: و اینکه می‌نویسم از زمانه دیگری است، نه حدیث این روزها و این سال‌ها. دست‌کم یک دهه از آن روزها گذشته که من، سرگردان و بی‌پناه، به محمود درویش پناه بردم. نه به ترانه‌ها و نه به ترجمه‌ها و نه به معنای چیزی که می‌گفت که به صوتش! به شعرخوانی خیره‌کننده‌اش و به آن صدای غیرقابل‌توصیف و حزنی که در صدایش بود و خشمی که در کلامش می‌توانستی به وقت اوج گرفتن گوش کنی و دیوانه شوی.
  • ۱۴۰۲-۰۷-۲۰ - ۰۲:۰۸
  • 01
و آوازه‌خوان شب هنوز صدایی دارد
و آوازه‌خوان شب هنوز صدایی دارد

هومن جعفری، خبرنگار: و اینکه می‌نویسم از زمانه دیگری است، نه حدیث این روزها و این سال‌ها. دست‌کم یک دهه از آن روزها گذشته که من، سرگردان و بی‌پناه، به محمود درویش پناه بردم. نه به ترانه‌ها و نه به ترجمه‌ها و نه به معنای چیزی که می‌گفت که به صوتش! به شعرخوانی خیره‌کننده‌اش و به آن صدای غیرقابل‌توصیف و حزنی که در صدایش بود و خشمی که در کلامش می‌توانستی به وقت اوج گرفتن گوش کنی و دیوانه شوی. صدایش می‌توانست هم صلح باشد و هم جنگ و کلامش می‌توانست هم بازخوانی روایت یک شکست باشد و هم سرآغاز یک انقلاب. در وجودش پیامبر پیری خفته بود که به وقت شعرخوانی‌اش بیدار می‌شد. در صدایش، در وقت اوج گرفتن صدایش، در اشعارش، در سکوت سالن‌های پرشده از مستمعان میخکوب‌شده‌اش، در اوج گرفتن بندبند نوشته‌هایش، در آن شلیک نهایی دو دقیقه پایانی که کلمات بریده‌بریده را مثل گلوله‌های مسلسل شلیک می‌کرد چاره‌ای جز محو شدن و میخکوب ماندن نداشتی. حتی نیازی نبود عربی بلد باشی یا ویدئوها زیرنویس داشته باشد. او که ماشین زبانش را روشن می‌کرد باید چشم‌ها را می‌بستی و محو کلماتی می‌شدی که مثل گلوله شلیک می‌کرد و حزن دهه‌ها حقارت و جلای وطن در تک‌تک بندهایش موج می‌زد.
محمود درویش، «بی‌وطن» بود. وطنش را به ضرب گلوله و خیانت از او ربوده بودند و برایش چیزی نمانده بود جز خاطره‌ها. مشی و مرام سیاسی او به کنار این بشر به ذات ذره‌ای آرامش نداشت. برای پس گرفتن وطنش هر آنچه بگویید کرد. شعر نوشت و زندان رفت و کتاب بیرون داد و روزنامه‌نگاری کرد و انجمن تاسیس کرد و به سیاست پیوست و از سیاست دل کند و در همه این احوال شعر گفت. شعر برای او چون سیگارهایی بود که می‌کشید. چون نان گندم و قهوه‌ای که مادر برایش به زندان برد و سرباز اسرائیلی به زمین ریخت. اتفاقی که کلید خلق شعر معروف «احن الی خبز امی» یا «دلتنگ نان مردم هستم» را زد و بعدها نیز مارسل خلیفه، خواننده شهیر لبنانی اجرایش کرد تا ماندگارتر شود. او در زندگی هرچیزی را کنار گذاشت جز فلسطین و شعر. برایش این دو معامله‌ناپذیر بودند و تا آخر عمر سفیر هردویشان ماند. سفیر فلسطین و سفیر شعر. او فلسطین را با خود به هرجایی از جهان صادر کرد. بسیاری در دنیا فلسطین را با شعر او شناختند و بسیاری در دنیا با آشنایی با درد او به درد فلسطین و مردمش پی بردند. می‌توانید محمود درویش را گوش کنید. حتی بدون ترجمه. بدون زیرنویس. چشم ببندید و به آن صدای زنگ‌دار گوش کنید که برای شما از صبرا و شتیلا می‌خواند، از تفتیش قلب یک زندانی، از آوازه‌خوان شب، از دلیل ریزش باران، از کوچک شدن عشق در قلب به وقت تبعید، از عروس شدن در رویای ماه به وقت تشییع جنازه، از خواندن ترانه برای سگ‌ها، از فراموش شدن همچون کنیسه‌ای متروک، از خواب دیدن زمین آسمان، از ابر فرودگاه، از سرزمین خون واژه‌ها و بلبل، از تکرار افسوس بر گذشته، از عطر نان در بامداد، از خوف خودکامگان از ترانه‌ها، از انتظار پرنده‌ای برای تابستان، از نشستن گنجشکی روی شانه‌های زنی و از فرو ریختن برگ‌های پاییز به روی تابستان.

سینه‌اش را تفتیش کردند
و جز قلبش چیزی‌ نیافتند

قلبش را تفتیش کردند
غیر ملتش چیزی نیافتند

صدایش را تفتیش کردند
به غیر اندوهش چیزی نیافتند

اندوهش را تفتیش کردند
جز زندانش چیزی نیافتند

زندانش را تفتیش کردند
جز خودشان را در بند نیافتند

و شب، شب بود و
آوازخوان، آواز می‌خواند...

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰