هومن جعفری، خبرنگار:رفتنم به اینوتکس 2023، بدون برنامه قبلی رخ داد. دیدم بچههای تحریریه درموردش حرف میزنند و متوجه شدم چنین نمایشگاهی هست و خیلی زود تصمیم گرفتم بخشی از آن باشم. این شد که برنامه گذاشتم برای رفتن به آنجا. راه دورتر از آن بود که آدم بخواهد زیر هزینه 200 هزارتومانی تاکسی اینترنتی برود درنتیجه شال و کلاه کردیم و با اتوبوس خبرنگارها راهی پردیس علمی شدیم. آخرین بار که اینطوری اتوبوسی، در جمع خبرنگاران به سفر رفته بودم دستکم 10 سال پیش بود!
ماحصل مشاهدات من از اینوتکس تقدیم به شما:
1-«پارک فناوری پردیس» همهچیزش خوب است جز مسیرش! مسیر را که طی کنی وارد شهری میشوی که برای خودش شهری است! هم دفتر استارتاپها و شرکتهای بزرگ علمی تجاری و هم میزبان اینوتکس 2023. ما را وسط میدان از اتوبوس پیاده میکنند که به سلامت و بعدش هم نخودنخود هرکس رود غرفه خود! بین غرفهها چرخ میزنیم تا اینکه دوزاریمان بیفتد شهرکش چگونه شهرکی است و نمایشگاهش چگونه نمایشگاهی! برای من که شخصا «پارک فناوری پردیس»اولی هستم و نخستین بارم است که این مسیر طولانی را طی کردهام تا برسم به اینجا، نمایشگاه جذابیتهای خودش را دارد.
کمی داخل غرفه میمانم و با مسئولان آنجا وارد بحثهای فنی میشوم؛ ازجمله مشکل تازهظهورکرده پذیرفته نشدن کد «گوگل اتوکینتور» یا سامانه رمزیکبارمصرفساز گوگل که این روزها برخی از کاربران صرافیهای ایرانی را خیلی اذیت کرده. راهحلش ظاهرا یکسان نبودن ساعت موبایل شما با کامپیوتر شماست که راهحل روی اعصابی است ولی باز هم بهتر از بدون راهحل بودن است.
2-وسط بازدید برند «شهاب» را میبینم و یک جمله تبلیغاتی عجیب که ما برگشتهایم! رفتم برای پرسوجو و فهمیدم کهای دل غافل! این برند الکترونیک شهاب است که روزگار نوجوانی ما تلویزیون میساخت. ظاهرا در میانههای ریبرندینگ هستند و دنبال حمایت کردن از ایدههای جدید و کارآفرینهای نوین. نیمساعتی داخل غرفهشان مینشینیم به گپوگفتهای تجاری معمول. خودشان را «آخرین غول زنده» توصیف میکنند که عبارت ترسناکی است ولی وقتی وضعیت «آزمایش» و «ارج» و «کفش ملی» و «کفش بلا» و برندهای دیگر یادت میآید، کلمه آخرین برایت ترسناکتر میشود.
3- یکی از استارتاپها، کارش بازی مافیای آنلاین است! گله میکنند که اسپانسر ندارند وگرنه تعداد کاربرانشان خیرهکننده است. (از 800 هزار بازیگر آنلاین در ماه صحبت میکنند که رقمی خیرهکننده است.) گله میکنند که کسی اسپانسرشان نمیشود و چون چند جوان نسل زد هستند، شرکتهای دیگر آنها را جدی نمیگیرند. کمی تجارب بازاریابی خودم را مرور میکنم و پیرمرد نصیحتگوی درونم راه میافتد و نصیحتشان میکنم که جای ماندن در غرفه بگردند و از بین این همه آژانس تبلیغاتی دیجیتالمارکتینگ و شرکتهای سرمایهگذاری روی ایدههای نوپا، برای خودشان اسپانسری بیابند. آخر هم دستشان را میگذارم داخل دست یک صرافی باسابقه ولی کمتبلیغات که شدیدا دنبال ایدههای تبلیغاتی جدید برای دیده شدن میگردند. هر دو به درد هم میخورند. فاصلهشان با هم تنها یک سالن است ولی هیچکدام از همدیگر خبری ندارند. یک غریبه تمامعیار مثل من باید بیاید در نمایشگاه بچرخد و آنها را پیدا کند و ظرفیتهایشان را بسنجد و ببیند که مکمل یکدیگرند و بعد به هم وصلشان کند.
داشتم به این فکر میکردم که اگر من از گردانندگان این نمایشگاه بودم قطعا یکی را میگذاشتم مسئول همین کار. چرخ زدن در نمایشگاه و رفیق شدن با غرفهدارها و شنیدن نیازهایشان و وصل کردن شرکتهایی که با هم همخوانی دارند. یکجوری بازاریابی دوستانه و بدون در نظر گرفتن نفع شخصی، درست عین کاری که من کردم.
4-غرفههای خوراکی این نمایشگاه از تمام نمایشگاههای دیگری که در آن شرکت کردهام بیشتر است. نمایشگاه یکجا برگزار نمیشود و مرکزیت ندارد و بهصورت طولی ادامه دارد و در نتیجه آدمها در کنار چرخ زدنهایشان نیازمند دو چیزند: سرویس بهداشتی و غرفههای تغذیه. از سرویس بهداشتی نمیتوانم تعریف کنم اما غرفههای تغذیه خوب بود. اینجا همه چیز شیکتر و برخلاف نمایشگاههایی مثل نمایشگاه کتاب، خیلی حرفهایتر و باکلاستر بود. اینجا اما همهچیز کلاس و ظرافت بیشتری داشت. از غرفههای قهوهفروشی تا غرفههای غذاهای خانگی! معمولا خبرنگارها به غرفههای تغذیه خیلی توجهی نمیکنند اما برای من تفاوت خدمات اینجا با نمایشگاههای دیگر معنای بسیار مهمی داشت. کیفیت شرکتکنندگان بالاتر از آن است که به مصرف هر چیزی رضایت بدهند. تنوع انتخاب هم صد البته بیتاثیر نیست. همه ناچارند با هم رقابت کنند. درست عین استارتاپها! خیلی شناختی از شرکتهای نوپای حاضر در نمایشگاه ندارم اما فکر میکنم یکی از رقابتیترین بخشهای این نمایشگاه بخش خوراکیاش باشد. کیفیت بالا، تعداد بالای رقبا و صدالبته مشکلپسند بودن مشتری را در نظر بگیرید.
5- شکاندن یخ در یک نمایشگاه تخصصی اصلا کار سختی نیست اگر کلیدواژههای لازم را داشتی باشی. برای من دو کلمه راهگشا بود؛ یکی اینستاگرام و دیگری فوتبال! با همین دو کلمه، در هر غرفهای که خواستم نشستم و با هر مسئولی که خواستم حرف زدم. حیف که مسیر دور است و زمان نمایشگاه کم وگرنه بدم نمیآمد دو یا سه بار دیگر به این محیط سر بزنم. جای جالبی بود. تنها شرکتی که جایش خیلی خالی بود، ویپیانفروشی فرزندان برخی مسئولان بود که میتوانست در همین نمایشگاه بار یک سالش را ببندد! همه دنبال ویپیان مرغوب بودند!