فاطمه سلیمانیازندریانی، نویسنده: یک بار یک پادشاه برای آزمایش دیوانگی یک مرد توی یک بشقاب مقداری حشره ریخت و داخل یک بشقاب دیگر مقداری کشمش و هر دو را مقابل مرد گذاشت. مرد شروع کرد به برداشتن حشرات. پادشاه پرسید چرا از این یکی بشقاب برنمیداری؟ مرد جواب داد چون آنها سرجایشان هستند اینها درحال فرارند.
تئاتر هم بلاتشبیه برای من حکم آن حشرهها را دارد که درحال فرارند. فیلم و کتاب سرجایشان ایستادهاند و میشود حتی سالها بعد به آنها مراجعه کرد اما نمایش فقط یک مدت محدود روی صحنه است و بعد هم ممکن است دیگر هیچ وقت روی صحنه نرود یا یک موقعی روی صحنه برود که شرایط دیدنش مهیا نباشد. من از آن آدمهایی هستم که اگر یک نمایش را دوست داشته باشم حداقل دوبار تماشایش میکنم و اگر شرایط فراهم باشد بیش از دوبار. حالا فرقی نمیکند میهمان باشم یا قرار باشد خودم بلیت بخرم. نمایش «علیامخدره» هم از آن نمایشهایی بود که دوبار تماشا کردم و دوست دارم باز هم تماشایش کنم. و آنقدر مرا سر ذوق آورده که بخواهم دربارهاش بنویسم.
علیامخدره با کارگردانی مریم شعبانی توسط گروه هنر مقدس روی صحنه رفته. یک گروه زنانه که فقط برای بانوان اجرا دارند. این نمایش یک داستان واقعی درباره زنان دربارِ قاجار است که بنا به دلایلی تصمیم میگیرند تعزیه زنانه اجرا کنند و درنهایت این تعزیهها جریانساز میشوند و شور و شعوری به جامعه زنانه تزریق میکنند. بانی اصلی این مراسم سه زن ادیب و شاعر و نقاش هستند. اما آیا در یک نمایش 70 دقیقهای که نیمی از آن در دربار قاجار میگذرد و نیمی از آن در مراسم تعزیه، فرصت شخصیتپردازی و معرفی این سه زن فراهم میشود؟ طبیعتا خیر. آیا اثرگذاری این تعزیهها در جامعه را میشود در یک نمایش 70 دقیقهای نشان داد؟ قطعا خیر. پس این اطلاعات چطور به مخاطب ارائه شده؟ یک نویسنده را نمیشود به کتاب سنجاق کرد، اما یک کارگردان تئاتر را میشود به اثرش سنجاق کرد. کارگردانی که پیش از شروع نمایش درباره این سه زن و اثرگذاریشان در جامعه آن روزگار توضیح میدهد. این فرامتن باعث میشود مخاطب با یک پیشآگاهی به تماشای نمایش بنشیند. اما چه میشود که این زنان تصمیم به برپایی تعزیه میگیرند، اتفاقی است که باید تماشایش کرد. پیشتر هم اشاره شد که نمایش علیامخدره به دو بخش تقسیم میشود؛ بخش حرمسرای کاخ ناصری و بخش اجرای تعزیه، یعنی دو نوع متن، دو نوع اجرا، دو نوع طراحی صحنه و دو نوع طراحی لباس، که همه اینها یعنی دو فرم مجزا در یک اجرا. پیش از نوشتن این یادداشت چند جای مختلف درباره نمایش علیامخدره صحبت و همهجا عنوان کردهام که نسبت نیمه اول نمایش به نیمه دوم آن یک به 50 است. اما همه این اظهارنظرها زمانی اتفاق افتادند که من فقط یکبار این نمایش را دیده بودم. برای بار دوم که این اثر را تماشا کردم همچنان نظرم بر این بود که شکوه بخش دوم به بخش اول غالب شده اما نه به اندازه 50 برابر؛ نهایت پنج، شش برابر. طبیعتا شکوه تعزیهای که تمام اجرای آن با شعر و همراه با موسیقی است و اجراهای خاصی میطلبد قابلمقایسه با دیالوگها و بازیهای هرچند بینقص در صحنه کاخ نیستند. نویسنده در چند صحنه تا جایی که مجال بوده اندرونی کاخ ناصری را پیش چشم مخاطب گذاشته است ولی ای کاش داستان کمی جاندارتر بود و ما در دیالوگها کمی لحن قجری میشنیدیم.
البته کارگردان در بازی گرفتن از بازیگران توانا بوده و هر بازیگری درست جایی قرار گرفته بود که باید... طراحی لباس هم کاملا هوشمندانه بود. شاید در نگاه اول بهنظر برسد که یک نفر درِ یک کمد قدیمی را باز کرده و لباسهای از پیشطراحیشده قاجاری را بین بازیگران پخش کرده اما ردا پوشیدن یک خانم سنوسالدار، لباس حاشیهدوزی و طراحیشده دو زن فرهیخته، لباس چیندار یک زن عامی و لباسهای رنگیرنگی دختران جوان همه نشان از هوشمندی طراح لباس است. همین هوشمندی در بخش تعزیه هم کاملا به چشم میخورد. لباسهای سیاهی که هم به لباس زنانه شباهت دارد و هم با اضافه کردن کمی اکسسوری تبدیل به لباس رزم میشود. همچنین رنگ سبز سدری آمیخته به سیاهی در برخی لباسها، صحنه را از سیاهی خالص خارج کرده اما باعث نشده که سادگی و حزن صحنه خدشهدار شود. مخصوصا طراحی لباس شبیهخوانِ حضرت زینب(س) یا علیامخدره شاید بهترین طراحی بود؛ ترکیبی از سبز و سیاه. چادری که هم به عبای عربی شباهت دارد و هم بال فرشتگان را تداعی میکند. بهجز علیامخدره هیچ کدام از زنها چادر ندارند. تنها کسی که چادر و پوشیه دارد شبیهخوان حضرت زینب(س) است. او با اینکه شخصیت اصلی است اما به نسبت دیگر بازیگران حضور کمتری روی صحنه دارد؛ حضوری که آمیخته به حزن و شکوه است. حزن و شکوه اتمسفر اصلی فضای تعزیه است اما با حضور علیامخدره در روی صحنه به اوج خود میرسد.
یکی از نقدهایی که به برخی نمایشها دارم و درمورد نیمه اول این نمایش هم صادق بود، منفصل شدن تماشاگران از نمایش بین دو صحنه است. بهنظر من وقتی قرار است صحنه عوض شود و فضا تاریک میشود باید با موزیک یا دیالوگ مخاطب را همراه نمایش نگه داشت. اتفاقی که در نیمهدوم این نمایش به بهترین شکل رخ میهد. نیمه دوم نمایش کاملا یک پارچه است و مخاطب حتی برای لحظهای از آن منفصل نمیشود. فاصله بین جنگها یا با شعرخوانی پر میشود یا با موزیک یا مرثیهخوانی یا اذان و... کارگردان حتی یک لحظه مخاطب را بهحال خودش رها نمیکند. همه بازیگران کاخ در تعزیه هم حضور دارند. حضوری که کاملا متفاوت از نقششان بهعنوان یک زن درباری است. بازیها به چند دسته تقسیم شدهاند؛ بازیگر نقش ماه تابان فقط نقش روایتگری دارد. برخی بازیگران هم بازی و هم روایت میکنند اما از بازیگران اصلی تعزیه نیستند. بعضی هیچ دیالوگی ندارند و عدهای در صحنه نبرد دیالوگ هم دارند. 90 درصد این دیالوگها و مونولوگها شعرخوانی شخصیتهاست؛ شعرهایی گاه حماسی و گاه مرثیه. شعرهایی طولانی که حفظ کردن آنها کار راحتی نیست، چه برسد به اینکه با ریتم مناسب خوانده شوند. آن هم درحال حرکت و گاه درحال رزم. در بین شعرها شاید فقط چند بیت شعر ضعیف باشد. تمام شعرها از نظر وزن و قافیه و مضمون قابلدفاع هستند، مخصوصا که همه بازیگران با آکسانهای درست شعرخوانی میکردند و حالت صورتشان هم متناسب با متن شعر بود؛ چهره اندوهناک یا جدی و آماده رزم.
تعزیه از پیش از به میدان رفتن حضرت علیاکبر(ع) شروع میشود و با میدان رفتن او و حضرت قاسم ادامه پیدا میکند، سپس ماجرای مشک و حضرت علیاصغر و شهادت حضرت اباعبدالله(ع). تکنیک در بخش تعزیه به اوج خود میرسد. شبیهسازی تاختن اسبها بر پیکر شهدا با بازی بازیگران، استفاده از سایه برای نشان دادن ماجرای مشک و شهادت حضرت اباعبدالله(ع) و عزاداری زنها بر پیکر حضرت قاسم(ع) که تلفیقی است از عزاداری عربی و سوگ فرشتگان در آسمان. گاهی بعضیها موقع معرفی یک فیلم یا کتاب فقط میگویند خوب بود یا دوستش داشتم اما نمیگویند چرا دوستش داشتند. من همه اینها را گفتم که بگویم چرا علیامخدره را دوست داشتم.
اجرای این نمایش در سالن سوره حوزه هنری اول شهریور به پایان رسید. اما امیدوارم در سالنهای دیگر هم روی صحنه برود تا افراد بیشتر پای این مجلس روضه بنشینند. روضه به معنی واقعی کلمه، چون موقع اجرا از تمام سالن صدای گریه بلند شده بود. بعد از پایان نمایش به مریم شعبانی، کارگردان اثر گفتم شما هم روضهخوان حسین(ع) هستید.