اسم معدن و سقوط و انفجار که میفتد، من یاد اپیزود معدن در فصل اول سریال سیاه کارناوال می‌افتم.
  • ۱۴۰۲-۰۶-۲۲ - ۰۳:۱۱
  • 00
در «طزره» هیچ بلبلی برای «هادس» نخواند!
در «طزره» هیچ بلبلی برای «هادس» نخواند!

هومن جعفری، خبرنگار: اسم معدن و سقوط و انفجار که میفتد، من یاد اپیزود معدن در فصل اول سریال سیاه کارناوال می‌افتم. اپیزودی بسیار تلخ درمورد شهری متروکه که روح معدنچیان مرده‌اش در آنجا به دام افتاده‌اند. نه راهی هست برای رها کرد‌ن‌شان و نه راهی برای نجات دادن قربانی‌شان!

داستان تلخ دیگری نیز به ذهنم می‌رسد. داستان سریال وسترن بی‌خدا از اسکات فرانک درمورد شهری که معدنش نابود شده و تقریبا 90 درصد مردان شهرش مرده‌اند و شهر مانده دست زنان بیوه تا اداره‌اش کنند. معدن همین است. لقبش از قدیم «بیوه‌کن» بوده که کنایه‌ای است از مرگ حتمی معدنچیان.

کم پیدا می‌شود معدنی که به بشر مواد کانی داده اما در ازایش، جانی نستانده باشد. این بار هم معدن زغال‌سنگ طزره در نزدیکی شمال شهر دامغان سهمش را جان بشر ستاند. معامله تلخی است اما بشر از زمین سنگ و مواد معدنی می‌گیرد و برای پر کردن آنچه بیرون می‌آید باید پیشکش‌هایی هم تقدیم کند! دست‌کم در قدیم، تفکر بشر این‌گونه بود. کشته‌های معدن، انتخاب‌شدگان خدای زیر زمین بودند برای معاشرت! در اساطیر یونان باستان، هادس خدای مرگ، وارث معادن هم هست و صد البته صاحب تمام ثروت زیر زمین! رسم بود که هادس اجازه نمی‌داد زندگانی که به قلمروی او نفوذ کرده‌اند به دنیای زندگان باز گردند. این احتمالا وصف مناسبی برای معدن و مرگ معدنکاران است. زیرزمین دنیای هادس است و هادس اجازه برگشت نمی‌دهد. ساعت ۱۹:۳۰ عصر یکشنبه دوازدهم شهریور، ساعتی بود که هادس از خواب بیدار شد و شش معدنچی را در سرزمین‌های خود نگه داشت. کجاست هرکولی که بخواهد به دنیای مرگ نفوذ کند و آنها را بخود بازگرداند؟

معدن رام نیست. رام هم نخواهد شد. همیشه همین است و همیشه هم همین‌طور خواهد بود. درست مثل اپیزود معروف سریال تاج که به فاجعه تاریخی و معروف ولز اشاره دارد. دفن شدن مردم یک دهکده زیر کوهی از زغال سنگ! معدن همه‌جای دنیا خطر دارد. آنچه ریسک این خطر را کنترل‌پذیر و قابل قبول می‌کند اقدامات ایمنی و مهندسی است که کمک می‌کند تا کارگر در عمق زمین، خیالش راحت باشد

مرگ آن زیر، چیزی نیست که راحت باشد. معدن یا می‌ریزد که شما زنده‌زنده دفن می‌شوید، یا چیزی در آن منفجر می‌شود! بعضی وقت‌ها دینامیت اما عمدتا گازهای زیرزمینی مثل متان! از صدها سال قبل رسم بود تا پرنده‌هایی را داخل قفس قرار دهند و با خود به معدن ببرند تا اگر پرنده خفه شد و مرد، متوجه شوند که گاز در حال نشت کردن است! انگار در معدن زغال‌سنگ طزره، خبری از بلبل‌های داخل قفس نبود. یک هیچ به نفع مدافعان محیط‌زیست. شش صفر به ضرر اهالی روستاهای دیباج، تویه و چند جای دیگر مثل شاهرود! شش مرد دفن می‌شوند چون بلبلی داخل قفس نبوده. چون انگار مهندسان ایمنی، در محل حاضر بودند و قبل از انفجار گاز، مقدار گاز موجود در محل را امن ارزیابی کرده بودند! حالا چطورش را باید خودشان جواب دهند! قدر مسلم اینکه معدن همیشه می‌ریزد. معدنچیان همیشه دفن می‌شوند و رسانه‌ها همیشه شلوغش می‌کنند که کسی به جان طبقه کارگر اهمیتی نمی‌دهد. دو روز بعد فوتبال داریم و ماجرا از یاد همه می‌رود. کاش دست‌کم، از یاد هرکس که می‌رود، از یاد وزیر نرود. وزیر کار شخصا رفته بود تا ماجرا را بررسی کند. امید که حواسش به افزایش ایمنی محل کار باشد.

باید از معدن ممنون باشیم که به شش مرد اکتفا کرد؟ احتمالا بله. یکی دو ساعت زودتر اگر گاز رها می‌شد، تلفات بیشتر از این بود! آن‌وقت خدای هادس دلش شادتر می‌شد و آن پایین، در قلمروی خود جشنی می‌گرفت باشکوه. معدن برای هادس همیشه فستیوال جشن است. هرجا که باشد. اگر بلبلی هم در قفس بود و مرد که چه بهتر! دست‌کم آوای شیرین بلبل با صدای گرفته معدنچیان ترکیب می‌شود و آهنگش، حال خدای مرگ را خوب می‌کند. در طزره اما هیچ بلبلی برای هادس نخواند. خدای مرگ از خواب بیدار شد، سیگارش را روشن کرد که جرقه‌اش همراه شد با انتشار گاز و انفجار چاه حفر شده و شش مرد به همراه او به دنیای مرگ پا گذاشتند.

او حالا ضیافتش را برپا می‌کند و دستور می‌دهد تا معدنچیان خسته و خاک‌آلود، در بزم ورود به درگاهش، آواز بخوانند. گلویشان پر از خاک است و شاید کمی طول بکشد تا صدایشان صاف شود اما هادس صبور است و مشتاق. صبر می کند تا گلویشان صاف شود تا برایش آوازی سنتی بخوانند. در کنار شش معدنچی معدن طزرقه، ده‌ها و صدها معدنچی دیگر با لباس‌ها و اسم‌ها و لهجه‌های مختلف ایستاده‌اند. آلوده به غبار، در دست‌شان کلنگی و روی صورت‌هایشان، عرق و خاک در هم آمیخته! هر کدام برای جایی. ایرلند... شیلی... فرانسه... رومانی... ترکیه... همه قربانیان و همزمان میهمانان میهمانی بزرگ هادس هستند.سهم‌شان خواندن ترانه‌ای است و بعد، باید خاموش باشند تا نوبت به همکاران تازه‌ای برسد که کمی صبر نیاز دارند تا گلویشان از خاک خالی شود و برای هادس آوازی بخوانند. خوش‌اقبال‌تر آنها که بلبلی به همراه دارند!

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰