آراز مطلب زاده، منتقد:اردیبهشت ماه امسال ویدئویی از حملهور شدن افرادی ناشناس به داریوش مهرجویی در خیابانهای اروپا منتشر شد که با ادبیاتی تند، تهاجمی و توهینآمیز مهرجویی را متهم به مزدوریِ جمهوری اسلامی میکردند و فریاد میزدند که بگو «زن، زندگی، آزادی». مهرجویی هم پس از چندبار بیاعتنایی از کوره در رفت و با پرخاش به آنها تاخت. تماشای آن ویدئو برای من که همیشه وامدار و دوستدارِ سینمای مهرجویی بودم، خشم و اندوه شدیدی را به بار آورد. خشم از آن جهت که آن اراذلی که تحت عنوان دروغینِ «پرسشگری» به مهرجویی حمله میکردند قطع به یقین هیچ فهم و شناختی از سینمای مهرجویی و شخص او نداشتند که اگر داشتند هیچگاه مهرجویی را که استقلال فکری و حتی اقتصادیاش از حاکمیت در تمام این سالها عین روز روشن بوده است، مزدور خطاب نمیکردند و اندوه هم از آن روی که مهرجویی 84 ساله کمطاقتتر و خستهتر از آن شده بود که سر بلند کند و بگوید اصلا سینمای من یعنی زن، زندگی، آزادی. فلذا صرفا با عصبیت و تلخکامی به متعرضان تاخت و راهش را کج کرد و رفت. به یک معنا گویی خود مهرجویی هم از یاد برده بود که سینمای ایران در بازنمایی تصویر زن، زندگی و آزادگیاش چقدر مدیون و مرهون فیلمهای او بوده است. ما با مرور سینمای پس از انقلاب به نام فیلمسازان متعددی میرسیم که با محوریت زنان/دختران فیلم ساختهاند. با این حال باید پرسید نقطه تمایز کار این فیلمسازان با مهرجویی در چه بوده است؟ این پرسش را شاید بتوان اینگونه پاسخ داد: این فیلمسازان عمدتا با موضوع زنان/دختران به مثابه یک میانجی برای پرداخت به یک مساله دیگر مواجه شدهاند. بهطور مثال رسول صدرعاملی در سه فیلم «من، ترانه پانزده سال دارم»، «دختری با کفشهای کتانی» و «دیشب باباتو دیدم آیدا»، دخترانگیِ قهرمانانش را دستآویزی قرار میداد که به مدد آن به موضوعاتی کلانتر از قبیل شکافهای بین نسلی، تعارضهای هویتی نوجوانان و... بپردازد. یا در مثالی دیگر میتوان از نرگس آبیار نام برد. آبیار هم در فیلم «شیار143»، قصهاش را از زن آغاز میکرد اما جهان کلی فیلم متاثر از مساله جنگ شکل میگرفت. یا در فیلم «شبی که ماه کامل شد» هم باز اگرچه داستان با محوریت زن آغاز میشد اما هدف غایی فیلمساز ورای مساله زن بود و صرفا از معصومیت زنانه بهره میجست تا تروریسم را دراماتیکتر کند. همین الگو را کم و بیش میتوان در آثار سایر فیلمسازان از قبیل رخشان بنیاعتماد، تهمینه میلانی و... هم بررسی کرد و به نظر میآید در آن آثار هم ما با وضعیتی مشابه روبهرو هستیم. به این معنا که در این آثار مساله زنان در پرداخت فیلمساز، هدف غایی نیست. بلکه مستمسکی است برای اشاره و پرداخت به یک موضوع دیگر. به زبان سادهتر در این آثار به مساله زنان به معنای تجربه «زنبودگی» و پیچیدگیها و مناسبات آن پرداخته نمیشود. بلکه صرفا با مبدائی مواجه هستیم که فیلمساز صرفا از آن آغاز میکند و به پایانی میرسد که لزوما هم ارتباطی به مساله زن ندارد. در قیاس با چنین فضایی است که آثار مهرجویی و نوع پرداختِ آن به مساله زنان واجد اهمیت میشود. داریوش مهرجویی در دهه 70 شش فیلم تحت عناوین بانو، سارا، پری، لیلا، درخت گلابی و میکس ساخت که از این 6 فیلم تمرکز من بر سه فیلم سارا، پری و لیلا خواهد بود. البته قهرمان فیلم بانو هم یک زن است. با این حال مضمونِ صرفِ زن بودگی آنچنانکه در سه فیلم «سارا»، «پری» و «لیلا» مصداق دارد، درباره بانو صادق نیست....
متن کامل را اینجا بخوانید.