سیدمهدی طالبی-علی فلاحی، گروه سیاست:هنوز گمان میکنند دنیا بر مدار عقل آنها میچرخد و میتوانند با نیرنگ و دروغ و لاپوشانی واقعیتها را پنهان کنند؛ درست مثل جنایاتی که در آن 5 سال سیاه حکومتشان و این کمتر از دو سال اخیر کرده و میکنند. ماجرای حقابه ایران از رودخانه هیرمند اما با لاپوشانی و حقهبازی، پنهانشدنی نیست. حقهبازی بیانیهای است که طالبان روز پنجشنبه پس از هشدار رئیسجمهور به طالبان درباره آزادسازی حقابه ایران از هیرمند صادر کرد و در آن «خشکسالی» را بهانه عدم تخصیص حقابه ایران اعلام کرد؛ ادعایی که کمی بعد حسین دلیریان سخنگوی سازمان فضایی ایران با تکیه بر دادههای ماهواره خیام آن را رد کرد و از «انحراف مسیرآب و ایجاد بندهای متعدد» طالبان برای ممانعت از رسیدن آب به ایران نوشت. رفتارهای کمتر از دو سال اخیر طالبان چه در داخل و چه در سطح منطقه نشان میدهد ما با گروهک مرموز و حقهبازی طرف هستیم. حالا میتوان سخنان تیرماه 1400 ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان با برخی کارشناسان و تحلیلگران مسائل افغانستان را درک کرد. او در گفتوگوی مجازیاش، درباره تغییر طالبان گفته بود که طالبان «پختهتر» شده است. این پختگی را آنها در این 2 سال به نمایش گذاشتهاند و کاری کردهاند که پاکستان یعنی کشوری که در آن برای تشکیل «امارت اسلامی» جشن و سرور برپا بود، یکی از دغدغههایش، حکومت طالبان در افغانستان باشد. در ایران نیز جریانی کمخرد به دنبال تحمیل طالبان به جمهوری اسلامی بود اما درایت رهبر معظم انقلاب و درک صحیح دستگاه دیپلماسی، مانع از بهرسمیت شناخته شدن طالبان تا پیش از تشکیل دولتی فراگیر در این کشور از سوی تهران شد. پاکستان هزینه این جشن و پایکوبی و ورود فاتحانه رئیس سازمان اطلاعات ارتشش(آیاسآی) به کابل و مداخله در تشکیل کابینه طالبان را با زیر سوال رفتن وحدت سرزمینیاش از سوی تحریکطالبان پاکستان(تیتیپی) با همراهی امارت اسلامی و تشدید بحران اقتصادی با قاچاق ارز به افغانستان و حتی زیر سوال بردن مشروعیت سیاسیاش داد. ایران هم اثر قدرت گرفتن این گروهک را در حقابه هیرمند و برخی تنشهای مرزی به عینه دیده است. طالبان خواسته یا ناخواسته اکنون همان پروژهای را پیش میبرد که مطلوب آمریکا است. این رفتارها و موج رشد گروهکهای تروریستی و تکفیری در داخل افغانستان، این احتمال را تقویت کرده است که طالبان نقشهها در سر دارد. آنها اکنون افغانستان را تبدیل به لانه تروریستها کردهاند و هر زمان که بخواهند میتوانند از این شبکه تروریسم علیه همسایگان بهره ببرند. تهران نیازمند بازنگری در شیوه مواجهه با این گروهک است. پیش از آن میبایست بلندگوهای طالبان در ایران را بی صدا کرد؛ بلندگوهایی که در هر اتفاقی، بیش از طالبان به ایران میتازند.
سیدابراهیم رئیسی، روز پنجشنبه برای افتتاح چند طرح مهم به استان سیستانوبلوچستان سفر کرد. سفری که دستورکارهای اصلیاش، مواردی مثل پیگیری پیشرفت «پروژه راهبردی توسعه سواحل مکران»، «آغاز رسمی آبگیری سد کهیر»، «عملیات آبرسانی روستایی» و «آغاز عملیات اجرایی لولهگذاری پروژه آبرسانی از دریای عمان به استانهای سیستانوبلوچستان، خراسانجنوبی و خراسانرضوی» اعلام شد. همچنین طبق اعلام رسانههای دولتی قرار بود رئیسی در این سفر با شهباز شریف، نخستوزیر پاکستان در محل «بازارچه مرزی پیشین» که یکی از ۶ بازارچه درحال راهاندازی میان ایران و پاکستان محسوب میشود دیدار کرده و پست و خط مبادله برق میان دو کشور را به اتفاق یکدیگر افتتاح کنند. همین دستورکارها هم انجام شد و سفر رئیسی به سیستانوبلوچستان به پایان رسید، اما آنچه سفر رئیسی را در کانون توجهات قرار داد، نه جزئیات پروژههای افتتاحشده، بلکه نکاتی است که رئیسجمهور کشورمان در حاشیه یکی از این افتتاح پروژهها بیان کرد. رئیسی در حاشیه این افتتاح پروژه، بحث تنش آبی استان را یادآوری کرد و به بهانه آن، به صحبت درباره حقابه ایران از رود هیرمند و چالشآفرینیهای حکومت جدید افغانستان پرداخت. رئیسجمهور کشورمان در اینباره گفت: «به حاکمان افغانستان میگویم این مطلب را عادی تلقی نکنند و موضوع را جدی بدانند؛ اخطار میدهم حق مردم سیستان و مردم سیستانوبلوچستان را سریعتر بدهند. گاه شنیده میشود سد آب چندانی ندارد یا بخشی از آن را لجن فرا گرفته است، حاکمان افغانستان باید اجازه دهند کارشناسان ما مراجعه و صحت و سقم ماجرا را بررسی کنند، اگر کارشناسان ما کمبود آب را تایید کنند حرفی نداریم وگرنه اجازه نخواهیم داد حق مردم به هیچ عنوان ما تضییع شود. دولت مصمم است در همه شئون حق مردم کشور را هرجا باشد بگیرد، موضوع حقابه هم حق مردم استان است و ما آن را دنبال میکنیم. در تمام نقاط مرزی حق مردم را خواهیم گرفت.» رئیسی در پایان بار دیگر به حکومت فعلی افغانستان هشدار داد و گفت: «اجازه نمیدهیم حق مردم ضایع شود. حاکمان افغانستان این حرف بنده را جدی بگیرند تا بعدا گلایه نکنند، چراکه گذشت ایام این داستان را حل نمیکند؛ در این راستا بهصورت دیپلماسی و گفتوگو پیگیریهایی توسط نماینده در افغانستان و استاندار سیستانوبلوچستان دنبال شده است؛ از حاکمان افغانستان میخواهم که مطلب بنده را جدی گرفته و سریعا اقدام کنند تا مردم این منطقه به حق خود دست یابند.» علاوهبر رئیسجمهور، این وزیر امور خارجه و وزیر نیروی کشورمان بودند که خطاب به حکومت افغانستان، وظایفش در قبال حقابه ایران را یادآوری کردند و از برنامه تهران برای معرفی هیأتهای کارشناسی باهدف حضور در افغانستان و بررسی حجم آب باقیمانده پشت سدهای کجکی و کمالخان خبر دادند. وزیر نیرو همچنین با اشاره به تعهدات تاریخی افغانستان و با اعتراض نسبت به تخلفات حاکمان فعلی این کشور اعلام کرد: «افغانستان بر اساس معاهده هیرمند مکلف به رفع موانع برای تامین حقابه ایران است.» نکته قابل توجه دیگر آنکه بعد از ادعای حکومت افغانستان درباره وضعیت فعلی آبهای ذخیرهشده پشت بند کمالخان و بند کجکی که در قالب بیانیهای در پاسخ به مقامات کشورمان مطرح میشد، سازمان فضایی ایران، صحت ادعای طالبان را رد کرد و از پایش هیرمند توسط ماهواره خیام خبر داد. سخنگوی این سازمان اعلام کرد: «تصاویر ماهوارهای نشان میدهد که حکومت افغانستان در برخی نقاط با انحراف مسیر آب و ایجاد بندهای متعدد، مانع رسیدن آب به ایران شده است.» تنشهای پیشآمده ایران و حکومت افغانستان درباره بحث مهم حقابه هیرمند که معیشت صدها هزارنفر از ایرانیان ساکن شمال استان سیستانوبلوچستان را با خطرات جدی مواجه کرده است بهانهای شد تا باری دیگر ضمن بررسی زمینهها و تحولات مرتبط با تنش آبی شکل گرفته در جنوبشرق ایران، کارنامه دوساله حکومت نیروهای طالبان بر افغانستان را هم مورد بررسی قرار دهیم. در گزارش پیشرو طی دو بخش اصلی، به تحولات پیش و پس از به حکومت رسیدن این نیروها در افغانستان پرداختهایم و از رهگذر آن، ریشههای تنش آبی پیشآمده برای مردم استان سیستانوبلوچستان را بررسی کردهایم. همچنین با بررسی نقش حاکمان فعلی کابل در تنش آبی شکل گرفته در شهرها و روستاهای جنوبشرق ایران، تبعات بیخردی این گروهک در ماجرای سد کمالخان را مورد بررسی قرار دادهایم که درمجموع نشان میدهد مردم افغانستان بعد از چالشهای دولت غربگرای اشرف غنی حالا درگیر مسالهآفرینیهای روزافزون تفکر طالبانیسم شدهاند.
توهمات دولت اشرف غنی، جادهصافکن لجبازیهای طالبان
تنها چند ساعت پس از اخطار رئیسجمهور به حاکمان افغانستان مبنیبر لزوم تخصیص فوری حقابه ایران از رود هیرمند، طالبان در پاسخ به این اخطار، بیانیهای کوتاه منتشر کرد. گرچه این بیانیه با ادبیاتی نامناسب و به دور از شئون دیپلماتیک نگاشته شده بود اما طالبان طی آن اعلام کرد که قصد نقض معاهده حقابه هیرمند را ندارد. علاوهبر آن، ادعا کرد اگر تا الان اینطور به نظر رسیده که آنها این معاهده را نقض کردهاند، بهخاطر ناکافی بودن آب ذخیره شده پشت سدهای کمالخان و کجکی است. این بیانیه اگرچه ادبیات خاصی داشت اما حاوی یک پیام مهم بود و آن اینکه حکومت افغانستان پذیرفته که در مقابل ایران، متعهد به تامین حقابه است و وظیفه دارد نسبت به آن پاسخگو باشد. البته پیشتر درباره رد صحت ادعای حکومت افغانستان درخصوص این سدها به پایش وضعیت هیرمند توسط ماهواره ایرانی خیام اشاره کردیم اما نکتهای که باید به بهانه این حکمرانی به دور از عقلانیت نیروهای طالبان در افغانستان مورد توجه قرار داد، رفتارهایی است که دولت قبلی افغانستان در زمینه سیاست خارجی از خود بروز داد و باعث شد امروز حاکمان واپسگرای افغانستان در مواجهه با همسایگان خود وجه رادیکالی از همان رفتارها را در پیش بگیرند. درباره سیاست داخلی فعلی افغانستان و نکتهای که داخل پرانتز باید درخصوص نحوه مواجهه نیروهای امارت مورد توجه قرار داد، آنکه باوجود ادعاهای مکرر آنان درباره تغییر باورها و برخوردشان با مردم افغانستان، سیاستهای اتخاذشده طی دو سال اخیر از سوی آنان در زمینههای مختلف چیز دیگری را نشان میدهد.
درباره رفتارهای به دور از عقلانیت دولت غربگرای اشرف غنی پیش از سرنگونی که بخشی از آنها را سرمشق حال حاضر نیروهای طالبان عنوان کردیم باید به سیاست تنشآفرین او درباره حقابه هامون اشاره کرد که طی سالهای آخر حکومتش با جدیت پیگیر برخی خیالپردازیها در رابطه با آن بود. خیالپردازیهایی که البته با فرار او و اعضای دولتش از افغانستان به نتیجه نرسید ولی حاکمان جدید افغانستان را درخصوص آن جسورتر و بلندپروازتر از حد معمول کرد. درباره تنشهایی که سیاستهای دولت اشرف غنی در اینباره در روابط ایران و افغانستان به وجود آورد لازم است ابتدا به مرور اتفاقات سالهای پایانی دهه 70 و زمینههای آن تنشها اشاره کرد. سالهای درگیریهای داخلی افغانستان که باعث شد روند ساخت برخی بندهای آب و تدابیری که طبق معاهده باید برای حفظ حیات هامون صورت میگرفت با مشکل مواجه شده و درنهایت مرگ قطعی هامون را چندین سال جلو انداخت.
اشرف غنی اما در سالهایی که دولتش را به حمایتهای آمریکا دلگرم میدید شروع به رجزخوانی با سوءاستفاده از تسلطش بر سدهای موجود در مسیر هیرمند کرد و در رویاپردازیهایی عجیب، از ایران خواست درمقابل حقابه، به افغانستان نفت اهدا کند. رئیسجمهور خیالپرداز آن سالها در اینباره گفته بود کشورش دیگر آب رایگان به کسی نمیدهد و ایران از این پس باید برای دریافت آب، به افغانستان نفت بدهد. او البته هیچگاه فکرش را هم نمیکرد یک روز حامیانش در کاخ سفید به صورت پنهانی و بدون هماهنگی با او، در کشور ثالثی به مذاکره با طالبان پرداخته و پشت دولت غنی را یکشبه خالی کنند که اگر خبردار میشد احتمالا هیچگاه به سمت تنشآفرینی با ایران بر سر حقابهای که نسبت به آن متعهد بود، قدم برنمیداشت. ایران در بازه پیش از اوجگیری تنشها، با مدارای حداکثری، حسننیت و تخصیص امتیازاتی مثل دسترسی افغانستان به بندرعباس و چابهار، کابل را تشویق به انجام تعهدات خود در مواجهه با تنشهای آبی مناطق جنوب شرق ایران کرده بود اما غنی با بیتوجهی به این حسننیتها و فرورفتن در توهم اینکه دولت آمریکا از او در این مسیر پشتیبانی حداکثری خواهد داشت، نسبت به انجام وظایفش کوتاهی کرد و همین اقدامات دور از عقلانیت دولت او، زمینهساز لجبازیهای مکرر و تنشآفرین گروه تازهبهحکومترسیده طالبان در روابط دوجانبه ایران و افغانستان شده است. اقدامی که در میانمدت تصورات تهران نسبت به حاکمان افغانستان را تغییر خواهد داد؛ که این تغییر دیدگاه میتواند زمینهساز شکلگیری تهدیدهایی جدی علیه همین حاکمان خیالپرداز جدید کابل خواهد شد.
امارت مسیر غنی را ادامه داد
حدود دو سال قبل همزمان با خروج آخرین نیروهای آمریکایی از افغانستان، طالبان دیگر داشت محصول شدت بخشیدن به لشکرکشیهای مسلحانه خود در سراسر افغانستان را آماده برداشت میدید. بخشهای زیادی از افغانستان به تصرف مسلحین درآمده بود و پیشروی سریع طالبان و قوت گرفتن احتمال تسلط آنها بر کابل نگرانیها و واکنشهای متعددی را در سطح جهان به همراه داشت. در ایران نیز شاهد طیف متنوعی از نظرات بودیم اما دو دسته از نظرات بودند که بیشتر به گوش میرسیدند. دسته اول آنهایی بودند که با تشبیه طالبان به داعش معتقد بودند که ایران باید با مداخله نظامی مانع قدرت گرفتن این گروه شبهنظامی در افغانستان شود. در مورد کیفیت مداخله ایران هم رویارویی نظامی همهجانبه را تجویز میکردند و آن را تنها روش مواجهه با تحولات جدید کشور همسایه میدانستند. نگاهی که در خوشبینانهترین حالت ناشی از عدم شناخت و تسلط این افراد نسبت به تاریخ و شرایط منطقه بود. این افراد توجه نداشتند که طالبان در اواخر قرن بیستم میلادی به مدت پنج سال بر افغانستان حکومت کرده بود و در میان مردم این کشور هم حامیان جدیای داشت. لازم به ذکر است که بخش عمدهای از پشتونها که پرجمعیتترین قوم افغانستان محسوب میشوند از طرفداران طالبان هستند و ابایی هم از ابراز آن ندارند. از آنجایی که در همان زمان هم پیشبینیها حاکی از تصرف قریبالوقوع کابل توسط طالبان بود، مداخله نظامی ایران میتوانست منجر به اختلافات و درگیریهای جدی و طولانیمدت با هیاتحاکمه جدید همسایه شرقی شود و آسیبهای جبرانناپذیری به هر دو ملت ایران و افغانستان و روابط بین آنها وارد کند. علاوه بر آن باتوجه به مسلح بودن و روحیه جنگندگی طالبان، یکی دیگر از پیشبینیها درصورت مداخله نیروهای مسلح ایران، خونریزیهای گسترده در داخل افغانستان و تبدیل این کشور به باتلاق نیروهای نظامی ایرانی بود. از طرف دیگر عدهای با نادیدهگرفتن سابقه جنایتهای طالبان در سالهای نه چندان دور و با استفاده از عبارتهای شوکهکننده و حاشیهسازی همچون «جنبش اصیل منطقه» در توصیف اعضای فعلی آن، به تطهیر این گروه پرداختند. نظر این گروه هم با توجه به سادهانگاری و خوشبینی بیش از حد آن به نسخه ۲۰۲۱ طالبان نمیتوانست منشأ راهکار مناسبی برای کشورمان در واکنش به قدرت گرفتن طالبان باشد. ایران نیاز داشت که با اجتناب از افراط و تفریط، مسیر میانهای را برگزیند که علاوهبر حفظ منافع ملی کشور، از درگیریهای خونین در خاک افغانستان هم جلوگیری کند. مسیری که رهبر انقلاب در شهریور ۱۴۰۰ طی اولین واکنش خود به قدرتگیری مجدد طالبان در افغانستان به آن اشاره روشنی داشتند. ایشان اعلام کردند: «دولتها میآیند و میروند، آنکه باقی میماند ملت افغانستان است؛ ما طرفدار ملت افغانستان هستیم و نوع رابطه ما با دولتها هم به نوع رابطه آنها با ما بستگی دارد.» سیاستی که با دوری از هرگونه پیشداوری مثبت یا منفی نسبت به دوره دوم حاکمیت طالبان، نسبت جمهوری اسلامی با دولت افغانستان را وابسته به نوع تعامل حاکمان جدید کابل با قومیتهای مختلف افغانستانی و همچنین دولت و ملت ایران دانست. نسخهای که باید در همه ابعاد سیاست خارجی ما پیاده شود و از تضییع حقوق مردم سیستانوبلوچستان هم جلوگیری کند. حقی که دولت غربگرای اشرف غنی هم به آن بیتوجهی کرد و پیش از فرار او و دولتش از افغانستان، تنشهای بیشماری را برای مردم ساکن جنوب شرق ایران بهوجود آورد. سیاست تنشزایی که پیشتر به آن اشاره کردیم و از انگیزههای دولت سابق افغانستان دربارهاش نوشتیم حالا با روی کار آمدن طالبان تداوم پیدا کرده بود و نشان از آن داشت که حکومت جدید افغانستان هم چندان علاقهای به تنشزدایی بر سر حقابه هیرمند با ایران ندارد و قرار است در مواجهه با کشورمان، همان راه دولت غربگرای اشرف غنی را ادامه دهد.
عادت دیرینه پهلویها، ریشه بحران فعلی سیستان
نکته قابل توجه دیگر درباره تنشهای آبی چند سال اخیر در مناطق شمالی استان سیستانوبلوچستان، لزوم توجه ویژه به ریشههای شکلگیری این بحران عظیم است. بخشی از ریشههای این معضل به دوران حکومت پهلوی اول و دوم بازمیگردد. دورانی که واگذاری بخشهایی از خاک ایران به کشورهای همسایه به یک مساله نسبتا رایج و عادت رضا و محمدرضا پهلوی تبدیل شده بود. حدود سال ۱۳۱۰ شمسی انگلیس به دنبال آن بود که یک خط دفاعی دربرابر شوروی با هدف تأمین منافع خود ایجاد کند که طبیعتا هزینه آن را هم باید خودش پرداخت میکرد اما هزینه این کار را درنهایت مردم ایران با اهدا شدن خاک کشورشان به خارجیها دادند. انگلیسیها از رضاخان خواستند یا به بیان بهتر به او دستور دادند؛ «مناطق نفتخیز خانقین» را به عراق، «ارتفاعات آرارات» را به ترکیه و «دشت ناامید» را به افغانستان بدهد تا راضی شوند برای ایجاد خط دفاعی در مرزهای ایران اقدام کنند. در دوران پهلوی دوم هم این روند ادامه داشت و نتیجهاش آن شد که محمدرضا شاه طبق عادت دیرینه خانوادگیشان جزیره مهمی مثل بحرین را از دست داد. اما موردی که میتوان آن را از ریشههای جدی مشکل حال حاضر سیستانیها در تنشهای آبی فعلیشان دانست، واگذاریهای مربوط به مناطق شرقی ایران است. رضاشاه برای اینکه حقابه هیرمند طبق معاهده سعدآباد بین ایران و افغانستان تقسیم شود حدود ۳ هزار کیلومترمربع از مناطق مرزی شرق ایران موسوم به دشت ناامید را به افغانستان واگذار کرد. اما در عمل نهتنها ایران از حقابه هیرمند بهرهمند نشد بلکه از دست دادن مناطق بسیار مهمی که توسط پهلوی اول از ایران جدا شد را امروز میتوان از ریشههای اصلی مشکل بیآبی امروز سیستانوبلوچستان دانست.
دولت از مطالبه حق مردم سیستان دست نکشد
۲۴ مرداد ۱۴۰۰ بود که اشرف غنی، رئیسجمهور وقت افغانستان با جدی شدن احتمال تصرف کامل این کشور به دست نیروهای طالبان، از کابل فرار کرد و نیروهای طالبان با تصرف کابل بعد از حدود 20 سال دوباره بر کشور افغانستان حاکم شدند. بازگشت طالبان به قدرت در ایامی اتفاق میافتاد که ایران بهتازگی شاهد تحولاتی سیاسی بود که درنتیجه آن، دولت سیدابراهیم رئیسی با رویکردی متفاوت از دولت دوازدهم به ریاست حسن روحانی در حوزه سیاست خارجی شروع به فعالیت کرد. این تغییر دولت در ایران باعث شده بود یک جریان سیاسی بعد از هشتسال دولت را ترک کند و جای خود را به جریانی دهد که در بسیاری از حوزهها خود را نقطه مقابل آنها تعریف میکند. همین انتقال قدرت در ایران و همزمانیاش با تحولات همسایه شرقی باعث شد اتفاقات داخلی افغانستان، برای منتقدان دولت تازه تشکیل شده در ایران، به بهانهای برای حمله به جناح رقیب که حالا مسئولیتهای اجرایی کشور را در دست گرفته تبدیل شود. یکی از دلایلی هم که طی دوسال گذشته عدهای با بهانههای مختلف سعی در القای این داشتند که دولت ایران دربرابر طالبان بهکلی در انفعال و ضعف بوده هم حاکمیت همین نگاههای جناحی و ضدملی بر برخی جریانات سیاسی کشور است. در این مدت حدودا دوساله، بارها شاهد درگیریهای مرزی بین نیروهای نظامی کشور و طالبان بودهایم. حتی در یکی از این موارد نیروهای طالبان سرباز مرزبانی ایران را هم برای چندساعت دستگیر کردند که البته بعد از واکنش ایران، مجبور به اصلاح رفتار خود شدند. البته درباره بهانهجویی برخی جریانات سیاسی باید گفت مدارای ایران با حاکمان جدید همسایه شرقی و شیطنتهای آنها هم در برخی مقاطع مزید بر علت برای این بهانهجوییها شده بود. همانطور که ابتدای گزارش به آن اشاره شد، پنجشنبه گذشته بود که رئیسی برای افتتاح چند طرح مهم به استان سیستانوبلوچستان سفر کرد و در حاشیه افتتاح یکی از پروژههای مهم استان، رئیسجمهور با مطرح کردن مطالبه ایران درباره حقابه سیستان، نسبت به عواقب تکرار بیتوجهیها از سوی حاکمان تازهکار افغانستان به آنها هشدار داد. شاید بتوان گفت برای اولینبار طی دوسال اخیر بود که شاهد موضعی تهدیدآمیز از سوی یک مقام رسمی کشور علیه حکومت تازهتاسیس افغانستان بودیم. اما آنچه اهمیت این هشدار رئیسی را دوچندان میکرد، رقم خوردن آن در منطقه درگیر با خشکسالی بود. یکی از دلایل اصلی حضور او در بین مردم رنجکشیده سیستانوبلوچستان پروژه طرح انتقال آب دریای عمان به شمال این استان برای رفع مساله بیآبی آن منطقه بود. معضلی که سالهاست بلای جان مردم منطقه شده است. همانطور که اشاره کردیم، یکی از مواردی که به این بحران دامن و از عوامل اصلی آن به شمار میآید، عدم تخصیص حقابه ایران از رود هیرمند توسط حاکمان فعلی افغانستان است. اگرچه طالبان ادعا میکند که کمآبی این رود باعث شده جریان آب به ایران نرسد، اما در صحت ادعای طالبان تردید جدی وجود دارد. در چنین شرایطی تذکر صریح و علنی رئیسجمهور به هیات حاکم بر افغانستان در مورد مساله حقابه هیرمند قابلتوجه بود. در وهله نخست این موضعگیری دلیل محکمی بر رد ادعای ضعف و انفعال ایران دربرابر طالبان است. وجه مثبت دیگر این هشدار رئیسی تلاش برای استیفای حقوق مردم مظلوم استان سیستانوبلوچستان بدون تنشزایی بیهوده با همسایه شرقی بود. دامی که مدتهاست برای ایران پهن شده است و تنها به افغانستان هم منحصر نمیشود. افرادی هم که بهدنبال القای انفعال ایران در مقابل طالبان هستند خواسته یا ناخواسته درحال سوق دادن ایران به افتادن در این دام هستند. از طرف دیگر نباید به طالبان اجازه داده شود تا از مدارا و خویشتنداری ایران سوءاستفاده کند و حق مردم سیستانوبلوچستان را ضایع کند. در چنین شرایطی اهمیت موضعگیری دقیقی که هیچیک از دو آسیب مذکور را نداشته باشد بیش از پیش مشخص میشود. اما سخنان رئیسجمهور گرچه امیدوارکننده بهنظر میرسید ولی تنها آغاز این مسیر است. اگر عزم دولت برای حل مساله هیرمند جدی است و میخواهد که امید مردم سیستان به حل معضل کمآبی منطقه از بین نرود باید سیاست مطالبه جدی حقابه هیرمند را با قاطعیت دنبال کند. قاطعیتی که طی دوسال اخیر در برخی مقاطع مهم و تعیینکننده جای خود را به مداراهای مصلحتاندیشانهای میداد که درنهایت بهضرر منافع ملی ایران تمام میشد.
روند ارتباطات ایران با طالبان
برای فهم تحولات پیچیده کنونی میان ایران و طالبان باید روند طیشده در سالهای اخیر را بار دیگر به صورت خلاصه مرور کرد.
1- ایران تا پیش از سقوط کابل، بهطور همزمان با دولت افغانستان و طالبان علیرغم درگیری این دو با یکدیگر، ارتباط داشت. ارتباط ایران با طالبان از شرایط ویژه افغانستان ناشی میشد. طالبان در سالهای آخر حکومت پیشین افغانستان بر 50 درصد و به مرور بر 80 درصد این کشور مسلط شده بود که این نواحی شامل مناطق وسیعی از مرزهای مشترک با ایران میشد. با توجه به تاثیرات شگرف طالبان در افغانستان این ارتباط لازم مینمود. با این حال ایران طالبان را جایگزینی برای نظام سیاسی افغانستان نمیدید؛ هرچند این گروه با تسلط بر کابل، نظام سیاسی پیشین را منحل نموده و در اقدامی عجیب خود جایگزین آن شد.
2- ارتباط با طالبان برای ایران از چند جهت کلی لازم بود. نخست آنکه راهحل صلح در افغانستان بدون طالبان معنایی نداشت و باید راهی برای مشارکت این گروه در مناسبات سیاسی یافت میشد. دوم آنکه طالبان میتوانست رشد و فعالیت داعش در افغانستان را با دشواری مواجه سازد. با توجه به گرایشات بنیادگرایانه مشابه، طالبان افرادی را که میتوانستند توسط داعش جذب شده و با تزریق تفکرات تکفیری مورد استفاده قرار گیرند، به عضویت خود درآورده و داعش را از آنان محروم میساخت. از سوی دیگر طالبان با داعش به نبرد میپرداخت و این مساله به معنای درگیر شدن داعش و اشغال ظرفیتهای عملیاتی و فکریاش برای اقدام علیه دیگران بود.
در سومین حوزه، طالبان یک نیروی برجسته ضدآمریکایی به حساب میآمد. در افغانستان، بسیاری از گروههای شبهنظامی با آمریکا همکاری داشته و بخشی دیگر نیز که نسبت به واشنگتن مشکوک بودند، انگیزه و توان لازم برای درگیری با این کشور را نداشتند. این گروهها اگر با آمریکا وارد مبارزه میشدند، با توجه به نفوذ محدودشان، این نبرد در محدوده جغرافیایی کوچکتری اتفاق میافتاد. واشنگتن نیز به دلیل اندازه مشخص چنین گروههایی قادر به انجام حملات موثر علیه آنها بود.
طالبان اما وضعیت متفاوتی داشت. این گروه در مبارزه کامل با آمریکا قرار داشت و از نیروهای جنگنده و فرماندهان میدانی به اندازهای فراوان بهره میبرد بهگونهای که با وجود اقدام واشنگتن به حذف آنان و ضربه به کادر رهبری طالبان، قدرت عملیاتی این گروه فروکش نکرد. از لحاظ جغرافیایی نیز طالبان علیرغم ریشه داشتن در قوم پشتون، در سراسر افغانستان قادر به اقدام علیه آمریکا بود و در برهههایی حوزه این اقدام را به مناطق قبایلی پاکستان گسترش داده و به کاروانهای تدارکاتی ناتو که عازم افغانستان بودند حمله میکرد.
طالبان در حوزههای دوم و سوم یعنی مبارزه با داعش و اخراج آمریکا به خوبی عمل کرده اما در حوزه نخست که موضوع نظام سیاسی افغانستان است با انحصارگرایی راهی خلاف پیموده است. نکته آنجاست که اشتباه در مسیر نخست میتواند به مرور طالبان را در حوزههای دوم و سوم نیز به اشتباه بیندازد. طالبان درصورت انحصارگرایی با گروهها و اقوام افغانستانی و کشورهای همسایه به مشکل خورده و برای کنترل اوضاع داخلی و فشار به همسایگان روی به استفاده از داعش خواهد آورد. گامبرداشتن طالبان در چنین مسیری میتواند با بروز تفرقه در منطقه، فضا را برای نقشآفرینی آمریکا مهیا کند.
3- درخصوص اخراج آمریکا از افغانستان که در ظاهر به نام طالبان تمام شد نکاتی وجود دارد که میتواند به فهم بهتر جایگاه این گروه کمک کند. در نگاه صاحبنظران اخراج آمریکا از افغانستان دارای سه ضلع است. یک ضلع اجتماعی که مردم افغانستان بازیگر اصلی آن هستند. مردم افغانستان به دلیل نفرت از حضور غرب، نسبت به آمریکا روی خوشی نشان نداده و تلاشهایی را برای مبارزه با این کشور داشتند. یکی از این اقدامات پیوستن به طالبان برای مبارزه با آمریکا بود. بر این اساس بسیاری از مردم افغانستان برای مبارزه با آمریکا که پرچمدار دیگری در افغانستان نداشت، با طالبان همراه شدند نه برای حاکم شدن نگاه محافظهکارانه و انحصاری.
ضلع دوم نظامی است که طالبان آن را برعهده داشت و موفق شد با توسعه تشکیلات نظامی و اطلاعاتی خود ضرباتی سخت به مناطق استقرار آمریکاییها وارد سازد.
ضلع سوم راهبردی است که مسئولیت آن برعهده ایران بود. اخراج آمریکا بدون برنامهریزی یک قدرت آگاه و توانمند به راحتی میسر نبود، چه اینکه طالبان خود در زمان حضورش در قدرت از این کشور شکست خورده و 20 سال با دشواری در داخل خاک افغانستان با این کشور درگیر بود. ایران با مشورتهای خود که ناشی از شناخت اقدامات آمریکاست مانع از عراق شدن افغانستان و باقی ماندن اندک ساختارهای آمریکایی در خاک این کشور شد. در قضیه عراق، پس از آنکه گروههای مقاومت موفق شدند با فشار نظامی آمریکا را از کشورشان اخراج کنند، دولت عراق متشکل از سیاستمداران در جریان مذاکرات خروج، توافقنامه امنیتیای را با واشنگتن به امضا رساند که باعث شد با بروز بحران داعش، نظامیان آمریکایی با استناد به آن به عراق بازگشته و همچنان در این کشور حضور داشته باشند.
طالبان با مشورتهای ایران موفق شد برنامهریزی آمریکا برای تداوم حضورش در افغانستان را به شکست بکشاند و در ادامه نیز نیازمند چنین مشورتهایی است. اشتباه است اگر مقامات طالبان تمام دستاوردهای پیشین را ناشی از توانمندی خود دانسته و امروز احساس کنند قادرند در محیط پیچیده منطقهای حرکت کنند.
«آب هیرمند» و داستان ورای آن
حقابه ایران از رود هیرمند با توجه به کمبود آب و بحرانزایی آن در کشور، اهمیت بالایی برای تهران دارد. این قضیه بنابه دلایل امنیتی نیز برای ایران حائز اهمیت است زیرا این مساله میتواند به کاهش بیش از پیش جمعیت شرق ایران منجر شود. برای فهم این مساله میتواند به فتح اصفهان توسط افاغنه در یک جنگ داخلی در دوران صفویه اشاره کرد. درحالیکه عثمانیها با وجود تجهیزات و نفرات بیشتر و بهتر از رسیدن به مناطق مرکزی ایران ناتوان بودند، افاغنه با عبور از تعداد معدودی شهر مانند کرمان-درحالیکه موفق به فتح قلعه این شهر نشدند- اصفهان پایتخت صفویان را تصرف کردند. وسعت زیاد و جمعیت اندک، جنوب شرق ایران را در معرض تهدیدات امنیتی ناشی از مهاجرت، حضور دستهجات قبایلی و همچنین قاچاق مواد مخدر و انسان قرار داده است. با این وجود، تحولات کنونی درباره حقابه هیرمند، هرچند بر این حق نیز تمرکز دارند، اما به نظر میرسد به جهت اهداف کلانتری رخ دادهاند. در این خصوص نکاتی وجود دارد:
1- بحث درباره حقابه ایران از رود هیرمند، موضوع جدیدی نیست. بدقولی حکومتهای افغانستان در این خصوص در نظام پیشین افغانستان و همچنین در تمام دوسال حکومت طالبان جریان داشته است. اعمال فشار سنگین بر افغانستان در محدوده زمانی مشخص و ابراز آن از زبان رئیسجمهور ایران نشان میدهد مشکل ورای آب است و واکنش شدید ایران در این حوزه، پیامی به جناحی خاص در طالبان است تا بداند در صورت گام برداشتنش در دیگر حوزههای مناقشهبرانگیز، پاسخی سخت در انتظارش خواهد بود.
2- طالبان قندهاری به دلیل سالها مذاکره با آمریکا در قطر، علیرغم اختلافات، در اثر رفتوآمدهای مکرر به ارتباطاتی با واشنگتن دست یافته است. براساس همین رفتوآمدها بود که آمریکا تلاش داشت جناح قندهاری و افرادی مانند ملابرادر به سطوح بالای قدرت در افغانستان دست یابند. به نظر میرسد طالبان قندهاری همزمان با تلاش برای مورد شناسایی قرار گرفتن توسط آمریکا و دیگر کشورها، قصد دارد از ارتباطات خود با واشنگتن و متحدانش در امور سیاست داخلی بهویژه علیه جناح رقیبش یعنی شبکه حقانی در داخل طالبان نیز بهرهبرداری کند.
3- شبکه حقانی با نیروهای پاکستانیتبار خود در تابستان 1400 موفق به تصرف کابل پایتخت افغانستان شد. این مساله باعث شد تا پشتونهای شرقی که نمایندگیشان برعهده شبکه حقانی است، نسبت قدرتشان در برابر پشتونهای قندهاری افزایش یابد؛ هرچند این جناح به دلیل تعلق رهبری به آن همچنان قدرتمندتر بود.
اگر شبکه حقانی با پیشدستی در تصرف پایتخت برای خود مزیتسازی کرده است، یک مسیر مناسب برای خارج ساختن این مزیت از دستان حقانی، انتقال پایتخت یا تضعیف مرکزیت سیاسی در آن است. هرچند استقرار رهبر طالبان در قندهار به دلایل امنیتی توجیه پذیر بود اما در ادامه با تبدیل شدن این شهر به مرکز تحولات سیاسی، از نقش کابل در مرکزیت سیاسی کاسته شده و صحبت از انتقال پایتخت به قندهار است.
4- گفته میشود طالبان افغانستان، برخلاف گروههای بنیادگرای دیگر مانند القاعده یا داعش، هدفگذاری خود را تنها در درون مرزهای این کشور قرار داده است. این مساله که ریشه در گرایشات قومی پررنگ طالبان دارد، از سوی عوامل دیگری نیز پشتیبانی میشود زیرا طالبان هرچند به قدرت دست یافته اما موقعیت انحصاری و برترش در داخل افغانستان مورد تهدید گروههای دیگر قرار دارد. همچنین این گروه باید با توجه به تغییرات جهانی نسبت به دور اول حکومت خود، بسیار بیشتر از گذشته در اداره کشور بکوشد. بر همین مبناست که بسیاری با توجه به گرایشات قومی طالبان، مدعیاند این گروه محدوده فعالیت خود را در افغانستان میداند و نه بیشتر. با این حال همزمان که این شواهد وجود دارند، شواهد دیگری نیز در طرف مقابل موجودند.
طالبان قندهاری از شاخه درانیهای قوم پشتون هستند که پیش از این حکومتشان در ورای مرزهای افغانستان امتداد داشته است. در برههای تقریبا تمام پاکستان، قسمتی از شمال هند، بخشی از خراسان ایران، و نوارههایی باریک از ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان در زیر سیطره سلسله درانی قرار داشته است.
طالبان که با بسیاری از مسائل جهان امروز بیگانهاند، با توجه به سوابق اندکی که در تسلط بر مناطقی ورای افغانستان داشتهاند، با احتمال بالایی در آرزوی احیای سرزمینهای گذشتهاند؛ چه اینکه دولتهای روزآمد نیز چنین رویاهایی در سر میپروانند که نمونه برجسته آن نئوعثمانیگری حاکمان ترکیه بهعنوان یکی از کشورهای پیشرو در نهادسازی دولتی در منطقه است. طالبان تسلط بر سرزمینهای غیرپشتوننشین را در شکلی کوچک شده در داخل افغانستان انجام داده است و احتمال دارد قصد تعمیم تسلط بر مناطق تاجیکنشین و بلوچنشین افغانستان را به ورای مرزهای این کشور داشته باشد. البته نیات طالبان را نباید تنها در حوزه تسلط و انضمام رسمی خاک تلقی کرد بلکه این احتمال میرود که آنها مانند بسیاری از دولتهای امروزی، درصدد توسعه نفوذ خود در پیرامونشان باشند؛ چیزی که در حکومتهای تاریخی ازجمله نمونههای ملوکالطوایفی وجود داشته است.
5- حکومت کنونی طالبان برای پیگیری آرزویهایش در ورای مرزهای افغانستان، یک دلیل بزرگ دارد. آنها در دوره نخست به قدرت رسیدنشان در نیمه دهه 1990 میلادی با حکومت نیمبند مجاهدین درگیر بودند اما در دوره کنونی با شکست آمریکا به حکومت بازگشتهاند. طالبان پیروز در برابر حکومت متفرق مجاهدین با طالبان پیروز در برابر ائتلافی از کشورهای غربی به رهبری آمریکا، دارای دو سطح متفاوت از برداشت نسبت به خود است. پیروزی بر آمریکا میتواند انگیزهای به طالبان قندهاری برای پیگیری آرزوهای تاریخی فرامرزیاش داده باشد.
طالبان قندهاری و آمریکا در کجا به هم میرسند؟
طالبان قندهاری برخلاف برداشتهای سطحی از آنچه درباره نزدیکی این گروه به آمریکا یا دشمنیاش با این کشور گفته میشود، دارای روندی خاص از روابط با واشنگتن است که نمیتواند با عینکی ساده به آن نگاه کرد. به همین دلیل در این بخش تلاش شده نقطه تلاقی طالبان قندهاری با آمریکا در دوره کنونی مورد بررسی قرار گیرد.
1- نخستین هدفگذاری خارجی طالبان قندهاری، پاکستان است. با وجود یک پاکستان قدرتمند، تسلط بر افغانستان برای کمتر حکومتی در افغانستان میسر است، زیرا این اعتقاد وجود دارد که پاکستان خواستار دولتی قدرتمند در این کشور نیست. طالبان نیز از چنین قاعدهای مستثنی نیست. طالبان قندهاری بهخوبی سفرهای مقامات پاکستانی به کابل را که منجر به افزایش سهم شبکه حقانی به زیان آنها در دولت شد را به یاد دارند. اساسا اسلامآباد با زمینهسازی ورود شبکه حقانی به کابل و فشارهای بعدی خود، یک جناح قدرتمند را در برابر طالبان قندهاری شکل داد.
طالبان قندهاری ضمن آنکه باید دست پاکستان را از داخل افغانستان کوتاه کند، خود نیز رویاپردازیهایی درخصوص این کشور در سر دارد. از یک نگاه، بخشی از مسلمانان و علمای پاکستانی پس از استقلال این کشور از بریتانیا و جدایی از هند، خواستار تشکیل حکومت اسلامی در این کشور بودند و نظام سیاسی کنونی را به دلیل پیروزی از ساختارهای غربی، مشروع نمیدانند. طالبان در هدف بزرگ خود به دنبال سرنگونی نظام سیاسی پاکستان و جایگزینی آن با نمونهای مشابه افغانستان کنونی است. در یک هدف میانی، طالبان قندهاری به دنبال جداسازی خط دیوربند از پاکستان است تا بتواند وسعت و جمعیت کشور تحت سلطه خود را افزایش داده و به آبهای آزاد دسترسی پیدا کند. در هدفی حداقلی نیز طالبان صرفا به دنبال مشغولسازی اسلامآباد به مناطق قبایلی خود است تا در برابر کاهش تنشها، پاکستان نیز از مداخله در امور داخلی افغانستان خودداری کند.
2- همزمان با اهداف ضدپاکستانی طالبان قندهاری، آمریکا نیز نسبت به پاکستان به لحاظ کلان دچار تغییر نگاه شده است. نخست آنکه پاکستان به دلیل عبور خطوط مواصلاتی مهمی در ابتکار کمربند-جاده چین از داخل خاکش، نقطهای مهم در مهار این کشور است. پکن با استفاده از این مسیرهای مواصلاتی میتواند درصورت لزوم تنگه تایوان و تنگه مالاگا را دور زده و در بندر گوادر پاکستان اقدام به بارگیری و صادرات کالاهای خود کند. آمریکا برای جلوگیری از رسیدن شاخه راههای زمینی چین به اروپا، تقریبا در میانه دو قاره آسیا و اروپا آشوبآفرینی کرده بهگونهای که با شدت و ضعف از یمن و سوریه تا اوکراین دچار جنگ هستند. تضعیف یا تجزیه پاکستان یک گام مهم در راستای مهار چین است.
در مورد دوم، آمریکا برای مهار چین، به هند نیاز دارد اما این کشور به دلیل گرفتاری در سمت پاکستان قادر به تمرکز موثر بر چین نیست. پاکستان دشمنی دیرینهای با هند دارد و چین نیز برای آزار دهلینو به حمایت از اسلامآباد میپردازد. برای آنکه هند منابع بیشتری برای تمرکز بر چین بیابد پاکستان باید با تضعیف از دور مناسبات شبهقاره خارج شود.
اغلب تحلیلگران با توجه به حمایت هند از روسیه با وجود جنگ اوکراین و فشارهای آمریکا، اینگونه تلقی میکنند که روابط واشنگتن و دهلینو با اخلال مواجه شده اما در تحلیل این روابط باید دو سطح جهانی و منطقهای را قائل شد. هند در سطح جهانی به دنبال کسب استقلال و جهان چندقطبی است که بر مبنای آن این کشور با تمامی درخواستهای آمریکا همراهی نخواهد کرد. با این حال در سطح منطقهای هند بهشدت به آمریکا نزدیک شده است. هند پیشتر برای موازنه در برابر چین از رابطه با روسیه بهره میگرفت تا با فشار مسکو، پکن اندکی عقب بنشیند اما با گرفتاری روسیه در جنگ اوکراین و افزایش اتکای این کشور به چین به دلیل تحریمهای غرب، مسکو دیگر قادر به اعمال فشار بر پکن نیست. از این رو هندیها دست به همکاری نزدیک با آمریکا برای موازنه در برابر چین زدهاند. بر همین اساس نقشههای مشترک آمریکایی و هندی برای تضعیف پاکستان درحال اجراست.
عامل سومی که آمریکا را به سمت فروپاشی پاکستان کشانده، صرفا یک عامل ابتکاری نیست. اگر آمریکا پاکستان را به حال خود رها کند، این کشور با قرار گرفتن در کنار چین قدرتی مضاعف یافته و با توجه به ریشهها و گرایشات اسلامی مردم خود، در تعامل با ایران و گروههای اسلامی به ایفای نقشی موثر در جهان اسلام خواهد پرداخت؛ چیزی که تاکنون به دلیل همکاریهای اسلامآباد با واشنگتن شکل نگرفته است.
3- آمریکا و طالبان قندهاری هر دو شمشیر را برای پاکستان از رو بستهاند. این شمشیر اگر در قلب پاکستان فرو برود، دومین هدفش ایران خواهد بود. آمریکاییها در بهرهگیری از ابزارهای گوناگون برای رسیدن به نتیجه مطلوبشان بازیگرانی ماهر هستند. آنها در قضایای چند سال اخیر عراق، برای مدت دستکم دو سال مقتدی صدر، روحانی ضدآمریکایی مشهور عراقی را در چهارچوب پازل خود به بازی گرفتند. آنها در قضیه پاکستان، ابتدا عمران خان را به دلیل کینهای که از وی در جریان سقوط کابل و سفرش به مسکو در نخستین روز جنگ اوکراین داشتند ساقط کرده و سپس او و ارتش را وارد فرآیندی کردند که تداوم آن میتوانست تضعیف بیش از پیش پاکستان باشد. آمریکاییها در این خصوص خبرهاند و میتوانند طالبان قندهاری را حتی بدون آنکه این جناح دریابد، در راستای اهداف خود به کار گیرند. آنچه طالبان قندهاری را بیشتر در معرض این سوءاستفاده قرار داده، تداوم ارتباطات آن با آمریکاییها و فرستادگان آنهاست. طالبان قندهاری فاقد ظرفیت و توانمندی لازم برای تشخیص حقههای آمریکاست و درصورت اصرار بر تکروی، در دام واشنگتن افتاده و درنهایت بار دیگر توسط نیروهایی سرکوب شده و زمینهساز بازگشت واشنگتن به افغانستان خواهد شد. طالبان باید بداند بدون مشورت دیگر بازیگران ماهر شرقی قادر به شناخت بازیهای بزرگ نیست.
4- ایران بهطور جدی در برابر تلاش آمریکا برای تجزیه و تضعیف کشورهای اسلامی میایستد. درخصوص قضایای اخیر نیز تهران این مسیر را خواهد پیمود. تهران برای این ایستادگی، درخصوص پاکستان به جز دلایل اسلامی، دلایل خاصتری نیز دارد. در میان کشورهای اسلامی محبوبیت ایران در پاکستان بسیار بالاست و این مساله جایگاه این کشور را در نگاه مقامات تهران بالاتر برده است.
5- تهدید جناح قندهاری از سوی رئیسجمهور ایران و تاکیدات چندباره وزیرخارجه نباید از سوی طالبان دستکم گرفته شود. همگان به یاد دارند زمانی که 120 کشور جهان در برابر سوریه صفآرایی کرده و قدرتهای شرقی نیز در شورای امنیت سازمان ملل با آن همراه شدند و در میدان دهها گروه به شمول داعش و شعبات القاعده وارد مبارزه شدند، ایران از نبردی خونبار بدون آنکه خود بهعنوان یک کشور آسیب ببیند سوریه، لبنان و عراق را نجات داد. پاکستان نیز برای ایران اهمیتی کمتر از سوریه ندارد؛ چه اینکه اگر بعد از سوریه و عراق، هدف بعدی ایران بود درخصوص پاکستان نیز اینگونه است.
در این باره مقامات پاکستان نیز نباید به مسائل داخلی مشغول شده و از درک روندهای قدرتمند شکل گرفته غافل شوند.
6- طالبان پیشتر با اظهارنظرها و تحرکاتی نشان داده به دنبال استفاده و بهرهبرداری سیاسی از مهاجران افغانستانی علیه ایران است. این مساله با تنشزاییهای مرزی این گروه تشدید نیز شده است. طالبان بر این عقیده است که اگر در برابر آمریکا با جذب نیرو و اقدامات انتحاری به پیروزی رسید، این الگو در برابر دیگران نیز قابل اجراست. با این حال طالبان درصورت گام برداشتن علیه تمامیت ارضی پاکستان در چهارچوب پازل آمریکایی و همچنین گوشهچشم به ایجاد تحریکات علیه ایران، زودتر از آنچه باد بکارد، طوفانش را درو خواهد کرد. در داخل افغانستان زمینه برای این رخداد مهیاست.