رضا صادقی، گروه فلسفه دانشگاه اصفهان:«پیشنهادهای اساتید برای تحول دانشگاه» عنوان گزارشی بود که روزنامه «فرهیختگان» هفته گذشته همزمان با روز استاد منتشر کرد و در آن به انعکاس پیشنهادات اساتید و اعضای هیاتعلمی دانشگاهها درخصوص چگونگی تحول آموزش عالی و دانشگاهها پرداخته بود. یادداشت پیشرو نگاه انتقادی یکی از اساتید دانشگاههاست که در اختیار «فرهیختگان» قرار گرفته است. روزنامه «فرهیختگان» یکی از رسالت خود را تقویت جریان گفتوگو و تضارب آرا میداند و بدون تایید یا رد نظرات نویسنده یادداشت پیشرو، از طرح دیدگاههای مختلف در حوزه آموزش عالی استقبال میکند.
«فرهیختگان» به مناسبت روز استاد از اساتید دانشگاه پرسیده است به نظر شما چه تحولی باید در دانشگاه رخ دهد؟ پاسخها در شماره 12 اردیبهشت چاپ شده است. در بیشتر پاسخها افزایش حقوق و مزایا و امکانات شرط تحقق هرگونه تحولی است، یا همان تحول مورد انتظار است. اما در هیچ یک از پاسخها به خود دانشگاه بهعنوان یک کنشگر توجه نشده است. تصور رایج این است که دانشگاه نهادی پیشرو، ورزیده و آماده است و فقط منتظر تحقق شرایطی بیرونی است تا به یک کنشگر مثبت در جامعه تبدیل شود.
بهعنوان نمونه در یکی از پاسخها گفته شده است: «همه اساتید تشنه این هستند که یک اثری از خودشان به جا بگذارند. در این شرایط زمینهسازی لازم است؛... همه بازیکنان ما حرفهای هستند اما زمین خوب در اختیار نداریم. اگر قرار باشد بازی خوبی داشته باشیم، بالطبع باید زمین خوبی هم داشته باشیم... ما برای جوانان تولید داده کردهایم، اما مساله این است که این دادهها مصرفکننده ندارد.»
این دادههایی که مصرفکننده ندارند همان مقالات و پایاننامههایی است که هیچ نقشی در حل مشکلات جامعه ندارند و تنها نقش آنها در افزایش میزان بودجهای است که از مالیات یا فروش نفت به دانشگاه اختصاص داده میشود. اکنون دانشگاه در حال تنظیم ذهن میلیونها جوان است. بنابراین آینده جامعه نیز محصول دانشگاه کنونی است و برای تغییر شرایطی بیرونی نخست باید تحولی در درون دانشگاه رخ دهد و محتوا و روش دروس متناسب با شرایط کنونی جامعه تنظیم شود.
تصور رایج این است که دانشگاه مانند یک دانشمند منتظر است که یا صنعتگر مسائل خودش را از او بپرسد یا دولت واسطه شود و ارتباط این زوج را برقرار کند. بهعنوان نمونه گفته شده که:
«باید خود صنعت بتواند براساس یک فرآیند مشخص، تقاضایی را که برای حل یک مشکل نیاز دارد به دانشگاه بیاورد و درمقابل استاد هم این توانایی و انگیزه را داشته باشد که این مشکل را هم در تدریس و هم پژوهشش دنبال کند... . وزارت علوم سال گذشته سامانه «نان» را راهاندازی کرده که براساس آن صنعت، نیازهایش را وارد و اساتید هم ایدههای خود را مطرح میکنند تا بعد از تایید از سوی صنعت، اساتید بتوانند از آنها بهعنوان موضوعات پایاننامهها استفاده کنند و از این طریق رابطه بین دانشگاه و صنعت اتفاق خواهد افتاد.»
درحالیکه بیشتر مسائل صنعت از سنخ پرسشهای نظری نیستند که در یک سامانه ثبت شوند و اساتید محترم در مقالات و پایاننامهها به آن پاسخ دهند. این روش برای طرح مساله و پاسخگویی به آن، بیشتر متناسب با سامانه شاد است که متعلق به آموزش و پرورش است. ارتباط دانشگاه با صنعت و جامعه زمانی برقرار میشود که اساتید دانشگاه بهطور مستقیم فعالیتی صنعتی داشته باشند یا در کارخانهها حضور داشته باشند و از نزدیک با مشکلات صنعت درگیر باشند. یک استاد جراح قلب اگر هیچگاه جراحی انجام ندهد، چگونه میتواند استاد خوبی در رشته خود باشد؟ او اگر بیشتر وقت در بیمارستان و در اتاق عمل باشد میتواند در کلاس درس این تخصص را به دانشجویان نیز آموزش دهد. مهندسی که در صنعت فولاد یا پتروشیمی کار میکند نیز بهترین استاد در رشته خودش است و این مطلب در مورد سایر رشتهها نیز صدق میکند.
اکنون اساتیدی که در دانشگاهها تدریس میکنند در بهترین حالت تمام عمر خود مشغول تدریس یا نگارش مقاله هستند. بیشتر آنها هیچگاه کاری صنعتی یا عملی ندارند و در متن جامعه حضور ندارند و دانشجویان آنها نیز با الگوی مشابهی تربیت میشوند. برای هرگونه تحولی در دانشگاه باید این چرخه باطل متوقف شود. مهمترین مانع ارتباط صنعت با دانشگاه آن دسته از اساتید رسمی هستند که هیچ نقشی در صنعت یا جامعه ندارند و حاضر نیستند درسهای خود را به دانشآموختگانی بدهند که در صنعت مشغول به کار هستند. درحالیکه برای ارتباط دانشگاه با صنعت باید دانشآموختگانی را به کار گرفت که در صنعت یا جامعه مشغول به کار هستند.
دانشگاهی که فقط گرفتار بحثهای نظری است، رشدی کاریکاتوری دارد و به یک مغز بدون دست و پا تبدیل میشود. اکنون دانشگاه گرفتار مغزهایی است که کرسی تدریس را رها نمیکنند و مدام از اینکه کسی نیست ارتباط آنها با صنعت را برقرار کند، گله دارند. این دسته از مغزها با اینکه مانع اصلی ارتباط دانشگاه با صنعت هستند اما مدام تهدید میکنند که اگر حقوق و مزایای آنها افزایش نیابد، هر لحظه ممکن است فرار کنند. این دسته از مغزها بهشدت آسیبپذیر هستند. در یکی از پاسخها به این نکته توجه شده و گفته شده:
«فکر میکنم این موضوع بسیار مهم است که اساتید را روانشناسی کنیم. اساتید بسیار بیانگیزه شدهاند و تکلیف خود را نمیدانند. من در یک جمله میگویم که هیاتعلمیهای دانشگاههای ما با 20 درصد توان خود کار میکنند. واقعیت این است زمانی که وضعیت معیشتی اساتید نسبت به جامعه خوب نباشد، منزلت و شأن کمتری دارند و پس از آن اعتمادبهنفس ندارند و درنهایت نمیتوانند بالنده شوند.»
اما در کنار این اساتید بیانگیزه، دانشآموختگان جوانی هم هستند که در عرصه صنعت فعال هستند و از تدریس در دانشگاه محرومند. آنها اگر به دانشگاه دعوت شوند با همین امکانات میتوانند مشکلات صنعت را حل کنند. اعتمادبهنفس چنین اساتیدی از درآمدی است که برای دانشگاه و جامعه ایجاد میکنند. آنها برای کسب منزلت چشمداشتی به پول نفت و مالیات نخواهند داشت و با سودی که از حل مسائل صنعت کسب میکنند، دانشگاه را از یک نهاد مصرفکننده به نهادی سودآور تبدیل خواهند کرد. بنابراین استقلال مالی مهمترین تحولی است که این دسته از اساتید در دانشگاه ایجاد خواهند کرد. صنعت عرصهای پویاست که تخصصها و مشکلات آن مدام تغییر میکنند. اساتیدی که کار صنعتی ندارند، چشماندازی از این پویایی ندارند و دانش آنها بهروز نیست، برای حل این مشکل روند جذب اساتید رسمی باید تغییر کند. دانشگاه با جذب اساتید حقالتدریس که بیشتر وقت خود را در عرصه صنعت سپری میکنند، میتواند با کمترین هزینه جدیدترین مسائل و راهحلها را به دانشجویان عرضه کند و آنها را درگیر مسائل واقعی صنعت کند. در چنین فضایی دانشگاه به یک کنشگر اقتصادی و اجتماعی تبدیل خواهد شد و روحیه و امید را در نسل دانشجو زنده خواهد کرد.
استادانی که در بحثهای نظری غرق هستند، معمولا برای جذب دانشجو و برای اینکه صندلیهای دانشگاه خالی نشود بودجهنویس کشور را قانع میکنند که تخصص آنها برای حل مشکلات کشور ضروری است، باید از این استادان خواست که بهجای تدریس راهحل مشکلات به دیگران، چند روز در هفته از صندلی تدریس جدا شوند و خودشان مستقیم وارد جامعه و صنعت شوند و به حل مشکلات بپردازند و بابت حل مشکلات حقوق دریافت کنند.
اغلب تصور میشود اساتید با نگارش مقالات مرزهای دانش را جابهجا میکنند و به دانشجویان نیز روش پژوهش یاد میدهند. اما تعداد مقالات و پایاننامهها در دانشگاه به این دلیل زیاد است که دولت بابت آن پول زیادی پرداخت میکند. اگر این پژوهشها برای جامعه مفید بود نیازی به پول دولت نبود و دانشگاه از طریق فروش این پژوهشها میتوانست کسب درآمد کند. بیشتر این مقالات و پایاننامهها خوانده نمیشوند و فقط راهی برای کسب درآمد استادان رسمی هستند.
البته پژوهش در علوم پایه مانند فیزیک محض یا ریاضی و علوم انسانی درآمد مستقیمی ندارد و بهطور مستقیم با صنعت مرتبط نیست. این پژوهشها را نمیتوان تعطیل کرد اما دانشگاه در این دست از پژوهشها نیز موفق نیست. تحقیق در این رشتهها را باید به پژوهشگاههایی واگذار کرد که نخبگانی باشند. الان بیشتر دانشجویانی که علوم انسانی یا رشتههایی مانند فیزیک و ریاضی را انتخاب میکنند از آینده کاری آن خبری ندارند و موقعی باخبر میشوند که گرفتار استادانی شدهاند که برای حفظ شغل خود آنها را تشویق میکنند تا آخر بمانند. این استفاده ابزاری از جوانان غیراخلاقی است و زندگی آنها را نابود میکند.
برای تحصیل و تحقیق در علوم انسانی و علوم پایه و سایر رشتههای غیرکاربردی به دانشجویان نخبهای نیاز است که با خودآگاهی و علاقه به این رشتهها وارد شوند. تعداد چنین دانشجویانی بسیار اندک است و اگر سرمایهای که اکنون در این رشتهها برای مدرک دادن به صدها هزار دانشجو هرز میرود و عمر و جوانی آنها را نابود میکند، برای بورس دانشجویان نخبه هزینه شود در آیندهای نزدیک تحولی اساسی در علوم انسانی و علوم پایه رخ خواهد داد.
اکنون در این رشتهها تقریبا به همه دانشجویان مدرک و به همه پایاننامهها نمره قبولی بالا داده میشود پس دانشگاه درواقع به کسانی که تخصصی ندارند مدرک میدهد و آنها را در جامعه بهعنوان متخصص معرفی میکند. اما دانشگاه برای پنهان کردن این نقص مدام از این شکایت دارد که در جامعه کارها در دست افراد فاقد تخصص است. سالهاست دانشگاه نیروی انسانی آموزشوپرورش را تربیت میکند و مدام آموزشوپرورش را متهم میکند که قادر نیست در دانشآموزان روحیه جستوجوگری و پرسشگری ایجاد کند. این نیز نمونهای از درماندگی و فرافکنی است.
دانشگاه نسبت به سرنوشت دانشآموختگان خود بیتفاوت است. در جامعهای که کار نیست، دانشگاه این توان را ندارد که کارآفرین بسازد. بخش زیادی از اطلاعاتی که با ضرب و زور نمره وارد ذهن دانشجویان میشوند، نقشی در آینده شغلی آنها و کاربردی در جامعه ندارند اما از نگاه دانشگاه عوامل بیرونی مانند شرایط اقتصادی و سیاسی باعث میشود دانشجویان درطول تحصیل دچار ناامیدی و افت تحصیلی شوند و حتی تقلب و مقالهسازی و خریدوفروش پایاننامه نیز از نگاه دانشگاه به این دلیل است که اخلاق جامعه بیرون از دانشگاه خراب است. گویی دانشگاه یا در جامعه وجود ندارد یا در ساختن جامعه هیچ نقشی نداشته است.
دانشگاه نهادی است که در آن تفکیک قوا ممکن نیست، چون نهادهای بیرون از دانشگاه صلاحیت و تخصص لازم را ندارند که بهعنوان نمونه درمورد قوانین ارتقای اساتید فیزیک نظر بدهند. در چنین وضعیتی اساتیدی که بهعنوان مدیران دانشگاه انتخاب میشوند قانون مینویسند، آن را اجرا میکنند و بر حسن اجرای آن نظارت میکنند. چنین قوانینی بهراحتی تغییر میکنند، اجرا نمیشوند یا با معیارهایی دوگانه تفسیر میشوند. برای دفاع از یک پایاننامه خارج از ضوابط استدلال کلیشهای این است که کار ایشان قوی است و استدلال تکراری برای بهتاخیر انداختن بازنشستگی یک استاد نیز این است که جایگزینی برایش وجود ندارد.
با توجه به اینکه موظفی تدریس اساتید حداکثر 12 ساعت در هفته است، شغل خارج از دانشگاه وسوسهانگیز است، لذا عدم حضور در ساعتهای موظفی اساتید یک پدیده رایج و عادی است. با اینکه اساتید در تابستان و بین ترم و تعطیلات عید در دانشگاه نیستند، اما بقیه سال هم در برخی دانشکدهها بیشتر اساتید در بیشتر زمان اداری در محل کار خود حضور ندارند. بیشتر آنهایی که حضور دارند هم به کار علمی مشغول نیستند و اغلب در جمعهای دوستانه به گفتوگوهای غیرعلمی مشغولند. پایاننامهها را گاهی نه استاد راهنما خوانده است و نه داور (و نه حتی دانشجو!) و هیچ تضمینی وجود ندارد که برگههای امتحانی خوانده شوند. بسیاری از کلاسها نیز کمتر از ساعت مقرر برگزار میشوند و در بسیاری از کلاسها به سرفصلهای مورد تصویب توجهی نمیشود و بحثهای متفرقه و خارج از موضوع وقت زیادی را به خود اختصاص میدهد.
چنین مواردی تنها بخشی از مشکلات رایج و غیرقابلانکار در دانشگاههای کشور است. در این دانشگاهها پژوهشهای غیرکاربردی و ترجمهای، مقالهسازی، سرقت علمی و نگاه ابزاری به دانشجو بسیار رایج است. با اینکه هزینه مالی این رفتارها برای جامعه زیاد است، اما خطر اصلی در حوزه فرهنگ است، چون دانشگاه بهدلیل نقشی که در تربیت نیروی انسانی جامعه دارد، بهعنوان یک الگو این روحیه کمکاری و تقلب را ناخواسته آموزش میدهد و آن را در سایر بخشهای جامعه نیز تثبیت میکند. میلیونها دانشجو در دانشگاه از این روش الگوبرداری میکنند و به همین دلیل کمکاری و تقلب در جامعه رواج مییابد.
برای خروج از این وضعیت دانشگاه به خودآگاهی نیاز دارد. دانشگاه باید در همایشهایی تخصصی اندکی نیز از خودش صحبت کند و به خودش فکر کند، تا از نقصهای خود آگاه شود و بر آنها چیره شود، حتی میتوان در هر رشتهای دو واحد رشتهشناسی تعریف کرد و در آن از تاریخچه آن رشته و دلیل انتخاب این سرفصل خاص و سرفصلهای قابلتصور دیگر و همچنین روش یا روشهای رایج در سایر دانشگاهها بحث شود. دانشجویان باید قانع شوند سرفصل موجود بهروز است و درسها متناسب با شرایط و نیاز جامعه و صنعت تنظیم شدهاند. اگر آنها قانع شوند آنچه میآموزند در ساختن آینده آنها نقش دارد، در اداره کلاسها فعال خواهند شد و میتوان امیدوار بود نسلهای آینده در حل مشکلات صنعت و جامعه نقش مثبتی داشته باشند.