ما همیشه در ادبیات‌مان مبارزات تن به تن‌ را ستوده‌ایم و مثل مرگ و زندگی دانسته‌ایم.
  • ۱۴۰۲-۰۶-۲۸ - ۰۲:۵۶
  • 10
ما این مدال طلای لعنتی را برای «تو» می‌خواهیم!
ما این مدال طلای لعنتی را برای «تو» می‌خواهیم!

عطیه همتی، دبیر گروه نقد روز: ما همیشه در ادبیات‌مان مبارزات تن به تن‌ را ستوده‌ایم و مثل مرگ و زندگی دانسته‌ایم. برای همین است که این همه برای این رزم پیچیده عبارت و کلمه داریم و در مکالمات روزمره‌مان از آن استفاده می‌کنیم. وقتی جواب کسی را می‌دهیم بادی توی غبغب‌‌ می‌اندازیم و می‌گوییم‌ «فیتیله‌پیچ» شد یا «خاکش کردم». این آغشتگی ادبیات فارسی به اصطلاحات کشتی دقیقا همان چیزی است که حسابی کیفورمان می‌کند. عرق تن‌مان را هنگام دیدنش بیرون می‌کشد. شش دقیقه انگار خود ما، خود 80-70 میلیونی‌مان را می‌اندازد وسط تشک کشتی. کله می‌زند. پا می‌گیرد. خاک می‌کند. خاک می‌شود و بعد هرچه شد، هرکدام گوشه دیگری پرت می‌شویم تا سال دیگر. یزدانی هرسال دارد همین بلا را سرمان می‌آورد. فول‌اچ‌دی فول‌اچ‌دی. انگار نه انگار فقط خودش است. خودمانیم. شبیه همه روزهای سخت‌مان که هربار یک جوری امتحان می‌کنیم که بشود و هی نمی‌شود. می‌رود و گوش‌شکسته‌تر می‌آید. می‌رود و هرسال خط‌ سفید تازه‌ای به ابروهایش اضافه می‌کند و برمی‌گردد بعد همه مسیر را تا فینال درو می‌کند و می‌رسد به این دیوار بتنی، سرش را محکم‌تر می‌زند و نمی‌شود! بعد وقتی همه‌مان به زمین و زمان فحش می‌دهیم؛ خیس و عرق‌کرده سرش را می‌اندازد پایین و با صدای خسته می‌گوید شرمنده‌ام! و دوباره همه‌چیز از اول. غر نمی‌زند. فحش نمی‌دهد. صدایش در‌نمی‌آید. به زمین و زمان گیر نمی‌دهد. همه‌چیز را گردن می‌گیرد و می‌رود تا سال دیگر.

او تا همین‌جایش هم سرمان خیلی حق دارد. وزنی را زنده کرده که پیش از این امید به مدالش زیاد نبوده. تا همین 29 سالگی آنقدر مدال آورده که روی دستش نداریم. حتی همین تیلور که گربه‌سیاه‌مان شده و سه سال از حسن بزرگ‌تر است، هنوز قد حسن ما مدال ندارد. حساب حسن، حساب این طلا، با همه کشتی‌ها فرق می‌کند. وقتی روی تشک می‌رود، انگار همه دوبنده‌پوش‌های جویبار، همه موسفید‌کرده‌های کشتی از طالقانی و خادم و حیدری و جدیدی و معصومی، انگار هرکس که نشسته پای کشتی دارند زورشان را جمع می‌کنند تا از قاب تلویزیون بفرستند برای قدرت دست‌ها و پاهایش. گویی آن خونی که دارد توی رگ‌هاش می‌دود خون همه ماست. ولی ما آن مدال را ‌نه‌ برای ‌خودمان، بلکه آن را برای «حسن» می‌خواهیم. انگار دل‌مان می‌خواهد همه زور 80میلیونی‌مان را روی هم بریزیم که داغ این طلای لعنتی آنقدر به دلش نماند و هربار این‌طوری «نقره‌داغ» نشود. روی سکوی برترین‌های کشتی آن بالا بایستد، سرود ملی ایران را با لبخند نجیبانه‌اش بلندبلند بخواند و به جای آنکه مثل یکی دوسال اخیر سرش را غمزده پایین بیندازد، سرش را بالا بگیرد و مدالش را نشان‌مان بدهد. بعد همه‌مان زل بزنیم به آن ابروهای شکسته و صورت خنده‌رویش و خنده‌اش را قاب بگیریم.

شکست پدیده عجیبی است. به ما خرده‌ نگیرید که چرا همه مدال‌های المپیک و جهانی و کشتی را ول کرده‌ایم و گیر داده‌ایم به این طلای طلسم‌شده وزن 86 کیلوگرم. هیچ کجا درام این وزن را ندارد. چند ورزشکار می‌شناسید که بعد از هر شکست، نِقَش هم در‌نیاید. وزن عوض نکند. بی‌خیالش نشود. گردن مدیر و کادر فنی و پاداش و پول و دستمزد نیندازد. هرسال دوباره برود کورنومترش را صفر کند و باز جان بکند. بیایید یزدانی را سیر تماشا کنیم و پیش خودمان بگوییم چطور می‌شود ورزشکاری با شکست هم عزیز شود. یک چیزهایی باید این وسط باشد که او و ما را به اینجا کشانده ‌است، برای همین انگار جنس ‌حسن یزدانی فرق می‌کند. آن عکس‌های حیرت‌انگیز از تمریناتش که گویی صدای نفس‌نفس زدنش از توی عکس گوش آدم را پر می‌کند. آن چشم‌های سرخ و تن خیس که آدم می‌خواهد حوله‌ای دم دست خودش پیدا کند روی شانه‌اش بیندازد. پسر جویباری پدیده عجیبی است. او در این سال‌ها دوبنده را تن همه طرفدارانش کرده ‌است. با او روی تشک می‌روند و بالا و پایین می‌روند؛ چراکه نه‌فقط برای کاروان ایران بلکه می‌خواهند هر طور شده آن مدال طلای لعنتی را گردن او بیندازند.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰