عطیههمتی، خبرنگار: مرحوم حمیدرضا صدر در کتاب روزی روزگاری فوتبال مینویسد:«با فوتبال دریافتم حمایت از تیم نوعی «شهروندی مشترک» یا به تعبیری همسایگی/دلمشغولی مشترک را به ارمغان میآورد. دریافتم مهم نبود طرفداران یک تیم، یکدیگر را نمیشناختند، مهم این بود در روز و ساعتی از پیش تعیین شده در محلی گرد میآمدند و با تشویق تیم شان مجموعه واحدی را تشکیل میدادند.» این شاید بهترین تعریفی باشد که از هواداری فوتبال و لذت و تعاملات آن بتوان ارائه داد. تعریفی که میگوید هواداران فوتبال ساکنان پراکنده و غیرمتمرکز یک تیم فوتبالاند که با هزار تفاوت در رنگ و قوم و نژاد و حتی ملیت یکباره برای یک چیز مشترک رگ گردنشان باد میکند و خون توی رگهایشان میجوشد. هر تیم، یک سرزمین است و هواداران ساکنان و شهروندان آن و این تعصب به سرزمین را میتوان از اولین مکالمات آدمهایی که فوتبال بخش مهمی از زندگیشان است ببینید. آنجایی که در مکالماتشان مییابند قلبشان برای یک تیم مشترک میتپد، با ذوق به صورت هم میخندند و همدیگر را در آغوش میگیرند. چنان همشهریهایی که همدیگر را در شهر غریبی پیدا میکنند و یکباره با ذوق به زبان مادریشان حرف میزنند. این جزئی از کل بودن جذاب ، این هم قبیلگی شورانگیز، این هویت مشترک کوچک که گاه آنقدر جدی میشود که هواداران برایش تب میکنند و یا به وقت شکست قلبشان میایستد.
ما فوتبالیها شبهای بیشتری را خوش گذراندهایم. بالا و پایین پریدهایم، خندیدهایم، خشمگین شدهایم، گریه کردهایم و آدرنالین خونمان را بالا و پایین کردهایم. ما فوتبالیها وقتی همتیم میشویم لحظات مشترک زیادی را باهم و به شکل همزمان از روی سکوها و یا کیلومترها دورتر از توی قاب تلویزیون به یک نقظه مشترک زل زدهایم و قلب و روحمان را به آنجا فرستادهایم. پس اغراق نیست بگویم ما هواداران تیفوسی یک تیم فوتبال؛ هموطنیم و فوتبال این فرصت را داده که یک کولنی جداگانهای برای خودمان درست کنیم. موضوعی که باشگاههای بزرگ فوتبال خوب درکش کردهاند و حتی برای هوادارانشان در سراسر دنیا مثل کارتهای ملی، کارت هواداری میفرستند. شناسهای که باشگاه شهروندی تو را برای سرزمینش پذیرفتهاست و تو در لیست ساکنان این سرزمین شناسنامه دارثبت شدهای.
تعلق به هر گروه، دسته، جریان مثل جوییست که راه خودش را به دریا باز میکند و خود را در کثرت توسعه میدهد و قویتر میکند. او حالا میتواند حتی افتخارات دریا را افتخارات خود بداند. هواداران سالهاست خودشان را با تیمهایشان جمع میبندند و در کلکلهای ورزشیشان بلند بلند میگویند که «جام این بار مال ماست»، «لهشان کردیم» این همان نقطه است که هوادار خودش را به آن دریا وصل کردهاست و حالا او خودش جزئی از عظمت دریاست.
این فرصت را هواداری به او میدهد تا آنجا که وقتی میخواهند تیمی را تنبیه کنند بازیهایش را بدون تماشاگر برگزار میکنند تا از این یار دوازدهم محروم باشد. این در هم تنیدگی عجیب، این دلدادگی خاص این گونه است که وقتی بازیکن توپ را به تور دروازه میچسباند هوادار احساس میکند در رساندن آن توپ به تور دروازه نقش داشته است و بازیکن فریاد شادیاش را رو به تماشاگران میزند و گل را تقدیمشان میکند. و چه چیز جذابتر از این پیوند و لحظه رویایی؟
جزئی از کل بودن برای هر انسان هویت فردی و اجتماعیش را توسعه میدهد. او به وقت تنهایی سری به کولنیاش میزند و حال خود را خوب میکند. یا به وقت معرفی خودش در اجتماع وقتی میخواهد از خودش حرف بزند بعد از اسم و مشخصات شناسنامهای خود از این طرفدار کدام تیم است حرف می زند. مثل پروفایلهای شبکههای اجتماعی که هواداران فوتبال احساس میکنند باید در سردر صفحه شخصی خود نامی از تیم موردعلاقهشان را مانند ملیت یا شهر زادگاه و وطنشان بنویسند.
از همین روست که مارتینوس پسرکی در گوشهای از دنیا از زیر آوار سونامی با پیراهن کریس رونالدو بیرون میآید. کریس رونالدو خونش به جوش میآید و او را چند روزی مهمان خودش میکند. مارتینوس فهمید فقط متعلق به اندونزی نیست و فوتبال میتواند حتی او را شهروند جهان تازهای کند. جهانی همینقدر عجیب و دوست داشتنی!
منبع: نشریه دوزیست