل مردمانی خسته از رنج روزگار زنده نگه دارد و آنها را به پیوندی دوباره با ارزش‌هایی فراخواند که اگرچه امور ساده هر روزه ایل و ایل‌نشینان بود و بسیار پیش پا افتاده، اما در کنه آن فرهنگی بس سترگ غلیان داشت و نبض پرتپش زندگی را تداوم بخشیده بود؛ از آتش هیزم بزم چای و هم‌نشینی عشایر در دامنه پرشکوه زاگرس تا آیین درخواست باران در غروب دشت که همچنان غم و به گفته قیصر آن شادی محزون، همراه همیشگی حنجره کوچ‌نشینان و نی‌نوازان سرگشته بود. با درکی این‌گونه از حیات ایل و دریافتن ریشه‌های فرهنگی اهالی کوچ، کبک خوش‌رنگ تنها صید و شکار و نقش گلیم نبود، بلکه همدم خوش‌نوایی بود که قهقهه زنان و چالاک، وارگه را می‌پیمود تا آن را که باید بر سر شوق آورد و به تماشا بنشاند. اما همین کبک آن هنگام که بر فراز تاراز می‌خواند، به اقتضای احوال و ناسازگاری دوران هنرمند دل‌نازک از شنیدن صدای رقت‌انگیزش تحمل کم می‌آورد. موسیقی و آواز این‌گونه در پیوند با زندگی مردم و تاثیر شرایط و موقعیت بر آن معنا می‌یابد، درست همان جا که انسان‌ها در نشیب لحظه‌ها به غم می‌نشینند و گرد فراموشی بر داشته‌هایی دیرین می‌نشیند و گویی فردایی در کار نخواهد بود. خواندن از من و تو و توصیف صرف آنچه میان من و توست، جایی که روح زندگی جمعی زیست مرسوم در دل طبیعتی بس پیش‌بینی‌ناپذیر و دگرگون احوال است، طوری با جذابیت و شوق شنیدن گره می‌خورد که با گذر از ملالت و هیجان که کمتر انسانی آن را تجربه نکرده است، فهم دیگری از زندگی را به همان سادگی آفریننده باشد. حتی اگر تجربه آن، زیستن با خطر باشد. این همان مانایی و خلود آواز است که بر آستانه‌های دیگری از حقیقت زندگی و درد بشری طنین‌انداز می‌شود و تار و پود شعری‌اش را واژه‌هایی ناب و برگرفته از دوپارگی زندگی می‌بافد و با هی جارش نوید روزهای روشنی را می‌دهد که انسان‌ها پیرامون مواهبی از خیر به بهانه‌هایی رنگارنگ همچنان دور هم گرد می‌آیند، گاهی شاد و گاهی غمگین با تمام اوصافش که در شعر به بیان آمده است. موسیقی در این پیوستگی با سرزمین و همه جنبه‌های زیست آدمی جزئی از هویت می‌شود؛ چراکه فرد را در دنیایی از تکثر و تمایز، روایت‌مند می‌سازد و معرف اوست که اگرچه یک لاقباست اما دلش از پاکی به پهنه آسمان است و دلتنگ بابونه‌های وحشی می‌شود و این سرشت گاه به گاه دگرگون‌شونده طبع آدمی‌ است که از ماهیت پویای طبیعت گریزی ندارد.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰