میثم مهدیار، جامعهشناس: ارتگا یی گاست، در «طغیان تودهها» مهمترین مطالبه «جنبشهای تودهای» را خواست «زندگی معمولی» میداند و فرم خشونتبار اینجنبشها را ضروری چنین مطالبهای عنوان میکند. اینکه در یک سال گذشته دانشگاه و بهخصوص دانشکدههای علوم اجتماعی ما به جای اتخاذ موضع روشنفکرانه و انتقادی (چیزی که همیشه ادعای آن را داشته) نسبت به این ناجنبش و ناهنجاریها و خشونتهای کلامی و رفتاری سوژههای مغزشویی شده «من و تو» و «اینترنشنال» در آن، واکنشی منفعلانه و حتی پیروانه در پیش گرفته و به توجیهگری و مشروعیتبخشی به رفتارهای کاتورهای و تودهوار سوژههای فعال آن پرداختهاند، نشان از بحرانی عمیق در علوم انسانی و علوم اجتماعی دارد. اینک اما ۵۵ مدرس علوم اجتماعی دانشگاه تهران از طیفهای مختلف در بیانیهای تلاش کردهاند بالاخره پا را فراتر از پوپولیسم جاری گذاشته و با خروج از انفعال در مقابل برخی جریانهای دانشجویی واگرایانه ضدمیهنی که فعالیتشان در سالهای اخیر مجددا شدت گرفته، موضع مستقلتری بگیرند. اگرچه جای شکر این کنشگری حداقلی باقی است اما «مساله علوم اجتماعی» فراتر از این «بیانیه سیاسی» است. باید توجهداشت این جریانهای واگرایانه که پیش از این در دهه هشتاد نیز با درخواست حمله نظامی آمریکا به ایران عرضاندام کرده بودند، بیشتر از اینکه محصول کانونهای بیرون از دانشگاه باشند، زمینهای در خود گفتمانهای غالب علوم اجتماعی در ایران در دهههای اخیر دارند.
اینجا مجالی نیست تا توضیح دهم چگونه، اما نظریه «استبداد ایرانی» در طی هشتاد سال گذشته به گفتمان هژمون علوم اجتماعی در ایران تبدیل شده و تقریبا غالب رویکردهای نظری جامعهشناختی درباره ایران تحت تاثیر مدعیات و مفروضات تاریخی این گفتمان قرار دارند و مستقیم یا غیرمستقیم و آگاهانه یا ناآگاهانه توسط آن اشراب میشوند. حتی جریان چپ آکادمیک در ایران که از دهه بیست خورشیدی و تحت تاثیر حزب توده تلاش میکرد با نظریه «فئودالیسم ایرانی» تحولات تاریخی ایران را ذیل همان تکامل پنج مرحلهای تاریخی مارکس صورتبندی کند، در نسلهای اخیرش و از دهه شصت به بعد در یک شیفت پارادایمی با انقطاع از ریشه جامعهشناسی تاریخیاش، تحت تاثیر گفتمان هژمون استبداد ایرانی قرار گرفته و شاید بهواسطه همین کنده شدن از ریشه است که چپ ایرانی امروز در بلاتکلیفی به سر میبرد و دچار موضعگیریهای زیگزاگی شده است؛ در اقتصاد عدالتخواه، جمعگرا و جامعهگرا، ولی در فرهنگ لیبرال و فردگرا بهطوریکه در برخی مواضع حتی گوی سبقت را از لیبرتارینها نیز ربوده است. روزی منتقد سوژه نئولیبرال است و دگر روز همان را هگل زمانه میخواند. روزی با سلبریتیها و «مذهبیهای مصرفی و صورتی» نرد عشق میبازد و روز دیگر منتقد سلبریتیسم و مصرفگرایی مدرن است و...
به هر ترتیب نظریه استبداد ایرانی یک نظریه تاریخی درباره سیاست، فرهنگ و بوم ایران است و مستقیم یا بیواسطه تبعات مخربی را در چند دهه گذشته در حوزههای اقتصادی، محیطزیستی، فرهنگی و تربیتی در ایران برجای گذاشته است. از اینرو علوم اجتماعی ما بیش و پیش از هرچیز نیازمند بازاندیشی در مفروضات تاریخی خود و تامل جدی در نسبت خود با مفهوم «ایران» است و همانگونه که اشاره شد رشد بخش عمدهای از جریانهای تودهای و واگرایانه قومی و فرهنگی ایرانگریز و ایرانستیز در دانشگاه که مجددا در بلوای ۱۴۰۱ به اوج رسید، زمینهای در هژمون شدن این گفتمان بر سپهر علوم اجتماعی و حتی علوم انسانی در ایران دارد اگرچه نمیتوان همه بار آن را روی دانشگاه یا علوم اجتماعی انداخت. نظریه «استبداد ایرانی» سه مولفه عمده درباره ۱- بوم و اقلیم، ۲- سیاست و ۳- فرهنگ ایران را ترویج میکند:
۱. از دید استبداد ایرانی، در مقابل رطوبت بالا و بارشهای فراوان و سواحل طولانی در اروپا بهخصوص اروپای مرکزی و غربی که مهمترین عامل رشد صنعت و تجارت و تمدن در آن مناطق بوده، «اقلیم فقیر ایران» بانی یک بوم «خشک و پراکنده» شده است و از اینرو نهتنها مساعد توسعه نیست بلکه اصلیترین مانع توسعه و تکامل تاریخی ایران شده و از اینرو ایران در طی سه هزاره اخیر خود با یک رکود تاریخی مواجه بوده است. با این صورتبندی گره این جبر اکولوژیکی و محدودیت اقلیمی در ایران لاجرم فقط به دست عاملی فراطبیعی همچون «اشاعه تکنولوژی» از اروپای غربی در طی یک سده اخیر باز خواهد شد. ثمره این تکنولوژیگرایی در ششدهه گذشته در ایران «سندروم ماموریت هیدرولیک» و نگاه سازهگرا به مدیریت منابع و محیطزیست بوده که البته اینک تبعات محیطزیستی آن در کشور مشهود و ملموس شده است. البته پذیرش این اشاعهگرایی نیازمند زمینههای فکری در داخل بوده است که جریانهای روشنفکری لیبرال معاصر مسئولیت آن را از طریق ایجاد حس عدم تقارن قابلیتهای فکری و فرهنگی و تمدنی ایران در برابر غرب برعهده داشته و از به دوش کشیدن آن سربلند بیرون آمدهاند. به هر ترتیب از چنین انگارهای درباره بوم و اقلیم و جغرافیای ایران حس میهندوستی برنخواهد خاست.
۲. استبداد ایرانی تاریخ ایران را به تاریخ سیاسی و حکومتها و سلاطین آن تقلیل میدهد و آن را نیز سراسر مشحون از استبداد و خودکامگیهای کوتاهمدت و در نتیجه یک رکود بلندمدت میبیند. به همین خاطر ایران در بهترین حالت کشوری «در حال گذار» به دموکراسی است که نیازمند ترجمه و کاربست الگوهای سیاسی اروپای غربی در «توسعه سیاسی» بوده و هست. در اثر این تقلیلگرایی از یکسو تاریخ فرهنگی ایران و امکانهای سیاسی و اجتماعی و حقوقی منبعث از نهادها و ساختهای تاریخی بلندمدت آن همچون نهاد وزارت و دبیری و کلانتر و دیگر نهادهای تاریخی دیوانسالاری و نیز ساختهای مشارکت و یاریگری سنتی روستاییاش که تداومبخش ایران در طی سدهها بوده تخریب یا نادیده گرفته شدهاند و از سوی دیگر ساختارهای سیاسی و حقوقی مدرن ترجمهای نیز «بیجا» و پا در هوا ماندهاند و توسعه آن به جای ریشهگیری در ایران، بیشتر بر«بیگانگی» با ساختار و فربهی صوری دمیده است.
۳. در نتیجه این رکود تاریخی و تداوم استبداد ایرانی شکلگیری یک «فرهنگ استبدادزده» مهمترین شاخصه فرهنگ عامه در ایران بوده است. این استبدادزدگی به مرور حتی وارد ژن ایرانیها شده و موجب نهادینه شدن دروغگویی و چاپلوسی، خرافهگرایی و تقدیرگرایی، تنبلی، تکروی و یکی دو جین خلقیات منفی دیگر در سوژه ایرانی شده است. با این تصویرسازی سیاه و تاریک از فرهنگ تاریخی ایرانیان، راه توسعه جز از گسست ناگزیر از چنین فرهنگی و رشد و تربیت ذیل عناصر فرهنگ مدرن نمیگذرد. این اولین مرحله از مراحل رشدی بود که نظریه مدرنیزاسیون (مکتب نوسازی) بهعنوان نظریه اصلی توسعه ایران از دهه ۲۰ و ۳۰ شمسی پیشنهاد میکرد و جریان روشنفکری لیبرال عهدهدار آن بود.
با این اوصاف از سوژههایی که ذیل این گفتمان نظری تربیت شدهاند، نهتنها نسبت به بوم و اقلیم و نهادهای سیاسی و اداری و حقوقی تاریخی و فرهنگ عامه پیوسته با آن احساس قرابت و همدلی ندارند بلکه با آن بیگانهاند و آنها را موجد توسعهنیافتگی ایران و در نتیجه مشکلات جاری میدانند، چگونه میتوان انتظار احساس میهندوستی و وطنپرستاری داشت؟ سخن کوتاه، «دانشگاه ملی» نیازمند یک نظریه تاریخی بوممحور است و در میان رشتههای علوم انسانی این علوم اجتماعی و بالاخص جامعهشناسی تاریخی است که امکان نیل به چنین نظریهای را در خود دارد. مقدمه چنین نظریهپردازی تامل انتقادی در تاریخ هشتادساله علوم اجتماعی در ایران و بازاندیشی جدی در نسبت این علوم با بوم، اقلیم و تاریخ این کشور است و کار با صرف صدور بیانیه راست نمیشود.