سوژه ما در رابطه با پدیدارشناسی اربعین در عصر مدرن است، با توجه به فراگیری مدرنیته و تغییر سبک زندگی انسانها میبینیم که هر معنا و مفهومی ارزش خود را از دست داده و با نوعی مرجعیتزدایی مواجه هستیم. دلیل این مرجعیتزدایی در غرب چه بوده و آیا واقعا میتوان اینطور ادعا کرد که ما در اندیشه مدرن دیگر چیزی را بهعنوان مرجع در نظر نمیگیریم؟
اگر با نوعی مرجعیتزدایی مواجه هستیم، چطور در این عصر پدیدهای مانند اربعین خلاف مین استریم جامعه اتفاق افتاده و مرجع میشود و چطور شهادت امام بازتولید معنا میکند؟
ویژگی عصر مدرن این است که تغییر و تحول مهمی نسبت به جهان سنت در آن اتفاق افتاده. یکی از مهمترین چرخشها در جهان مدرن، کنار گذاشتن دین بهعنوان منبع معتبر معرفت است. همچنین کنار زدن دین از عرصه اقتدار اجتماعی - سیاسی است. در مجموع این دو تحول در قالب سکولاریسمیا «اینجهانی شدن» فهمیده میشود. اما با این کنار رفتن و کنار زده شدن، خود انسان است که مرجعیت پیدا میکند؛ عقل و اراده و میل آدم است که مرکز عالم میشود. به این پدیده اومانیسمیا «خودآیینی» میگویند. درمورد اینکه بین اومانیسم و سکولاریسمیا اینجهانی شدن و خودآیینی کدام مقدم است، بحثهای فراوانی شده و ما این دو را همزاد و همافزا میدانیم.
میدانیم عنصر مرکزی معناساز و اقتداربخش در جهان سنت دین بوده، اما آنچه غرب در تطور تاریخی خودش از سر گذرانده تجربه زیسته دین مسیحی است که به باور ما دوار تحریف بوده و متولیان آن هم گرفتار انحراف در باور و رفتارند. به همین دلیل موجه نیست که به خودی خود نتایج حاصل از آن تجربه زیسته جمعی را به جاهای دیگر و سایر جوامع تعمیم دهیم. هرچند ممکن است شباهتهایی اندک اینجا و آنجا بین آنها دیده شود اما ریشهها و بنیادها متفاوت است و در تجربه زیسته جمعی ما هم ردپای آن پررنگتر است. مثلا با مبانی و قواعد جهان مدرن، نباید شاهد پدیدهای مثل انقلاب اسلامی در ایران باشیم. البته انقلاب اسلامی نیز شاید گهگاه رنگ و بویی مدرن به خود بگیرد اما سرشت آن بیرون و بیگانه از عالم مدرن است. در واقع ذات و عرض آن درست برخلاف ذات و عرض مدرنیته یا تجدد است. همچنانکه در غرب هم مثلا برخی کارکردهای روانشناختی دین در حاشیه جریان اصلی دیده میشود. پس ما درباره الگوی آرمانی (Ideal Type) صحبت میکنیم؛ در عالم واقع اینمقدار خلوص وجود ندارد اما غلبه با چیزی است که بیان شد.
نکته مهم اینجاست که از دید ما مدرنیته واکنشی ناگزیر به تجربه امر دینی در غرب و در سازگاری با آن است. درحالیکه به نظر میرسد در جهان غیرمدرن (که الزاما سنت نیست) ما سرچشمههای چنین انگیزشهایی را نداریم. مثلا چون از ابتدا نسبت دین و دنیا در اسلام (بهویژه تشیع) بهدرستی برقرار شده و کرامت انسان به رسمیت شناخته شده و محور بوده است. به هر حال سرریز اندیشههای اینجهانی و خودآیینی را در زندگی روزمره مدرن میبینیم. گاهی ما پشتصحنه این سبک زندگی را نمیبینیم یا فراموش میکنیم. البته آثار و تبعات آن دامنگیر ما میشود و بدون آنکه بدانیم و بخواهیم، سکولار میشویم. گاهی ازین هم فراتر میرویم و افکار اومانیستی را خودآگاهانه هم قبول و از آن دفاع میکنیم.
اما در سپهر اندیشه دینمدار و تجربه زیسته عموم مردم ما دین همچنان در مرکز دایره معنابخشی و ساماندهی زیست اجتماعی قرار دارد. ممکن است در مورد پدیدهای مثل اربعین لایههایی از امر مدرن را هم ببینیم اما اولا این لایهها اصالت و عمومیت ندارند. ثانیا ظرفیت هضم آنها در جریان اصلی دینمدار وجود دارد. مثلا رفتارهای مصرفی در تجربه سفر زیارتی و پیادهروی اربعین وجود دارد اما کمتر به مصرفگرایی به معنای مدرن آن میرسد. یا با توجه به سویههای دیندارانه، قابل مهار است و نمیتواند ذات این تجربه زیسته جمعی را متحول کند. هرچند ما بهعنوان یک مخاطره همواره باید نسبت به امکان استحاله پدیدههایی مثل اربعین، حساس باشیم.
از منظر مطالعات فرهنگی چطور میتوانیم اربعین را پدیدارشناسی کنیم؟ با توجه به اینکه آیین مشابهی با این استقبال در جهان وجود ندارد که با این استقبال این کارکرد را داشته باشد، چطور میتوان بهره مطلوب را از ظرفیتهای این اتفاق برد؟
البته پدیده زیارت پیاده در ادیان و مناطق مختلف جهان وجود دارد اما براساس منطق دینمداری به شرحی که بیان شد رخ نمیدهد و این گستردگی را از حیث استقبال عمومی ندارد. انسان دینمدار ایرانی یا عراقی در اربعین منفعت و لذت را به نحو متفاوتی تجربه میکند که معنایی متفاوت از جهان مدرن دارد. چرا؟ چون دستگاه فکری و محاسباتی او محدود به سقف محدود اینجهانی نیست. چون بهرغم احساس کرامت و حاکمیت ارادهاش خود را خدای جهان نمیپندارد و از پیوستگی و وابستگی به امر مقدس است که تشخص میگیرد. سرریز این باورها را در رفتار اربعینیها میبینیم. مثلا در جهان ارزشی - رفتاری اربعین، خدمت بر استراحت ترجیح دارد یا آدمها از خوراندن به دیگران بیشتر لذت میبرند تا خوردن. آسایش رنگ میبازد و آدمها از رنج کشیدن پرهیز ندارند. مواسات و ایثار در جریان این تجربه زیسته موج میزند. چرا؟ چون این آدمها دستکم در این چند روز با دستگاه اندیشهای - ارزشی متفاوتی نگاه و رفتار میکنند؛ هرچند تماما خودآگاه نباشد. البته ظرفیتهای معناسازی معرفتی و سامانبخشی اجتماعی اربعین بسیار فراتر از اینهاست اما هموز فعال نشده است. برخلاف برخی تحلیلگران فکر میکنم ما با مرزهای تمدنسازی اربعین فاصلههای معنادار غیرقابل اغماضی داریم. شاید یکی از مهمترین چالشها این باشد که این تجربه موقت را چگونه بازتولید کنیم. مثلا تفکر یا خلقوخوی اربعینی در طول سال چقدر در زندگی روزمره ما تعیینکننده است؟ یا چگونه میتواند نگاه ما به جهان اجتماعیمان متحول کند؟ حتی کالبدهای زندگی ما چقدر متاثر از اربعین است؟ مثلا از الگوی خانهداری تا الگوی خانهسازی و شهرنشینی ما و مانند اینها. البته در این زمینهها بهشدت باید از تحجر و تقلید برکنار بود. ما در معرض اندیشههای انحصارگرایانه و تقلیلگرایانه هستیم. اما اثر اربعین را باید در رشد عقلانیت و خلاقیت دید. اربعین باید افقگشایی کند. مثلا در توان ارتباطات فرامذهبی ما جهش ایجاد کند یا فضیلت گفتوگو را در ما نهادینه سازد. اربعین هنوز جهان ما را متحول نکرده است. مثلا آیا میتوانیم الگوی معماری و مدیریت شهری کربلا و نجف را سر دست بگیریم و به جهان نشان دهیم؟ دیگران، دین درست را بیش از مراجعه مستقیم به منابع معرفتی از آثار آن در زیست فردی - اجتماعی ما خواهند شناخت؛ آن هم نهتنها در جریان این چند شبانهروز پرشور، بلکه در امتداد آن در سراسر زندگی.