سوژه ما در رابطه با پدیدارشناسی اربعین در عصر مدرن است، با توجه به فراگیری مدرنیته و تغییر سبک زندگی انسانها میبینیم که هر معنا و مفهومی ارزش خود را از دست داده و با نوعی مرجعیتزدایی مواجه هستیم. دلیل این مرجعیتزدایی در غرب چه بوده و آیا واقعا میتوان اینطور ادعا کرد که ما در اندیشه مدرن دیگر چیزی را بهعنوان مرجع درنظر نمیگیریم؟
مرجعیتزدایی یکی از پایههای مدرنیسم بود که اگر اتفاق نمیافتاد، چیزی که ما بهعنوان دنیای مدرن میشناسیم شکل نمیگرفت. اگرچه این واژه خیلی کلی است، درواقع چیزی که در متون آکادمیک بهعنوان ویژگی مدرنیته شناخته میشود، اقتدارزدایی و تقدسزدایی از هر نوع مرجعیتی است که بهدلیل وجودش، فرد تسلیم بیقید و شرط آن میشود و عمده منبع این اقتدار در غرب، کلیسا بوده است. البته ما بهعنوان ساکنان مشرق زمین، کلیسا را صرفا مرجع دینی میبینیم، درحالیکه کلیسای آن روز، مالک همه چیز در جامعه بوده و بالاخص با یک مدل دیکتاتوری، بر کشورها دستاندازی داشته و حتی اموال ثروتمندان را به اسم کلیسا مصادره میکرد. تغییر ساختاری پس از انقلاب صنعتی و بهدنبال آن اثرات مدرنیسم باعث شد اقتدار کلیسا کاملا نفی شود و بعد مردم کلیسایی را که عملا چندان کارکرد دینی نداشت کنار گذاشتند. اما مساله دین کنار نرفت، درواقع چیزی که کنار گذاشته شد یک نهاد خالی از معنا بود. همین الان شما در کشوری مثل آمریکا بهعنوان نماد صنعتی شدن و مدرن بودن، اصطلاحا لائیک پیدا نمیکنید، چنین افرادی نادر هستند. عمدتا براساس اجتماعات، انواعی از دین در بین مردم وجود دارد و شما میتوانید بروید و کلیسای مناسب دینی که دوست دارید را ثبت و تاسیس کنید. درواقع بهدلیل ضعف شدید کلیسا در معناسازی زندگی و نهادینهسازی دین، افراد ترجیح دادند در حوزه اخلاقیات عرفیگرا شوند و اصطلاحا معیار تشخیص خود فرد شد. نه اینکه این مساله خالی از ضرر و عوارض باشد، اما در مقابل اوضاع آن زمان، شاید این واکنش عادی هم بود. اگرچه شخصی شدن اخلاقیات کمکم بهجایی رسید که انسانها به بیمعنایی کامل رسیدند که بعدا بیشتر توضیح میدهم. پس مهم است که ما مساله مرجعیتزدایی را در چه فازی و چه حدودی تحلیل و بررسی کنیم. اما اینکه بگوییم در مدرنیته هیچ مرجعیتی وجود ندارد که خب اینطوری نیست. دقیقا خود مدرنیته تبدیل به مرجع شد، چهارچوبهای آکادمیک این اندیشه و در کنارش برخی ویژگیها مثل توسعهیافتگی و صنعتی شدن، تبدیل به معیارهای اقتدار شدند. این خاصیت خود مدرنیسم بود که منبع اقتدار را عوض کرد.
اگر با نوعی مرجعیتزدایی مواجه هستیم، چطور در این عصر پدیدهای مانند اربعین خلاف مین استریم جامعه اتفاق افتاده و مرجع میشود و چطور شهادت امام بازتولید معنا میکند؟
این نوع فعلی مرجعیتزدایی که الان عینیت دارد و میشود بررسی کرد، درواقع خالی شدن زندگی انسان از معناست. فردی شدن فهم درست و غلط اخلاقیات که درواقع جایگزین دین در غرب بود و وابسته شدن این فهم به عقل، عقلی که حسابگر و منطقی است و عملا خیلی از ابعاد زندگی را حذف میکند، کمکم انسان را به جایی رساند که هیچ چیز در زندگیاش حاوی معنا نیست. کار کردن، ازدواج کردن، فرزند داشتن، لذتها و همه چیز تبدیل میشوند به اعمال بیهدف و بیمعنا. بالاخص که معیار معنا دادن به هر چیزی وقتی عقل شد، تجربهگرایی به میان میآید و تجربهگرایی یعنی هر روز چیزی که دیروز خوب بوده، بنا به تجربهای جدید میتواند بد باشد و این حس ناپایداری و رد شدن مکرر تجربهها، حس معلق بودگی را در انسان تشدید میکند. درحالیکه انسان براساس فطرتش، معلق و بیمعنا آفریده نشده و نیاز دارد تا اصطلاحا خودش را متعلق به یک منشأ بداند، منشأیی که بتواند به ابعاد زندگی معنا دهد. اینکه میبینیم خرافات در غرب دوباره اوج میگیرد و اتفاقا نظریهپردازان جامعهشناسی دین مثل پیتر برگر هم به این مساله میپردازند، دقیقا تایید این نکته است.
اما اینکه چرا شهادت امام چنین نقشی را ایفا میکند، مدرنیته یکی از ویژگیهایش، بهبود وضعیت سلامت و تاکید بر زنده بودن و در زنده بودن لذت بردن و افزایش طول عمر است. وقتی همه ارکان جامعه تلاش میکنند که شما بیشتر و بیشتر زنده باشید و به شما خوش بگذرد و تاکید میکند که این یک ارزش انسانی است، بهیکباره داستان واقعه کربلا کل این شاکله را زیر سوال میبرد. انسان براساس همان عقل تجربی، بهدنبال دلیل این اتفاق میگردد و در واکاوی این مساله به معنا دست پیدا میکند. یک بعد را مثال بزنم اینکه در تمام فرهنگهای جهان، فداکاری بهخاطر میهن و اعتقاد، ارزشمند است. میبینید که در کشوری مثل فرانسه با وجود ادعاهای مختلف بیطرفی در مسائل دینی و پرهیز از بروز دینی، منطقه نرماندی یک منطقه مقدس بهشمار میآید و مردم بهعنوان زائر به این منطقه رفت و آمد میکنند، چون سربازان در دفاع از کشور در آن منطقه کشته شدهاند. پس بخشی از تحلیل حرکت امام حسین در همین قالب میتواند احترام ملل را برانگیزد.
در عصری که انسان بهدنبال مصرف و لذت بوده و بهدنبال کسب بیشترین منافع از تصمیمات خود است، چطور به انتخاب خودش خود را درگیر نوعی رنج کرده و با مشقت زیاد این مسیر را طی میکند؟
نکته همینجاست که آیا لذت بدون عواقب و عوارض اصولا وجود دارد؟ حتی همان منابع لذت که در غرب هست و برای بسیاری از جوامع تبدیل به آرزو شده، کدام را میتوان نام برد که صرفا کارکرد لذتبخش داشته باشد و بعد از آن شما مبتلا به درد نشوید؟ این دامنه اعم از لذتهای مثبت و منفی است. در وجه مثبت کسی که تصمیم به مادر شدن میگیرد، مادری یک اتفاق لذتبخش است، به محتواهای تصویری منتشر شده در جایی مثل اینستاگرام نگاه کنید، درحالیکه مادر شدن با مشقت همراه است. یا حتی اینکه استفاده از مشروبات الکلی را منبع لذت میدانند، مساله خماری و اثرات سوءمصرف مواد و مشروبات اصلا قابل نادیده گرفتن و حذف شدن نیست. پس اصولا لذت بدون سختی وجود ندارد. این بخشی از ساختار خلقت است. حال اگر این لذت بیهدف باشد، سختی و مشقات آن بیشتر بهچشم خواهد آمد یا بیشتر پیامدهای منفی را بهدنبال دارد. در پیادهروی اربعین، لذت جویی از نوع معنایابی و تعالی روح است، چیزی که مشابه آن در جهان هم وجود دارد و صرفا ساخته جهان اسلام نیست. مهمترین شباهت به سفر پیادهروی اربعین، واقعه زیارتی «کامینو د سانتیاگو» است که شامل شبکهای از راههای زیارتی بوده و در سرتاسر اروپا با همین اسم شناخته میشود و به مقصد شهر «سانتیاگو دِ کمپوستلا» در شمال غربی اسپانیا ختم میشود. این پیادهروی همچون زیارتی است که در تمام طول سال انجام میشود و اعتقاد بر این است که حضور در این زیارت باعث بخشایش گناهان میشود. تصمیم با خود زائر است کی و چندبار به این زیارت برود. نهایتا برای زائران بسیار مهم است که پس از به پایان رساندن این مسیر، بهطور رسمی زائر خوانده شوند. به زائران در انتهای مسیر یک سند داده میشود که اثبات میکند، شخص زیارت را کامل انجام داده است. یکی از مهمترین دلایل افراد برای حضور در این راهپیمایی زیارتی به نقل از خودشان، فارغ شدن از دنیا و فراهم آوردن فرصتی برای تفکر است. هرساله حدود 200 هزار نفر موفق به دریافت گواهینامه زیارت کامینو د سانتیاگو شدهاند. این پیادهروی غالبا حدود 30 روز طول میکشد. اگرچه در روی نقشه واضح نیست اما روی مسیر، ایستگاههای مختلفی تعیین شده است که باید شروع پیادهروی از یکی از آن ایستگاههای آغازین باشد. در این ایستگاههای مشخصشده، خدمات رفاهی با قیمت بسیار ارزان یا رایگان به زائران عرضه میشود. پس این معنایابی درواقع ذات فطری انسان است که وقتی بهسویش میرود، حتی مشقت هم لذتبخش خواهد بود و سادهانگاری است اگر فکر کنیم صرفا اتفاقات دنیای مادر میتواند تمام فطرت انسان را تغییر دهد یا آن را تامین کند.
با توجه به اینکه آیینهای مشابهی در جهان وجود دارد که البته با این استقبال مواجه نیست، چطور میتوان بهره مطلوب را از ظرفیتهای این اتفاق برد؟
یک مساله مهم که بهنظر میآید در این چند سال بد فهمیده شده، تولید کارکرد برای یک واقعه فرامادی و دینی است. مثل اینکه بگوییم چطور میشود از نماز خواندن یک فرد بهره خاصی برد. بهره در خود این عمل نهفته است، یعنی اینکه شما اگر شرایط خواندن نماز به بهترین شکل را فراهم کنید، خود عمل ارتقا مییابد و فرد از اثرات آن بهرهمند میشود. بحث پیادهروی اربعین نیز همین است. درواقع باید شرایط برای برگزاری آن به مناسبترین شکل و نه صرفا با رفاهترین شکل فراهم شود. بعد اثرات معنوی آن خود به خود بر همه کسانی که در آن شرکت میکنند، متبلور خواهد شد. درواقع امام حسین و اهل بیت منتظر کسی نمیشوند برای تاثیر در وجود آدمی. هر چه ما بیشتر مداخلات انسانی در این مساله داشته باشیم، از نوع مداخلاتی که در زندگی روزمره انسان وجود دارد، نه بحث کمک یا فراهمسازی بهبود شرایط، طبیعتا به دریافت معنا صدمه میزنیم. مثلا خود پیادهروی یک منسکی است که افراد بنا به حالات روحی خود، ممکن است مدلهای خاصی رفتار کنند. دیدهایم برخی در طول مسیر گریه میکنند، برخی درحال خنده و شوخی هستند. برخی مداحی گوش میدهند و حالت محزون دارند و برخی نه. حال شما اگر بیایید و تصمیم بگیرید کاری کنید که حالات همه در یک قالب گنجانده شود، مثلا مداوما در طول مسیر سخنرانی بگذارید که مثلا تویی که داری میخندی کار غلطی میکنی، این مساله عملا حد تاثیر یک واقعه عظیم را عقلانیسازی میکند و معناسازی را کاهش میدهد.
آیا میان فرم و محتوا در آیین و مناسک رابطه دیالکتیکی برقرار است؟ برخی استدلال میکنند که برگزاری مراسم و آیینهای مذهبی به این شکل دستاویزی برای دولتهاست تا ارزشهای مطلوب خود را در سطح جامعه حفظ کنند، ارتباط حقیقی میان فرم و محتوا چگونه است و آیا میتوان آن دو را قابل تفکیک دانست؟
تقریبا میشود گفت اربعین از حیث فرم و محتوا، متفاوتترین چیزی است که در طول تاریخ عزاداریها شکل گرفته است. درک ما از مراسم عزا، اعم از مراسم برای فوت بستگان یا مراسم عزای عمومی در قالبهای مشخصی از رنگ و رفتار شکل گرفته است. درحالیکه در مراسم پیادهروی اربعین اینگونه نیست. این حجم از فراهمآوری خوراکیهای متنوع بعید است که در طول تاریخ نمونه مشابهی داشته باشد، البته در مراسم شادی بوده ولی در عزا، خیر. طبیعتا این اتفاقی بعید است که محتوای دینی، فرمهای بدیعی را تولید میکند که ویژه خود اوست. یعنی علیرغم آنکه مثلا شما چند مدل غذا میخورید، شربت میخورید و... اما مساله شادی به معنای متداول آن نیست. لذت بردن معطوف به قطب معنی این اتفاق است. معمولا کسانی که بسیار درگیر تناسب فرم و محتوا هستند، که البته رابطه دیالکتیکی آنها براساس تجربه تاریخ است، نه یک اصل غیرقابل خدشه، این شکل از اتفاق را نقد میکنند. مثلا وقتی قرار است به بهبود شرایط راه در حدی نرمال کمک شود، میگوید محتوای عزا و معنایابی باید همراه رنج باشد و ایجاد رفاه، رنج این مسیر را کم میکند پس نباید فرم را دستکاری کرد.
در جهانی که هیچ قاعده قطعی وجود ندارد، اساسا نگهداشتن چهارچوب سخت تناسب محتوا و فرم منجر به شکست است. قرار نیست هنجارشکنی اتفاق بیفتد، کما اینکه مثلا عدهای در عزاداری آمدند و رقصیدند و خب دیدیم عرف جامعه تقبیح کرد، چون قرار نیست ما ساختارهای هنجارین را نابود کنیم و معنا را از مدلهای تثبیتشده بگیریم، اما اینکه در یک بازه قابل درک هر نوع تغییر شکل یا کم و زیاد شدن را نپذیریم، درواقع ما را از فهم واقعیت دور میکند. درحالحاضر مساله اربعین حتی با رویکرد کارناوالی نیز قابل تحلیل است. تجمع انسانها در فضایی معنوی، دیدن انسانهایی همراه با خود، معنا داشتن بهره بردن از لذائذ موجود، همه اینها با یکدیگر همافزایی ایجاد میکند و روح جمعی حاصل عملا رنج سفر را نیز کم خواهد کرد.
آیا این رویداد میتواند بازتولید معنا کرده و بسیاری از ارزشها را در جوامع متعدد منتشر و نهادینه کند؟
یکی از مهمترین معانی ظاهری این اتفاق، نفی تصوری است که غرب میکوشید آن را توسعه دهد، یعنی دینگریزی مردم و حاکمیت مطلق عقلانیت حسابگر بر زندگی. کدام عقلی میپذیرد که افراد وارد مسیر پیادهروی شوند وقتی دستاورد مادی در این سفر وجود ندارد. طی چند سال اخیر، غیرمسلمانها نیز چه از روی نیاز و چه از روی کنجکاوی وارد این منسک شدهاند و تجربیات آنها نشان میدهد مساله معنایابی صرفا مختص به جامعه مسلمان ساکن منطقه نیست. این معنا عملا زندگی انسان را هدفمند میکند، روزمرگی کسالتبار را مختل میسازد و نوعی از جامعه را تصویر میکند که عملا به دور از تمام درگیریهای حقوقی، سیاسی و... و ساختارهای طبقاتی میتوانند در کنار هم بهسوی یک قطب معنوی حرکت کنند. چیزی که عملا با شعار دهکده جهانی محقق نشد. هیچ فردی به قدر انسان زیست کرده در جامعه غربی نمیتواند نیاز به این شکل از اجتماع را درک کند؛ چراکه ما در جوامع اسلامی بهدلیل وجود مناسک دینی، بخشی از زندگی خود را در این مدل اجتماعات میگذرانیم و برای ما یک روتین زندگی است. اما کسانی که در فرم بروکراتیک زندگی درواقع نابود شدهاند، به این ساختارزدایی معناگرا نیازمندند.
در این اجتماع بسیاری از مشخصههای جداکننده و تبعیضساز بیاثر میشود، مانند نژاد، قومیت، طبقه اقتصادی و اجتماعی، محل زندگی، زبان و... ، طبیعتا این یک الگو برای تمام جهان است. جامعهای بدون تبعیضهای ناعادلانه و پیشرونده بهسوی معنا که خب با رشد انسانی همراه است و کسی که به درک مفهوم برابری در این منسک دست پیدا کند، یک انسان تراز خواهد بود که ساختارهای تبعیضساز را نمیپذیرد و خود نیز عامل و مسبب آن نمیشود. پس میتوان امید داشت که توسعه کمی و کیفی چنین اتفاقی، فضای انسانی در جهان را دستخوش تحول کند.