هومن جعفری، خبرنگار:روزگار غریبی است. خاصه در آن دیار! دیار مرگ. دیار مرده ها. مرگ حوصله اش سر رفته. کمی از تکراری بودن وجود خودش خسته شده. دلش فرهنگ می خواهد. این همه بازیگر و کارگردان و چهره مشهور که دورش جمع کرده، برایش دیگر جذاب نیستند. اینطوری می شود که مرگ شاعر و داستان نویس عامه و داستان نویس جدی را با هم شکار می کند. هت تریک فرهنگی مرگ! تیتر جذابی است.
«احمدرضا احمدی» و «ر اعتمادی» و پشت بند این دو «میلان کوندرا». احتمالا حالا هر سه به ضیافت ورودی دنیای مرگ دعوتند. آیین ابتدایی ورود به دنیای مرگ برای نویسنده های مرده. با لباس رسمی مراسم اسکار احتمالا! کت اسموکینگ و پاپیون سیاه و صد البته چهره ای غمگین یا متعجب اگر هنوز دوزاری شان نیفتاده باشد که بر سرشان چه بلایی آمده.
به گفتگویی فکر می کنم که بین این سه صورت می گیرد. احتمالا به زبانی مشترک. زبان مرده ها. هرچه نباشد، دیگر در قید و بند این دنیا نیستند که زبان و مرز و ملیت و این قبیل قید و بندها، سرراهشان قرار بگیرد. مرگ، آنها را به سرزمینی برده با زبان و ملیت و مذهب و قواعد مشترک. هیچ تبعیضی وجود ندارد. به این فکر می کنم که این سه نفر، در مسیر قدم زدن به سمت میز صرف شام و آشنا شدن با فرشته مرگ، در طول مسیر با هم چه حرف هایی زده اند!
احتمالا برخلاف تصور، ر اعتمادی است که گوی سخن را از بقیه می رباید. یک عمر روزنامه نگار بوده و این خصلت روزنامه نگاری به خصلت داستان گویی اش اضافه می شود ضمن اینکه او داستان های بامزه تری برای تعریف کردن دارد. هر چه نباشد، او عامه پسند تر از دو نفر دیگر می نویسد.
مواجهه جالب و عجیبی است که شاید حتی در دنیای مرگ هم به اندازه دنیای ذهنی آشفته ما، در این تیرماه گرمازدگی، انجام شدنی نباشد. احتمالا، الان در آن دنیا، این سه، هر کدام در صف های طولانی و جداگانه اداره مرگ ایستاده اند. مشغول سوال و جواب و حساب و کتاب و دسته بندی در بخش های مختلف. یکی می رود بخش شاعرها. یکی می رود بخش عامه نویس ها. یکی می رود بخش اسطوره های ادبی. تازه آنجا هم احتمالا هزار بخش دارد. خوب ها، بدها، جهنمی ها، بهشتی ها! چه می دانم! من که نرفته ام! با این همه، ذهن من مهمانی را بیشتر خوش دارد تا کار اداری را! ما ایرانی ها بیشتر از مردمان همه دنیا عمرمان را با کارهای اداری بیهوده تلف کرده ایم.
هت تریک مرگ. کوندرا و اعتمادی و احمدی در یک روز. در یک بازه بیست و چهارساعته. شما مجسمشان کنید که در صف تشریفات اداری سرزمین مردگانند. من ترجیح می دهم آنها را مثل فیلم های جیمز باند مسجم کنم. اسیر شده در سرزمینی ناشناس و گیر افتاده به دست میزبانی ناشناس که آیینی عجیب دارد. مهمان ها باید در مهمانی خوشامدگویی شرکت کنند همراه با ترکیب کت اسموکینگ و پاپیون سیاه و همصحبتی به زبانی بیگانه اما مشترک با مهمانان دیگر! مرگ امشب حسابی سرش گرم می شود! لعنتی انتلکتوئل!